❤️🤍💚
💘 برای ازدواج دختر و پسر
سن مشخصی را نمی توان ذکر کرد
زیرا شرایط و موقعیت افراد متفاوت است
❣آنچه زمینه را برای ازدواج
دختر و پسر آماده می کند:
💜 بلوغ فکری
💛 بلوغ جنسی
💚 ثبات عاطفی
❤️ استقلال فکری
🧡 رشد اجتماعی و شخصیتی
💞 که اگر این شرایط به طور نسبی _ و نه مطلق _ فراهم شد، شخص میتواند ازدواج کند
#ازدواجآسان
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
یه برگ از رمان چشم های تو بهشت من است تقدیم به نگاه گرمتون👌
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ43 لبخند جذابی زده و خواهش میکنمی زیر لب زمزمه کرد. چهره ی مرد
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ44
-چته تو؟
-هیچی بریم.
شانه ای بالا انداخته و کنار هم به سمت خانه حرکت کردیم.
-چرا این پسره رو پیچوندی؟ تو که داری میری خونه کاری نداری.
-چرا کار دارم امشب قرار عمه خانوم تشریف فرما بشن مامان گفته حتما زود برم خونه تا کمکش کنم.
-اوه عمه ات داره میاد؟
- آره با این که دلم نمیخواد خونه باشم اما حوصله ی غر غر های مامان رو هم ندارم.
-اشکال نداره حالا دو سه ساعته کلا، بیشتر تو آشپزخونه باش که بهت گیر نده.
-اینارو ولش کن سفر مشهد چیشد؟ از فرناز پرسیدی؟
با لبخندی هیجان زده سر تکان داده و گفت:
-آره احتمالا آخر این ماه بریم.
طبق عادت دست هایمان را به نشانه ی خوشحالی بهم کوبیده و از ته دل خندیدیم.
نزدیک خانه از محدثه خداحافظی کرده وخواستم با کلید وارد خانه شوم که شخصی در را از آن طرف باز کرد با دیدن چهره ی خبیث مبینا متعجب داخل شده و پرسیدم:
-چه زود اومدید؟
بی توجه به سوالم ابرویی بالا انداخت و با بدجنسی گفت:
-صدای خنده هاتون تا اینجا میومد.
پوزخندی به حرفش زده و در حالی که جلوتر از او به سمت ساختمان میرفتم گفتم:
-پس چرا و ایستادی زودی برو داخل به بقیه بگو تا دیر نشده.
گفتم و وارد خانه شدم مبینا از کودکی همین طور بود علاقه ی زیادی به چغولی کردن و زیر آب زنی داشت.
ادامه دارد....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
107571_760.mp3
3.62M
الھی عظم البلا
#صوت_دعای_فرج
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
صبحمون رو با سلام بر آقا آغاز کنیم
❀السلام علیک یا صاحب الزمان «عج»❀
♥️🍃
صبح در كوچهی ما
منتظر خندهی توست
وقت آن است
كه خورشيد مجدد باشی...
سلام بر رفقا😍
#صبحبخیر 🌤
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
#روزبیستوهفتم از چله #کنترلخشم
💢صبور باش،وقتیڪه؛
✔️عزت مندے،و خفیفِت میڪنن.
✔️درستڪارے و بهت تهمت میزنن
✔️به حق دعوت میڪنی ،و مسخره ات میڪنن.
✔️بی گناهی، و آزارت میدن.
✔️صاحب حقی وباهات مخالفت میڪنن.صبور ڪسی است ڪه
اگر حق با اوست ;
از تهمتها و مخالفتهاے دیگران دلگیر نمیشود
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
#تکنیکبهبودرابطه 👇
🔴بدرقه👇
✍وقتی شوهرت بیرون می رود، حتماً به بدرقه اش بروید. بگویید: به سلامت، مواظب خودت باش. نه اینکه از سرجایتان تکان نخورید و بگوید در را هم ببند. زندگی همین شکلی سرد می شود.
#تکنیکهمسرداری
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
پسر بزرگه پیش مادربزرگشون هستش ودخترم هم صبح مدرسه بودن
و من و پسر کوچیکه رفتیم پارک
پسرم اصلا دوست نداشت با اسباب بازی ها بازی کنه و دلش میخواست یه روزی با خواهر و برادرش باهم دیگه بیان و بازی کنن
👌خوبیهای چند فرزندی ☺️
#بدونهفیلتر
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ44 -چته تو؟ -هیچی بریم. شانه ای بالا انداخته و کنار هم به سمت
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ45
اختلاف سنی مان یک سال بیشتر نبود و میتوانستیم دوستهای خوبی برای هم باشیم اما این اخلاق زشت و ذات
خرابش باعث شد از همان کودکی دور او را یک خط قرمز بکشم.
وارد راهروی اتاقها شده و خواستم اول لباس هایم را عوض کنم و بعد برای سلام کردن به پذیرایی بروم که با صدای مبین سرجایم ایستادم.
-سلام حديث.
