فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رمان_سوگلی_خان🤩
این رمان خاص رو از دست ندید حتما بخونید♥️
جهش به قسمت اول👇♥️
https://eitaa.com/leili_bieshq/27088
رمان کامل شده و جذاب #خان_هوسباز👇♨️
جهش به قسمت اول👇🌸
https://eitaa.com/leili_bieshq/15872
جهش به قسمت آخر رمان #خان_هوسباز👇♨️
https://eitaa.com/leili_bieshq/28650
قدیمیا عشقین♥️
جدیدا خوش اومدید😘♥️
.
همه باغ دلـم آثار خـزان دارد...🍁🧡
#حسین_منزوی
©|• @leili_bieshq
روی میزگزینۀ " دوستت دارم " ❤
هم بود...من
" دستانت " را برداشتم!!
#سید_محمد_مرکبیان
©|• @leili_bieshq
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 #سوگلی_خان #part179 _آ
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#سوگلی_خان
#part180
_اگه یه خط رو اعتمادم نسبت بهتون بیفته، زندگی رو واستون اون سر دنیا هم که برین؛ تلخ و هلاهل می کنم.
جلال که بعد از جریان حفظ رازشان، ممنون آرش شده بود؛ سر بالا گرفت و چشم در چشم او گفت:
_ارباب حرف تون واسه جفت مون حجته، محبت و لطف تون شامل حال مون شده؛ با نمک خوری و نمکدون شکستن شرمنده تون نمی شیم.
آرش راست و استوار ایستاد، باید حواسش را جمع حفظ زندگی اش می کرد.
_می تونین برین، فقط تو برو بگو خانم بیان این جا.
اشاره ی چشمش به ماه منیر بود و این یعنی دلش ملاقاتی هر چند کوتاه و مختصر با دلارای را می خواهد.
_داشت لباس من رو می دوخت، چشم الان می رم دنبالش.
چشم های آرش روی نگاه متعجب جلال و دهن لقی ماه منیر در تردد بود.
این دختر اگر جلوی دهانش را برای حرف های مهم تر می گرفت، شاهکار می کرد!
_ببخشید آقا.
این را گفت و زود از اتاق فرار کرد.
_مطمئنی این دختر واقعا واست زن زندگی می شه؟
جلال که از جریان دوخت لباس بی خبر بود، لبخند کمرنگی روی لب نشاند:
_راستش آقا همین زبون درازی و بچه بازیاش من رو دنبال خودش کشونده.
دستی روی پیشانی عرق کرده اش کشید و سر به زیر انداخت.
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#رمان_سوگلی_خان🤩
این رمان خاص رو از دست ندید حتما بخونید♥️
جهش به قسمت اول👇♥️
https://eitaa.com/leili_bieshq/27088
رمان کامل شده و جذاب #خان_هوسباز👇♨️
جهش به قسمت اول👇🌸
https://eitaa.com/leili_bieshq/15872
جهش به قسمت آخر رمان #خان_هوسباز👇♨️
https://eitaa.com/leili_bieshq/28650
قدیمیا عشقین♥️
جدیدا خوش اومدید😘♥️
از شدت ذوق لپام قرمز شده بودن.
ماه های اخرم بود و شکمم بزرگ شده بود به دخترداییم گفتم:_به همه بگین قایم شن الان دیگه سهیل میرسه.
امشب سالگرد ازدواجمون بود و به دروغ بهش گفتم حالم بده میخوام برم خونه مادرم ولی میخاستم سورپرایزش کنم.
با شنیدن چرخیدن کلید توی قفل در سریع اشاره دادم که قایم شن.
با شنیدن صدای یه زن که آشنا بود قلبم هری ریخت. این صدای بارانا بود، عشق قدیمی شوهرم.تنم لرزید،بغضم و قورت دادم. اون اینجا چیکار میکرد؟بارانا با ناز گفت: مطمئنی زنت خونه نمیاد عشقم؟
با شنیدن صدای مردونش اشکام سرازیر شد._اره خونه نمیاد نگران نباش.
_دیگه خسته شدم کی بهش میگی منم زنتم
با تیر کشیدن زیردلم ناله ای کردم با ترس برق و روشن کردم و جیغی کشیدم.
با دیدن سهیل و بارانایی که دستاشون قفل هم بود و با حیرت نگاهمون میکردن گریم شدیدتر شد.با گریه به سهیل گفتم:سالگرد ازدواجمون مبارک عزیزم.
با حس حس خیسی لباسم با زجه ناله کردم و گفتم: بچه.. بچم خدایا نه!خداااا...
http://eitaa.com/joinchat/3122528273C2c51409301
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
از شدت ذوق لپام قرمز شده بودن. ماه های اخرم بود و شکمم بزرگ شده بود به دخترداییم گفتم:_به همه بگین
سلام دوستان عزیزم این روزها صحبت این رمان همه جا پیچیده...😍🙈🔞
نمیدونم چرا از بین این همه کانال درخواست این رمان انقدر زیاد بوده ،مشتاق شدم خودمم بخونمش، من لینکشو میذارم جویین بشین و از خوندنش لذت ببرین عالیه😍😍😍😍😍 رمانش کامل شدهست👇☺️♨️♨️
http://eitaa.com/joinchat/3122528273C2c51409301
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕یه سـلام گرم
🌿یه آرزوی زیبا
🌼یه دعـای قشنگ
💕 بـرای
🌿تک تک شما مهربانان
🌼الهی
💕روزگارتون بر وفق مراد
🌿غم هاتون کم
🌼و زندگیتون
💕پراز عشق و محبت باشه
🌿در پناه خـداوند باشیـد
🌸 یکشنبه تون پُر از بهترینها 🌸
هدایت شده از 🦋تبلیغات ویژه/لیلی/سلبریتی🦋
با بغض بهشون خیره شدم و دستی رو شکم برآمدم کشیدم چجوری تونستند باهام اینکارو بکنند صدف خواهرم اون که میدونست من از سعید حاملم اون که میدونست من عاشقشم میدونست حاصل چند ماه محرمیت این بچه شد.
سعیدی که همیشه بهم میگفت عاشقتم و طاقت دوری تو ندارم الان داشت باخواهرم عروسی میکرد داشت ازم دور میشد.
با بغض و قدم های لرزون به سمتشون رفتم چشمهای،اشکیم رو به خواهرم دوختم و بغلش کردم آروم در گوشش لب زدم:
_هیچوقت خوشبخت نمیشی بچم و بی پدر کردی حتی نزاشتین خوشحالیم رو بگم بابت وجود بچم نابودم کردین.
با بغض ازش جدا شدم و بدون اینکه نگاهی به چشمهای بهت زدش بکنم به سمت سعید رفتم و با بغض لب زدم:
_عشقم دوماد شدنت مبارک.همیشه میگفتی تو عروس خودم میشی مامان بچه هام اما الان عروست من نیستم خواهرمه اما مامان بچتم نابودم کردی..
با بغض ازش جدا شدم که بهت زده لب زد:
_بچم؟؟!...
قدمی به عقب برداشتم که سرم تیری کشید و به زمین فرود اومد و صدای داد سعید تو گوشم پیچید:
_آرامش خانومم..گم شید امبولانس خبرکنید عشقم چشمات و باز کن....😭💔
https://eitaa.com/joinchat/3314810948C9f3ebba200
❤️ꕥ لیـــلےبـےعـشـــق ꕥ❤️
با بغض بهشون خیره شدم و دستی رو شکم برآمدم کشیدم چجوری تونستند باهام اینکارو بکنند صدف خواهرم اون که
نگاهم و از سفره #عقد گرفتم و بهش دوختم چقدر توی اون کت و شلوار خوش دوخت #جذابتر شده بود ارزوم بود توی لباس دامادی ببینمش صدای #عاقد بلند شد
+ عروس خانم بنده وکیلم ؟!
با چشمایی بارونی نگاهم و به خواهرم دوختم که الان جای من #کنارعشقم نشسته بود جفتشون خوشحال و راضی بودن و دیگه منی در این بین نبود.صدای عاقد عین #پتک توی سرم پیچید:_برای بار سوم میپرسم عروس خانوم بنده وکیلم ؟! #تحمل شنیدن جوابشو نداشتم #قلبم محکم به #سینم میکوبید چشمام سیاهی رفت و افتادم روی زمین از بین چشمای درحال بستم #دویدن سعید و به سمتم میدیم و صداش توی گوشم پیچید_ #آرامش عشقم...لبخند تلخی بهش زدم و چشمام بسته شد...😭💔
https://eitaa.com/joinchat/3314810948C9f3ebba200
عشق یعنی نرسیدن! چمدان را بردار
همه رفتند...تو تنها سر جایت ماندی...💛
#مجيدتركابادي
©|• @leili_bieshq