کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا #شهیدوالامقام یوسف بیگدلی دو فرشته بنام حمدالله و ستا
خاطره:
زمستان بود و برف همه جا را سفید پوش کرده بود ماه بهمن بود #ماه_پیروزی_خون-بر_شمشیر ، سال1357سالی که هیچ کس آن را فراموش نمیکند #خدایا چه روزهای شیرینی بود یوسف در پوست خود نمیگنجید، روز یازدهم بهمن که فهمید #امام به #ایران میآید یکی از فربه ترین گوسفندان را #ذبح کرد و روز ورود #امام به ایران یعنی دوازدهم بهمن همه اهالی روستا را شام دعوت کرد همه را در شادیهایش شریک میکرد. جنگ ایران و عراق که شروع شد شب و روز دعا میکرد که #رزمندگان اسلام و رهبر عزیزمان در صحنه های نبرد پیروز و سربلند باشند یک سال که گذشت دیگر طاقت نیاورد هر روز میگفت ملیحه تو را به #خدا قسم میدهم رضایت بده تا من نیز به کمک هموطنانم بشتابم طاقت دیدن اشکهایش را نداشتم هر طور بود مرا راضی کرد و از همه حلالیت طلبید به راه افتاد و دلیر مردانه در #میدان نبرد حاضر شد و جنگید و به #شهادت رسید.
راوی: #همسرشهید
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
شهید والامقام گرزعلی شاهسون
دو فرشته بنام محمد علی و صغری خانم به مورخ هفتم دی ماه ۱۳۳۸ در شهرستان خرمدره #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام گرزعلی شدند.
که در لباس مقدس خاکی #بسیج همیشه در صحنه و در رکاب ولی زمانش به ندای هل من ناصر #لبیک گفت. سرانجام مورخ بیست و یکم فروردین ماه ۱۳۶۶ از شلمچه به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت
خاطره:
شهید #جبهه و #جنگ را به همه چیز ترجیح میداد چون دفاع از #ناموس و #وطن را بالاترین وظیفه میدانست. در آخرین دیدارش هنگامی که به میخواست به #جبهه باز گردد میگفت که مراقب #دخترم باش و او را خوب تربیت کن و بعد ها برایش تعریف کن که ما کجا و برای چه رفتیم و بگو که من چقدر دوستش داشتم، اما #تکلیف چیز دیگری بود و باید از #اسلام دفاع میکردیم و دائما میگفت که #مادرم را در خواب می بینم که مرا صدا می زند و از این حرف هایش من متوجه شدم که در رفتن او برگشتی نیست و به #شهادت خواهد رسید.
راوی: فاطمه فیروزی ( #همسرشهید )
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_گرزعلی_شاهسون
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام یوسف بیگدلی دو فرشته بنام حمدالله و
خاطره:
#زمستان بود و #برف همه جا را سفید پوش کرده بود #ماه_بهمن بود ماه پیروزی خون بر شمشیر، سال1357سالی که هیچ کس آن را فراموش نمیکند #خدایا چه روزهای شیرینی بود یوسف در پوست خود نمیگنجید، روز یازدهم بهمن که فهمید #امام به #ایران میآید یکی از فربه ترین گوسفندان را #ذبح کرد و روز ورود #امام به #ایران یعنی دوازدهم بهمن همه #اهالی_روستا را شام دعوت کرد همه را در شادیهایش شریک میکرد. #جنگ ایران و عراق که شروع شد شب و روز دعا میکرد که #رزمندگان_اسلام و #رهبر عزیزمان در صحنه های نبرد پیروز و سربلند باشند یک سال که گذشت دیگر طاقت نیاورد هر روز میگفت ملیحه تو را به خدا قسم میدهم رضایت بده تا من نیز به کمک هموطنانم بشتابم طاقت دیدن اشکهایش را نداشتم هر طور بود مرا راضی کرد و از همه حلالیت طلبید به راه افتاد و #دلیرمردانه در میدان نبرد حاضر شد و #جنگید و به #شهادت رسید.
راوی: #همسرشهید
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_یوسف_بیگدلی
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام اکبر منصوری آقازاده دو فرشته بنام اح
خاطره :
با شروع #تظاهرات و #راهپیمایی ها که برای از بین رفتن رژیم پهلوی آغاز شده بود، ایشان در #مدارس و #دانشگاهها حضور پیدا کرده و فعالیتهای متعددی در خصوص #پیروزی انقلاب اسلامی داشتند، از جمله تکثیر و پخش #اعلامیه هایی از طرف #امام_خمینی.
ایشان به #بیتالمال خیلی حساس بودند، به اطرافیان خودشان همیشه تاکید می کردند اگر نمی توانند هر روز #روزه بگیرند حداقل هفتهای دو بار روزه باشند، #نماز_اول_وقت را تاکید میکردند در آن روزها برای سلامتی #امام_خمینی دعا می کردند و #فرج آقا امام زمان را همیشه خواستار بودند و این #دعا ها همیشه مورد تاکید ایشان بود.
راوی: #همسرشهید
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#فرمانده_شهید
#دانشجوی_شهید
#پهلوان_شهید
#سردار_شهید_اکبر_منصوری
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
شهید والامقام کریم انصاری
دو فرشته بنام اصغر و فاطمه خانم در مورخ بیست و یکم خرداد ماه ۱۳۳۱ در #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام کریم شدند.
در لباس مقدس خاکی #بسیج همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر #لبیک و در رکاب ولی زمانش به مورخ دوم فروردین ماه ۱۳۶۱ از #شوش به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای پایین زنجان آرام گرفت.
خاطره:
شهید به نمازاش خیلی اهمیت می داد، یک روز #نماز صبحش قضا شده بود، به خودش سیلی میزد!
خیلی #روزه میگرفت و دائما #نماز_شب میخواند و به خواهراناش #قرآن یاد میداد. آخرین باری که داشت میرفت #جبهه با #بچه ها رو بوس نکرد. گفت: مهرشون می افته بر دلم نمیتونم برم #جبهه ، رفتیم چهار راه پایین و راهش انداختیم وقتی داشت میرفت هی به من میگفت : مواظب بچه ها باش ، مواظب #نمازهاتون باشید.
راوی: زهرا غضنفریان مقدم( #همسرشهید )
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_کریم_انصاری
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
شهید والامقام محرم بیاتی قیداری
دو فرشته بنام محمدعلی و شکوفه خانم مورخ ششم فروردین ماه ۱۳۲۳ در روستای حسین آباد #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام محرم شدند.
این #جهادگر در لباس مقدس خاکی #بسیج همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر #لبیک و در رکاب ولی زمانش به مورخ سوم تیر ماه ۱۳۶۷ از ماووت به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت.
پیام شهید:
تنها عراق نیست که با ما می جنگد،اکثر کشورهای دنیا که با #اسلام و #رشد آن مخالفند با ما در حال جنگ هستند.
خوابیکهبهواقعیتتبدیلشد؛
یک شب خواب دیدم که محرم #شهید شده است و مردم پیکر او را #تشییع می کنند و من هم گریه میکردم، #خواهر شوهرم که خانه ما بود مرا بیدار کرد و گفت چه شده است؟ چرا گریه می کنی در خواب؟
من هم گفتم چیزی نیست. صبح که شد بلند شدم و به زیر زمین خانه رفتم و در آنجا نشستم گریه کردم و #دعا میکردم که محرم #شهید نشده باشد که خواهر شوهرم حرف هایم را شنید و به زیر زمین آمد و گفت : نجیبه جان تو رو به #خدا بگو که چه شده است؟ گفتم که خواب دیده ام محرم شهید شده است و همان روز هم محرم به شهادت رسیده بود و خواب من به واقعیت تبدیل شده بود.
راوی: نجیبه عبدی( #همسرشهید )
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_محرم_بیاتیقیداری
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
شهید والامقام اسفندیار ولی
دو فرشته بنام عبدالحمید و گلزار خانم مورخ پنجم آبان ماه ۱۳۴۵ در روستای علی بلاغی شهرستان ابهر #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام اسفندیار شدند.
که در لباس مقدس خاکی #بسیج همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر #لبیک و در رکاب ولی زمانش به مورخ دوازدهم اردیبهشت ماه۱۳۶۳ از بانه به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت.
