eitaa logo
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
147 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
551 ویدیو
51 فایل
⬅️وابسته به کانال راه @raahcenter_ir ✍من یه مادر دهه هفتادی ام با سه تا شاخه گل، یه دخترخانم ناز ۱۰ساله ،دوتا آقا پسرمهربون ۶ و۴ساله همسرم طلبه هستن و یه زندگی ساده طلبگی و...... اینجا کلی آموزش و تکنیک در انتظارتونه آیدی ادمین @admein_onlain
مشاهده در ایتا
دانلود
🌞صبح است بیا پرواز کنیم دروازه دل به دوستی باز کنیم دیروز که رفت،رفته را غم نخوریم یک روز دگر به شوق آغاز کنیم سلام خورشیدخونه (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از چله ❌عصبانیت ڪلید همه پلیدیهاے روح، و ریشه بسیارے از بیمارےهاے جسمیه! 👈ڪسی ڪه بتونه خشمش رو ڪنترل ڪنه، بسیارے از مشڪلات جسمی و روحیش حل میشه. 💢استاد : 🍃انسان بداخلاق و غضبناڪ از عبادتش بهره نمی‌برد. نمازش باعث عروج او نمی شود. ممڪن است عبادات و مستحباتی انجام دهد، اما با یڪ غضب و سوء خلق، همه را از بین می‌برد. (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این بادکنک رو توی وسایلهاش پیدا کرده این وروجک و میخواد که خودش بادش کنه چی بهتراز این که بچه ها کارهاشون رو خودشون انجام بدن👌 مثل موارد فوق👍 ‌و اینکه مدام غر نزنیم که الان گوشت درد میگیره ،الان خسته میشی،شما کوچولویی،شما اینطوری اذیت میشی،الان بترکه می‌ترسی و‌‌‌‌.... این طور فرزند ما بیشتر می‌ترسه و همه کارهاش رو میخواد که براش انجام بدیم ،چون از انجام دادنش هراس داره و بعدها که بخواهن وارد اجتماع بشن با مشکلات فراوانی روبه رو میشن و اون موقع ممکنه که دیگه خیلی سخت میشه کاری براشون کرد 😢 دیگه ببخشید خیلی طولانی شد😉 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
‍ ‍ اللّهُمَّ لَكَ صُمنا و عَلى رِزقِكَ أفطَرنا🙏 فَتَقَبَّل مِنّا إنَّكَ أنتَ السَّمیعُ العَلیمُ🙏 به وقت ... التماس دعا 🙏 ‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
❤️🤍💚 💘 برای ازدواج دختر و پسر سن مشخصی را نمی توان ذکر کرد زیرا شرایط و موقعیت افراد متفاوت است ❣آنچه زمینه را برای ازدواج دختر و پسر آماده می کند: 💜 بلوغ فکری 💛 بلوغ جنسی 💚 ثبات عاطفی ❤️ استقلال فکری 🧡 رشد اجتماعی و شخصیتی 💞 که اگر این شرایط به طور نسبی _ و نه مطلق _ فراهم شد، شخص میتواند ازدواج کند (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه برگ از رمان چشم های تو بهشت من است تقدیم به نگاه گرمتون👌
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌43 لبخند جذابی زده و خواهش میکنمی زیر لب زمزمه کرد. چهره ی مرد
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 -چته تو؟ -هیچی بریم. شانه ای بالا انداخته و کنار هم به سمت خانه حرکت کردیم. -چرا این پسره رو پیچوندی؟ تو که داری میری خونه کاری نداری. -چرا کار دارم امشب قرار عمه خانوم تشریف فرما بشن مامان گفته حتما زود برم خونه تا کمکش کنم. -اوه عمه ات داره میاد؟ - آره با این که دلم نمیخواد خونه باشم اما حوصله ی غر غر های مامان رو هم ندارم. -اشکال نداره حالا دو سه ساعته کلا، بیشتر تو آشپزخونه باش که بهت گیر نده. -اینارو ولش کن سفر مشهد چیشد؟ از فرناز پرسیدی؟ با لبخندی هیجان زده سر تکان داده و گفت: -آره احتمالا آخر این ماه بریم. طبق عادت دست هایمان را به نشانه ی خوشحالی بهم کوبیده و از ته دل خندیدیم. نزدیک خانه از محدثه خداحافظی کرده وخواستم با کلید وارد خانه شوم که شخصی در را از آن طرف باز کرد با دیدن چهره ی خبیث مبینا متعجب داخل شده و پرسیدم: -چه زود اومدید؟ بی توجه به سوالم ابرویی بالا انداخت و با بدجنسی گفت: -صدای خنده هاتون تا اینجا میومد. پوزخندی به حرفش زده و در حالی که جلوتر از او به سمت ساختمان میرفتم گفتم: -پس چرا و ایستادی زودی برو داخل به بقیه بگو تا دیر نشده. گفتم و وارد خانه شدم مبینا از کودکی همین طور بود علاقه ی زیادی به چغولی کردن و زیر آب زنی داشت. ادامه دارد.... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛
107571_760.mp3
3.62M
الھی عظم البلا (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
صبحمون رو با سلام بر آقا آغاز کنیم ❀السلام علیک یا صاحب الزمان «عج»❀
♥️🍃 صبح در كوچه‌ی ما منتظر خنده‌ی توست وقت آن است كه خورشيد مجدد باشی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سلام بر رفقا😍 🌤 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از چله 💢صبور باش،وقتی‌ڪه؛ ✔️عزت مندے،و خفیفِت می‌ڪنن. ✔️درستڪارے و بهت تهمت می‌زنن ✔️به حق دعوت میڪنی ،و مسخره ات می‌ڪنن. ✔️بی گناهی، و آزارت می‌دن. ✔️صاحب حقی وباهات مخالفت میڪنن.صبور ڪسی است ڪه اگر حق با اوست ; از تهمتها و مخالفتهاے دیگران دلگیر نمی‌شود (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👇 🔴بدرقه👇 ✍وقتی شوهرت بیرون می رود، حتماً به بدرقه اش بروید. بگویید: به سلامت، مواظب خودت باش. نه اینکه از سرجایتان تکان نخورید و بگوید در را هم ببند. زندگی همین شکلی سرد می شود. (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پسر بزرگه پیش مادربزرگشون هستش ودخترم هم صبح مدرسه بودن و من و پسر کوچیکه رفتیم پارک پسرم اصلا دوست نداشت با اسباب بازی ها بازی کنه و دلش میخواست یه روزی با خواهر و برادرش باهم دیگه بیان و بازی کنن 👌خوبی‌های چند فرزندی ☺️ (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌44 -چته تو؟ -هیچی بریم. شانه ای بالا انداخته و کنار هم به سمت
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 اختلاف سنی مان یک سال بیشتر نبود و میتوانستیم دوستهای خوبی برای هم باشیم اما این اخلاق زشت و ذات خرابش باعث شد از همان کودکی دور او را یک خط قرمز بکشم. وارد راهروی اتاقها شده و خواستم اول لباس هایم را عوض کنم و بعد برای سلام کردن به پذیرایی بروم که با صدای مبین سرجایم ایستادم. -سلام حديث. حرصی پلک بستم و با لبخندی کاملا ساختگی به سمتش برگشتم مبین از من و مبینا بزرگتر بود و برعکس خواهرش همیشه سعی میکرد هوای مرا داشته باشد. برای همین در برابر او سعی میکردم رفتار بهتری داشته باشم. -سلام خوش اومدید. با صدای ما عمه و مامان از آشپزخانه خارج شدند و عمه با دیدنم با همان محبت های ظاهری و دروغینش لبخندی زده و گفت: -سلام عمه جان چه عجب بالاخره اومدی. اولین تیر کنایه اش را در همان جمله اولش زد در کمال خونسردی با نیشخندی جوابش رادادم: -دیگه مامان گفت شما قراره بیاید برای همین امشب زودتر اومدم. مامان چشم غره ای حواله ام کرد و عمه با پوزخندی خیره ام شد. -این اگر زوده عمه جان خدا دیر اومدنت رو به خیر کنه. بدون توجه به حرف عمه لبی کج کرده و گفتم: -برم لباسم رو عوض کنم میام. دیگر نایستادم تا به زخم زبانهای عمه که هنوز نرسیده شروع کرده بود گوش کنم. به سمت اتاق رفته و بعد از داخل شدنم در را پشت سرم بستم و پوف حرصی کشیده و پلک بستم . ادامه دارد.... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌45 اختلاف سنی مان یک سال بیشتر نبود و میتوانستیم دوستهای خوبی ب
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 هیچ وقت عمه را دوست نداشتم رفتارش با من همیشه خصمانه و پر از کینه بود. دلیل این همه بد بودنش برمیگشت به محبت های زیادی که آقاجون و مادرجون نسبت به من داشتند. من تنها نوه ی پسری شان بودم و با وجود دختر بودنم جایگاه ویژه ای میانشان باز کرده بودم. برای همین بین من و فرزندان عمه تفاوت های واضحی قائل میشدند که باعث رنجش او میشد اما من این وسط هیچ تقصیری نداشتم و بعد از فوت آقاجون و مادرجون بی گناه، هدف عقده های عمه قرار گرفتم البته که سکوتهای مامان و عمو سهراب در میدان دادن به عمه و زخم زبان هایش هم بی تاثیرنبود. با نهایت آرامش و در کمترین سرعت لباس هایم را عوض کردم.هیچ اشتیاقی به بیرون رفتن نداشتم و تنها برای کمتر موردشماتت قرار گرفتن توسط مامان میخواستم در جمع بروم چند تقه ای به در کوبیده شد و مبینا بدون اینکه اجازه دهم داخل آمد. -چیکار میکنی یک ساعته؟ -چیه؟ دلت برام تنگ شده؟ نیشخندی زده و با کنایه گفت: -من که نه ولی داداشم چشماش خشک شد از بس به در نگاه کرد. اشاره ای به تونیک و شلواری که پوشیده بودم کرده و با لحن تلخی ادامه داد: -خوشگلم که کردی. میدانستم مبین نسبت به من حسهایی دارد و از صحبتهای مامان با عمو هم فهمیده بودم که حتی این حسش را برای عمه مطرح کرده وبا مخالفت شدیداو و مبینا مواجه شده گرچه اگر عمه هم راضایت می‌داد من صدساله سیاه هم حاضر نبودم تن به این ازدواج دهم. ادامه دارد..... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ دردم‌این‌است ‌که‌من‌بی‌تو‌دگر _ ازجهان‌دورم‌و بی‌خویشتنم . .💔" قرار شبانه فرج فراموش نشه خورشید خونه (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