eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.9هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
3.2هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
[🦋🌺] شنیدی عجله کار شیطونه!؟! 🤔 ولی یه جاهایی عجله کردن عالیه!!! چه جاهایی؟! عجله کردن تو کار خوب!!! مثلا یکی آب میخاد سریع بری آب ببری براش بدون اینکه کس دیگه ای براش ببره🤗 فستبقوا الخیرات😏 میخای جزو دسته صالحان باشی و بعد شهید شی؛ اول باید پرتلاش باشیا!!! به قول شهید باقری اول مخلص باش دوم پرتلاش!!! 🌹 @kheiybar
⁉️ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل سوم قسمت3⃣7⃣ +ابراهیم گفت:این قدر نگران نباش عزیزم...☺️ -ژیلا گفت:چه
😍 فصل چهارم قسمت5⃣7⃣ آخدا یک سرسوزن نسیم!یک باد کوچولو به ابوالفضل از گرما پختیم😢😩 وای ی ی ی ی !این پشه ها هم قوز بالاقوز شده اند.😕😕 شب که برای خواب به داخل چادر رفتیم حاجی هموز نیامده بود .نه کولر داشتیم و نه روشنایی.دار و ندارمان یک بسته شمع بود.😩 باید حواسمان را جمع میکردیم که محلمان کشف نشود.و الا سروکله ی میگ های دشمن پیدا میشد😏 چند دقیقه ای داخل ننشسته بودیم که نفس مان از گرما گرفت.بیرون که رفتیم از دست پشه ها کلافه و به سرعت داخل چادر شدیم.🙄 همان چند لحظه کافی بود تا سر و صورتمان مثل زمین شخم زده شود.😩😩 آن ها نیش میزدند و ما با ناخن می خراشیدیم و دشنام می دادیم.😣 ناچار یکی از شمع ها رو روشن کردیم و اطرافش نشستیم .خیس عرق بودیم که حاجی غرزنان وارد شد.😩 در حالی که سر و بدنش را خشک میکرد و می خارید ،روی یکی از پتوها دراز کشید و آرنج روی پیشانی گذاشت تا بخوابد🙂 چند ثانیه ای نگذشته بود که اولین سیلی را خودش به صورت خودش زد و زیر لب غرزد :((ببین سگ پدر صاحاب نمیذاره یه چرتی بزنیم!))😒 به خنده ی ما اهمیت نداد و دومی را هم با بدوبیراه به پس گردن خودش زد که شلیک خنده ی ما بلند شد. 😁😆😅 با گفتن:((رو آب بخندید!)) به پهلوی راست غلتید و نیمرخ صورتش را زیر پنجه برد.خروپف او در حال بیرون آمدن بود که یکباره مثل فنر نیم خیز شد و ضدبه ی محکمی به صورت و گوش خود نواخت و فریادش چادر را پرکرد:((ای پدرسوخته ی بد جد و آباد!بی پدر مادر تا ته فرو میکند.))☹️ قهقهه ی ما دوباره چادر را گرفت وضربه ی بعدی حاجی با فریاد بیرون آمد :((آخ گردنم که الهی تخمتان را ملخ بخورد!))😣😢😫 و روی دوزانو نشست و در نور کم شمع چشم در هوا چرخاند . یک مرتبه دستش در هوا قوس زد و با مالیدن به شلوارش گفت:((آخیش ش ش! بالاخره گرفتمش.))😠😐😐 فصل چهارم قسمت 6⃣7⃣ قاسم عبدی ریسه رفت و گفت:((حاج احمد به دلت وعده نده!یکی دوتا که نیستند 😂😂 محسن هم دنبال حرفش گفت:((الان فک و فامیلش میریزند سرت خونخواهی! ))😁😁 حاجی اهمیتی به متلک آن ها نداد وبا دهن دره ی بلندی نالید:((به خدا گیج یه چرت خوابم. کردارم امروز درآمد.))😅 سرهنگ تقی شادکام با طعنه گفت:((حاج احمد کسی که جلوتو نگرفته،خوب بگیر بخواب!))☺️ که یک مرتبه جوش آورد و عصبانی دادش درآمد:((کجا بخوابم!مگر این خمسه خمسه ها می ذارند؟اگر مردین خودتون بخوابین!))😡😡 با شلیک دوباره ی خنده ی ما اخم هایش بازشد و آمد کنار شمع نشست.نگاهی به سقف و اطراف چادر کرد و گفت:((چادر بهتر از اینم گیرتان نیامد.😂😂 با این جگر زلیخا مگه میشه خوابید! ))😂 تقی در جوابش گفت:((خب میگی چیکار کنم حاجی!این شب تاریک نخ و سوزن از کجا بیاریم؟))😁😃 سرهنگ صادق به شوخی زد و گفت:((ای بابا! ماموریت پنج روزه که این همه دنگ و فنگ نداره. یک جوری باید تحمل کنیم)).😁😃 سرهنگ محسن مفیدفر نجوا کرد :((بی خود به دلتان وعده ندهید.کدام ماموریت ما رفتیم و کمتر از یک ماه طول کشید؟این جا هم حالا حالاها مهمانیم.))😏😐 حاجی حرفش را تایید کرد و گفت:((آقا محسن راست میگه.بلند شین یه کاربکنیم که این جوری نمیشه.)) سروان محمدمهدی دجپور که با غیظ گوشش را می چلاند،عصبی گفت:((خدا ذلیلش کند ،چنان نیش زد که ننه ام جلو چشمم آمد)).😡😐 حاجی مثل اینکه فکری به خاطرش رسیده باشد از جا برخاست و رفت بیرون و پنجره های چادر را کیپ بست و داخل شد.نگاه حق به جانبی به همه کرد و با فوت محکمی به شمع گفت:((تحمل گرما بهتر از نیش پشه است،یالا بخوابید!))😁😩😐 قاسم نق زد:حاجی،پنجره ها را چرا بستی؟میپزیم)).😬😕 ... @kheiybar
ﺟﺎﯼ *ﺷﻬﯿﺪ دقایقی ﺧﺎﻟﯽ که😔 ﺗﻮ ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻧﻮﺷﺖ: "ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺼﯿﺒﻢ ﺷﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ"🕊 حالا ﺧﺎﻧﻤﺶ می ﮔوید: ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻢ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﺸﺎﻥ تکان ﺑﺨﻮﺭﺩ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ؛ﺣﺎﻻ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻮﺑﺘﻢ، ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺍنقدر ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﻧﮑﺸﺪ! ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺍﻭ ﻣﺰﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﭽﺸﺪ...💔 🏴 ختم صلوات به نیابت از ✨شهید دقایقی✨ {هدیه به حضرت زهــرا س} و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐 ☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️ تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇 @Behzadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین الان #مزار_شهید_همت و اماده سازی قبر #مادر شهید همت😭😔 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگرچه این دل ما کلّ هفته کرب و بلاست💔 ولی سـه شـنبـه فقـط جمکـران صفا دارد☝️ @kheiybar
از وسعت لبخنـدتان☺️ جـان می‌گیرد زنـدگی ،🌱 بگذارید لبخندتان حال تمام روزهای مرا خوب کند🌸 🕊 @kheiybar
‌‌‌ ✨امام صادق (ع) فرمودند: 🌱هر كس كه خدا خير خواه او باشد محبت حسين (ع) و زيارتش را در دل او مى‏‌اندازد و هر كس كه خدا بدخواه او باشد كينه و خشم حسين (ع) و خشم زيارتش را در دل او مى‏‌اندازد.✨☝️ @kheiybar
تشییع و خاکسپاری 🔸مراسم تشییع مرحومه حاجیه خانم همت از آرامستان شاهرضا به طرف گلزار شهدای شهرضا انجام گرفت و در کنار فرزند شهیدش به خاک سپرده شد.💔 @kheiybar
خاطره‌ای شنیدنی درباره محل تدفین آقای یوسف افضلی معاون ستاد عتبات عالیات و از نزدیکان خانوادگی سردار سلیمانی تعریف می‌کند: به همراه سردار بارها برای قرائت فاتحه بر سر مزار شهید حسین یوسف‌الهی حاضر شده بودم و می‌دانستم فضای کنار این شهید والامقام جایی برای دفن یک پیکر را ندارد. به حاج قاسم عرض می‌کردم که حاجی فضای اینجا بسیار کوچک است و جای شما نمی‌شود که حاج قاسم در پاسخ می‌گفت: افضلی از من گفتن بود...😊 بعد از اینکه حاجی به شهادت رسید و من وضعیت پیکر مطهرش را دیدم فهمیدم که چرا او می‌گفت می‌شود پیکرش را آنجا دفن کرد. وقتی با پیکر تکه‌تکه شده‌اش💔 مواجه شدیم و شواهد امر حاکی از این بود که برای دفن پیکر مطهر سردار، فضای زیادی نیاز نیست، خیلی خوب متوجه صحبت‌های آن روزهای حاجی شدم.😔 @kheiybar
گرامی باد صلواتی هدیه کنیم به شهیدان و رزم آفرینان سلحشور هشت سال دفاع مقدس که امنیت امروزمان مرهون فداکاری دیروز آنهاست.🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @kheiybar
: بعضی ‌ها خــیال می‌کنند که مسئله تمام شد نه تــــمام نشده وقتی شماکه مسئول دولتی هستید دریک اجتماع مردمی ماسک نمیزند جوانی هم که در خیابان راه میرود می‌شود ماسک نزند بعد از آنی که تلفات‌ مان دو رقمی شده بود و به‌حدود سی و چندتا رسیده😞 بود حالا رســـــیده به صد و سی و چند تا هم مـــــردم و هم مسئولین کنند.♨️ @kheiybar
⁉️ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @kheiybar
