کودک یار مهدوی مُحکمات
#سرگرمی_مهدوی 💫بچه های خوب و منتظر، هر روز صبح به امام زمانشون سلام میدن✋ و برای سلامتی و ظهور شون
#سرگرمی_مهدوی
سلام بچه ها جون😍
امروز سه شنبه روز زیارتی امام سجاد، امام باقر و امام صادق (علیهم السلام) هستش❤️
👌گلدونه ها توی این حدیث قشنگ از امام سجاد (علیه السلام) دو تا جای خالی هستش. اونا رو با کلمه های مناسب پر کنید☺️
✨امام سجاد علیه السلام می فرمایند:
مردم زمانِ.......که امامتِ حضرت مهدی (ارواحنافداه) را باور دارند از مردم همه زمانها.......هستند.
1⃣👈غیبت، برتر
2⃣👈ظهور، برتر
3⃣👈ظهور، شجاع تر
🐥کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س ✨قصه من چیست؟✨ #قسمت_دوم دل مهربان پیامبر خدا ص✨ پر از رنج و در
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س
✨قصه من چیست؟✨
#قسمت_سوم
فاطمه(س)✨ غمگین شد. خانواده ی او به خاطر قحطی و خکشسالی آن سال، سه روز بود که غذایی 🍲برای خوردن نداشتند و پولی هم در خانه شان نبود. در فکر شد که به او چگونه کمک کند. فکری به خاطرش رسید. فوری پوست گوسفندی🐑 که در اتاق پهن بود، برداشت. گاهی حسن و حسین، شب ها روی آن پوست می خوابیدند. فاطمه(س)✨آن را به پیرمرد 👴داد و گفت: «امیدوارم که خدا در زندگی ات آسایشی به وجود بیاورد! الآن غیر از این پوست، چیزی ندارم. پیرمرد گفت: «ای دختر پیامبر خدا! این پوست به درد من نمی خورد. من چگونه با آن خود را از گرسنگی نجات بدهم؟ »
با حرف های او، فاطمه(س)✨ غمگین تر 😔شد. فوری فکری 🤔به خاطرش رسید. دست مهربانش✋ را بر دانه های من گذاشت.
من جا خوردم🙄او انگار می خواست مرا از خود جدا کند؛ اما زبانی نداشتم تا به حرف بیایم و از او بخواهم، مرا به پیرمرد ندهد! فاطمه(س)✨ مرا از گردن خود باز کرد و به پیرمرد👴تقدیم کرد: «این را بفروش تا خداوند بهتر از آن، به تو عنایت کند.» پیرمرد مرا با خوشحالی🤩 گرفت و خوب نگاهم👁کرد. به چشم های 👀خسته و بی رمقش برق⚡️ افتاد. انگشت هایش پر از خطهای درشت پینه بود و به تنم خط می انداخت. پیرمرد👴با خوشحالی، همراه بِلال به مسجد🕌 برگشت.
من غصه دار بودم؛ چرا که از خانه ی🏠 فاطمه (س)✨ دور شده بودم و دیگر آن بوی♨️ خوش به تنم نمی ریخت. او به حضرت محمد(ص)✨ گفت: «ای پیامبر خدا! دخترت این گردنبند را به من بخشید و گفت آن را بفروشم. به امید اینکه مشکلم حل شود...
#ادامه_دارد
🦋کودکیار مهدوی محکمات👇
🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
سلام بچه ها جون😍
دست هاتون رو بزارید روی سینه✋ میخوایم از راه دور، صلوات مخصوص امام رضا علیه السلام رو با هم بخونیم☺️
✨السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(علیه السلام)✨
☑️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
💎💎💎💎💎💎 #والدین_بخوانند #قسمت_پنجاه_و_ششم #ادامه_مبحث 💢گاهي اوقات بچه ها اگر ياد بگيرند منصف تر با
💎💎💎💎💎💎
#والدین_بخوانند
#قسمت_پنجاه_و_هفتم
#ادامه_مبحث
💢..باید بگوییم براي اَمین و معصومه، انصاف داشتن معني و مفهومي نداشت‼️
در سن نه يا ده سالگي است که بچه ها مي فهمند چگونه مهرباني فراتر از قوانين انصاف و مروت قرار مي گيرد.
به همين دليل هم اَمین و هم معصومه، مي توانند به اين اختلاف يا تفاوت پي ببرند، يعني اين مسئله که معصومه اصرار دارد حتماً برادرش کتاب را بر دارد، منصفانه نيست و مي تواند حين مرتب کردن اتاق، کتاب را هم بر دارد. همينطور اَمین نيز مي تواند تشخيص دهد اگرچه خواهر او آخرين نفر بود که کره خورده، مي تواند با مهرباني کره را در يخچال بگذارد👌
💫يک خط ظريف بين مهرباني 😍 و انصاف و مروت وجود دارد👌 همانگونه که نمي خواهيم بخل وحسادت را تشويق کنيم، دوست نداريم وظيفه شناسي را نيز ناديده بگيريم👌
✅ مي توان بجاي تمرکز بيش از حد به داشتن تعاون و همکاري به بچه ها کمک کنيم تا بياموزند، گاهي اوقات برنداشتن کتاب از روي زمين يک مشکل بزرگ نيست و ارزش جنگ و دعوا را ندارد و براحتي مي توان آن را برداشت و در کتابخانه گذاشت👌
✅و اين که اغلب اوقات، مهرباني دراولويت قرار مي گيرد👌
💢اما معني و مفهوم مهرباني چيست⁉️🤔
آيا همان چيزي است که بزرگسالان در ارتباط با بچه ها انجام مي دهند⁉️
🌀ادامه دارد..
🌷کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری در کودکان)👇
🆔 @koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س ✨قصه من چیست؟✨ #قسمت_سوم فاطمه(س)✨ غمگین شد. خانواده ی او به خ
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س
#قسمت_چهارم
چشم های حضرت محمد(ص)غرق در اشک
😭شد. من خدا خدا می کردم تا دوباره به خانه ی فاطمه بازگردم. من از دست به دست شدن و رفتن به خانه های ناآشنا می ترسیدم. گریه ی پیامبر خدا(ص)به خاطر گذشت و بخشش دخترش بود، او رو به پیرمرد گفت: چگونه خداوند برای تو آسایش ایجاد نکند، در حالی که دختر محمد(ص)، بانوی زنان عالم این گردنبند را به تو داده است❓ناگهان مردی از میان یارانِ حضرت محمد(ص)برخاست. اسم او عمار بود، عمار به حضرت محمد(ص) گفت: ای پیامبر خدا! اجازه میدهی من این گردنبند را از پیرمرد بخرم❓حضرت محمد(ص)جواب داد: هر کس این گردنبند را بخرد، خداوند او را عذاب نمی کند😃دلم از آرامش تازه ای پر شد.
حس کردم با آن صحبت ها، به جای بدی نمی روم و مثل همیشه خوش بخت خواهم بود. عمار از پیرمرد پرسید: این گردنبند را چند می فروشی؟ پیرمرد نگاهی به او انداخت و گفت: به اندازه ی سیر شدن از نان🍞و گوشت🥩و یک پیراهن یمنی که خودم را با آن بپوشانم. یک دینار طلا هم می خواهم تا به شهرم برگردم. عمار گفت: من به تو دویست درهم و بیست دینار💰می دهم، همراه با یک پیراهن یمنی که تو را بپوشاند. شترم🐪را هم به تو می دهم تا به مقصد برسی و با نان و گوشت هم تو را سیر خواهم کرد. پیرمرد که احساس می کرد جوان شده است، دردهایش را فراموش کرد و داد زد: تو چه قدر سخاوتمند هستی ای مرد؟😍حضرت محمد(ص)و یارانش خوشحال شدند عمار به وعده ی خود عمل کرد. پیرمرد را به خانه برد و همه ی آن چیزهایی را که قول داده بود به او داد. پیرمرد وقتی غذای خوبی خورد و سیر شد، پول هاو شتررا برداشت و به سمت مسجد رفت👇
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س #قسمت_چهارم چشم های حضرت محمد(ص)غرق در اشک 😭شد. من خدا خدا می ک
👆...افسار شتر را کنار درِ مسجد بست و پا به مسجد گذاشت. حضرت محمد ص پرسید: آیا سیر شدی و لباست را پوشیدی؟ پیرمرد خندید😊و جواب داد: بله...پول دار هم شدم! اکنون برای فاطمه دعا کن🤲 که با تو چنین کرد. پیرمرد دست های لرزان خود را بلند کرد و گفت: ای خدا! به فاطمه چیزی ببخش که هیچ چشمی آن را ندیده و هیچ گوشی آن را نشنیده باشد! حضرت محمد(ص) و یارانش آمین گفتند. حضرت محمد(ص) با جمله هایی شیرین، از خوبی های حضرت زهرا(س) حرف زد. پیرمرد از آنها خداحافظی کرد، سوار بر شتر 🐫شد و به شهر خود رفت. آن روز من هنوز دلواپس بودم. هنوز نمی دانستم به کجا خواهم رفت؛ به خانه ی عمار یا در خانه خریداری در بازار؟ اما عمار مرا به خانه برد. بعد بدنم را با مُشک خوشبو کرد. سپس پارچه ای یمنی دورم پیچید و به خدمت کارش که اسمش «سَهم» بود، گفت: ای سَهم! این گردنبند را به خانه ی دختر پیامبر خدا(ص) ببر و به او تقدیم کن. من تو را هم به او بخشیدم!
سَهم با خوشحالی🤩به خانه ی حضرت فاطمه(س) رفت و در زد. من از او بیشتر خوشحال بودم؛ چرا که دوباره در گردن بانوی مهربان مدینه قرار می گرفتم. سَهم به فاطمه(س) سلام کرد و ماجرا را گفت. فاطمه با مهربانی مرا گرفت. بعد سَهم را در راه خدا آزاد کرد.
سَهم از خوشحالی😇زیاد برخاست و به فاطمه(س)✨ گفت: ای دختر پیامبر خدا! برکت این گردنبند، مرا به خوشحالی زیاد🤩 واداشت؛ چراکه گرسنه ای را سیر کرد، برهنه ای را پوشاند، فقیری را پول دارکرد، پیاده ای را سواره ساخت، بنده ای را آزاد کرد و سرانجام به دست صاحب خود بازگشت. از این به بعد قصه ی این گردن بند در میان مردم، زبان به زبان تعریف می شود. پایان
کودک یار مهدوی مُحکمات
#آموزش_مربی #قسمت_چهل_و_چهارم ✍....بنابراین نمی توان نسبت به تبیین و انتقال مفهوم «انتقام بی تفاوت
#آموزش_مربی
#قسمت_چهل_و_پنجم
#ادامه_مبحث
🔰ادامه راه های انتقال مفهوم مُنتقم بودن امام به کودکان:👇
✅مرحله7⃣: تبیین مهربانی های ابتدایی امام در مواجهه دشمنان مانند عفو و دادن فرصت توبه و باز گشت.
✅مرحله8⃣: مطرح کردن مفهوم دفاع در برابر دشمن و پیوند زدن آن با انتقام چون روحیه ی دفاعی برای کودکی ملموس تر است تا شروع به جنگ و انتقام برای اهداف کلی مانند اصلاح جامعه.
#ادامه_دارد...
🌸کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#انیمیشن #اصحاب_فیل 🎥انیمیشن داستان های کوتاه قرآنی با بیانی ساده برای کودکان👌 🍁این داستان: اصحاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انیمیشن
#اصحاب_فیل
🎥انیمیشن داستان های کوتاه قرآنی با بیانی ساده برای کودکان👌
🍁این داستان: اصحاب فیل(قسمت دوم)😃
🦆کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
هدایت شده از کودک یار مهدوی مُحکمات
#پرسش_های_آسمانی
#مجموعه_صوتهای_جذاب
✨مژده به والدین، مربیان و همه بچه های خوب محکماتی🥳😍
👈از آنجایی که دنیای کودکان 👼پر از هزاران هزار سؤال❓ درباره موضوعات دینی است، [تیم محکمات ]برآن شد تا با شیوه ای جذاب🤩 و برگرفته از منابع 📚تربیتی دینیِ مناسب📿 مجموعه ای از صوت های زیبا و شنیدنی🎶 را برای شما تهیه کند که از این پس بتوانید با
👈 #صرف_کمترین_زمان
👈 #بکارگیری_بهترین_شیوه
🚸سوالات کودکان خود را با توجه به نیاز و سن آنها پاسخ دهید
👌مطمئن باشید برای شنیدن این صوت ها لحظه شماری خواهید کرد😉😍
✨تیم پشتیبانی واحد کودکیار مهدوی محکمات
📱@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#صوت_کاربردی #پرسش_های_آسمانی شماره 5⃣ 🐞موضوع: کتاب قرآن رو چه کسی نوشته؟🤔 👌پیشنهاد دانلود، فوق ا
خدا کی رو دوست داره.mp3
21.4M
#صوت_کاربردی
#پرسش_های_آسمانی
شماره 6⃣
🐞موضوع: خدا کی رو خیلی دوست داره؟🤔
👌پیشنهاد دانلود، فوق العاده شنیدنی☺️
🌿کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س
#داستان_دوم
✨"آن روز، آن اتفاق تلخ"✨
#قسمت_اول
انگار نخلستان🏝 تب 🤒داشت! درخت ها🌴هم از دست گرما کلافه بودند. من هم عصبانی😠بودم و همراه هر سه یا چهارتا بیلی که به زمین می زدم، سرم را می بردم طرف آسمان و می گفتم: آخر خدایا! چه میشد یک پنجره از بهشت زیبایت، باز می کردی و هوای شهر ما را کمی خنک می ساختی؟ آخر درست است که ما عرب های بیچاره توی گرما بسوزیم 🔥و سیاه شویم؟ اما گنجشکها🐤جیک جیک می کردند و معلوم بود از دست گرما شکایتی ندارند. اسب 🦄سفیدمان هم با خیال راحت در سایه ی چند نخل 🌴ایستاده بود و علف های توی دهانش را مزه مزه می کرد. بالأخره سر و کله ی عمو و پدر که رفته بودند از چاه آب💦 بیاورند، پیدا شد. آنها هر کدام دوتا مَشک پر از آب آوردند و در سایه گذاشتند. پدر با اخم و تخم به من نگاه کرد و گفت: آهای حَرَث! یک وقتی به سرت نزند دَرِ مشک ها را باز کنی و به بهانه ی خنک شدن، آب زبان بسته را روی سرت خالی کنی، اگر هوس آب داری، برو سر چاه! توي دلم رو به پدر بداخلاقم گفتم: آه تو که این قدر بخیل نبودی! بالاخره بعد از سه ساعت کار کردن زیر سایه ی درخت ها، دراز کشیدم. بعد دستارم را روی صورتم کشیدم تا استراحت کنم؛ اما خوابم😴 نبرد. عمو و پدر که کنار هم بیل می زدند، غرق حرف زدن بودند. خوب که گوش کردم، دیدم حرف هایشان خیلی عجیب و غریب است پدر گفت: دیدی؟ امروز هم محمد، از دامادش علی و دخترش فاطمه تعریف می کرد. انگار خدا به او سفارش کرده به هر جا و در میان هر جمعی که می رود، بگوید: علی مرد خداست، على جانشین من است فاطمه پاره ی تن من است..آہ!
#ادامه_دارد
کودک یار مهدوی مُحکمات
#شعر #جمعه_های_انتظار سلام آقایِ مهربان☺️ امید قلبِ شیعیان❤️ ما میدونیم وقتی بیای پر میشه کلِ این
#شعر
#جمعه_های_انتظار
یاسِ کبود نبی🥀
پشتِ درِ خانه است😞
دشمن حیدر ولی
بد دل و دیوانه است👺
دشمنِ مولا زده👿
ضربه به بازوی او
با لگد او شکست
سینه و پهلوی او😭
از ستمِ دشمنان👺
او چه ستمها کشید
آن قدر او گریه کرد😢
تا به پیغمبر رسید
مهدیِ صاحب زمان❤️
یوسفِ زهرای ماست
بین همه شیعیان
اوست که صاحب عزاست🏴
🌿کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#نقاشی_مهدوی #میوه_های_پاییزی 🎨نقاشی این هفته: میوه ها، نعمت های خدا😃 ✨بچه ها جون اینجا می تونید ک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی_مهدوی
#تسبیح
▪️سلااام بچه ها ایام شهادت مادر مهربون هممممه ی ما حضرت زهرا (سلام الله علیها) رو خیلی خیلی تسلیت میگم. 😢💔
👌بچه ها اینم یه نقاشی ساده تقدیم به شما عزیزای دلم که میدونم همیشه بعد از نمازهاتون تسبیحهای📿خوشگلتون رو دست میگیرید و ذکر تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها) رو میگید☺️
راستی تسبیح📿 شما چه رنگیه؟ چه شکلیه؟😍
🌱بچه ها میدونید حضرت زهرا (سلام الله علیها) این کلمات زیبا رو از پدرشون یاد گرفته بودند و ایشون هم یه تسبیح خاکی خوشگل درست کرده بودند که باهاش ذکر میگفتند؟🤩می دونستید؟ آفففرین به شما 👏🏻👏🏻👏🏻
بله بچه ها به خاطر همین، ما به این کلمات زیبا یعنی (۳۴ بار الله اکبر، ۳۳ بار الحمدلله، و ۳۳ بار سبحان الله) میگیم تسبیحات حضرت زهرا (سلام الله علیها)
🏴کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س #داستان_دوم ✨"آن روز، آن اتفاق تلخ"✨ #قسمت_اول انگار نخلستان🏝
#داستان_هایی_از_زندگی_حضرت_فاطمه_س
✨"آن روز، آن اتفاق تلخ"✨
#قسمت_دوم
عمو جواب داد: «به قول ما عرب ها برادر! همیشه نسیم به یک سمت نمی وزد. محمد که همیشه زنده نیست تا سایه اش بالای سر على و اهل بیتش باشد!»😏
پدر، بیل محکمی به زمین زد و صدایش را بلند کرد: «اگر کار برای همیشه دست آنها باشد، آدم های فقیر و بی سروپایی مثل ابوذر، عمار و مقداد باید بر ما حکومت کنند و نگذارند ما خوش باشیم و به نوکرهایمان امر و نهی کنیم!» آن دو حرف های عجیب و غریبی می زدند. اصلا باورم نمی شد؛ یعنی تا آن زمان فکرش🤔 را هم نمی کردم که آنها پیرو حضرت محمد(ص)نباشند و از او ایراد بگیرند؟ آن روز گذشت و من در فکر و خیال آن حرف های بودار باقی ماندم😐. یک روز که عمو و خانواده اش برای مهمانی به باغ ما آمده بودند، اتفاق عجیبی افتاد. پدرم به نوکرمان «اسلم» امر کرد تا یک بره ی 🐏چاق و چله را سر ببرد و گوشتش را برای ناهار کباب کند. أسلم رفت و به جای بره، یک بزغاله🐑 را سر برید. گوشت آن را به کمک دوتا از زن هایی که کنیز ما بودند، کباب کرد و سر سفره 🍱گذاشت. پدر و عمو وقتی تکه های کباب را زیر دندان گذاشتند، با تعجب😳 به هم نگاه کردند. پدرم چشم های درشت و ترسناکش را طرف اسلم گرفت و پرسید:
چرا این کباب سفت است؟ مگر گوشت بره نیست؟ اسلم ترسید و لرزید و گفت: «خیر ارباب! گوشت بزغاله است...» پدر بشقاب کباب را به طرف اسلم پرت کرد و سرش داد زد: «برده ی بی پدر! حقه باز بی ادب!...» بعد دنبالش دوید.
#ادامه_دارد
🦋کودکیار مهدوی محکمات👇
🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ
#شهادت_حضرت_زهرا_س
🎥کلیپ کودکانه شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)😢
▪️بچه های محکماتی، از خانوم حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)چی میدونید؟🤔
🏴کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce