11.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_بسیار_زیبا_و_احساسی
ویدیوی کامل از روضه و مداحی معروف:
مگه یادم میره من بودم و یه گل پرپر
مگه یادم میره زخمِ روی صورت مادر
مگه یادم میره خونابه ی بالِ کبوتر
با صدای حمید علیمی و محمود کریمی
🏴فرا رسیدن شهادت پیامبر اکرم و امام حسن مجتبی تسلیت باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ_زیبای «ندیدیم تو را»
👤 شعرخوانیِ صابر #خراسانی
شاید ایام کهنسالی ما جلوه کنی
در جوانی که دویدیم و ندیدیم تو را...
📥 دانلود با کیفیت بالا
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part220 د
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#part221
دلارای لباس را برداشت و روی گلیم دست باف قدیمی پهن کرد.
رختخواب پشمی سنگینی را هم روی آن انداخت.
برای شستن استکان های چای بلند شد که ملوک دستش را گرفت و سینی را هم از او گرفت:
_بده من، نمی خواد تو بشوری. خداروشکر که آرش پات وایستاد، عاقبتت ان شاالله به خیر بشه با این پسر.
دلارای گوشه ی اتاق روی همان تشکچه نشست.
صداهای بلندی که اول صبح به گوشش می خورد، دلش را به آن سمت می کشید اما ملوک با تشر زدن جلویش را گرفت.
باور این که تمامی این سر و صداها، به خاطر مراسمی ست که پای او هم گیر است؛ برایش سخت بود.
تنها بودن را می توانست تاب بیاورد اما بیکار گوشه ای نشستن را نه.
خانه شان هم که تمیز بود، همین دیروز جارو کشیده بود.
در این فکر بود که در خانه ی آرش به غیر از خوردن و خوابیدن، چه باید بکند؟!
آرش که از صبح زود بعد از خواندن نماز، دیگر خواب به چشمش نیامده بود؛با یاقوت به سواری رفت.
سرعتش چنان بالا بود که اگر کسری وسط جاده او را می دید، نمی توانست بشناسد.
سری به چشمه ی خروشان سرشار از خاطره اش زد و بعد از آن به دیدار مش حسینی رفت که این روزها کمی کسالت داشت.
_تو هنوزم دلت به معاینه ی دکتر جماعت نمیره؟
مش حسین استکان چای را به همراه شیر و عسل روی سفره گذاشت.
_نه پسر جان، عمری رام به مطب خونه وا نشده.
همین جوشونده ی گیاهی خوبم می کنه، به تنم سرما نشسته.
_سن و سالتم مزید بر علته مشتی.
مش حسین چپ چپ نگاهش کرد:
_خودت پیری پسر، من هنوزم مثل سی چهل سال پیشم.
آرش تک خنده ی کوتاهی زد و مشغول گرفتن لقمه شد.
مش حسین فکری شد، پرسید:
_از عروست راضی هستی؟
آرش لقمه ی جلوی دهانش را پایین برد:
_هنوز که عروسم نشده مشتی که ببینم شانس آوردم یا سرم کلاه رفته.
_وقتی دست روش گذاشتی یعنی دلت یه گیری وسط داشته که خواستیش.
آرش استکان چای را برداشت و قلپی خورد.
سکوتش لبخندی روی لب مش حسین نشاند. دست روی زانوهایش گذاشت:
هدایت خانَ م هروقت نمی خواست حرفی بزنه سرشرو مثل تو با یه کاری
گرم می کرد.
آرش استکان را روی نعلبکی گذاشت:
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
.
بی کفن بود حسین وَرنه وصیت میکرد
تا به روی کفنش نام "حسن" بنویسند ....
#جانم_ارباب_کرم
#حسنمولا_حسنآقا_حسنعشق
4_5785365971854166376.mp3
12.6M
🎧 حریب (غارت زده)
#تنظیم_استودیویی
🔘 نواهنگ فوق العاده زیبا👌
جمعه است و غم عالم
روی شانه های شما سنگینی می کند
غم رحلت پیامبر مهربانی ها
جد بزرگوارتان
غم شهادت امام مجتبی
عموی کریمتان
دریایی از اشک هم
نمی تواند
ذره ای از این
غم ها را تسکین بخشد
شال عزا بر شانه و
زانوی غم را در بغل
امروز اشک چشم تان
مهمان دامان زمین
گردیده یابن الحسن
#آجرک الله_یا_صاحب_الزمان◾️
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part221 د
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#part222
_بحث جواب ندادن نیست، چون با دلم پیش نرفتم که بخوام جوابی بهت بدم.
اصرار و بحث هر روزه ی مامان، آرامش و آسایش رو از همه گرفته بود.
بقیه که نباید چوب نخواستن من رو بخورن، دست رو این دختر گذاشتم چون اهل این جا و مهم تر از اون؛ اهل سیاست و کرشمه نبود.
ساده ست مثل کف دست، ولی به همون اندازه سرکشم هست.
سواد داره و می تونی وقتی کنارش می شینی، هر چیزی بشنوی غیر از پشت سر این و اون حرف زدن.
مش حسین با نگاهی خوشحال، شکری گفت.
از جا بلند شد و بالش برای تکیه دادن آرش، پشت کمرش قرار داد:
_سر همینا هم که انتخابش کرده باشی، ان شاالله برات زن زندگی باشه.
دختر خوبی بود، رسرومات این جا رو که یاد بگیره می تونه زود به شرایط خو بگیره.
آرش لقمه ی دیگری گرفت و به مش حسین داد:
_امیدوارم مشتی...
مش حسین متشکر، لقمه را گرفت و گفت:
_نترس از انتخابت حتی اگر ا شتباه باشه، اگه بد بود تاوان می دی و اگه خوب بود؛ گردنت افراشته تر می شه.
آرش نگاهش کرد و سؤال مانده در پستوی ذهنش را بیرون کشید و پرسید:
_پشیمون نیستی عمری دنبال یه نیم نگاه ملوک بودی و آخرش تنها موندی؟
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
14.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اجرای متفاوت و فوق العاده زیبای گروه ریسمونا در حرم امام رضا(ع)
#حتما_ببینید
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part222 _
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#part223
مش حسین چشم های خاکستری رنگش را به او دوخت.
_نیستم پسر خان...
مجال پشیمونی بهم نداده وقتی هنوزم خواستنش تو دلم مثل جوونیاست.
آرش دستی روی شانه ی مش حسین نشاند:
_می دونم که از وقتی از عمارت در اومدی، دیگه پا توش نذاشتی ولی این بار جای بزرگ تر منم که شده؛ اون جا باش.
این را گفت و بلند شرد. سال ها بود کسی رد پای مش حسین را در عمارت ندیده بود.
_اگه می دونی که نیومدم، الآنم به دعای خیرم قانع باش خان.
_واسه ملوک و تو خان نیستم، اینو خودت بهتر از من می دونی.
مهمون خود منی، امشب رو چشم پوشی کنم ولی فردا ظهر می خوام واسه ولیمه ی ناهار تو عمارت ببینمت.
مش حسین سری تکان داد:
_هر چی خدا بخواد.
_خدا که می خواد، بنده شم باهامون راه بیاد؛ همه چی درست می شه.
من دیگه برم که خیلی از مهمونا تا الان رسیدن.
مش حسین همراهی اش کرد و سوار شدن روی زین اسبش را به تماشا نشست.
آرش قبل از هی کردن و حرکت اسب، به او نگاه کرد.
حرفی را زد که از آن مطمئن بود:
_هنوزم دیر نشده واسه پا پیش گذاشتن مشتی، این بار رو منم پشتتم.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
▪️ تقویم میگوید امروز شهادت پسر فاطمه است. کریمِ زمین و آسمانها، بخشنده در دنیا و آخرت... اما نه! تقویم اشتباه میگوید. اصلا مگر میشود شهادت غریبِ مدینه را در یک روز خلاصه کرد؟
▫️ غریبی که حتی در خانه خودش هم غریب بود. امام حسن با قطره قطره اشک مادر برای شکستن عهد غدیر شهید شد. وقتی شهید شد که درِ خانهای را که جبرئیل بدون اذن دخول وارد آن نمیشد، با مُشت میزدند و به آتش کشیدند.
▪️ امام حسن وقتی شهید شد که صورت حضرت مادر با سیلی کبود شد. چادرش خاکی شد و بین در و دیوار، با میخ گداخته شده پاره شد. امام حسن مجتبی در همان کوچه شهید شد. هزار بار شهید شد. وقتی شبانه مادر را میبردند، وقتی میدید خواهرش زینب آستین بر دندان میگزد تا صدای هق هقش را مردم خفتهی زمان نشنوند.
▫️ او وقتی شهید شد که دانست چرا حضرت پدر دستان عباس را میبوسد. وقتی شهید شد که فرق سر حجت خدا را در مسجد خدا و رو به قبله شکافتند. امام حسن را بدعهدیهای مردم زمان شهید کرد و تنها مرهم این دردها ظهور منتقم سیلی مادر است...