🌸دوستان امشب شب اول قبر شهیدهمت هست هر کسی میتونه براشون دو رکعت نماز شب اول قبر" بخونه خیلی ثواب داره ان‌شاءالله شهیدهمت شفیعمون بشه🌹 طریقه خواندن نماز شب اول قبر👇 در رکعت اول بعد از حمد، یک مرتبه  و در رکعت دوم بعد از حمد، ده مرتبه   بخواند، و بعداز سلام نماز بگوید: « اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمدٍ وَ آلِ مُحمدٍ وَ ابْعَثْ ثَوابَها اِلی قَبرِ فلان بن فلان». (به جای فلان بن فلان، نام میت و پدرش را ببرد)🌸 خانم نصرت همت فرزند حاج یدالله دوستانی که مایلند برای مادر شهید نماز بخونن؛ به آیدی زیر اطلاع بدین👇 @shahidhematt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍 فصل چهارم قسمت5⃣7⃣ آخدا یک سرسوزن نسیم!یک باد کوچولو به ابوالفضل از گرما
😍 فصل چهارم قسمت 7⃣7⃣ خستگی آن قدر در تن و بدنمان لانه کرده بود که بی حال افتادیم...🤦‍♀ صبح که از چادر بیرون اومدیم،انگار آبله مرغان گرفته بودیم...!😢 دست ها و صورت و گردنمان پر جوش های سرخ بود و جیغ و داد حاجی از همه بلندتر به گوش می رسید...😨 سومین روز ماموریتمان مصادف با اولین روز ماه مبارک رمضان بود و در هفتمین روز،عملیات شروع شد...! بالگردها به صورت تیم چهار فروندی پی در پی می رفتند و با سلاح های تخلیه شده باز می گشتند...🍃 تا عصر روز نهم پی در پی پرواز و عملیات داشتیم... شب در چادر نشسته بودیم که حاجی دمغ وارد شد...😞یک فروند از بالگردها آن روز دچار سانحه شده بود...😔 از خلبانان آن ها اطلاعی در دست نبود🤦🏻‍♂و ما هم ناراحت بودیم...😔 ورود حاجی با آن قیافه دلخور،سگرمه های ما را بیشتر در هم برد...😣 همه دغدغه های سرهنگ"ایرج عیوضی"و سرهنگ "میرمرادزهی"رو داشتیم و دعا می کردیم که حداقل زخمی شده باشند...😞 هرچند فرجی گفت:خودم دیدم هدف قرار گرفتند و سقوط کردند...😬 حاجی که نشست چشم به او دوختیم...👀 آخرین نفری بود که از خط پرواز برگشته بود و شاید خبری جدیدی داشت... خودش لب بازکرد:ای دادبیداد😬عیوضی و آن بلوچه هم پرگرفتند...🕊راستی اسمش چی بود؟ قاسم نگران پرسید:حاج احمد مگر شهید شده اند؟😢 دست به پیشانی برد🤦🏻‍♂وگفت:خدارحمتشان کند... این جوری که فیروزان گفت،انگار شهید شدند.... فصل چهارم قسمت 8⃣7⃣ غصه مان بیشترشد و تقی زمزمه کرد:میرمرادزهی عجب بچه ی با صفایی بود....😔 حاجی سربلند کرد... گفت:آها همان بود میرمرادزهی،انگار اهل زاهدان بود...🤔 مهدی دلریش گفت:حاجی،خبر موثق که هنوز نرسیده شاید زنده یا اسیر شده باشند‌..!😟 حاجی دوزانوشد و غمناک گفت:راست گفتند که دنیا به کسی وفا نمیکنه!😢 همین امروزصبح بالای تپه دور هم نشسته بودیم،کی فکر میکرد که امشب دو نفرمان کم شده باشند؟!😞 مهدی دوباره گفت:حاج احمد جوابم رو ندادی،خبرموثقه؟؟؟ حاجی انگشت به گوشه ی چشم برد و گفت:تا اندازه ای آره...🙍🏻‍♂ "سروان فرجی"می گفت خودش با چشمان خودش دیده که وقتی سقوط کردند در میان شعله های آتش دست و پا می زدند...😣😔 مهدی لب باز کرد:فرجی و تیم نجات نتوانسته بودند کاری بکنند؟ حاجی ناامید زمزمه کرد:بالگرد نجات نزدیک شان میشیند،فرجی و امیدی با اره بنزینی جلو میروند اما حجم آتش آنقدر زیاد بوده🔥که کاری از دستشان برنمی آید...😞 تازه،احتمال منفجرشدن بقیه ی موشک ها هم بوده...😶😔 از آن طرف هم نیروهای عراقی به طرف آن ها در حرکت بودند...😓 با ضربه ی محکم دست حاجی که به پشت گردنش زد حرف عوض شد:این گرمای جهنمی یک طرف،این واویلاها هم نمیخوان دست از سر ما بردارند...😕 ... @kheiybar
گر دخترکی پیش پدر ناز کند گِره کرب و بلایِ همہ را باز کند :) 🏴 ختم صلوات به نیابت ✨بی‌بی جانمون ✨ {هدیه به حضرت زهــرا س} و برای سلامتی و تعجیل در ظهور اقا امام زمان عج💐 ☑️مهلت صلوات فرستادن فرداشب تا ساعت 21 ☑️ تعداد صلوات های خودتون رو به این آیدی بفرستین👇👇 @Behzadii
ایـݩ ڪانال وقف آقای غریبمان است😔👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2779709457Cea40fa4630 312+1=??? او شاید 👆😔 💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا