سلام اهالی لشکر خوبان
عید قربان بر شما مبارک. دعا میکنم عرفات و منا و لحظه زیبایی که نام حاجیان تک تک خوانده میشود و اعلام میشود قربانی آنها انجام شده است،
روزیتان شود.
خدایا!
دیشب و امروز خاصه یاد دو جانباز ویژه در کاروان حجمان افتادم که هر دو به شهادت رسیدند.
جانباز شیمیایی آقای برزکوهی و جانباز بصیر، آقای معصومی
اگر آن روزها گوشیهای مجهز و دنیای مجازی و البته علاقه و اراده به تصویر کشیدن آدمهای آن کاروان ویژه جانبازان بود، چه صحنههایی ثبت میشد....
یادداشتهایی هست که کوشیدم مشاهدات و حس و حالم را در آن به بند کلمات کشم. نمیدانم چرا دلم نمیخواست و نمیخواهد همه چیز را بگویم؟
شاید در زندگی این ویژهها، واقعا همه چیز گفتنی نیست، برخی فقط دیدنی و درک کردنی و گذشتنیست.
دنیا با این همه هیاهو خیلی شلوغ است و تاریخ، همین طوری چیزهایی را دارد از دست میدهد.
چطور میشود مردها و زنهایی بیش از ۳۰ سال، ۴۰ سال، در یک راه (که فراموش خیلیهاشده) رنج بکشند اما بدش را نگویند؟
عید قربان بر جانبازان بزرگ میهنم و آنان که یاور صادق ایشانند، عید زیباییست.
شاید شبیه قربانی کردن تدریجی نفس....
مبارکشان باد این پایداری واقعی🤍
#عید_قربان
#حج_جانبازان
#جانبازان
https://eitaa.com/lashkarekhoban
#
اگر لشکر خوبان و نورالدین پسر ایران را خوانده باشید ممکن نیست دو کس را از یاد ببرید.
هر وقت به وادی میآیم حتما تجدید عهدی میکنم با این دو عزیز:
امیدوارم کاری نکنم از چشم ایشان دور شوم🍃
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
کنون که میدان شهود و لقا را برای محرمهای شاهد مهیا میگردانی، کنون که مهلت وقوف در میقاتهای مشعر و عرفاتت سپری گشتند و ده لیال عشر را به والفجر منا میرسانی و دههی محرم حسینت را به عاشورا، چه شده است که هنوز طهارت پوشیدن احرام را کسب نکردهام و نظری از روی ربوبیتت به بنده مردهات نمیکنی، آیا میخواهی باور کنم کسی هست که از رحمتت دور است!؟
آنقدر از بندهات بیزار گشتهای که نمیخواهی سلامی دهد، همان بندهای که خود تربیت کردهای، تو رب منی و جز تو کسی نمیشناسم تو از درونم آگاهی، نگذار بپوسم.
🍃⚘️🍃🌹
این جملات دستنوشتههای شهید سید احمد خیاط نوریاند.
این یادگارهای پرطراوت که مفهومشان را از زندگی زمینی ۱۹ ساله سید گرفتهاند.
سید احمد نوری، یک هادی و مربیست؛ عارفی واصل، گمنام، غیور، ... رفیق!
امروز، عید قربان، سیوهشتمین سالروز شهادت اوست.
🍏خودمان را از شناختن و پیوند خوردن با این نفوس زکیه و زندگان جاوید محروم نکنیم
#شهید_سید_احمد_خیاط_نوری
#دستنوشته_شهید
https://eitaa.com/lashkarekhoban
و یاد مردی بخیر که آخرین عید قربانش پر از خاطره شد.
مردی که گفت؛ امسال عیدیتونو با عیدی غدیر یکجا میدم...
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#شهیدان_غدیر
#مرد_ابدی
https://eitaa.com/lashkarekhoban
روز میلاد امام هادی علیهالسلام، چهاردهمین سالروز شهادت شهید سربلند اسلام، پدر موشکی ایران و یاران شهیدش، بریدههایی از کتاب مرد ابدی و شاید، پس پرده این کتاب، را به همراهان لشکر خوبان تقدیم میکنم.
اگر عزیزی درباره این کتاب و این شهدا و این روزها، مطلبی نوشت و نظری مکتوب کرد، به رسم ادب منتشر میکنم.
انشاءالله عنایت خاص این شهید و یارانش بر ما مستدام باشد🌹🌱🌹
۱
دوشنبه، عید قربان و از معدود روزهایی بود که حسن در خانه بود. ظهر، زینب با همسر و پسرکش به خانۀ پدر آمده بود. تا به هم رسیدند به رسم همۀ اعیادِ دینی، با خنده عیدیشان را خواستند اما برای اولین بار، پدر عیدی نداد و گفت: «امسال، عیدی قربان را با غدیر میدم!»
آن شب، حسن و الهام به عروسی دعوت بودند، برای اینکه به بچهها هم خوش بگذرد، بعد از ظهر با بچهها رفتند تا دوری بزنند. قبل از اینکه به خانه برگردند، از طرف شهرک تماس گرفته شد و حاج حسن خودش جواب داد: «... باشه، داریم برمیگردیم! خودم میام ببینم چی شده!»
بچهها پرسیدند: «چی شده بابا؟!»
ـ هیچی! ماشین مامانتون تصادف کرده!
بچهها خندیدند و الهام تعجب کرد! ماشینش را توی کوچه، کنار دیوارِ خانه پارک کرده بود، چطور میتوانست تصادف کرده باشد؟! وقتی برگشتند، همه با هم پیاده شدند و سمت ماشین مادر رفتند. دهانشان از تعجب باز ماند؛ ماشینی هنگام پیچیدن توی کوچه، چنان شدید به ماشینِ الهام خورده بود که ماشین به شدت به دیوار خورده و حسابی داغون شده بود!
ـ خب! بچهها دیگه بریم تو!
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#عید_قربان
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
روز میلاد امام هادی علیهالسلام، چهاردهمین سالروز شهادت شهید سربلند اسلام، پدر موشکی ایران و یاران ش
مطالب را در صورت تمایل میتوانید بدون لینک و فقط با اسم مرجع ( کتاب مرد ابدی) منتشر کنید. 🙏
۲
شب عید قربان، بعد از مدتها قرار بود با همسرش به عروسی بروند. الهام با اشتیاق داشت آماده میشد. بچهها با خوشحالی میگفتند: «وای... چقدر هر دوتون خوشتیپ شدین! بابا! مامان! وایسین! عکستونو بگیریم!»
حسین زود دوربین آورد و عکس پدرومادرش گرفت. پدری که با پیراهن آبی و کتوشلوار سورمهای، خوشتیپترین بابای دنیا بود برایشان، اما برخلاف همیشه، خیلی ساکت بود وحتی شوخی بچهها نتوانست او را بخنداند! الهام آهسته تلنگری زد: «حسن! بابا یه کم بخند! بچهها اینقدر ذوق دارن!»....
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی
https://eitaa.com/lashkarekhoban