سفر عشق ؛ قسمت سی و پنجم ، نجف اشرف ۱۳۸۱/۸/۵
عصر روز یکشنبه است و ما از مسجد کوفه به سمت نجف حرکت می کنیم . ساعتی بعد در صحن ایوان طلای حضرت امیر ع ، در کنار همسرم از همه عزیزان و دوستان و ... و اموات ، یک به یک یاد می کنیم و همه مردم بخصوص جوانان را دعا می کنیم و برای همه طلب عاقبت بخیری داریم .
و بعد از زیارت و نماز راهی هتل می شویم .
فرصت رفتن به بازار نجف را داریم ، بازار در مسیر بازگشت به هتل قرار دارد . بازاری بسیار قدیمی و فرسوده ، ولی دیدن چهره هایی آشنا و شیعه ، خیلی خوشحالمان می کند .
من قبل از هر چیز با دنیایی از کنجکاوی به دنبال شنیده های قبلی که چند تن از علمای بزرگ شیعه ، در این بازار محبوس هستند و اجازه زیارت را ندارند ...به تحقیق می پردازم ...
البته با احتیاط ، یکی یکی از فروشنده هایی که فارسی بلد هستند ، می پرسم . آنهایی که دنیایی از امید و آرزوی رهایی از دست صدام ، در چشمهایشان موج می زد ، ولی می ترسیدند حرفی بزنند و با دست اشاره می کردند که اگر ما حرفی بزنیم ، سرمان بریده می شود ...
من و همسرم از بقیه افراد کاروان جدا می شویم و به پرس و جو ادامه می دهیم .
بلاخره یکی از فروشنده های مورد اطمینان را می یابیم ، او ما را نزد عطر فروش جوانی می برد و به عربی چیزی می گوید ، عطر فروش اسامی علماء شیعی اسیر و زندانی در دست صدام را برایم در دفترم می نویسد . زیاد حرف نمی زند و با ترس و وحشت به آدرس خانه یکی دو تا از علما که در همین بازار بود ، اشاره می کند و می گوید : که تمام خانه هایشان تحت نظر است بهتر است نروید ، چون هرکس با این علما ملاقات کند قطعا دستگیر می شود ...
کمی می ترسم مبادا دچار مشکلی شویم و چون از کاروان جدا هستیم، کسی از حال ما خبر دار نشود . همسرم از رفتن به سمت خانه علما منصرفم می کند و می گوید همین که ما قصد زیارت ایشان را داریم ، قبولِ ایشالا...
با آرزوی آزادی و نجات آنها و ملت عراق از حکومت ظالم صدام آنجا را ترک می کنیم .
بعد از مختصری خرید به هتل برمی گردیم .
#سفر_عشق35
ادامه دارد...
@khodaye_man313