یوناسون شتاب زده چند جرعه از چایش را خورد و فنجان را روی میز گذاشت و در قسمت پذیرش به تیم اورژانس پیوست. پزشک کشیکِ دیگر سراغ بیمار اول رفت؛ مرد مسنی که سرش را پانسمان کرده بودند و صورتش بدجوری زخمی شده بود. خودش هم بالای سر بیمار دوم رفت، همان زنی که تیر خورده بود. خیلی سریع اوضاع ظاهری او را بررسی کرد. به قیافه اش می خورد نوجوان باشد، با سر و صورتی کثیف و خون آلود و زخم هایی عمیق. بعد پتویی را که گروه امداد دور بدن دختر پیچیده بود، بلند کرد. یک نفر روی محل اصابت گلوله ها در پشت و شانه ی او چسب شیشه ای زده بود. به نظرش کار هوشمندانه ای بود. چسب مانع ورود باکتری ها به زخم می شد و جلو خونریزی را هم می گرفت. گلوله ای که به پشت بیمار خورده بود، مستقیم وارد بافت ماهیچه ای شده بود. یوناسون به آرامی شانه ی او را بلند کرد، سوراخِ روی کمرش معلوم بود، اما محل خروجی دیده نمی شد. گلوله داخل بدن مانده بود. دعا می کرد به ریه ی او آسیبی نرسیده باشد و چون از دهانش خون نمی آمد، احتمالا چنین اتفاقی نیفتاده بود.—از کتاب «دختری که با تبهکارها در افتاد» اثر «استیگ لارسن»
#داستان
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
🔹 اصلی بسیار ساده که خیلی از نویسندههای تازه کار آن را نادیده میگیرند 👆
لارنس پراین
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
چرا نمیتوانید بنویسید و کار خوبی خلق کنید. دنبال جواب، حواستان رفته پی اینکه رئالیسم بهتر جواب میدهد یا شباهت به جی. کی. رولینگ. در رفتوآمدید بین سبکهای دیگران و کتابهای تئوریِ نوشتن. درست؟
بیایید فرض کنیم مسئلهی ننوشتن شما این باشد.
گاهی ریشهی ناکامی از خلق متن جاندار و در-خود-تمام، ترس اولیهی ما در نگاهکردن به موضوع و رخداد و لحظهایست که باید از آن بنویسیم. خاطرهای که یادآوریاش گزنده است. ایدهای که اگر کسی بفهمد در سر ما سبز شده برایمان هزینه و تبعات سنگین دارد، احتمال قطع ارتباط با اطرافیانمان اگر بفهمند چی نوشتهایم. و چیزهایی ازایندست.
آن بخش پردازشگر مغز که خطر را درک میکند، فریاد میزند: ببین درد گردن و شانهها داره میاد... سمتش نرو! مگه بیکاری؟ نمیدونی اون سوژه، حالتو بد میکنه؟! پس بشین سر جات و زندگیتو بکن.
واقعیتی که گمان نمیکنم تردیدبردار باشد، این است که نوشتن، از لحظات مواجهه با حسها و افکار ما آغاز میشود. وقتی قرار باشد چیزی را که درون ما زنده است، نبینیم، حرف زدن (نوشتن) دربارهی آن چه ضرورتی دارد؟!
آنگاه نوشتن متوقف میشود.
- مصطفا پورنجاتی
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
🟣مزایای استفاده از زاویه دید سوم شخص محدود:
1. جلب اعتماد خواننده
از آنجایی که زاویه دید سوم شخص خواننده را نزدیک مغز شخصیت داستانی و نه دقیقا درون آن قرار میدهد، تقریبا همان مزایای جلب اعتماد زاویه دید اول شخص را دارد و حتی بهتر از آن است چون کمتر پیش میآید که راوی سوم شخصی غیر قابل اعتماد باشد.
2. دور و نزدیک کردن خواننده با افکار درونی یک شخصیت
با سوم شخص محدود شما میتوانید زاویه دوربین را انتخاب کنید! آیا میخواهید روایت درست نزدیک ذهن شخصیت باشد یا کمی از آن دورتر شده و از چشمانداز بازتری مسائل را آشکار کند؟ برخلاف زاویه دید اول شخص، زاویه دید سوم شخص لزوما داخل ذهن یک شخصیت نمیماند بلکه آزاد هستید براساس نیاز داستان در هر زمان، چشمانداز خواننده را تغییر دهید.
3. جابجایی بین چند زاویه دید سوم شخص محدود برحسب ضرورت
اگر ماندن با یک شخصیت در طول داستان برایتان جذاب نیست، نوشتن با چند زاویه دید سوم شخص محدود را امتحان کنید. این تکنیک برای طرح شخصیتهای زیاد در داستان عالی است و به پیچیده و درهم کردن داستان در هر فصل کمک میکند.
📎یادداشتی ویژه درمورد سوم شخص محدود:
اگرچه این تکنیک کمتر در داستانها دیده میشود، زاویه دید سوم شخص در داستان به روایت بیطرف داستان کمک میکند. درواقع راوی بیطرف وقایع را درست همانطور که اتفاق میافتند نقل میکند و به خوانندگان اجازه میدهد که خودشان آنها را تفسیر کرده و منظور را دریابند. ارنست همینگوی معروفترین مثال در استفاده از این تکنیک است. داستان کوتاه او به نام "تپههایی مانند فیلهای سفید" و رمان او به نام "زنگها برای که به صدا درمیآیند" در نزدیکترین حالت ممکن، به زاویه دید یک راوی خنثی و بیطرف نوشته شدهاند.
✍🏻حسام معینی
#زاویه_دید
#آموزشی
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
تحلیل کتاب پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی
پیرمرد و دریا دربارهی نبرد یک پیرمرد ماهیگیر به نام سانتیاگو با یک ماهی بزرگ (مارلین) است. همینگوی در این اثر به سادگی موضوعی جهانی را انتخاب کرده که به راحتی با مخاطبان ارتباط برقرار میکند.
همینگوی به ما نشان میدهد همیشه پیچیدگی لازم نیست. گاهی یک ایده خیلی ساده، اگر درست روایت شود، میتواند بیشتر از هر داستان پیچیدهای مخاطب را تحت تأثیر قرار دهد.
ساختار داستان
داستان از سه بخش اصلی تشکیل شده است:
آغاز: معرفی سانتیاگو و زندگی روزمرهاش در دهکده.
میانه: نبرد طولانی و سخت او با ماهی در دریا.
پایان: بازگشت به دهکده با اسکلتی از ماهی که توسط کوسهها خورده شده است.
شخصیتپردازی
سانتیاگو شخصیتی ساده و عمیق است. او پیرمردی است که با وجود شکستهای گذشته، هنوز امید و عزم خود را از دست نداده است. شخصیت او از طریق اعمالش در داستان و رابطهاش با دریا و ماهی نشان داده میشود.
کشمکش
کشمکش اصلی داستان، نبرد سانتیاگو با ماهی است که به نوعی کشمکش انسان با طبیعت و خود درونیاش نیز محسوب میشود. کشمکش داخلی او نیز از تردیدها و عزم مجددش نشات میگیرد.
سبک و زبان
همینگوی به زبان ساده و موجز معروف است. جملات کوتاه، تصاویر ملموس، و حذف جزئیات غیرضروری از ویژگیهای سبک او هستند.
درونمایه داستان
پیام داستان درباره استقامت، شکست، و ارزش تلاش در برابر چالشهاست. حتی اگر سانتیاگو در نهایت ماهی را از دست میدهد، اما او شرافت و تواناییاش را در طول مسیر نشان میدهد.
#تحلیل_کتاب
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
کتاب سفید 📚
تحلیل کتاب پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی پیرمرد و دریا دربارهی نبرد یک پیرمرد ماهیگیر به نام سانت
و اما یک تمرین برای شما کتاب سفیدی عزیز ☺:
یک کشمکش ساده، مانند تلاش برای دستیابی به هدفی کوچک را انتخاب و آن را در قالب یک داستان کوتاه روایت کن.
❓آیا زبان فارسی در خطر است؟
ابوالحسن نجفی در مقاله «آیا زبان فارسی در خطر است؟» میگوید ورود واژههای بیگانه تهدیدی جدی برای زبان نیست، چون این تغییرات سطحی و قابل مدیریتاند. اما نگرانی اصلی زمانی است که دستور زبان و ساختارهای عمیق دگرگون شوند. او او به مواردی مانند استفاده از نشانههای جمع عربی («اساتید» و «بازرسین») و گرتهبرداریهای معنایی و نحوی اشاره میکند که میتوانند بهمرور ساختار فارسی را دگرگون کنند.
نجفی پیشنهاد میکند برای حفظ اصالت زبان، به گنجینهٔ ارزشمند زبان فارسی در آثار ادبی و زبان عامیانه رجوع کنیم و با زنده کردن کلمات و تعابیر فراموششده، از این میراث ارزشمند پاسداری کنیم. 🌱
#ویراستاری
#فارسی
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#تمرین ۶۴
#ارسالی_مخاطب
🤩سپاس فراوان از شما که تمرینها را انجام میدهید و برای ما هم میفرستید؛ ان شاءالله موفق باشید و قلمتان پربرکت باشد.👏🏻👏🏻
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#نقد_داستان
سلام و نور
🔹متن پر انرژی شما را خواندم. خسته نباشید😄
🔹حس و حال شیرینی را به تحریر درآوردید.
اما لازم است در نوشتن به نکاتی توجه داشته باشید:
🔸اول اینکه بهتر است برای نوشتن خاطرهها و داستانهایتان، به جای این همه قید و صفت از تصویر و توصیف بیشتری استفاده کنید.
🔸متنتان ویرایش زیادی نیاز دارد. فعلها را درست و به جا استفاده کنید.
🔸برای نوشتن از زبان معیار استفاده کنید نه محاوره.
🔸علائم نگارشی را در متن به کار بگیرید.
✅در مسیر پرتلاطم نوشتن، همواره بخوانید و بنویسید.
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid
#سریال_کتاب
#رمان_هیام
#قسمت بیست ونهم
گفتم : وحشی کلمه ی غریبی نیست در وصف بعضی!.. فهمید منظورم خودش است ، عصبانی شد وگفت :
تو به من میگی وحشی؟ حیف من که اینقدر پای تو وایسادم تو لیاقت نداری! وقتی شنیدم زنده ای به عمو گفتم هرچی که هست، هر طور که هست من قبولش میکنم. دختر عمومه، نمی ذارم پشتش حرف باشه. تو هیچی از غرورت کم نشده بی ادبی هم بهش اضاف شده! ...
با عصبانیت داد زدم :
من هنوز همون هیامم!!!... تو مگه کی هستی که بخوای به من ترحم کنی؟ هرچی لایق خودته رو بار من نکن،!
گفت : یواشتر! هنوز داغی نمی دونی چه خبره! مگه نمی دونی دختری که اسیر دشمن باشه دیگه بقیه راجع بهش... نگذاشتم حرفش را تمام کند . چون سرم داشت سوت میکشید. گفتم: ساکت شو.! از خدا نمی ترسی تهمت ناروا می زنی ؟صدایم از خشم میلرزید بغض راه گلویم را بسته بود.واحساس خفگی میکردم .یعنی بقیه هم اینطور فکر میکنند؟ حتی پدرم؟. چقدر بدبختم ! ایکاش مرده بودم و این حرفهارا نمی شنیدم!.. ساموئل که ناراحتی من رادید گفت: متاسفم، تو که فامیلی اینطور قضاوتش میکنی وای به غریبه! آرسن با خشم یقه ی ساموئل را گرفت وگفت : تو خفه!معلوم نیست چه سر وسری با تو داشته که پشتت در اومده... دیگر نتوانستم تحمل کنم هلش دادم عقب و گفتم : تو خفه شو! دوقدم جلو آمد و گفت: بیچاره عمو که تو دخترشی!. اون نتونسته ادبت کنه ولی من اینکارو میکنم چنان ادبت کنم که هرجا اسم منو شنیدی خبردار بایستی! بهتره بدونی جز من هیچ کس تمایل نداره پاپیش بذاره منم فقط وفقط به خاطر عمو دارم این فداکاری میکنم دختر عمو!"...
اینقدر عصبی بودم که ، خون خونم را میخورد. اگر اسلحه دستم بود ان لحظه حتما یک تیر توی مغزش خالی میکردم. بعدم یکی توسرخودم تا راحت بشم از شنیدن این اراجیف.. ساموئل جلو امد وبا لحن مهربانی گفت : لطفا اروم باش ! نمی بینی بهت حسادت میکنه ،این حرفاش همه از روی کینه است .میخواد عصبیت کنه ،وارد بازیش نشو !
بعدم چند قدم بهم نزدیکتر شد و ادامه داد : محاله تا من هستم اون بتونه بهت گزندی بزنه. هرچند بهم نارو زدی، ولی احساس من بهت عوض نشده ! با خیال راحت بسپرش به من !...زهر خندی به لبم امد گفتم : تو هنوز تکلیف خودت معلوم نیست ،می خوای بار منو به دوش بکشی ؟ !...
آرسن که دید ساموئل در گوش من پچ پچ کرد .با عصبانیت امد طرفش، هلش داد وگفت : باز چی داری درگوشش وز وز میکنی ؟ خیلی پررو شدی !
دهنم را پر کردم حرفی بزنم ساموئل دستش را بالا برد واشاره کرد اجازه بده من بگم ...
✏️اطهر میهن دوست
⛔️هرگونه کپی شرعا وقانونا مجاز نیست .
┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
📒 @ktbsefid