خشتـــ بهشتـــ
#داستاݩ #غریبتریݩسردار #قسمتسوم _یکی می گفت؛ چطور ممکن است؟ فرمانده به شدت از معاویه متنفر بود
#داستاݩ📜
#غریبتریݩسردار 🍃
#قسمتپایانی🌈
او مدام به آنان نهیب میزد و از آنها می خواست که؛ #بصیرت داشته باشند.
ندای بصیرت، بصیرتِ قیس بن سعد، عبارت #أینعمار!!... #أینعمار!! را در گوشم طنین انداز می کرد.
اردوگاه خلوت شده بود، باقیمانده لشکر هم به نظر سردرگم بودند.
در این جو نابسامان #بُسربنارطاة حمله را آغاز کرد اما با دفاع جانانه لشکریان خدا مجبور به عقب نشینی شد.
بار دوم این ملعون با جماعت بیشتری حمله ور شد که در این نبرد از هر دو جبهه حق و باطل تعدادی کشته و مجروح شدند.
بعد از این درگیری، پیکی از #ساباط مدائن رسید. کنجکاو شدم که بفهمم پیک حامل چه پیغامی است؟ فرمانده با خواندن متن نامه برآشفت. گویا خبرهای مهمی داخل نامه بود.
فرمانده فریاد زد؛ این دیگر چه سیاست کثیفی است؟
به مولایمان #حسنبنعلی گزارش داده اند که من هم به لشکر ابلیس پیوسته ام.
اما گویا خبر مهمتری هم در نامه بود، چون این همه غم و اندوه معنا نداشت.
کم کم خبر اصلی به بیرون از مقر فرماندهی هم نفوذ کرد. "امام در ساباط مدائن توسط یکی از خوارج مجروح و زخمی شده."😔
لشکریان همه ناراحت و مضطرب شدند و نمی دانستند که چه سرنوشتی در انتظار آنهاست؟
نائب فرمانده هم با شنیدن این خبر مصلحت را در این دید که اندکی تأمل و تعلل کند تا خبرهای قطعی از #ساباط به دستش برسد.
سرانجام پیک مخصوص هم از راه رسید و خبر نوشاندن #جامزهر به امام حسن(ع) کار جنگ را یکسره کرد.
_#جامزهر!؟ چه واژه ی آشنایی بود برایم.😔
#پایان✅
#رسانهشهدایےمعرفت 💠
#علمدارڪمیݪ ✍
#ڪپیفقطباذڪرنامنویسنده❌
╭━━━⊰🏴⊱━━━╮
||•🇮🇷 @marefat_ir
╰━━━⊰🏴⊱━━━╯