eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
از یگان 8200 اسرائیل چه میدانید؟ اطلاع رسانی خیلی مهم: بسم الله الرحمن الرحیم بهائیان و زرتشتیان مدتی است بشدت فعال شده اند و خوراک تبلیغاتی خویش را از یگان نظامی 8200 در اسرائیل دریافت می کنند.. ماموریت این یگان که متعلق به ارتش اسرائیل بوده و صددرصد نظامی است برپایی جنگ روانی و ایجاد اختلاف بین عرب و عجم و... متاسفانه در درون کشور عده ای جوان نا آگاه فریب سخنان بظاهر زیبای نیروهای ورزیده و آموزش دیده این یگان شوم را خورده اند و منتشر کننده پیام های این یگان شده اند. لازم بذکر است در این یگان حدود پانصد زن و مرد که همگی به زبان فارسی کاملا مسلط بوده و در زمینه علوم کامپیوتری نیز بین آنان هکرهای ماهری وجود دارد روزانه فقط پشت کامپیوتر می نشینند و به تولید اینگونه پیامها و ارسال آن به مرتبطین خود در داخل و خارج کشور می پردازند. تمام پیامهایی که در آن سخن از کوروش و داریوش و نژاد آریایی و عرب ملخ خور و برتری ایرانی به عرب شده و نیز پیامهای بظاهر مقبول و کذبی از مرحوم شریعتی و دیگر روشنفکران، تهمت زدن به نظام و نسبت دادن اخبار غیر واقعی مثل اعدام دختران برای بدبین کردن مردم به نظام نسبت دادن امور بی پایه و اساس به اسلام و.... توسط کارکنان این یگان است. 🚫مواظب باشیم سرباز مجانی اسراییل نباشیم... ✅🚫 خیلی محرمانه دارن کار انجام میدن!! به مثالهای زیر توجه کنید: 🚫🚫🚫🚫🚫🚫🚫 1)ترجیح میدهم بجای! آنکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم؛ در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم. توضيح: نویسنده با ظرافت نشستن در مسجد (با استعاره از نماز واجب ) را همراه با یک امر مذموم (حواس پرتی یا اشتغال به دنیا ) همراه کرده و یک مستحب ( تفکر به خدا) را جایگزین آن کرده،شنونده هم به به کرده و آنرا تحسین نموده و پا جای پای شیطان میگذارد!🚫 2) من رقص دختران هندو را از نماز پدر و مادرم بیشتر دوست دارم. چون آنها از روی عشق میرقصند و اینها از روی عادت نماز میخوانند !!🚫 توضيح: نویسنده این بار گستاخانه تر یک امر حرام را جایگزین دستور خدا نموده و علاوه بر تهمت به پدر و مادر خود، باز هم با ممزوج کردن یک صفت ظاهرا بد عمل کننده به عبادت واجب الهی، آنرا با یک فعل حرام همراه با عشق !! مقایسه نموده و عمل شیطان را تبلیغ مینماید.🚫 3) در ماه رمضان چند جوان پیر مردی را دیدند که یواشکی غذا میخورد به اوگفتند ای پیر مرد مگه روزه نیستی؟ پیرمرد گفت چرا روزه هستم فقط آب وغذا میخورم جوانان خندیدند و گفتند واقعا ؟ پیرمرد گفت بلی ، دروغ نمیگویم ، به کسی بد نگاه نمیکنم ، کسی را مسخره نمیکنم ، با کسی با دشنام سخن نمیگویم ، کسی را آزرده نمیکنم ، چشم به مال کسی ندارم و ... بعد پیرمرد به جوانان گفت آیا شما هم روزه هستید ؟ یکی از جوانان درحالی که سرش را پایین نگهداشته بود به آرامی گفت خیر ما فقط غذا نمیخوریم.🚫 پاسخ: نویسنده در اینجا ایجاد بدعتی در روزه گرفتن را رواج میدهد و سعی در بی ارزش قرار دادن روزه ی جوانان مومن امروزه را دارد، درست است در اسلام و در سفارشات پیامبر عظیم الشاءن و اهل بیت ع آمده است کسی که روزه میگیرد باید تمام اعضاء و جوارح آن (چشم و گوش و زبان و ...)روزه باشند و نه فقط شکم، ولی باید گفت تمام ما معصوم هم نیستیم و آنطور که در اسلام سفارش شده باید فریضه ی واجب روزه را بجای آوریم. ⚡️⚡️⚡️ نظایر این نوع استراتژی شیطانی را در متون مختلفی که در دنیای مجازی برای شما می آید،میتوانید مشاهده کنيد. تقابل عبادات واجب با مستحبات عوام فریب: حج، با کمک مالی به مستمندان روزه،با سیر نمودن گرسنگان نماز، باتفکر و تشکر زبانی از خدا حتی مستحبات با مستحبات دیگر: نذری و مجالس امام حسین علیه السلام،با جهیزیه برای نوعروسان. زکات فطره و خمس و کمک برای احداث مساجد و ضریح ائمه علیهم السلام و .. ✅نکته: هیچ کس منکر خوبی اعمال مستحبی نیست و اتفاقا همین کسانیکه به انجام واجبات اهمیت میدهند عمدتا موفقتر به انجام مستحبات هستند... ولی استراتژی شیطان گمراهی بندگان و جابجایی اعمال است و همین کار، ابلیس را کافیست که انسان را از دین خدا خارج نماید. 🚫کلیدواژه این استراتژی: "بجای..." ميباشد. لطفا کاملاً هوشیار و بیدار باشید. 🚫🚫هیچ متنی را بدون تفکر و تعقل در دنیای مجازی ارسال نکنیم. 🚫◾️عواملی هستند، سعی در نابودی دین و اعتقادات ما دارن. بقول معروف: در زمين حریف بازی نکنیم. ?👹👹👹👹👹👹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حدیث روزانه 🌻 رزق معنوی🌞 مولا على عليه السلام: الدُّنيا لا تَصفو لِشارِبٍ، ولا تَفی لِصاحِبٍ دنيا براى هيچ نوشنده اى زلال نمى شود و به هيچ يارى وفا نمى كند غررالحكم حدیث 1721 @shohadae_sho شهدایی_شو👆🌹
سیلی به امام زمان.mp3
5.95M
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 🔊 📌 «سیلی به امام زمان» 👤 استاد ⭕️ صورت امام زمان از سیلی‌هایی که ما بهشون زدیم کبوده...
خشتـــ بهشتـــ
⃣2⃣ 🌿 قم امام صادق (ع) فرمودند: براستی که برای ما حرمی است و آن شهر مقدس قم است. بزودی زنی از فرزندان من در آنجا دفن می شود که نامش فاطمه (س) است که هرکس او را زیارت کند بهشت بر او واجب گردد. آیت الله العظمی مرعشی نجفی نیز از مکاشفه پدر گرامیشان در نجف می گوید: امیر مومنان به پدرم گفت: اگر ی خواهی ثواب زایرت حضرت زهرا (س) را داشته باشی به زیارت فاطمه معصومه در قم برو. سید عاشق زیارت بی بی معصومه (س) بود. گاهی اوقات حتی با پیکان وانت می رفتیم قم زیارت، می گفت اینجا ما مهمون حضرت معصومه (س) هستیم. همون طور که خودشون ما رو دعوت کردند، خودشون هم از ما پذیرایی می کنند. چه از لحاظ روحی و چه غذا و... اینجا تمام رزق و روزی ما دست بی بی هستش. حال معنوی هم که به ما دست می ده، همش از طرف خانم جان است. چند سالی بود که شب های قدر رو می رفت حرم حضرت معصومه (س) بعد از ظهر از همدان حرکت می کردیم و برای افطار اونجا بودیم. نزدیک اذان مغرب حرم بی بی صفای خاصی داشت. صدای ملکوتی اذان، کبوترهای حرم، حوض وسط صحن و... افطار رو در حرم حضرت معصومه (س) می خوردیم، خیلی لذت بخش بود. زیارت دلچسبی رو انجام می دادیم. بعد از افطار و شام مختصر، می رفتیم برای مراسم شب احیاء، سید حال قشنگی داشت. صدای الهی العفو او هنوز تو گوشم هست. نماز و زیارت و قرآن به سر گرفتن ها و مناجات های با صفائی رو کنار حرم بی بی حضرت معصومه (س) تا صبح داشتیم. اون شب نیز سید مناجات های قشنگی داشت. صبح هم می رفتیم مزار شهدا، بخصوص شهید زین الدین رو زیارت می کردیم... یک بار تصمیم داشتم با یکی دوتا از رفقا برم قم، تو خیابون داشتیم می رفتیم که صدای بوق موتور من رو به سمتی چرخوند! آقا سید میلاد بود که من رو صدا زد. آمدم کنار و توقف کردم. سلام و احوالپرسی کردیم، گفت چه خبر؟! گفتم والله می خواییم بریم قم، میای؟ با تعجب گفت: راست میگی؟! خدا شاهده بعد از تمرین باشگاه، هوس زیارت کردم. رفتم دوش بگیرم گفتم بزار یه غسل زیارت هم بکنم، انشاالله خدا خودش جور می کنه!؟ نیم ساعت نشد خدا صدایم رو شنید و... قم که می رفتیم مارو به مجالسی می برد که من می موندم، سید این هارو از کجا بلده!؟ تو کوچه پس کوچه های قم می رفتیم مجالس خصوصی روضه، یادمه نمزا آیت الله بهجت رفتیم. یک بار سالگرد شهید زین الدین بود. سید گفت هم بریم زیارت بی بی، هم یادواره آقا مهدی برسیم، با وانت راه افتادیم و رفتیم، پدر شهید زین الدین اومد صحبت کرد و بعد از زیارت برگشتیم. سید از همدان تا قم فقط به عشق شهدا و اهل بیت (ع) با هر سختی که بود می رفت... یک بار روز عاشورا بود که از مشهد برمی گشتیم، تصمیم گرفتیم بریم قم زیارت. نزدیکی های قم بودیم که اذان ظهر رو دادند. به پیشنهاد دوستان و سید قرار شد نماز ظهر عاشورا رو اول وقت بخونیم. با اینکه تو بیابون بودیم ماشین رو کنار زدیم، بعد از اینکه وضو گرفتیم و جهت قبله رو پیدا کردیم، از بین جمع سید رو به عنوان پیش نماز انتخاب کردیم. قبول نمی کرد، اکراه داشت اما با اصرار ما نماز ظهر عاشورا رو تو بیابون به امامت سید خوندیم. حال عجیبی داشت. تو دل کویر، زیر تیغ آفتاب، تشنگی، گرسنگی و... به یاد لب های خشک ارباب مون دل هامون حسابی وصل شد. شاید یکی از بهترین نمازهای عمرمون رو در بهترین فضایی که تداعی کننده روز عاشورای آقا اباعبدالله (ع) بود خوندیم. بعدها که به این نماز فکر می کردم چیزی غیر از این انتظار نداشتم تو جمعی که سید باشه و این طور با اربابش عشق بازی کنه، همه حال معنوی خواهند داشت... ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣2⃣ 🌿 توصیه شنیده بودم سید تو اردوگاه شهید درویشی خادم الشهداست. من همراه چند نفراز دوستان رفته بودیم راهیان نور، به پیشنهاد رفقا رفتیم اردوگاه تا سید رو هم با خودمان ببریم بازدید مناطق. شام رو که خوردیم سید با همون شوخ طبعی همیشگی اش گفت: بچه ها برای اینکه شام تون حلال بشه باید کمک کنید. نفری یه دونه غذا خوردید باید کمک کنید غذای صد نفر رو درست کنیم!! اصرار کردیم باهامون بیاد مناطق، گفت: نمی تونم کارهامون خیلی زیاده، اینجا رو نمی تونم ول کنم، الان خدمت به زائرین شهدا برای من مهمترین وظیفه است. از ما اصرار و از سید انکار، آخرش گفت: شما چهار نفر از من ناراحت بشید بهتر از اینه که من اینجا رو رها کنم و زائرین شهدا اینجا اذیت شوند. اون وقت شهدا از من دلخور می شن... شب رو تو اردوگاه بودیم، نماز صبح رو که خوندیم، سید همراه با سایر خادمین شهدا، صبحانه زائرین رو تقسیم کردند. بعد از نماز صبح سید گوشه ای نشسته بود و چیزهایی روی کاغذ یاداشت می کرد. بعد اومد به سمت من و گفت: این کاغذ رو همراهتون داشته باشید... گفتم چیه؟!گفت: بگیر به دردت می خوره. برگه رو که گرفتم چشمام گرد شد! توصیه هایی به شرح ذیل برای استفاده بهتر از مناطق برای ما نوشته بود. بسم رب الشهدا و الصدیقین. 1. شوخی کمتر، استفاده بیشر. 2. گفتن ذکر در راه. 3. تنها بودن در مناطق ( بارها دوستان و رفقا شاهد تنهایی سید در مناطق بودند که چطور عاشقانه با شهدا خلوت می کرد) 4. حداقل یک ساعت در مناطق ماندن. 5. پیوستن به راوی ها برای روزهای حضور ما در مناطق هم برنامه ریزی کرده بود... روز اول دو کوهه و شرهانی روز دوم: فتح المبین، بعد یادمان شهید اسکندرلو، فکه، کانال کمیل؛ چزابه، بیمارستان صحرایی امام حسن (ع)، دهلاویه، هویزه. روز سوم: هویزه، منطقه هور، طلائیه، پاسگاه زدید، (منطقه عملیاتی رمضان و کوشک)، شلمچه، کربلای 4، خرمشهر، اروند کنار و منطقه عملیاتی فاو... یه روز برای تعمیر منزلمون یه کیسه گچ می خواستم. رفتم سراغ سید از ساختمانی که داشت کار می کرد یه کیسه گچ برداشتم، با شناختی که از سید داشتم اصلا انتظار نداشتم که از من پولش رو بگیره! دست کردم جیبم یه تعارفی زدم. با کمال تعجب سید گفت 4000 تومان میشه! با اکراه پول گچ رو دادم. نتونستم حرف دلم رو نزنم؛ گفتم: سید اصلا انتظار نداشتم پول یه کیسه گچ رو از من بگیری؟! مثلا ناسلامتی چند ساله باهم نون و نمک خوردیم. گفت مهدی جان، به خدا شرمندتم. من چون شریک دارم، این مال پیش من امانته. تو که دوست نداری تو زندگیت حق الناس به گردنت باشه؟! حرف حساب سید جواب نداشت. تشکر کردم و رفتم و خدا رو به خاطر داشتن چنین دوستی شکر کردم. البته بعدها سید حسابی جبران کرد و من رو چند بار مهمون کرد. یادمه یه بار سر یه معامله ای مبلغی رو سود کرده بود. گفت بچه ها این پول سهم هممون هست با هم رفتیم همه اون پول رو برای ما خرج کرد. سید به ما توصیه می کرد که هیچ وقت به خاطر شرم و... مسائل دینی خودتون رو تاخیر نیاندازید. سید گاهی اوقات با پدرش می رفت سرویس. بار می بردند به شهرهای مختلف. یه روز به من گفت: من هیچ وقت تو مسائل شرعی با هیچ کس تعارف ندارم. هر جا ببینم که مسئله ای به ایمانم ضربه می زنه جلوش می ایستم. یه بار تو مسیر جاده احتیاج به حمام پیدا کردم. دیدم نماز صبحم ممکنه قضا بشه، رفتم پت کامیون تو سرما غسل کردم!! بعد می گفت: باور کنید وقتی آب سرد رو می ریختم انگار آب گرم بود! اصلا احساس سرما نکردم. چون فکر می کردم کارم برای رضای خداس و همین برام لذت بخش بود. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣3⃣ 🌿 اردوگاه شهید درویشی اردوگاه شهید درویشی یک از اردوگاه های متروکی بود که در نزدیکی شهر شوش قرار داشت. اوایل سال 80 بود. سی با جمعی از دوستان هم کردند و اون اردوگاه رو جهت اسکان و پذیرائی از زائرین شهدا بازسازی کردند. علاقه بسیار زیادی به شهید درویشی داشت. همیشه می گفت شهید درویشی خیلی غریبه. باید نامش رو زنده کنیم. حتی بارها شده بود بچه ها رو می برد منزل شهید درویشی به مادرش سر می زد. چند بار هم براش یادواره کوچکی برگزار کرد. سید هرسال 10 الی 15 نفر از بچه ها رو جمع می کرد و می برد تو اردوگاه تا فضا رو برای اسکان زائرین آماده کنند. سعی می کرد بچه هایی رو اونجا ببره که خیلی تو جو شهدا و... نبودند. بارها شاهد بودم که بچه ها چقدر اونجا متحول می شدند. یه مینی بوس تحویلش بود هر سال عکس یکی از شهدا رو می زد جلوی ماشین. می گفت: راننده و همه کاره ی ماشین و اردو شهدا هستند. یادمه یک سال عکس شهید مهدی زین الدین رو زده بود. بعضی وقت ها تند می رفت. می گفتم سید جان آروم تر! ناکام مون نکنی؟! می گفت: من هیچ کاره ام رانندتون آقا مهدیه؟! مهدی زین الدین. ایناهاش اینم خودش! بهش بگین یکم یواش تر بره! بعد با عشق و شور خاصی می گفت: کیشه (مرد) نوکرتم مهدی جان، من کوچیکتم. یواش تر. تو اردوگاه شهید درویشی روی تک تک بچه ها کار می کرد. سعی می کرد اگر کسی اخلاق بدی رو داره اون رو ترک بده. سی بارها می رفت با بچه ها صحبت می کرد و اشکالات آن ها را متذکر می شد. یک روز یکی از خادم ها حرکت زننده ای اجام داد. سید دید اما به روی خودش نیاورد. من دو نیمه شب بیدار شدم. دیدم که سید با اون شخص داره صحبت می کرد. فهمیدم که سید چی کار داره می کنه. از فردا، اون شخص به کلی رفتارش رو اصلاح کرد و متحول شد. سید همیشه می گفت ما خادم الشهدا هستیم. نماینده شهدا هستیم باید الگو باشیم برای همه... خیلی هوای زائرها رو داشت. هر وقت فرصت پیدا می کرد می رفت با اون ها خلوت می کرد و از شهدا براشون می گفت. گاهی پیش می اومد نزدیک های غروب چند نفر از این زائرها رو می برد به منطقه فتح المبین یا مناطق نزدیک اردوگاه، چون می دونست برنامه بعضی از کاروان ها بازدید از این مناطق نیست خودش این کار رو انجام می داد. با راننده ها و سربازها خیلی گرم می گرفت. تو اون چند روز محدود چند بار دیدم که افراد معتاد یا کسانی که اهل ارتباط با نامحرم بودند رو می برد مناطق یا مقبره شوش دانیال، اونجا خلوت می کرد و نصیحتشون می کرد... من یکی از خادمین اردوگاه بودم. چند روز زودتر می خواستم برگردم. سید چند نفر از بچه ها رو جمع کرد و من رو بدرقه کردند. جالب بود، دعاهای قشنگی می کرد: می گفت بچه ها احسان داره می ره، چند روز خادم شهید درویشی بوده. بعد به عکس شهید اشاره می کرد و می گفت: شهید درویشی، خادمت داره می ره، الان وقت مزد دادنه، ایشالله دست خالی ردش نکن. در اردوگاه کارها رو تقسیم بندی کرده بود. دو نفر تدارکات، چند نفر آشپزخانه و... خودش هم همین طور پروانه وار دور شمع بچه ها می چرخید. غذا که می پختیم دائم از بچه ها صلوات می گرفت، سینه می زد، ذکر می گفت، بچه ها عجیب محو این جمع بودند. هرکس یکبار تو این جمع می رفت، دیگه غیر ممکن بود که دل بکنه. یکی دو سال غذای زائرین از بیرون می اومد و ما فقط تقسیم می کردیم. به پیشنهاد و پیگیری سید، تصمیم گرفتیم که غذای اردوگاه رو خودمون درست کنیم. همه بچه ها اعتقاد داشتند اگه خودمون سر دیگ غذا باشیم، با سلام و صلوات برکت به غذامون می افته و اثر معنوی روی زائرین هم خواهد داشت. حتی به پیشنهاد سید همه با وضو در آشپزخانه کار می کردیم. مصداق آیه شریفه شدیم که می فرمایند: صبغه الله و من احسن من الله صبغه » رن خدائی بگیرید و چه رنگی از رنگ خدا بهتر - بقره 138« ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣3⃣ 🌿 تو اردوگاه شهید درویشی یه روز صبح از خواب بیدار شدیم. سید اومد سراغ من و گفت: علی جان بیا محوطه رو آب و جارو کنیم. مهمون قراره برامون بیاد. گفتم: سید جان، ما که بعد از نماز صبح تمام زائرها رو بدرقه کردیم و رفتند. تا شب هم که خبری نیست. مهمون کجا بود؟! اما دیدم سید اصرار دارد گفتم چشم آقا سید. جارو برداشتم و شروع کردم به آب و جارو کردن محوطه. عرق از سر و صورتم پایین می ریخت و زیر لب غر می زدم و می گفتم: سید جان عجب کاری دستمون دادی؟!تو افکار مسموم خوم غوطه ور بودم که مسئول اردوگاه اومد و گفت: بچه ها آماده باشید؛ خانواده و مادر شهید درویشی برای بازدید دارند میان اردوگاه!! با شنیدن این خبر چشمانم از تعجب گرد شد! مو به تنم راست شد، این سید میلاد نکنه علم غیب داره؟! ماشین ها وارد شدند. مادر شهید تا ما خادم ها رو دید برق شادی در چشمانش موج زد. خوشحال بود که بعد از سال ها نام و یاد پسرش هنوز زنده است. عکس بزرگی از شهید درویشی جلوی چشمانش بود. چشمم به سید میلاد افتاد، سید داشت بال در می آورد. از فرط خوشحالی تو پوست خودش نمی گنجید. سید رو تا این اندازه خوشحال ندیده بودم. اومد گفت :کیشه (مرد) دیدی گفتم مهمون داریم!؟ مادر شهید درویشی چرخی تو اردوگاه زد و به بچه ها خسته نباشید گفت. دقایقی بین بچه ها بود تا اومد از بچه ها خداحافظی کنه از بین این همه خادم که اونجا بودند رفت سراغ سید، سید خیلی مودب روبروی مادر ایستاده و سرش پایین بود. مادر شهید درویشی سنی ازش گذشته بود و ما رو مثل بچه های خودش می دونست، دستش رو گذاشت رو سینه سید میلاد و برای سید دعا کرد. من گوشم رو تیز کردم ببینم چی داره می گه. صدای ضعیفش به زور به گوشم می رسید. می گفت جوان انشاالله عاقبت بخیر بشی. انشالله هر آرزویی که داری بهش برسی و انشاالله به پسرم ملحق بشی... سید حال عجیبی پیدا کرده بود (عکس این صحنه موجود است) سرش رو پایین انداخته بود و گریه می کرد. مادر شهید که رفت سید هم رفت تو خلوت خودش. بالای پشت بام یکی از اتاق های پادگان محل خلوت سید بود .رفت اونجا و زار زار گریه کرد. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