eitaa logo
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
8.4هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
485 ویدیو
233 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ. #رمان‌براساس‌واقعیت‌نوشته‌شده✅ پایان خوش❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدای مهربانم🙏 به حرمت (س)🏴 هرکسی هرگونه✨ گرفتاری یا غم و اندوهی داره⭐️ برایش چاره ساز و رفعش فرما دل دردمندان را شاد و دوستانم را حاجت روا بفرما🙏 🏴شهادت مظلومانه بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد 🏴
🍃🔸 بـه طبیبــان جهـان رو نـزنـم در هـر حـال 🍃🔸 درد تا دردِ حسین اسـت، مداوا هیـچ است عليه السلام
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part449 ص
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 فعلا که فقط اتاق جداکردن و حرفی میون زن و شوهرنیست. شاید می خواد غضبش بخوابه، اون زنم حقش نیست اگه ناحقه؛ بسوزه تو آتیش. اگرم قرار به سوختن باشه، تو کنده درخت ننداز وسطش که شعله بگیره. امیربهرام فشاری به پهلویش داد و گفت: _همین یکی رو خوردم دنیا دور سرم چرخید، فعلا پیچ شل دهن خودم رو سفت کنم بهتره. نسترن به عاقبت خواهرش فکر می کرد و امیربهرام به خشم برادرش... دلارای در اتاق را نه به روی ماه منیر باز کرده بود و نه به روی عمه اش، نه چیزی از گلویش پایین رفته بود و نه میلی داشت. لباس هایش را با چنگ از کمد بیرون کشید و دور خودش ریخت. روی هر کدام که دست می گذاشت، عطر آرش در مشامش می نشست. چشمان پر آبش را به لباس های آویز شده و مرتب شوهرش انداخت. طاقت یک شب و دو شب دوری در دلش ریشه ندوانده بود و مصیبت رفتن را چه می کرد؟ ته این جاده به تنهایی من ختم شده ست... ِتو بگو کی و کجا سمت دلم می آیی؟! نه پای دلش مسیر رفتن را بلد بود و نه جان و دلش فکر رفتن داشت... آرش به شعله ی کوچک چراغ نفتی اتاقش خیره بود. ساعتی می شد که به اجبار خستگی چشمانش، پلک می زد. در اتاقش آرام باز شد و نگاه خیره ی آرش چرخید. مش حسین وارد شد و گفت: _سلام پسر جان، تو مجلس داییت کم پیدا شدی. آرش جواب سلامش را آرام داد و گفت: _به هیچ کاری نرسیدم مشتی، گیر و گرفت زیاد داره این سر لاکردار. مش حسین روی صندلی نشست و چشم به او دوخت: _نه من اهل نصیحتم و نه تو نصیحت شنو، اومدم بگم این مدل راه تباهی میاره. سنگاتو وا کندی باهاش؟ حرفاشو شنفتی که کی ناحق گفته و چی باطل بوده؟ آرش سر میان دستانش گرفت و گفت: _اعتماد نکردکه نگفت، لَقلَقه زبون همه شد. سوز دلم همینه مشتی، که دیر به حرف اومد. سکه یه پول شدم وسط یه مشت زیر دست و غریبه. مش حسین دستی به محاسنش کشید و گفت: _آزادش کن بره، اگه به دلت بد نشسته. سر آرش چرخید و نگاهش کرد. عذر زنش را خواسته بود و کسی خبر نداشت. فقط گفت: _مشتی اهل جا به جا شدن و دل از خونه زندگیت کندن هستی؟ مش حسین با چشمانی ریز شده، نگاهش کرد و گفت: _مصلحتم به رفتن باشه، چرا که نه؟ ولی پشت سرم آباد رو ویرونه نمی کنم که راه برگشت داشته باشم. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
بی حیا فاطمه را دید ولی نیت کرد به در کنده شده با همه نیرو بزند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️☕️❄️ در این سرمای زمستانی❄️ گرما بخش باش🤍 با یه لبخند☃️ یه چای گرم ☕️ یک نگاه امید بخش🤍 و با یه حرف شیرین عصرتون گرم و زندگیتون زیبا
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part450 ف
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 آرش سرش را پایین انداخت و گفت: _من ازت پدری بخوام، می کنی؟ مش حسین لبخندی فهیمانه زد و گفت: _پدرت خدابیامرز به قدری لایق پدریت بوده که من این بین به قیاسم نیام ولی کاری از منه پیرمرد بر بیاد، واسه پسرم با همون جون و دلی که مونده انجام می دم. آرش از جایش بلند شد، طاقت نشستن و حرف زدن نداشت. بی قراری اش از چشم دزدیدنش عیان بود که گفت: _فردا زنم راهی می شه، گفتم بار و بندیل ببنده. می خوام تو و ملوک هواش رو داشته باشین که دلم به تنها رفتنش رضا نیست... مش حسین الهی خیر و مصلحت باشدی گفت و بلند شد. دستش روی شانه ی آرش نشست: _فکر کن پسر جان، راه برگشت همیشه نیست. صدایش گرفته بود که گفت: _فکر کردم که این نتیجه ش شده، بره به صالح خودشه. _باشه پسر، با ملوک تو خلوت در میون می ذارم که در جریان ماوقع باشه. یک ساعت چشم رو هم بذار، نه زنت چیزی ازش مونده و نه از تو چیزی باقی می مونه. آرش سرش را تکان داد و مش حسین رفت. خود را روی تخت یک نفره اش پرت کرد و ساعدش روی پلک های دردمندش قرار گرفت. دست برداشت و با شتاب روی تخت نشست. راهی اش می کرد، دست کم بدرقه کردن را که می توانست از او دریغ نکند. مردانه ماندن پای مردانگی هایش، خفه اش کرده بود. تردیدش را به یقین بدل کرد و از اتاق کارش در آمد. راهرو خالی بود، پاسی از شب گذشته بود. از اندرونی خارج شد و چندین بار ماه منیر را صدا زد. ماه منیر گیج و خوابالود با شنیدن نامش، چشم باز کرد و رو سری را زیر چانه گره زد. از اتاق بیرون رفت و با چشم دنبال آرش گشت. _پشت سرتم. ماه منیر به آن سمت چرخید: _ببخشید آقا جان، کاری داشتین؟ آرش پرسید: _چیزی واسه خوردن پیدا می شه تو این مطبخ؟ ماه منیر سرش را خاراند و گفت: _غذای گرم که نه آقا، ولی همه چی هست شکر خدا. _یه سینی بردار و هر چی پیدا می کنی توش بذار و برام بیار. _الان می رم آقا، فقط نون پنیر باشه؟ آرش با بی حوصلگی گفت: _گفتم هر چی، اونم باشه مهم نیست. ماه منیر چراغی برداشت و پا به مطبخ گذاشت. کمی سبزی خوردن به همراه نان محلی و پنیر برداشت. در ظرف چید و عسل هم در پیاله ای ریخت، نمی دانست دیگر چه بردارد که آرش صدایش زد. سریع سینی را برداشت و با دستی لرزان، چراغ را هم بالا گرفت. _ببخشید آقا، طول کشید. آرش ممنونی گفت و سینی را از دستش گرفت. پا به اتاقی قرار بود بگذارد که ساحل امنش را به خود حرام کرده بود. پشت در مردد شد، نمی دانست ملوک کنارش هست یا تنهایی اش را با بی کسی پر می کند. دستگیره را پایین کشید و آرام لای در را باز کرد. خبری از کسی نبود، داخل رفت و اتاق به هم ریخته، چشمانش را گشاد کرد. محال بود دلارای تا این اندازه شلخته باشد. سینی را روی تخت گذاشت و گوشه، مابین دیوار و کمد؛ دلارای نشسته بود و چیزی را به آغوش گرفته بود. جلوتر رفت و از صدای پایش، دلارای چشم باز کرد. به خیال عمه اش، چشمش به آرش افتاد. آن قدر زخم به سینه اش داشت که صدایش گرفته و تارهای صوتی اش به هم چسبیده بود: _از لباسات یکی رو ببرم؟ 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
. | حاج‌قاســم‌دلتنگتیم....😞💔 . 『
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸نوکر زهرا شدم دنیا به نامم گشته است 🍃🌸نام پاک فاطمه ذکر سلامم گشــــته است من نمیدانم چه 🍃🌸رازی دارد این نام عجــیب گفتن یا فاطمه تـــــکه کلامم گشتـه است
پنجشنبه رسید 🌸با نام زیبای خالق مهربان 🌺که واژه پر مهر «سلام »است 🌸موج لطیفی میسازم 🌺و در گوش تمام اهالی صبح 🌸خصوصا شما عزیزانم 🌺زمزمه میکنم؛ سـلام، سـلام 🌺و آرزومندم 🌸تنی سـالم دلی شـاد 🌺و لبی خندان داشته باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجشنبه و ياد درگذشتگان 🌺هیچ هدیه‌ای شادی بخش‌تر از طلب آمرزش برای اموات نیست...🌺 🌺خدایا🙏 ✨همه اموات‌ و ✨گذشتگانمان را ✨ببخش و بیامرز و ✨قرین رحمت خویش قرار بده... 🌺آمین 🙏🌙🍃🌺