eitaa logo
کوچه های آشنا
447 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
159 ویدیو
23 فایل
📌روزبه‌روز، باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی #شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. امام خامنه‌ای ارتباط باادمین @Aboojavad
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا #شهیدوالامقام یوسف بیگدلی دو فرشته بنام حمدالله و ستا
خاطره: زمستان بود و برف همه جا را سفید پوش کرده بود ماه بهمن بود -بر_شمشیر ، سال1357سالی که هیچ کس آن را فراموش نمی‌کند چه روزهای شیرینی بود یوسف در پوست خود نمی‌گنجید، روز یازدهم بهمن که فهمید به می‌آید یکی از فربه ترین گوسفندان را کرد و روز ورود به ایران یعنی دوازدهم بهمن همه اهالی روستا را شام دعوت کرد همه را در شادیهایش شریک می‌کرد. جنگ ایران و عراق که شروع شد شب و روز دعا می‌کرد که اسلام و رهبر عزیزمان در صحنه های نبرد پیروز و سربلند باشند یک سال که گذشت دیگر طاقت نیاورد هر روز می‌گفت ملیحه تو را به قسم می‌دهم رضایت بده تا من نیز به کمک هموطنانم بشتابم طاقت دیدن اشکهایش را نداشتم هر طور بود مرا راضی کرد و از همه حلالیت طلبید به راه افتاد و دلیر مردانه در نبرد حاضر شد و جنگید و به رسید. راوی:
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام گرزعلی شاهسون دو فرشته بنام محمد علی و صغری خانم به مورخ هفتم دی ماه ۱۳۳۸ در شهرستان خرمدره صاحب فرزندی آسمانی بنام گرزعلی شدند. که در لباس مقدس خاکی همیشه در صحنه و در رکاب ولی زمانش به ندای هل من ناصر گفت. سرانجام مورخ بیست و یکم فروردین ماه ۱۳۶۶ از شلمچه به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت خاطره: شهید و را به همه چیز ترجیح می‌داد چون دفاع از و را بالاترین وظیفه می‌دانست. در آخرین دیدارش هنگامی که به می‌خواست به باز گردد می‌گفت که مراقب باش و او را خوب تربیت کن و بعد ها برایش تعریف کن که ما کجا و برای چه رفتیم و بگو که من چقدر دوستش داشتم، اما چیز دیگری بود و باید از دفاع می‌کردیم و دائما می‌گفت که را در خواب می بینم که مرا صدا می زند و از این حرف هایش من متوجه شدم که در رفتن او برگشتی نیست و به خواهد رسید. راوی: فاطمه فیروزی ( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام یوسف بیگدلی دو فرشته بنام حمدالله و
خاطره: بود و همه جا را سفید پوش کرده بود بود ماه پیروزی خون بر شمشیر، سال1357سالی که هیچ کس آن را فراموش نمی‌کند چه روزهای شیرینی بود یوسف در پوست خود نمی‌گنجید، روز یازدهم بهمن که فهمید به می‌آید یکی از فربه ترین گوسفندان را کرد و روز ورود به یعنی دوازدهم بهمن همه را شام دعوت کرد همه را در شادیهایش شریک می‌کرد. ایران و عراق که شروع شد شب و روز دعا می‌کرد که و عزیزمان در صحنه های نبرد پیروز و سربلند باشند یک سال که گذشت دیگر طاقت نیاورد هر روز می‌گفت ملیحه تو را به خدا قسم می‌دهم رضایت بده تا من نیز به کمک هموطنانم بشتابم طاقت دیدن اشکهایش را نداشتم هر طور بود مرا راضی کرد و از همه حلالیت طلبید به راه افتاد و در میدان نبرد حاضر شد و و به رسید. راوی: ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام اکبر منصوری آقازاده دو فرشته بنام اح
خاطره : با شروع و ها که برای از بین رفتن رژیم پهلوی آغاز شده بود، ایشان در و حضور پیدا کرده و فعالیت‌های متعددی در خصوص انقلاب اسلامی داشتند، از جمله تکثیر و پخش هایی از طرف . ایشان به خیلی حساس بودند، به اطرافیان خودشان همیشه تاکید می کردند اگر نمی توانند هر روز بگیرند حداقل هفته‌ای دو بار روزه باشند، را تاکید می‌کردند در آن روزها برای سلامتی دعا می کردند و آقا امام زمان را همیشه خواستار بودند و این ها همیشه مورد تاکید ایشان بود. راوی: ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام کریم انصاری دو فرشته بنام اصغر و فاطمه خانم در مورخ بیست و یکم خرداد ماه ۱۳۳۱ در صاحب فرزندی آسمانی بنام کریم شدند. در لباس مقدس خاکی همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر و در رکاب ولی زمانش به مورخ دوم فروردین ماه ۱۳۶۱ از به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای پایین زنجان آرام گرفت. خاطره: شهید به نمازاش خیلی اهمیت می داد، یک روز صبحش قضا شده بود، به خودش سیلی می‌زد! خیلی می‌گرفت و دائما می‌خواند و به خواهران‎اش یاد می‌داد. آخرین باری که داشت می‌رفت با ها رو بوس نکرد. گفت: مهرشون می افته بر دلم نمی‌تونم برم ، رفتیم چهار راه پایین و راهش انداختیم وقتی داشت می‌رفت هی به من می‌گفت : مواظب بچه ها باش ، مواظب باشید. راوی: زهرا غضنفریان مقدم( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام محرم بیاتی قیداری دو فرشته بنام محمدعلی و شکوفه خانم مورخ ششم فروردین ماه ۱۳۲۳ در روستای حسین آباد صاحب فرزندی آسمانی بنام محرم شدند. این در لباس مقدس خاکی همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر و در رکاب ولی زمانش به مورخ سوم‌ تیر ماه ۱۳۶۷ از ماووت به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت. پیام شهید: تنها عراق نیست که با ما می جنگد،اکثر کشورهای دنیا که با و آن مخالفند با ما در حال جنگ هستند. خوابی‌که‌به‌واقعیت‌تبدیل‌شد؛ یک شب خواب دیدم که محرم شده است و مردم پیکر او را می کنند و من هم گریه می‌کردم، شوهرم که خانه ما بود مرا بیدار کرد و گفت چه شده است؟ چرا گریه می کنی در خواب؟ من هم گفتم چیزی نیست. صبح که شد بلند شدم و به زیر زمین خانه رفتم و در آنجا نشستم گریه کردم و می‌کردم که محرم نشده باشد که خواهر شوهرم حرف هایم را شنید و به زیر زمین آمد و گفت : نجیبه جان تو رو به بگو که چه شده است؟ گفتم که خواب دیده ام محرم شهید شده است و همان روز هم محرم به شهادت رسیده بود و خواب من به واقعیت تبدیل شده بود. راوی: نجیبه عبدی( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام اسفندیار ولی دو فرشته بنام عبدالحمید و گلزار خانم مورخ پنجم آبان ماه ۱۳۴۵ در روستای علی بلاغی شهرستان ابهر صاحب فرزندی آسمانی بنام اسفندیار شدند. که در لباس مقدس خاکی همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر و در رکاب ولی زمانش به مورخ دوازدهم اردیبهشت ماه۱۳۶۳ از بانه به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت. وصیتنامه: از برادران عزیز تقاضا دارم که عزیز را فراموش ننمایند راه را ادامه دهند را تنها نگذارند شهید از از زبان همسر؛ از آنجایی که علاقه زیادی به ، و داشت هرگاه کسی پشت سر حرفی می‌زد زود عصبانی می شد و مجلس را ترک می‌کرد، از اول در برنامه ها و تظاهرات شرکت گسترده ای داشت و همیشه سفارش می کرد که در و شرکت کنید و فراموش نکنند که دشمن از همین جمع شدن‌ها می‌ترسد و از و شما مسلمانان می ترسد، لذا همیشه یادآوری می‌کرد که به صورت گسترده شرکت کنید. راوی: مارال امیرلو ( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام محمدعلی اسکندری دو فرشته بنام مصیبت و
خاطره: یک روز داشتیم و محمد در خانه نبود عصر که شد محمد از راه رسید در دستش یک بود. جعبه را آورد گذاشت وسط اتاق همه کنجکاو شدیم که چرا میوه را با جعبه وسط اتاق گذاشت. نگاه کردیم دیدیم چند تا سیب بیشتر داخل جعبه نیست همه زدیم زیر خنده . چون جعبه بزرگ بود و توی آن فقط سه یا چهارتا بود! محمد مثل بچه های که مسخره شان کرده باشی، اخمی کرد و گفت: نخندید؛ ولی ما باز خندیدیم و گفتیم: خب توی نایلون می آوردی چهار تا سیب که این همه دنگ وفنگ نمی خواد. گفت: من نمی خواستم بگویم، حالا که می خندید باشه. راستش داشتم به خانه می آمدم و جعبه در دستم بود دیدم؛ پُراست از ، از سر کوچه هر بچه ای را که دیدم به او یک عدد دادم. نمی شد که آنها در دستم را ببینند و من آن را بیاورم خانه. اگر هم گذاشتم وسط اتاق برای این بود که ها ببینند که زیاد نیست. و باید چهار تا سیب را تقسیم کنیم راوی: ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام محمود آقاجانلو دو فرشته بنام محمد و رقیه خانم به مورخ یکم مهر ماه ۱۳۴۰ در روستای والیاران صاحب فرزندی آسمانی بنام محمود شدند. این داستان ما در لباس مقدس خاکی همیشه قهرمان به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ بیست و نهم خرداد ماه ۱۳۶۷ مجروح و به بعثی ها در آمد چند سال بعد از در بیمارستان بر اثر عوارض ناشی از دوران به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت . خاطره؛ بعد از از اسارت خیلی مریض بود که من خودم در خانه از ایشان می‌کردم روز آخر که شد حالش یک دفعه بد شد و از هوش رفت من سریع آژانس گرفتم و رساندمش بیمارستان خیلی مضطرب بودم و دستپاچه شده بودم با اینکه قبلا هم اینطوری شده بود. ولی اما این بار من خیلی دل نگران بودم. در پزشکها معاینه‌اش کردند و گفتند که زمان زیادی که شده من شوکه بودم و نفهمیده بودم که محمود همان لحظه که در خانه افتاده شده بود . اصلا برایم قابل باور نبود تا مدتها شوکه بودم اما حقیقت این بود که او شده بود ولی می دانم که هرگز من و فرزندانش را تنها نگذاشته و در کنارمان است حتی اگر او را نبینم. راوی: ام‌البنین خانحمدی( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
﷽ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام ابوطالب ابوطالبی دو فرشته بنام عمران و عالم‌تاج خانم به مورخ دوم فروردین ماه ۱۳۳۱ در روستای اژدهاتو صاحب فرزندی آسمانی بنام ابوطالب شدند که در لباس مقدس خاکی همیشه در صحنه به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ بیست و یکم دی ماه ۱۳۶۰ از دشت‌عباس به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش در گلزار شهدای پایین زنجان آرام گرفت وصیتنامه ميل دارم بعد از من اتفاقاتى كه مى‌افتد با رضاى انجام گيرد. و تمام شما را به بزرگ مى‌سپارم و اميدوارم كه همگى با خوشى و زندگى را به پيش ببريد. زنده و جاويد باد راه ما، اميدوارم كه شما هم مثل ساير ، شهيدان را پيش گيريد و به سوى‌ بشتابيد خاطره زمانی که داشت به اعزام می‌شد،من خانه بودم که و مادرش و دختر کوچکم را برده بودن برای شهید، من در دلم حال و هوای عجیبی داشتم، بالاخره نتوانتسم جلوی دلشوره ام را بگیرم و من هم رفتم برای خداحافظی ، وقتی رسیدم دیدم پای همسرم را گرفته و ول نمیکند، و او هم هی به اصرار میخواهد که دخترم را از خودش جدا کند که بالاخره بعد از زمان زیادی این دو از هم جدا شدند و راهی شد، و هنوز هم که وقتی به دخترم که بزرگ شده نگاه می‌کنم یاد همسرم می افتم که جایش برای همیشه خالی و زنده است راوی: رقیه سلیمانی ( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا https://eitaa.com/koochehhayehashena
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام کریم علوی دو فرشته بنام مسلم و فاطمه خانم به مورخ دوم خرداد ماه ۱۳۳۱ در روستای گلجه صاحب فرزندی آسمانی بنام کریم شدند. که در لباس مقدس سبز جان برکف به ندای هل من ناصر لبیک، و در رکاب ولی زمانش به مورخ ششم فروردین ماه ۱۳۶۷ منطقه از حلبچه به مقصد بهشت پر کشید و پیکر پاکش درگلزار شهدای بالای زنجان آرام گرفت. ضمنا برادرش مصطفی نیز به مقصد بهشت پر کشیده است خاطره: تقریبا هر روز با کریم تلفنی صحبت می کردم . چند روزی بود که از او خبری نداشتم و وقتی هم با شماره ای که به من داده بود تماس می گرفتم جواب نمی داند، نگران شدم. بعد از یک هفته به خانه آمد. وقتی از او پرسیدم که کجا بودید ؟ گفت: چند روزی بود که در گیر افتاده بودیم و بدون و غذا و مهمات آنجا بودیم و دشمن شبها نور افکن را روشن می کرد و هرکس و هر جا را که می دید می زد تا اینکه نیروهای کمکی آمدند و نجات پیدا کردیم. راوی : ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام مصطفی علوی دو فرشته بنام مسلم و فاطمه
خاطره: ازطریق یکی از دوستانش و یاد گرفته بود می توانست بخواند ولی از همه بیشتر به علاقه داشت. یادم هست وقتی در خانه نشسته بودیم و مصطفی عاشورا می خواند به جای ریختن لبخندی بر لبش بود شاید چند بار زیارت عاشورا را خواند بعد از تمام شدنش ریخت از او پرسیدم چه می خوانی ؟ گفت ؛ زیارت عاشورا گفتم : پس چرا اول لبخند زدی و بعد اشک ریختی ؟! گفت : آنقدر ذوق و کردم و خوشحال بودم که باورم نمی شد زیارت را می خوانم و بعد از آن اشک شوق بود و هم اشک برای سالار شهیدان از دوستان و همرزمانش هم شنیدم که در مدام زیارت عاشورا می خواند راوی: جواهر علوی ( )