«رسول كرمي»، طلبه جواني بود كه مأموريت داشت جزر و مد را در آن قسمت كارون مطالعه كند. آنجا كمتر از يك كيلومتر با اروند فاصله داشت و تأثير جزر و مد اروند در آنجا هم دقيقا تكرار ميشد. با ورود نيروهاي واحد اطلاعات به آن مكان كه شامل دو ساختمان درون نخلستان و كنار كارون بود، خلاقيت بچهها گل كرد و نام آنجا را از برادر كرمي وام گرفتند و آنجا شد «رسولآباد».
ساختمانهاي درون نخلستان با نخلها به خوبي استتار شده و حساسيت دشمن را برنميانگيختند. آموزش در كارون كه ادامه همان آموزشهاي قبلي بود، شروع شد. بدون خبرِ عمليات و شناسايي منطقه جديد، زندگي برايمان كسلكننده بود. همه دلتنگِ مأموريت بودند تا اين كه يك روز مسئول واحد به رسولآباد آمد و طي صحبتهايي، عدهاي را مشخص كرد كه من هم در ميانشان بودم. گفت: «وسايلتونم بردارين.»
ناصر ديبايي، محمد پورنجف و يوسف حقايي هم جزو اين عده برگزيده شده بودند اما حميد اللهياري، يوسف صارمي، اصغر عباسقليزاده و ابراهيم اصغري همانجا ماندند. با اين حال، باز هم ناراحت بودم كه چرا هيچ خبري از عمليات و شناسايي نيست. براي اين كه افكار و حال و هواي من در روحيه بقيه اثر سوء نگذارد، در اين مورد با كسي حرف نميزدم اما حدس ميزدم كه ناصر ديبايي هم مثل من بيقرار است چون در طي آموزشها، او هم از جان مايه ميگذاشت.
پ.ن۱: شهید رسول کرمی و دو برادر دیگرش از رزمندگان اهل مراغه، در طول جنگ به شهادت رسیدند.
#لشکر_خوبان
#خاطرات_مهدیقلی_رضایی
#کتاب_برگزیده_جشنواره_ربع_قرن_کتاب_دفاع_مقدس
#معصومه_سپهری
#کربلای_۴
#غواصان
#لشکر_عاشورا
https://eitaa.com/lashkarekhoban