❤️🍃
#تلنــگــــــــــــــر 🔔🔔
💢شـنـیـده ام که این روزها حال و هوای #جهاد دلتـ❤️ را زیـر و رو کـرده.از دلتـنـگـی هایت بر روی صـفـحـه ی کاغذ📝 دیده بودم...❗️
💢از نوشته های #شهید_مشلب
دختران حواستان باشد 👌
#حجاب حجاب حجاب
حواستان به #فضای_مجازی باشد...
💢دخترانی را میبینیم که عکسهایشان را با #نامحرمان به اشتراک میگذراند
من منظورم با همه نیست❌
من هم از #فیسبوک استفاده میکنم
⚡️اما تاکنون همچین اتفاقاتی رخ نداده😊....
💢 #دلنوشته_هایت را خـوانـده ام ⚡️امـا
آنـلاین📱 ک میـشوی #هـشـدارها♨️ را جدی بگیر؛عکس پروفایلش را ک دیدی!!! انگشتانت را برای تایپ ب تـبـعیـد ببر...✔️
💢مبادا پروفایل #نامحرم را مجـوز ورود بدانی📛 هر چند اگر عکسش #چادرخاکی کوچه های #مدینه باشد...
💢 #بـرادر،آرزوی #شـهـادتت رابا #نامحرم قسمت نکن❌ .آری ... درد ودل کردن تو را امیدوار میکند✌️ .⚡️اما یادت نرود این گفتگو تو را از خاک #سوریه و شام...به سواحل آنتالیا میکشاند..
💢رفته رفته آرزوی #شهادتت به رابطه ی پنهانی تبدیل میشود😔. اندک اندک جای عکس دوستان شهید، عکس #نامحــرم جایگزین میشود🚫
💢طرز فکرت عوض میشود😔
تا جایی ک میگویی: #جهاد برای خودشان ما در داخل دفاع👊 خواهیم کرد ،اگر دفاعی درکار باشد...
💢بـرادر هوشـیار باش🚨؛دلـسـرد شدنت را احساس میکنی..⁉️
🚫فـــــقــــــط یـــــادت بــــــاشـــــــد🚫
جلو جلو عواقب #چت 📱کردنت را ب تو یادآوری کـردم ؛روز #مـحـشـر نگویی که ندانسته وارد پـرتـگاه شدم
💢من آنروز به آگاهیت شهادت میدهم یادت باشد☝️ شیرینی شهادت که #کمرنگ شود غلظت #شهوت بالا میرود
💢راسـتـی اول مـاجـرا را بـیـاد داری⁉️
اولین پی ام ات #سـلام_خـواهـر بود...
از بعدی ها دیگر نـمیـگـویـم🙊 😔
♨️فــقــط یــک ســوال
هنوز هم #نامحــرم را خواهرصدا میزنی⁉️😔
#التـمـاس_کـمـے_تـفـکـر😭
@kheiybar
اَز اِبراهیمهمت تا خُدا❤
❌ #عکس_باز_شود ☝ ⚠ #تلنگر 👇 @kheiybar
📌 رفته بودند #مجازی برای کار فرهنگی..
چون که #آقا فرموده بودند؛من اگر #رهبر نبودم میشدم رئیس مجازی ...
📱شروع کردند یک به یک پستای مختلف
مذهبی،سیاسی،فرهنگی!
الحق و النصاف خوب پیش میرفتند و کارشان بود مورد #قبول رضای الهی..
🍂مدتی گذشت..
نم نمک ریزش داشت #پستهای_جهادی ...
عده ای #سقوط کردن این وسط حسابی ...
🍂یک در میان شد پستهایشان #سطحی و آبکی..
نیم بیشتر پستها هم شد؛
#عکس با ریش و تسبیح و #یقه آخوندی ...
عکس در جوار ائمه و #مزار_شهدا !
دعا کنید برایم که من هم بشوم لایق شهادت..
📩 #کامنتهای همیشه در صحنه بعضی #خواهران
چقدر به چهرتان می آید شهادت..
