eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
796 دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
355 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کریم استاد معتز آقایی حدود۳۰دقیقه ظهور فرمانده ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ به نیابت از امام زمان عج هدیه به محضر علیه السلام ─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─ Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| اگر تحمل اشتباهات دیگران برامون سخته، و ما رو بهم می‌ریزه؛ احتمال اینکه ایراد از ما باشه، خیلی زیاده! منبع :کارگاه اینکه گناه نیست 🕊 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍😍 زندگی یعنی این 👆👆 ماشاءالله 😍 ❌ دنبال سبک زندگی این سلبریتی‌های بی‌خاصیت که هر روز تو اینستاگرام پز زندگی لاکچری و پوچشون رو میدن نیفتین، تهش افسردگی و حسرت هست. 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سکانس ماندگار انتظار امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در سریال سربداران! «انتظار» یک مفهوم کلیدی است که جامعه شیعه را در طول قرن‌های متمادی در برابر فشار و خفقان و مشکلات زیاد، نه تنها حفظ کرده بلکه موجب رشد و مانایی تشیع نیز گشته است... 😍😍 زندگی یعنی این 👆👆 ماشاءالله 😍 ❌ دنبال سبک زندگی این سلبریتی‌های بی‌خاصیت که هر روز تو اینستاگرام پز زندگی لاکچری و پوچشون رو میدن نیفتین، تهش افسردگی و حسرت هست. 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| ✘ خانمای مسلمون از ترس مسخره شدن حجابُ انتخاب نمی‌کنن! غیرِ مسلمونا چنان بیدار شدن که بمحض فهم اسلام، سبک پوششون داره اسلامی می‌شه! الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ 😍😍 زندگی یعنی این 👆👆 ماشاءالله 😍 ❌ دنبال سبک زندگی این سلبریتی‌های بی‌خاصیت که هر روز تو اینستاگرام پز زندگی لاکچری و پوچشون رو میدن نیفتین، تهش افسردگی و حسرت هست. 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفاوت پروسه انجام گناه در نوجوان نسل قدیم با نوجوان نسل جدید😳😁👌 😍😍 زندگی یعنی این 👆👆 ماشاءالله 😍 ❌ دنبال سبک زندگی این سلبریتی‌های بی‌خاصیت که هر روز تو اینستاگرام پز زندگی لاکچری و پوچشون رو میدن نیفتین، تهش افسردگی و حسرت هست. 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕رمان 🔻قسمت چهل و پنجم ▫️من و نورالهدی مقابل حسینیه مانده و او نمی‌خواست کسی اشک‌هایش را ببیند که با هر دو دست صورتش را پوشانده بود و هق‌هق گریه‌هایش، انگار زمین و آسمان را می‌لرزاند. ▪️می‌دانستم نمی‌خواهد کسی شاهد بی‌قراری‌اش باشد که با دلی غرق خون داخل حیاط حسینیه شدم و فقط خداخدا می‌کردم بتوانم امشب زینب را آرام کنم. ▪️همینکه وارد شدم از ازدحام داخل حسینیه بیدار شد و در همان لحظۀ اول، دیدم چشمان معصومش هنوز در حدقه‌ای از وحشت می‌چرخد. ▫️همهمۀ داخل حسینیه از هول حادثۀ تروریستی امروز بود و هم‌کاروانی‌ها نگران تأخیر من و نورالهدی بودند و حالا از کودکی که همراه خود آورده بودیم، بیشتر حیرت می‌کردند. ▪️من نایی برای گفتگو نداشتم که با امانتِ مهدی گوشه‌ای نشستم و نورالهدی ساعتی طول کشید تا ماجرا را بگوید و در تمام این مدت، زینب بی‌آنکه کلامی بگوید، روی زانوی من نشسته و سرش درست نزدیک قلبم بود. ▫️نمی‌توانستم فارسی حرف بزنم؛ تنها نامش را با آهنگی ملایم زیر گوشش زمزمه می‌کردم تا قلبش قرار بگیرد و او بی‌هیچ واکنشی به نقطه‌ای نامعلوم خیره مانده بود. ▪️اعضای کاروان برایش کیک و بیسکوئیت آورده و نورالهدی چند رنگ میوه در بشقاب چیده بود اما او لب به چیزی نمی‌زد و می‌ترسید از من جدا شود که تا یکی از خانم‌ها نزدیکش می‌شد، مضطرب به من می‌چسبید و وحشتزده جیغ می‌زد. ▫️نورالهدی تلاش می‌کرد دست و پا شکسته با او فارسی صحبت کند و دخترک انگار زبانش بند آمده بود که هر چه می‌گفتیم و هر چه‌قدر سرگرمش می‌کردیم، یک کلمه حرف نمی‌زد. ▪️در مسیر حسینیه، شمارۀ مهدی را گرفته بودیم تا اگر مشکلی بود با هم تماس بگیریم و اینهمه سکوت زینب، همه را ترسانده بود که نورالهدی با نگرانی سوال