وصیتنامه:
از برادران عزیز تقاضا دارم که #امام عزیز را فراموش ننمایند راه #شهیدان را ادامه دهند #رهبرکبیرانقلاب را تنها نگذارند
شهید از از زبان همسر؛
#شهید از آنجایی که علاقه زیادی به #انقلاب ، #اسلام و #امام داشت هرگاه کسی پشت سر #انقلاب حرفی میزد زود عصبانی می شد و مجلس را ترک میکرد، از اول #انقلاب در برنامه ها و تظاهرات شرکت گسترده ای داشت و همیشه سفارش می کرد که در #نمازجماعت و #نمازجمعه شرکت کنید و فراموش نکنند که دشمن از همین جمع شدنها میترسد و از #نماز و #روزه شما مسلمانان می ترسد، لذا همیشه یادآوری میکرد که به صورت گسترده شرکت کنید.
راوی: مارال امیرلو ( #همسرشهید )
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_اسفندیار_ولی
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام محمدعلی اسکندری دو فرشته بنام مصیبت و
خاطره:
یک روز #میهمان داشتیم و محمد در خانه نبود عصر که شد محمد از راه رسید در دستش یک #جعبهمیوه بود. جعبه را آورد گذاشت وسط اتاق همه کنجکاو شدیم که چرا میوه را با جعبه وسط اتاق گذاشت. نگاه کردیم دیدیم چند تا سیب بیشتر داخل جعبه نیست همه زدیم زیر خنده . چون جعبه بزرگ بود و توی آن فقط سه یا چهارتا #سیب بود! محمد مثل بچه های که مسخره شان کرده باشی، اخمی کرد و گفت: نخندید؛ ولی ما باز خندیدیم و گفتیم: خب توی نایلون می آوردی چهار تا سیب که این همه دنگ وفنگ نمی خواد. گفت: من نمی خواستم بگویم، حالا که می خندید باشه. راستش داشتم به خانه می آمدم و جعبه در دستم بود دیدم؛ #کوچه پُراست از #بچه ، از سر کوچه هر بچه ای را که دیدم به او یک عدد #سیب دادم. نمی شد که آنها در دستم #میوه را ببینند و من آن را بیاورم خانه. اگر هم گذاشتم وسط اتاق برای این بود که #مهمان ها ببینند که زیاد نیست. و باید چهار تا سیب را تقسیم کنیم
راوی: #همسرشهید
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_محمدعلی_اسکندری
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
شهید والامقام محمود آقاجانلو
دو فرشته بنام محمد و رقیه خانم به مورخ یکم مهر ماه ۱۳۴۰ در روستای والیاران #قرهپشتلو #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام محمود شدند.
این #کارمند #آزاده داستان ما در لباس مقدس خاکی #ارتش همیشه قهرمان به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ بیست و نهم خرداد ماه ۱۳۶۷ مجروح و به #اسارت بعثی ها در آمد چند سال بعد از #آزادی در بیمارستان بر اثر عوارض ناشی از دوران #اسارت به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت .
خاطره؛
بعد از #آزادی از اسارت خیلی مریض بود که من خودم در خانه از ایشان #پرستاری میکردم روز آخر که #شهید شد حالش یک دفعه بد شد و از هوش رفت من سریع آژانس گرفتم و رساندمش بیمارستان خیلی مضطرب بودم و دستپاچه شده بودم با اینکه قبلا هم اینطوری شده بود. ولی اما این بار من خیلی دل نگران بودم. در #بیمارستان پزشکها معاینهاش کردند و گفتند که زمان زیادی که #شهید شده من شوکه بودم و نفهمیده بودم که محمود همان لحظه که در خانه افتاده #شهید شده بود . اصلا برایم قابل باور نبود تا مدتها شوکه بودم اما حقیقت این بود که او #شهید شده بود ولی می دانم که هرگز من و فرزندانش را تنها نگذاشته و در کنارمان است حتی اگر او را نبینم.
راوی: امالبنین خانحمدی( #همسرشهید )
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_محمود_آقاجانلو
﷽ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
شهید والامقام ابوطالب ابوطالبی
دو فرشته بنام عمران و عالمتاج خانم به مورخ دوم فروردین ماه ۱۳۳۱ در روستای اژدهاتو #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام ابوطالب شدند
که در لباس مقدس خاکی #بسیج همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ بیست و یکم دی ماه ۱۳۶۰ از دشتعباس به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای پایین زنجان آرام گرفت
وصیتنامه
ميل دارم بعد از من اتفاقاتى كه مىافتد با رضاى #خدا انجام گيرد. و تمام شما را به #خداى بزرگ مىسپارم و اميدوارم كه همگى با خوشى و #تفاهم زندگى را به پيش ببريد. زنده و جاويد باد راه #شهيدان ما، اميدوارم كه شما هم مثل ساير #شهدا ، #راه شهيدان را پيش گيريد و به سوى #خدا بشتابيد
خاطره
زمانی که داشت به #جبهه اعزام میشد،من خانه بودم که #پدر و مادرش و دختر کوچکم را برده بودن برای #بدرقه شهید، من در دلم حال و هوای عجیبی داشتم، بالاخره نتوانتسم جلوی دلشوره ام را بگیرم و من هم رفتم برای خداحافظی ، وقتی رسیدم دیدم #دخترم پای همسرم را گرفته و ول نمیکند، و او هم هی به اصرار میخواهد که دخترم را از خودش جدا کند که بالاخره بعد از زمان زیادی این دو از هم جدا شدند و #همسرم راهی شد، و هنوز هم که وقتی به دخترم که بزرگ شده نگاه میکنم یاد همسرم می افتم که جایش برای همیشه خالی و زنده است
راوی: رقیه سلیمانی ( #همسرشهید )
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا https://eitaa.com/koochehhayehashena
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_ابوطالب_ابوطالبی
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا
شهید والامقام کریم علوی
دو فرشته بنام مسلم و فاطمه خانم به مورخ دوم خرداد ماه ۱۳۳۱ در روستای گلجه #زنجان صاحب فرزندی آسمانی بنام کریم شدند.
که در لباس مقدس سبز #پاسداران جان برکف به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ ششم فروردین ماه ۱۳۶۷ منطقه از حلبچه به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش درگلزار شهدای بالای زنجان آرام گرفت.
ضمنا برادرش مصطفی نیز به مقصد بهشت پر کشیده است
خاطره:
تقریبا هر روز با کریم تلفنی صحبت می کردم . چند روزی بود که از او خبری نداشتم و وقتی هم با شماره ای که به من داده بود تماس می گرفتم جواب نمی داند، نگران شدم. بعد از یک هفته به خانه آمد. وقتی از او پرسیدم که کجا بودید ؟ گفت: چند روزی بود که در #جزیرهمینو گیر افتاده بودیم و بدون #آب و غذا و مهمات آنجا بودیم و دشمن شبها نور افکن را روشن می کرد و هرکس و هر جا را که می دید می زد تا اینکه نیروهای کمکی آمدند و نجات پیدا کردیم.
راوی : #همسرشهید
✨ڪـوݼـــــــــہهـاےآشنــــــــــا 💫
─────────┅╮
https://eitaa.com/koochehhayehashena
╰┅─────
#شــــــــادیارواحطيبــــــــہشهداصـَـــــلوات
#شهید_کریم_علوی
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام مصطفی علوی دو فرشته بنام مسلم و فاطمه
خاطره:
ازطریق یکی از دوستانش #خواندن و #نوشتن یاد گرفته بود می توانست #قرآن بخواند ولی از همه بیشتر به #زیارتعاشورا علاقه داشت. یادم هست وقتی در خانه نشسته بودیم و مصطفی #زیارت عاشورا می خواند به جای #اشک ریختن لبخندی بر لبش بود شاید چند بار زیارت عاشورا را خواند بعد از تمام شدنش #اشک ریخت از او پرسیدم چه می خوانی ؟
گفت ؛ زیارت عاشورا
گفتم : پس چرا اول لبخند زدی و بعد اشک ریختی ؟!
گفت : آنقدر ذوق و کردم و خوشحال بودم که باورم نمی شد زیارت #عاشورا را می خوانم و بعد از آن اشک شوق بود و هم اشک برای #مظلومیت سالار شهیدان از دوستان و همرزمانش هم شنیدم که در #جبهه مدام زیارت عاشورا می خواند
راوی: جواهر علوی ( #همسرشهید )