الهی که روزیتان شود شربتش..
عجب نورانیست این چهره مردانه..
احسنت به شما #برادر ...
🍂آرام آرام جدا شدند از #پستهای تلنگـری ...
اکثر پستهایشان شد؛ته ریش و به دست تسبیح!📿
یادشان رفته بود انگار که چیست #کار اصلی ...
📱برای چه آمده بودند اصلا به مجازی؟!
#فراموش کرده بودند گویا
که #شهدا راهی سخت گرفته بودند در پیش ...
👌از #نفس و #جان و #مال گذشته بودند
نه اینکه راه به راه پست از ریش و ته ریش!!!
🍂 #کار_فرهنگی شان رفته بود برباد ..!
کارشان ایراد شرعی نداشت گویا
اما #هدف چه شد کجا رفت به یکباره روی هوا ..!؟
❗عده ای هم لیز خوردن چو ماهی در #پی_وی و #دایرکت ها ...
شدند عاشق دلخسته و بی قرار یار!
دخترکان هم شدند #کشته مرده ریش و ژست، #لبخند مردانه !
علی باش؛فاطمه ات میشوم!
بود #شعارشان در این راه..
💢کجـای دنیـا از این راه #علوی و #فاطمی شدند ها ؟!
کارشان بود #غلط اندر غلط ..
حججی که شد ابراهیم این زمانه..
#سر داد و #سلفی نداد از ریش و انواع ژست مردانه..
بلکه داد سلفی از #ابهت مردانه ی بی مثال..
🌼 #کارهایش که رو شد یک به یک..
#کار فرهنگی و #جهاد سازندگی با #نیت قربه الی الله..
آنوقت دانستند که او بوده گوش به فرمان علی..
#فرمان چه بود؟
آری همان #آتش_بـه_اختیار رهبری ...
در حقیقت او بود مرد میدان..
آنچه را که میدانست کرد #اِعمال ...
آن زمان بود که برادرها و خواهرها فهمیدند که ای دل #غافل چه راحت باخته بودند خود را..
آمدند نرم نرمک به #خود انگار..
#کار_فرهنگی
#آتش_به_اختیار
@kheiybar
#شهیدهمت به روایت همسرش 3
#قسمت_چهلوپنجم
گفتم «نه. او نه. او سرش خیلی شلوغ ست. من خودم خبر دارم. فرماندار پاوه فکر کنم بهتر باشد. آره او حتماً بهترست.»🍃
گفت «چه فرقی می کند؟»
گفتم «فرق، خب چرا،حتماً دارد. باید برویم سراغ کسی که نه نشنویم. او سرش، من خودم آنجا بوده ام دیده ام، خیلی کار ریخته. همان فرماندار که گفتم…»
گفت «باشد. هرچی شما بگویید.»
نفس راحتی کشیدم.🙁
برنامه را تنظیم کردیم. با فرماندار هم هماهنگ شد.
یک ساعت قبل از شروع برنامه تلفن📞 زدند گفتند «فرماندار حالشان به شدت بد شده نمی توانند تشریف بیاورند خدمت شما. معذرت خواستند گفتند دفعه ی بعد.»☹️
مدیرمان هم زنگ زد به #ابراهیم، بدون اینکه با من مشورت کند. او هم قبول کرده بود بیاید. نمی خواستم بفهمد من باز آمده ام پاوه. رفتم توی کتابخانهی مدرسه نشستم، که در زیرزمین بود. نمی خواستم ببینمش تا باز حرفی پیش بیاید.😩
مدیر مدرسه چندبار فرستاد دنبالم که «الآن مهمانمان می آید. شما توی دفتر باشید تا اگر آمدند بروید پیشوازشان.»
سرایدار مدرسه هم هی می آمد، گفت « #برادر_همت می خواهد بیاید.»
نگو فارسی را درست نمی توانسته بگوید و باید می گفته « #برادر همت آمده اند.»😇😐
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
@kheiybar