حرصی پلک بستم و با لبخندی کاملا ساختگی به سمتش برگشتم مبین از من و مبینا بزرگتر بود و برعکس خواهرش همیشه سعی میکرد هوای مرا داشته باشد.
برای همین در برابر او سعی میکردم رفتار بهتری داشته باشم. -سلام خوش اومدید.
با صدای ما عمه و مامان از آشپزخانه خارج شدند و عمه با دیدنم با همان محبت های ظاهری و دروغینش لبخندی زده و گفت:
-سلام عمه جان چه عجب بالاخره اومدی.
اولین تیر کنایه اش را در همان جمله اولش زد در کمال خونسردی با نیشخندی جوابش رادادم:
-دیگه مامان گفت شما قراره بیاید برای همین امشب زودتر اومدم.
مامان چشم غره ای حواله ام کرد و عمه با پوزخندی خیره ام شد.
-این اگر زوده عمه جان خدا دیر اومدنت رو به خیر کنه.
بدون توجه به حرف عمه لبی کج کرده و گفتم:
-برم لباسم رو عوض کنم میام.
دیگر نایستادم تا به زخم زبانهای عمه که هنوز نرسیده شروع کرده بود گوش کنم.
به سمت اتاق رفته و بعد از داخل شدنم در را پشت سرم بستم و پوف حرصی کشیده و پلک بستم .
ادامه دارد....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ45 اختلاف سنی مان یک سال بیشتر نبود و میتوانستیم دوستهای خوبی ب
چشم های تو بهشت من است
💝
💞💝
💝💞💝
#برگ46
هیچ وقت عمه را دوست نداشتم رفتارش با من همیشه خصمانه و پر از کینه بود.
دلیل این همه بد بودنش برمیگشت به محبت های زیادی که آقاجون و مادرجون نسبت به من داشتند. من تنها نوه ی پسری
شان بودم و با وجود دختر بودنم جایگاه ویژه ای میانشان باز کرده بودم. برای همین بین من و فرزندان عمه تفاوت های واضحی قائل میشدند که باعث رنجش او میشد اما من این وسط هیچ تقصیری نداشتم و بعد از فوت آقاجون و مادرجون بی گناه، هدف عقده های عمه قرار گرفتم البته که سکوتهای مامان و عمو سهراب در میدان دادن به عمه و زخم زبان هایش هم بی تاثیرنبود.
با نهایت آرامش و در کمترین سرعت لباس هایم را عوض کردم.هیچ اشتیاقی به بیرون رفتن نداشتم و تنها برای کمتر موردشماتت قرار گرفتن توسط مامان میخواستم در جمع بروم چند تقه ای به در کوبیده شد و مبینا بدون اینکه اجازه دهم داخل آمد.
-چیکار میکنی یک ساعته؟
-چیه؟ دلت برام تنگ شده؟
نیشخندی زده و با کنایه گفت:
-من که نه ولی داداشم چشماش خشک شد از بس به در نگاه کرد.
اشاره ای به تونیک و شلواری که پوشیده بودم کرده و با لحن تلخی ادامه داد:
-خوشگلم که کردی.
میدانستم مبین نسبت به من حسهایی دارد و از صحبتهای مامان با عمو هم فهمیده بودم که حتی این حسش را برای عمه مطرح کرده وبا مخالفت شدیداو و مبینا مواجه شده گرچه اگر عمه هم راضایت میداد من صدساله سیاه هم حاضر نبودم تن به این ازدواج دهم.
ادامه دارد.....
💝💞💝
💞💝
💝
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
┏━━☀️┓
༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅
┗☀️━━┛
_ دردمایناست کهمنبیتودگر
_ ازجهاندورمو بیخویشتنم . .💔"
#امامزمان
قرار شبانه #دعای فرج فراموش نشه خورشید خونه
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
بریم برای سلام دادن به امام زمانمون😍
˝الـسـَّـلـامــ ُ عَــلَــیڪ یـاٰاَبــاٰصــالـــِحَ الــمَــہــدے (عَـج)“
گاهےوقتاآدمسࢪنوشتشࢪو🐣
درستتوهمونمسیرےپیدامیڪنہ🚙
ڪہداࢪهازشفࢪارمیڪنہ🏃🏻♀
ܢ݆ߺܚࡍ ܥܼߊ ࡅ߭ܝ̇ࡍ߭🙂💙
سلامممممممممممممم 😍
#صبحبخیر 🌤
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
#روزبیستوهشتم از چله #کنترلخشم
گفتیم براے صبورے
تمرین ڪن جلوے خودت بایستی!
❌اما تو موفق نمیشی؛
مگر اینڪه انرژے لازمِ اینڪار رو، تأمین ڪنی!
انرژی اش فقط با دوچیز بدست میاد:
✨خود شناسی
✨خلوت با خدا
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞
"در این دقایق زیبای
نزدیک اذان دعا میکنم
هر چه در این لحظهها
از دلتـان میگذرد
به نسیم لطافتِ خدا
بر شما روا گردد
و جانتان معطر به
زندگی باشد🌱"
#بهوقتاذان
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
@khrshidkhane_ideas🌞