eitaa logo
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
5.2هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
82 فایل
﴾﷽﴿ • - اینجا خونه شُهداست شهدا دستتو گرفتنا ، نکنھ خودت دستتو بڪشی .. • . پاسخ‌بھ‌ناشناس‌ها؛ 〖 @komeil_212 〗 • اندکـےشࢪط! 〖 @Komeil32 〗 . هیئت‌کانالمون!(: 〖 @Komeil_78
مشاهده در ایتا
دانلود
باهم رفته بودیم ڪربلا، یک بار دیدم توی رواق روبروے ضریح خوابش برده و من هم برای بقیه جریان خوابیدنش را تعریف ڪردم. تا اینڪه یڪ روزڪہ مشغول دعا خواندن بودم، آمد ڪنارم و گفت چقدر دعا می خوانے؟!! برو بنشین با آقا حال ڪن ، با آقا حرف بزن ... میگفت: "خیلی خیلی لذت بخش است که خوابت ببرد ، چشم بازکنی و ببینی شش گوشه ارباب جلوی چشمانت است." بعد از اینڪه خبر شهادتش آمد و رفتیم معراج شهدا به او گفتم به خدا اگر می دانستم خوابت در حرم می خواهد این طور بشود و تورا به اینجاها ببرد من هم مےآمدم کنارت مےخوابیدم ... راوی : خواهر شهید
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
.. اواسط بهمن رفتیم خونه یکی از بچه ها. ابراهیم خواب رفت. اما یکدفعه از جا پرید و به صورتم نگاه کرد و بی مقدمه گفت: حاج علی، جان من راست بگو! تو چهره من شهادت می بینی؟! ابراهیم بلند شد گفت و سریع حرکت کنیم بریم. نیمه شب آمدیم مسجد ابراهیم با بچه ها خداحافظی کرد. رفت خانه، از مادر و خانواده اش هم خداحافظی کرد. از مادر خواست برای شهادتش دعا کند. صبح روز بعد هم راهی منطقه شد . همه آماده حرکت به سمت فکه شدند. با دیدن چهره ابراهیم دلم لرزید. جمال زیبای او ملکوتی شده بود. رفتم بهش گفتم داش ابرام خیلی نورانی شدی. نفس عمیقی کشید و گفت روزی بهشتی شهید شد خیلی ناراحت بودم. اما با خودم گفتم: خوش بحالش که با شهادت رفت، حیف بود با مرگ طبیعی از دنیا بره . بعد نفس عمیقی کشید و گفت خوشکل ترین شهادت را می خوام. قطرات اشک از گونه اش جاری شد. ابراهیم ادامه داد: اگه جایی بمانی که دست احدی به تو نرسه، کسی هم تو رو نشناسه، خودت باشی و آقا، مولا هم بیاد سرت را به دامن بگیره، این ... .
. هر انسانی عطر خاصی دارد گاهی برخی عجیب بوی خدا میدهند همانند... ‌ . .
【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
.. محور همه فعاليتهايش نماز بود. ابراهيم در ســخت ترين شرايط نمازش را اول وقت ميخواند. بيشــتر هم به جماعت و در مســجد. ديگران را هم به نمازجماعت دعوت ميکرد. ‌. ابراهيــم حتــي قبل از انقلاب، نمازهاي صبح را در مســجد و به جماعت ميخواند. رفتار او ما را به ياد جمله معروف شهيد رجائي مي انداخت؛ «به نماز نگوئيد کار دارم ، به کار بگوئيد وقت نماز است.» ‌. بهتريــن مثال آن، نمازجماعت در گود زورخانــه بود. وقتي كار ورزش به اذان ميرسيد، ورزش را قطع ميکرد و نماز جماعت را بر پا مينمود. ‌. بارها در مسير سفر، يا در جبهه، وقتي موقع اذان ميشد، ابراهيم اذان ميگفت و با توقف خودرو، همه را تشويق به نماز جماعت ميکرد. صداي رساي ابراهيم و اذان زيباي او همه را مجذوب خود ميکرد. او مصداق اين کلام نوراني پيامبــر اعظم (ص) بود که ميفرمايند: «خداوند وعده فرمــوده؛ مؤذن و فردي که وضو ميگيرد و در نماز جماعت مســجد شرکت ميکند، بدون حساب به بهشت ببرد.» ‌. ابراهيم در همان دوران با بيشتر بچه هاي مساجد محل رفيق شده بود. او از دوران جواني يک عبا براي خودش تهيه کرده بود و بيشــتر اوقات با عبا نماز ميخواند...