کرد: «زنگ بزنم به باباش؟» ▫️ندیده، حس می‌کردم با همسرش خلوت کرده و دلم نمی‌آمد حالش را به هم بریزم که با لحنی گرفته پاسخ دادم: «نه، نمی‌خواد زنگ بزنی! این طفلک خیلی ترسیده، خودم آرومش می‌کنم.» ▪️اما حقیقتاً حال خوبی نداشت که حتی یک لقمه شام نمی‌خورد و نمی‌خواستم گرسنه بخوابد که سر و صورتش را نوازش می‌کردم و با همان زبان عربی، یک نفس به فدایش می‌رفتم تا سرانجام یک لقمه از دستم گرفت. ▫️روی پایم نشسته بود و برای خوردن هر لقمه باید چند دقیقه برایش شعر می‌خواندم و چندین بار صورتش را می‌بوسیدم تا از گلوی خشکش مقدار کمی غذا پایین رود. ▪️ساعت از ۱۱ شب گذشته و چشمانش خمار خواب شده بود که خودم دراز کشیدم و مثل فرزندی که هرگز نداشتم، او را در آغوشم گرفتم. ▫️سرش روی بازویم بود و با دست دیگر، موها و کنار پیشانی و گونه‌هایش را ناز می‌کردم و در دلم به حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) متوسل شده بودم تا کمکم کند؛ می‌دانستم نخستین شبی است که این دختر می‌خواهد بدون مادرش بخوابد و به اعجاز دردانۀ سیدالشهدا (علیه‌السلام) تنها چند دقیقه بعد خوابش برد. ▪️دلم نمی‌آمد دستم را از زیر سرش بیرون بکشم مبادا خوابش پریشان شود و همان لحظه موبایلم زنگ خورد. ▪️از ترس اینکه زینب بیدار شود همانطور که کنارش دراز کشیده بودم بلافاصله گوشی را وصل کردم و صدایی غریبه در گوشم نشست: «سلام...» ▫️چند لحظه طول کشید تا از نغمه لحن غمگینش بفهمم مهدی پشت خط است و تا سلام کردم، دلواپس دخترش سؤال کرد: «زینب خوبه؟» ▪️صدایش از بارش بی‌وقفۀ اشک‌هایش خیس خورده و نفس‌هایش خِس‌خِس می‌کرد و من آهسته پاسخ دادم:«خوبه، همین الان خوابش برده.» ▫️چشمم به صورت معصوم زینب بودوگوشم به صدای مهدی که باشرمندگی عذرخواست:«ببخشیدامروزخیلی اذیت‌تون کردم،صبح میام دنبالش.» ▪️و انگاربیش از این چندکلمه نفسی برایش نمانده بودکه تماس راتمام کردومن ازغصۀ مصیبت مردی که زندگی‌ام رامدیونش بودم،حتی نمی‌توانستم بخوابم. ▫️به هوای زیارت مزارحاج قاسم به کرمان آمده بودم و درکمتر از نیمروز هرآنچه انتظارنداشتم،یکجادیدم؛از دو انفجار وحشتناک و اینهمه شهیدومجروح ومهدی که دوباره بعدازسال‌ها،قدم به تقدیرم نهاده بودوحالاپس ازچهارسال سوختن درجهنم عامر،همه چیزحتی احساس مهدی در دلم خاکسترشده بود. ▪️فرداصبح برنامۀ حرکت کاروان به سمت مشهدبود؛پس ازنمازصبح،نورالهدی ساک وسایل‌مان را جمع کردوزینب هنوزخواب بودکه مهدی به سراغش آمد. ▫️کودک را درآغوشم تاخیابان بردم و در روشنای غبارگرفته طلوع این صبح دلگیرزمستانی دیدم مهدی باصورتی شکسته وچشمانی که رنگ خون شده بود،به انتظارم ایستاده است. ▪️به گمانم شب تاسحریک نفس گریه کرده بود که پلک‌هایش به شدت ورم کرده وچشمانش انگار ازهم پاشیده بود. ▫️آغوشش راگشودوهمانطورکه دخترش را ازمن می‌گرفت،با لحنی لبریزحیا،حلالیت طلبید:«حلالم کنید...» 📖 ادامه دارد.. ✍️ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 📲نشر دهید و همراه ما باشید.👇 ╭─┅🍃🌺🌸🌺🍃┅─╮ @khorshidebineshan ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
❌واکنش‌ نماینده قم به سخنان عجیب اژه ای؛ انا لله و انا الیه راجعون! 🔻حمایت تمام قد قاضی القضات از قانون شکنی را ببینید! در سخنرانی اخیر ایشان، یکی از حاضران از ایشان برکناری آقای غیرقانونی از سمت معاونت راهبردی ریاست جمهوری را مطالبه می‌کند و ایشان بدون کمترین لکنتی می‌فرمایند که الان نمی‌توانیم برکنار کنیم! و سپس برای توجیه می‌فرمایند که رییس جمهور گفته که غیر از او کسی را نمی‌شناسم! اگر شما هم مثل بنده از دیدن این ویدئو و حمایت تمام قد قاضی القضات (یعنی کسی که باید تمام و کمال، حامی قانون باشد) از قانون شکنی متحیر شده‌اید آیه استرجاع را بر زبان جاری بفرمایید: انا لله و انا الیه راجعون... 🔻ایشان را دعوت می‌کنم که برای آنکه بازخورد این موضعش را در میان مردم ببیند طی هفته آتی، به انتخاب خودشان در یکی دو مسجد و محفل در میان مردم حاضر شوند؛ البته بدون محافظ! 🎬 برای بیداری وجدانها👇 @Bidari_Media
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا