eitaa logo
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
8.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
485 ویدیو
233 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ. #رمان‌براساس‌واقعیت‌نوشته‌شده✅ پایان خوش❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 امروز تمام کائنات به عزای نبودنت نشسته‌اند، ای بهانه‌ی خلقت! انگار یک پدر از این دنیا رخت بر بسته که جهانی این‌چنین یتیم شده، چرا که ریسمانِ وحی‌ای که با رفتنت از زمین بریده شد، زمین را از رحمت تهی کرد. ▫️ نبودنت داغی شد بر سینه‌ی دخترت زهرا. نبودنت طنابی شد که دستان علی را بست و قامتش را خم کرد. نقاب شرم بر چهره‌ی روزگار است از این که بعد از تو مردمان به امانت‌هایت وفا نکردند. ▪️ ای باب نجات خدا بر روی زمین! بعد از غروب و رفتنت جهان روز به روز در تاریکی و ظلمت فرو رفت. آنقدر که جز سیاهی چیزی باقی نمانده و ما دلخوش به خورشیدی هستیم که تو طلوعش را به ما وعده داده‌ای تا بیاید و پدری کند در حق این امت یتیم مانده... 🔘 شهادت صلوات الله علیه و آله و صلم را به تمام مسلمین جهان تسلیت عرض می‌کنیم.
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part219 _
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 دلارای دامن لباس را هم بیرون آورد، سری بالا انداخت: _دیروز گفتن اشکال نداره لباس محلی بپوشم. حتی ایرادی به رنگ شاد پوشیدنم نگرفتن. _خوبه، ببین وقتی مردت باهات راه میاد؛ تو هم باهاش راه بیا. بقیه ی لباس کجاست؟ روی موهات رو با چی می پوشونی؟ دلارای لچکی را برداشت و نشانش داد. بی نهایت زیبا بود. _جلوی لچک سِله دوزی شده، اینا مال خانواده های اعیونی اون جاست. ملوک با اخمی که نشان از تفکرش می داد، گفت: _که بابات تا اون جا که من خبر دارم، هیچ وقت مال و منالی نداشته که جزو اون مدل خونواده ها حساب شه. دلارای سرش را پایین گرفت و محزون لب به سخن باز کرد: _اینارو همون پیرزن بهم داد، یه روزی قبل این که یدالله خان جون خانواده ش رو بگیره؛ پولدار بودن. قرار بوده با این لباس عروس شه که داماد رو کشتن و خودش رو هم خون بس گرفتن که با مردن شوهرش، تنها یه گوشه زندگی می کنه. ملوک در خود فرو رفت، انگار از غم او بزرگ تر هم بود. آه جگرسوزی کشید و دستش را روی سه دکمه ی سینه ی پیراهن کشید. _عجب رسم و رسومی تو این مملکت پیدا می شه، البته این طرفام من شنیدم ولی به عمر ندیدم. ان شاالله این رخت برای تو خوشی بیاره، پاشو برو زیر رختخوابت بذارش که اگه چروکی بهش نشسته گوشه ی چمدون؛ صاف شه. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
👇 ‌ ◾️یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر آمدند برای هدایت بشر،وقتی که قومشان سرکشی کرده و ایمان نیاوردند، نفرینشان کردند... زمین به نفرین پیغمبران دهان باز می‌کرد و کافران را می‌بلعید،آسمان سیل می‌بارید و مردمان را غرق می‌کرد، اما تو.... زمین و آسمان را به هم دوختی و نگذاشتی قومت عذاب شوند بلا و مصیبت دیدی و نگذاشتی امّت‌ات بلا ببینند تنها پیغمبری بودی که قومش را نفرین نکرد... شیوه تو شفاعت بود و دستگیری تو عزیز ترین‌هایت را خرج ایمان و سعادت مردمان کردی بگذار عالمیان هرچه بهتان است بر تو ببندند تاریخ گواه مهربانی‌ توست... تاریخ گواه است که انسانیت را تو بر جهانیان معنا کردی تاریخ گواه است که مرام و مهر تو و فرزند و نوادگانت، هنوز که هنوز است دست بشر رامی‌گیرد و عالم را زیر و رو می‌کند... درود خدا بر تو و خاندان پاکت که افتخار خلقتید و کشتی نجات عالمیان... و خدارا تا ابد شکر که مارا جزو امت تو و زیر سایه‌ی مهربانی‌ات قرار داد......... ‌ 🖤
11.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدیوی کامل از روضه و مداحی معروف: مگه یادم میره من بودم و یه گل پرپر مگه یادم میره زخمِ روی صورت مادر مگه یادم میره خونابه ی بالِ کبوتر با صدای حمید علیمی و محمود کریمی 🏴فرا رسیدن شهادت پیامبر اکرم و امام حسن مجتبی تسلیت باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «ندیدیم تو را» 👤 شعرخوانیِ صابر شاید ایام کهنسالی ما جلوه کنی در جوانی که دویدیم و ندیدیم تو را... 📥 دانلود با کیفیت بالا
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part220 د
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 دلارای لباس را برداشت و روی گلیم دست باف قدیمی پهن کرد. رختخواب پشمی سنگینی را هم روی آن انداخت. برای شستن استکان های چای بلند شد که ملوک دستش را گرفت و سینی را هم از او گرفت: _بده من، نمی خواد تو بشوری. خداروشکر که آرش پات وایستاد، عاقبتت ان شاالله به خیر بشه با این پسر. دلارای گوشه ی اتاق روی همان تشکچه نشست. صداهای بلندی که اول صبح به گوشش می خورد، دلش را به آن سمت می کشید اما ملوک با تشر زدن جلویش را گرفت. باور این که تمامی این سر و صداها، به خاطر مراسمی ست که پای او هم گیر است؛ برایش سخت بود. تنها بودن را می توانست تاب بیاورد اما بیکار گوشه ای نشستن را نه. خانه شان هم که تمیز بود، همین دیروز جارو کشیده بود. در این فکر بود که در خانه ی آرش به غیر از خوردن و خوابیدن، چه باید بکند؟! آرش که از صبح زود بعد از خواندن نماز، دیگر خواب به چشمش نیامده بود؛با یاقوت به سواری رفت. سرعتش چنان بالا بود که اگر کسری وسط جاده او را می دید، نمی توانست بشناسد. سری به چشمه ی خروشان سرشار از خاطره اش زد و بعد از آن به دیدار مش حسینی رفت که این روزها کمی کسالت داشت. _تو هنوزم دلت به معاینه ی دکتر جماعت نمیره؟ مش حسین استکان چای را به همراه شیر و عسل روی سفره گذاشت. _نه پسر جان، عمری رام به مطب خونه وا نشده. همین جوشونده ی گیاهی خوبم می کنه، به تنم سرما نشسته. _سن و سالتم مزید بر علته مشتی. مش حسین چپ چپ نگاهش کرد: _خودت پیری پسر، من هنوزم مثل سی چهل سال پیشم. آرش تک خنده ی کوتاهی زد و مشغول گرفتن لقمه شد. مش حسین فکری شد، پرسید: _از عروست راضی هستی؟ آرش لقمه ی جلوی دهانش را پایین برد: _هنوز که عروسم نشده مشتی که ببینم شانس آوردم یا سرم کلاه رفته. _وقتی دست روش گذاشتی یعنی دلت یه گیری وسط داشته که خواستیش. آرش استکان چای را برداشت و قلپی خورد. سکوتش لبخندی روی لب مش حسین نشاند. دست روی زانوهایش گذاشت: هدایت خانَ م هروقت نمی خواست حرفی بزنه سرشرو مثل تو با یه کاری گرم می کرد. آرش استکان را روی نعلبکی گذاشت: 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
. بی کفن بود حسین وَرنه وصیت می‌کرد تا به روی کفنش نام "حسن" بنویسند ....
4_5785365971854166376.mp3
12.6M
🎧 حریب (غارت زده) 🔘 نواهنگ فوق العاده زیبا👌
جمعه است و غم عالم روی شانه های شما سنگینی می کند غم رحلت پیامبر مهربانی ها جد بزرگوارتان غم شهادت امام مجتبی عموی کریمتان دریایی از اشک هم نمی تواند ذره ای از این غم ها را تسکین بخشد شال عزا بر شانه و زانوی غم را در بغل امروز اشک چشم تان مهمان دامان زمین گردیده یابن الحسن الله_یا_صاحب_الزمان◾️
🖤خراسان مےدهد بوے مدینہ 🖤ڪوه غم داردبہ سینہ 🖤خراسان را سراسر غم گرفتہ 🖤در ودیوار آن ماتم گرفتہ پیشاپیش شهادٺ آقاعلےبن‌موسےالرضا(ع) راخدمٺ ‌شما محبان🖤 آن حضرٺ تسلیٺ عرض مےکنیم.🏴
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part221 د
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 _بحث جواب ندادن نیست، چون با دلم پیش نرفتم که بخوام جوابی بهت بدم. اصرار و بحث هر روزه ی مامان، آرامش و آسایش رو از همه گرفته بود. بقیه که نباید چوب نخواستن من رو بخورن، دست رو این دختر گذاشتم چون اهل این جا و مهم تر از اون؛ اهل سیاست و کرشمه نبود. ساده ست مثل کف دست، ولی به همون اندازه سرکشم هست. سواد داره و می تونی وقتی کنارش می شینی، هر چیزی بشنوی غیر از پشت سر این و اون حرف زدن. مش حسین با نگاهی خوشحال، شکری گفت. از جا بلند شد و بالش برای تکیه دادن آرش، پشت کمرش قرار داد: _سر همینا هم که انتخابش کرده باشی، ان شاالله برات زن زندگی باشه. دختر خوبی بود، رسرومات این جا رو که یاد بگیره می تونه زود به شرایط خو بگیره. آرش لقمه ی دیگری گرفت و به مش حسین داد: _امیدوارم مشتی... مش حسین متشکر، لقمه را گرفت و گفت: _نترس از انتخابت حتی اگر ا شتباه باشه، اگه بد بود تاوان می دی و اگه خوب بود؛ گردنت افراشته تر می شه. آرش نگاهش کرد و سؤال مانده در پستوی ذهنش را بیرون کشید و پرسید: _پشیمون نیستی عمری دنبال یه نیم نگاه ملوک بودی و آخرش تنها موندی؟ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
14.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬نماهنگ زیبا و دلنشین با عنوان « نسیمی که الان تو حرمی» هدیه به ساحت مقدس امام رضا علیه السلام و امام حسن مجتبی علیه السلام 🎼 سید رضا نریمانی 🖌به همراه زيرنويس عربى 🍃 پیشنهاد ویژه برای دانلود