eitaa logo
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
147 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
551 ویدیو
51 فایل
⬅️وابسته به کانال راه @raahcenter_ir ✍من یه مادر دهه هفتادی ام با سه تا شاخه گل، یه دخترخانم ناز ۱۰ساله ،دوتا آقا پسرمهربون ۶ و۴ساله همسرم طلبه هستن و یه زندگی ساده طلبگی و...... اینجا کلی آموزش و تکنیک در انتظارتونه آیدی ادمین @admein_onlain
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜چه ضرب آهنگِ ⚜قشنگی است ⚜می گوید ⚜خدا همین نزدیکیست ⚜گوش کن ⚜«الله اَکْبَر» 🕌 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و این هم از ناهار امروزمون 🍝 یه ماکارونی خوشمزه 😋 که فعلا تابعد ماه مبارک رمضان🌙 از لیست غذاها حذف میشه ما افطار و سحر ماکارونی مصرف نمیکنیم 😉 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جمله جالب رهبر معظم انقلاب خطاب به یک عروس خانم هنگام خواندن خطبه عقد🌹 💍مراسم خطبه عقد خواهرشهید مدافع حرم مجید قربانخانی توسط رهبر معظم انقلاب😍 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌5 حامد با تیپ و رفتارش؛در محل دل خیلی از دخترها را برده بود
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 -من که مشکلی با مهمونی ندارم ولی محرّم برام حرمت داره.نمیتونم بیام. محدثه سری به تایید حرفم تکان داد و سونیا گفت: -حیف شد. من بهش گفته بودم حدیث بیاد با رقص هاش میترکونه. از حرفش عصبی شده و چشمی برایش درشت کردم -من کی تو مهمونی ها رقصیدم آخه دیوونه؟ مثل کودکی خطاکار دندانهایش را نشانم داده و با چاپلوسی گفت: -گفتم شاید این بار برقصی. شهروز گوشه چشمی باریک کرده و با کنجکاوی پرسید: -خدایی رقصیدن بلدی یا این سونیا داره بلوف میزنه؟ سونیا زودتر از من به دفاع از خود برآمد. -بلوف چیه از این مدل رقصهای تند خارجی میره بیا و ببین. خندیدم و گفتم: -این مدل رقص تند خارجی اسم داره. بی خیال دستی برایم تکان داد. -حالا هرچی - خب چرا پیش ما نمیرقصی؟ نکنه میترسی چشمان ناپاک ما به گناه بیفتد؟ همگی به لحن پیمان موقع بیان جمله ی آخرش خندیدیم و من در جواب با بدجنسی گفتم: -آره چشماتون خیلی هیزه. حال نمیکنم. شهروز با لبخند بی شعوری نثارم کرد و دیگر کسی تا آمدن سفارش ها در مورد رقصیدن من چیزی نگفت. از بچگی عاشق رقص بودم و الان چند سالی میشد از طریق کلاسهای مجازی آموزش میدیدم و رقصیدنم درفامیل و دوستان زبان زد بود. ادامه دارد.... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌6 -من که مشکلی با مهمونی ندارم ولی محرّم برام حرمت داره.نمیتو
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 اما به هوای اینکه بعدها فیلم یا کلیپی از رقصم در فضای مجازی منتشر نشود هیچ وقت در مهمانی های دوستانه که اکثرا شلوغ بود،نمیرقصیدم ولی در جمع فامیل ها برایم مسئله ی محرم و نامحرم مطرح نبود و چون نگرانی های مربوط به مهمانی را نداشتم ،میرقصیدم و از تعریفهای بقیه لذت میبردم. بعد از تموم شدن کلاس همراه محدثه به سمت ایستگاه اتوبوس رفتیم در مسیر، محدثه مثل همیشه از حامد و بی توجه ای هایش گله کرد و من تنها در جواب سری به تایید تکان میدادم او و حس و حالی که درگیرش بود اصلا برایم قابل درک نبوده و نمیتوانستم به او دلداری الکی بدهم برای همین در جواب سر نیم تنی ام را به جای زبان نیم مثقالی تکان میدادم. به محله که رسیدیم دیگر هوا تاریک شده و صدای اذان از مسجد محل به گوش میرسید. قبل از ورودمان به کوچه دوباره همان جوان مذهبی که صبح مهران با او احوالپرسی کرده بود دیدم بدون اینکه بخواهد نگاهی به ما بیندازد با سری پایین از کنارمان رد شد. کمی که دور شدیم محدثه نگاهی به عقب انداخته و گفت: -این کی بود؟ -نمی‌دونم مهران میگفت همینهایی اند که به جای علیپور اینا اومدن. -عه. پس محمد پارسا اینه -میشناسیش؟ -آره از وقتی اومدن خودش و خانوادش آوازه ی محل شدن تا حالا ندید بودمش که امشب چشمم به جمال آقا روشن شد. ادامه دارد.... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهش گفتند: برامون یه شعر می‌خونی؟ گفت: میشه بخونم؟ گفتند بخون و چقدر زیبا خوند! گفتند: بَه‌بَه چقدر زیبا خوندی! 🍀گفت: من روزی هزار بار دعای فرج می‌خونم! 🔸 ازش پرسیدند: چرا هزار بار؟! 💠گفت:اینقدر‌ می‌خونم‌ تا ظهور کنه آخه میگن ، اگه امام زمان ظهور کنه،شهدا هم باهاش میان شاید یه بار دیگه بابامو ببینم🥺 🌸-فرزندشهیدمدافع‌حرم:) 👈 تصویر مربوط به فرزند شهید مدافع حرم شهید اکبر زوار جنت در تشییع پیکر مبارک پدر می باشد.. بخونیم قبل از خواب🍃 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزو‌میکنم‌درناباورانه‌ترین‌حالتِ‌زندگیتون،‌اون اتفاقِ‌قشنگی‌که‌فکرش‌را‌هم‌نمی‌کنید‌،بیفته .... سلااااااااام🌤 ✨مهربانی های امروزمون رو هدیه به امام حسن مجتبی و امام حسین«علیه السلام» میکنیم🤗 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقای عزیزم حتماً مطالب رو از اول دنبال کنید تاکید میکنم از اول ممنون❤️ بریم برای بحث امروزمون👌
حال این نگرش مالکیت که نتیجه ای اینچنین می دهد و گاهی خانواده ها به علت وجود این نگرش فرو می پاشند، آیا نگرش دیگری نیز هست، که بتوان از آن استفاده کرد؟؟! بله هست! نگرشی که باعث ایجاد خانواده ای سالم، شاد و با محبت خواهد شد. اما.... در این نگرش مسیری سخت و پر هزینه پیش رو داریم و نتیجه ای بسی شیرین اینجاست که شاعر میگه: بدون رنج،گنج میّسر نمی شود، مزد آن گرفت جان برادر که کارکرد ۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 وقتی موقع نماز می‌شه به همه خوشی‌های دنیا پشت می‌کنه با اینکه یه بچه کوچولو هست. (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
چطوری دوستم؟😊 امروز آخرین روز ماه شعبانه و فردا اولین روز ماه مبارک و پر فیض رمضان 🌼 ان شاالله از ماه شعبان نهایت استفاده رو برده باشین و آماده ی ورود به ماه رمضان شده باشین👌 رمضان پیشا پیش مبارک🌟 😘 با ماهمراه باشید🍃 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقای عزیز از فردا چله داریم 👌 دوست داشتین ما رو همراهی کنید😉 از همین اول راه ممنونم از همراهیتون❤️ ان شاالله با از این چله سربلند خارج بشیم 😊 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
وابستگی زن تا حدودی به همسرش لازم است تا اقتدار مرد حفظ شود، ولی زمانی که این وابستگی جنبه افراطی داشته باشد، باعث کمرنگ شدن روابط میان آنها خواهد شد. (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"فخلع نعلیک " 💫درهای رحتمش را باز کرده و منتظر است قفل های دلمان را باز کنیم... شهر‌ رمضان🌙 ‌ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ @khrshidkhane_ideas🌞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌7 اما به هوای اینکه بعدها فیلم یا کلیپی از رقصم در فضای مجازی
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 به سنگ زیر پایم لگدی زده و پرسیدم: -چی میگن حالا؟ شانه ای بالا انداخته و سرگرم چک کردن موبایلش شد. -مثل اینکه باباش از این حاجی هاست که خرش برو داره و همه جا میشناسنش یک موسسه ی خیریه هم دارن که مامانش مسئولشه پسر بزرگه اشون ازدواج کرده و جدا از ایناست این پسره محمد پارسا هم دومی و آخرین بچه است. نیشخندی زده و گفتم: -ماشاء الله چه خوب آمارشونو داری. سرش را بلند کرده و در حالی که دسته کلیدش را از کوله در می آورد با لودگی گفت: -آره بابا آمار محل دستمه. -پس چرا آمار از شمال برگشتن مهران و حامد دستت نبود؟ قصدم تنها شوخی بود اما او لب برچیده و گفت: -میمیری یادم نیاری حامد رو؟ با شانه ام به شانه اش کوبیدم و سعی کردم بحث را عوض کنم. -بی خیال بابا فدای سرت تهش این پسره محمد پارسا رو خرش میکنیم بیاد بگیرنت تازه خیالتم راحته تا حالا چشمش هیچ دختری رو ندیده. با حرفم چهره در هم کشید که باعث قهقهه بلندم در کوچه ی تاریک و خلوت شد. -اون که ارزونی خودت به حالت نمایشی لب زیرینم را به دندان گرفته و چشمانم را درشت کردم. - فکر کن من و این پسره کنار هم چه شود. ادامه دارد... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛
(◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 #برگ‌8 به سنگ زیر پایم لگدی زده و پرسیدم: -چی میگن حالا؟ شانه ای
چشم های تو بهشت من است 💝 💞💝 💝💞💝 با تصورش هر دو با صدای بلند خندیدیم از هم جدا شده و هر کدام به سمت خانه ی خود راه افتادیم. با کلید در را باز کرده و وارد حیاط شدم که مامان را در حال پاک کردن سبزی دیدم. -احوال سیما خانوم؟ با سنگینی سلامی زمزمه کرده و گفت: -صدای خنده های بلندت تا اینجا میومد. زشته به خدا دختر با صدای بلند بخنده. مثل همیشه در برابر نصیحت ها و غرغرهایش یک گوشم در بود و یک گوشم دروازه راه پله هارو در پیش گرفتم و در همان حال با اشاره به سبزیهایی که کنارش بود پرسیدم: -این همه سبزی برای چیه؟ برای آش نذری فردا هر کدوم از خانومها یک مقداری شو برداشتیم پاک کنیم تا زودتر تموم بشه تو هم یک آبی به دست و صورتت بزن بیا کمکم . در ورودی را باز کرده و نالیدم: -من خستم میرم یک چی بخورم بعد بخوابم صبح کلاس دارم. دیگر نایستادم تا ببینم چه میگوید. انجام کارهای خانه را هیچ وقت دوست نداشتم و تا جای امکان داشت، از آن فرار میکردم . همیشه همه ی کارها به عهده ی مامان سیما بود. داخل شده و یک راست به سمت اتاقم رفتم و در جواب علیک سلام عمو هم تنها سرى تكان داده و در را پشت سرم بستم ** این چادر و سرت کن حدیث زشته اینطوری میخوای بیای ادامه دارد..... 💝💞💝 💞💝 💝 (◡‿◡✿)ݪځظهــــــــ هــــــــــاۍخۅࢪشـیڍخانهــــــــ ┏━━☀️┓ ༅𖣔@khrshidkhane_ideas𖣔༅ ┗☀️━━┛