"مجروح عملیات" محو چهره او بودم. با خودم می گفتم: چقدر چهره اش زیباست! چقدر آشناست. من او را کجا دیدم!؟ سمت چپم را نگاه کردم. عمو و پسر عمویم،آقا جان سید و... ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سال ها آنها را می دیدم خیلی خوشحال شدم. زیر چشمی به جوان زیبا رویی که در کنار من بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست. یکباره یادم آمد. حدود ۲۵ سال پیش. شب قبل از سفر مشهد. عالم خواب،حضرت عزرائیل... با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند. محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند: برویم؟ با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح،ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت. دیگه فایده نداره... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی دیگه از پزشک ها گفت: دستگاه شوک رو بیارین... نگاهی به دستگاه ها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من می توانستم صورتش را ببینم! حتی می‌فهمیدم که در فکرش چه می گذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. ...
به محض اینکه سر و کله‌ی بچه‌هایِ بسیجی فوق‌العاده کم سن و سال در خط یا عقبه‌ی جبهه پیدا می‌شد، بزرگترها روبه یکدیگر کرده، با دست او را نشان می‌دادند و می‌گفتند: «با گریه آمده» کنایه از این که سن و سال او برای اعزام کافی نبوده و با دست بردن در تاریخ تولدش در شناسنامه و کلی گریه و زاری و التماس برای گرفتن مجوز اعزام به جبهه، راه پیدا کرده است.
❤️عدالت شهید ابراهیم هادی 🍃هیچ وقت در کارهایش از و حرف حق دور نمی شد مثلا یکی از همسایه های ما که خیلی اهل دعوا بود با یکی دیگه از همسایه های ما دعوا افتاده بود و دندان یک نفر را شکست. همسایه ما هم شکایت کرد؛شاکی رضایت نمی داد. متهم به من گفت: برو ابراهیم رو بگو بیاد. من هم هر طور شده ابراهیم رو پیدا کردم و آوردم. ⚪️هم شاکی هم متهم به احترام ابراهیم بلند شدند. شاکی گفت: اگه ابراهیم بگه رضایت بده من رضایت می دم. ابراهیم خیلی جدی گفت: نه خیر رضایت نده!این آقا باید بفهمه برای هر چیزی نباید دعوا به پا کنه ! 🔴متهم ۲۴ ساعت داخل بازداشگاه بود. بعد ابراهیم به شاکی گفت: حالا برو رضایت بده؛باید کمی ادب می شد.
ما حزب خدا فدائیان وطنیم ✌️ بی اذن ولی دست به کاری نزنیم🍃 تو اشاره ای بفرما آقا ❤️ تا ریشه صهیونیست ها را بکنیم👊 ❤️✌️
برق نگاهت... قدرت گناه را از من گرفته من تا ابد به عهد خویش با چشمانت پایبندم... وقتی نگاهت به من است! مگر میشود دست از پا خطا کرد؟ تو هم شاهدی و هم شهید... رفیق شهیدم 🌷
دیگران همراه دوستش با سرعت در پیاده رو می رفتند. یکباره توقف کرد و راهش را کج کرد. دیده بود مردی با پای لنگ، جلوتر از او در حال عبور است. با خودش گقت: شاید آن مرد ما را ببیند و دلش بسوزد که پایش سالم نیست و... هیچوقت ندیدم عیوب کسی را بیان کند یا دل کسی را بسوزاند. چقدر زیبا به این آیه دقت کره بود. 📚کتاب خدای خوب ابراهیم هادی. صفحه58