42.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما بچه شیعهها این همهمهها را دوست داریم... این صداها... تقلاها...علی علی گفتنها... اشکها و دعاها را ...
ما هر جای دنیا، دل بسته همینجاییم. بدون کلمه، بدون حرف، فقط نگاه... فقط زبان گرفتن قلب... قلبی که با هر تپش، علی را میطلبد و میجوید. علی را باور دارد. علی را به خانه خودش دعوت میکند. علی را شاهد تقلاهای خودش میداند. علی را دلیل تلاش و سکوت و نثار و ایثار خودش میداند... آخ چه بگویم؛ خدایا در مهربانی تو همین بس، که نالایقی چون من هم هوس میکند و میتواند از علی بگوید😭🤍
علی علی علی علی .......
#پدر_ما
#عشق_بیبدیل
#نجف_اشرف
#خوشبختی
#عید_قربان
https://eitaa.com/lashkarekhoban
سلام اهالی لشکر خوبان
عید قربان بر شما مبارک. دعا میکنم عرفات و منا و لحظه زیبایی که نام حاجیان تک تک خوانده میشود و اعلام میشود قربانی آنها انجام شده است،
روزیتان شود.
خدایا!
دیشب و امروز خاصه یاد دو جانباز ویژه در کاروان حجمان افتادم که هر دو به شهادت رسیدند.
جانباز شیمیایی آقای برزکوهی و جانباز بصیر، آقای معصومی
اگر آن روزها گوشیهای مجهز و دنیای مجازی و البته علاقه و اراده به تصویر کشیدن آدمهای آن کاروان ویژه جانبازان بود، چه صحنههایی ثبت میشد....
یادداشتهایی هست که کوشیدم مشاهدات و حس و حالم را در آن به بند کلمات کشم. نمیدانم چرا دلم نمیخواست و نمیخواهد همه چیز را بگویم؟
شاید در زندگی این ویژهها، واقعا همه چیز گفتنی نیست، برخی فقط دیدنی و درک کردنی و گذشتنیست.
دنیا با این همه هیاهو خیلی شلوغ است و تاریخ، همین طوری چیزهایی را دارد از دست میدهد.
چطور میشود مردها و زنهایی بیش از ۳۰ سال، ۴۰ سال، در یک راه (که فراموش خیلیهاشده) رنج بکشند اما بدش را نگویند؟
عید قربان بر جانبازان بزرگ میهنم و آنان که یاور صادق ایشانند، عید زیباییست.
شاید شبیه قربانی کردن تدریجی نفس....
مبارکشان باد این پایداری واقعی🤍
#عید_قربان
#حج_جانبازان
#جانبازان
https://eitaa.com/lashkarekhoban
#
روز میلاد امام هادی علیهالسلام، چهاردهمین سالروز شهادت شهید سربلند اسلام، پدر موشکی ایران و یاران شهیدش، بریدههایی از کتاب مرد ابدی و شاید، پس پرده این کتاب، را به همراهان لشکر خوبان تقدیم میکنم.
اگر عزیزی درباره این کتاب و این شهدا و این روزها، مطلبی نوشت و نظری مکتوب کرد، به رسم ادب منتشر میکنم.
انشاءالله عنایت خاص این شهید و یارانش بر ما مستدام باشد🌹🌱🌹
۱
دوشنبه، عید قربان و از معدود روزهایی بود که حسن در خانه بود. ظهر، زینب با همسر و پسرکش به خانۀ پدر آمده بود. تا به هم رسیدند به رسم همۀ اعیادِ دینی، با خنده عیدیشان را خواستند اما برای اولین بار، پدر عیدی نداد و گفت: «امسال، عیدی قربان را با غدیر میدم!»
آن شب، حسن و الهام به عروسی دعوت بودند، برای اینکه به بچهها هم خوش بگذرد، بعد از ظهر با بچهها رفتند تا دوری بزنند. قبل از اینکه به خانه برگردند، از طرف شهرک تماس گرفته شد و حاج حسن خودش جواب داد: «... باشه، داریم برمیگردیم! خودم میام ببینم چی شده!»
بچهها پرسیدند: «چی شده بابا؟!»
ـ هیچی! ماشین مامانتون تصادف کرده!
بچهها خندیدند و الهام تعجب کرد! ماشینش را توی کوچه، کنار دیوارِ خانه پارک کرده بود، چطور میتوانست تصادف کرده باشد؟! وقتی برگشتند، همه با هم پیاده شدند و سمت ماشین مادر رفتند. دهانشان از تعجب باز ماند؛ ماشینی هنگام پیچیدن توی کوچه، چنان شدید به ماشینِ الهام خورده بود که ماشین به شدت به دیوار خورده و حسابی داغون شده بود!
ـ خب! بچهها دیگه بریم تو!
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#عید_قربان
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban