eitaa logo
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
8.3هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
485 ویدیو
233 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌلِّلْعَالَمِینَ. #رمان‌براساس‌واقعیت‌نوشته‌شده✅ پایان خوش❤
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ꕥ لیـــلے‌بـے‌عـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part179 _آ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 _اگه یه خط رو اعتمادم نسبت بهتون بیفته، زندگی رو واستون اون سر دنیا هم که برین؛ تلخ و هلاهل می کنم. جلال که بعد از جریان حفظ رازشان، ممنون آرش شده بود؛ سر بالا گرفت و چشم در چشم او گفت: _ارباب حرف تون واسه جفت مون حجته، محبت و لطف تون شامل حال مون شده؛ با نمک خوری و نمکدون شکستن شرمنده تون نمی شیم. آرش راست و استوار ایستاد، باید حواسش را جمع حفظ زندگی اش می کرد. _می تونین برین، فقط تو برو بگو خانم بیان این جا. اشاره ی چشمش به ماه منیر بود و این یعنی دلش ملاقاتی هر چند کوتاه و مختصر با دلارای را می خواهد. _داشت لباس من رو می دوخت، چشم الان می رم دنبالش. چشم های آرش روی نگاه متعجب جلال و دهن لقی ماه منیر در تردد بود. این دختر اگر جلوی دهانش را برای حرف های مهم تر می گرفت، شاهکار می کرد! _ببخشید آقا. این را گفت و زود از اتاق فرار کرد. _مطمئنی این دختر واقعا واست زن زندگی می شه؟ جلال که از جریان دوخت لباس بی خبر بود، لبخند کمرنگی روی لب نشاند: _راستش آقا همین زبون درازی و بچه بازیاش من رو دنبال خودش کشونده. دستی روی پیشانی عرق کرده اش کشید و سر به زیر انداخت. 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