eitaa logo
خوبان
647 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
11.1هزار ویدیو
34 فایل
ارتباط با ادمین:https://eitaa.com/Khoban7
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 🌸🍃 خانمی یک طوطی گران قیمت خرید، اما روز بعد دید صحبت نمی‌کند و آن را به مغازه برگرداند. صاحب مغازه گفت: آیا در قفسش آینه هست؟ طوطی‌ها عاشق آینه هستند، آن خانم یک آینه خرید و رفت. روز بعد باز آن خانم برگشت. و گفت طوطی هنوز صحبت نمی‌کند. صاحب مغازه پرسید: نردبان چه؟ آیا در قفسش نردبانی هست؟ طوطی‌ها عاشق نردبان هستند. آن خانم یک نردبان خرید و رفت. اما روز بعد باز هم آن خانم آمد. صاحب مغازه گفت: آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد؟ گفت: نه. صاحب مغازه گفت خب مشکل همین است. آن خانم با بی‌میلی یک تاب خرید و رفت. ⚪️🍃روز بعد، خانم با ناراحتی آمد و گفت: طوطی مُرد. صاحب مغازه شوکه شد و پرسید: آیا او حتی یک کلمه هم حرف نزد؟ آن خانم گفت: چرا، درست قبل از مردنش رو به من کرد و با صدای ضعیفی گفت آیا در آن مغازه غذایی برای طوطی‌ها نمی‌فروختند؟! 🌹🍃 داستان زندگی برخی از ما همین طور است، نیازهای اصلی یکدیگر‌ را فراموش کرده‌ایم و فقط نظر به حاشیه‌ها دوخته‌ایم! از نیاز اصلی همسر و فرزندان مان غافل نشویم. نیاز به ، درک طرف مقابل، همدردی، ، کمک‌کار یکدیگر بودن و دهها نیاز اصلی دیگر را از یاد نبریم.
🕊🌹 🍃🌸بہ روایت همسر(غاده جابر) 7️⃣ قسمت : هفتم 🍃🌸قانع نمی شدم که مثل میلیون ها انسان دیگر ازدواج کنم زندگی کنم و ... دنبال مردی مثل مصطفی می‌گشتم ،یک روح بزرگ ،آزاد از دنیا و متعلقاتش اما این چیزها به چشم فامیلم و پدر ومادرم نمی آمد.آنها در عالم دیگری بودند و حق داشتند بگویند نه ، مصطفی را می دیدند و مصطفی از مال دنیا هیچ چیز نداشت . مردی که پول ندارد ، خانه ندارد ، زندگی ... هیچ ! 🥀🤍آنها این را می دیدند اصلاً جامعه لبنان اینطور بود و هنوز هم هست بدبختانه .ارزش آدم ها به ظاهرشان و پول شان هست به کسی می گذراند که لباس شیک بپوشد و اگر دکتر است باید حتما ماشین مدل بالا زیر پایش باشد .روح انسان و این چیزها توجه کسی را جلب نمی کند.با همه اینها مصطفی از طریق سید غروی مرا از خانواده ام کرد .گفتند : نه . 🍃🌸آقای صدر دخالت کرد و گفت: من ایشانم .اگر دخترم بزرگ بود دخترم را تقدیمش می کردم .این حرف البته آنها را تحت تاثیر قرارداد، اما اختلاف به قوت خودش باقی بود . آنها همچنان حرف خودشان را می زدند و من هم حرف خودم را . گرفته بودم به هر قیمتی که شده با مصطفی ازدواج کنم .فکر کردم در نهایت با اجازه آقای صدر که است می کنیم ،اما مصطفی مخالف بود ، 🥀🤍اصرار داشت با همه فشارها عقد با اجازه پدر و مادرم جاری شود.می گفت: سعی کنید با و مهربانی آنها را راضی کنید.من دوست ندارم با شما ازدواج کنم و قلب پدر و مادرتان ناراحت باشد .با آن همه احساس و شخصیتی که داشت خیلی جلوی پدر و مادرم کوتاه می آمد. 🔻🔻🔻
🥀🤍حتی وقت هایی که در خانه نبودم در اهواز در جبهه ، اصرار می کرد خودش تخت را مرتب کند.می رفت شیر می آورد.خودش قهوه نمی‌خورد ، ولی میدانست ما لبنانی ها عادت داریم ، درست می کرد . 🍃🌸گفتم: خب برای چی مصطفی ؟ می گفت: من داده ام به مادرتان تا زنده هستم این کار را برای شما انجام بدهم .مامان همیشه فکر می کرد مصطفی بعد از ازدواج کارهای آن ها را تلافی کند ،نگذارد من بروم پیش آن ها ، ولی مصطفی جز و کاری نکرد و من گاهی به نظرم می آمد مصطفی سعه ای دارد که می تواند همه عالم را در وجودش جا بدهد و همه سختی های زندگی مشترکمان در مدرسه جبل عامل را . 🥀🤍خانه ما دو اتاق بود در خود مدرسه همراه با چهارصد یتیم، به اضافه این که آن جا پایگاه سازمان بود، سازمان امل .از نظر ظاهر جای زندگی نبود ، آرامش نداشت .البته مصطفی و من از اول می دانستیم که ازدواج ما یک ازدواج معمولی نیست .احساس می کردم شخصیت مصطفی همه چیز هست .خودم را نزدیک ترین کس به او می دیدم و همه آن هایی که با مصطفی بودند همین فکر را می کردند. 🍃🌸گاهی به نظرم می آمد همه عالم در گوشه این مدرسه در این دو اتاق جمع شده ،همه ارزشهایی که یک ، یک نمونه کوچک از امام علی علیه السلام می توانست در خودش داشته باشد. 🥀🤍ولی غریب بود مصطفی ، برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش روشن می شد و اصلاً مرامش این بود .خودش را قدم به قدم آشکار می کرد.توقعاتی که داشت یا چیزهایی که مرا کم کم در آن ها جلو برد.اگر روز اول از من می خواست نمی توانستم ، ولی ذره ذره با محبت آن ابعاد را نشان داد... ⬅️ ادامه دارد...