eitaa logo
لَیْلِ قصه‌ها | لیلی سلطانی
11.3هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
45 ویدیو
3 فایل
ادبیات خوانده‌‌ای که قصه می‌نویسد، تدریس می‌کند و به دنبال رویاهاست🌱 • 📚کتاب‌ها: آیه‌های جنون/ چاپ هشتم در دست چاپ: نجوای هر ترانه‌/ رایحه‌ی محراب در دست نگارش: آن شب ماه گم شد/ ابر و انار • خانه‌ی خودمانی‌تر: @leilysoltaniii • ادمین: @maryaarr
مشاهده در ایتا
دانلود
[ الروح والروح ] . در نزدیڪ ترین زاویہ ے مسجد نشستہ و چشم هاے ڪم سویش میخِ در بود. هر دو زانویش را در آغوش گرفتہ بود تا بہ محض‌ ورود حسین بن علے (ع) از جا برخیزد! نود و اندے سال از خدا زندگانے گرفتہ و از مُریدان آخرین فرستادہ اش بود. فرزندانش مخالف سفرش بہ ڪوفہ بودند اما او از دلتنگے بہ تنگ آمدہ بود! دلتنگ بود،دلتنگ استشمام شَمہ ے محمد (ص)! رسول اللہ را خوب بہ خاطر داشت،هم سن و سال بودند و گاهے هم بازے! مهربان ترین و معصوم ترین ڪودڪ مڪہ بود،ڪودڪ ڪہ نہ! از همان طفولیت،بزرگ بود و معظم! شخیص بود و مولا! عزیز بود و سرور! سراسر رحمت بود و برڪت! مهر و لبخند هاے محمد (ص) شش هفت سالہ را خوب بہ یاد داشت. هر جا ڪہ محمد (ص) قدم مے گذاشت نعمت از زیر قدم هایش مے رویید. شنیدہ بود ڪہ روزے خاتم الانبیا ایستادہ بود و عرق جبینش را پاڪ مے ڪرد،قطرہ اے از عرق جبینش روے خاڪ افتاد و از آن گل محمدے ریشہ زد و سر از خاڪ بیرون درآورد! محمد (ص) سراسر زیبایے بود،سراسر رحمت و عطوفت و مملو از لطافت! بہ یاد داشت روزے بہ مادرش گفتہ بود ڪه:نام محمد را باید فیض مے گذاشتند مادر! هر جا محمد هست خیر و رحمت هم همانجاست! از آن روز گاهے در خلوت خودش،محمد (ص) را فیض صدا مے زد! سے و اندے سال از ڪوچش بہ آسمان مے گذشت،هرگاہ دلتنگ بوے رسول اللہ مے شد بہ دیدار اهلش مے آمد و رفع بے قرارے مے ڪرد. ڪهولت سن و بے رمقے جسم،چندین سال او را از دیدار عزیزان پیامبر دور انداختہ بود! دیگر تاب نیاورد و هرطور بود خودش را بہ ڪوفہ رساند! براے دیدارِ حسینِ فاطمہ (س)! حسینِ محمد (ص)! با یڪ دست زانوهایش را در آغوش ڪشیدہ و با دست دیگر عصاے چوبے اش را سرپا نگہ داشتہ بود. ناگهان مردے بلند قامت و خندہ رو وارد مسجد شد،دستار سبز بہ سر بستہ بود و ڪودڪے را مانند جان در آغوش داشت. اهل مسجد بہ احترامش سر پا ایستادند،از میان جمعیت عبور مے ڪرد و با مهر جواب سلام همگے را مے داد! پیرمرد با شعف از جا بلند شد و شوقش را بہ دست عصایش سپرد! زیر لب زمزمہ ڪرد:بالاخرہ آمدے جانِ پیغمبر! این دو چشم بے سو خشڪ شدند بہ راہ درِ مسجد! بے رمق پاهاے استخوانے و ڪم توانش را بہ دنبال عصا مے ڪشید. از دور دید حسین (ع) نزدیڪ بہ ستونے نشست و ڪودڪ را روے پاے خود نشاند. صورت ڪودڪ را نمے دید،تنها مے توانست جثہ ے نحیف و موهاے بلند و مجعد سیاهش را تشخیص بدهد. طفل در آغوش حسین (ع) روے زانوهایش بلند شد و دست ڪوچڪش را در گردنش آویخت. _پدر جان! انگور مے خواهم! زنگ این صدا برایش عجیب آشنا بود! با خود فڪر ڪرد ڪاش مے رفت و بہ عنوان تحفہ،انگور براے ڪودڪ مے آورد اما بہ یاد آورد ڪہ فصل انگور نیست! حسین (ع) لبخند پر مهرے نثار چشم هاے ڪودڪ ڪرد و گفت:تو جان بخواہ از پدر! علیِ من! حسین (ع) یڪ دستش را بہ دور تن نحیف علے پیچید و با شور او را بہ سینہ چسباند! سپس دست دیگرش را بہ سوے ستون مسجد دراز ڪرد،پیرمرد دید ڪہ هالہ اے از نور ستون را فرا گرفت و سپس خوشہ اے انگور از قلب ستون بہ سمت دست حسین (ع) روانہ شد! چشم هاے ڪم سویش از هم باز شدند و دهانش از حیرت! حسین (ع) انگور را مقابل علے گرفت،علے با ذوق خندید و همہ ے چشم هاے اهالے مسجد بہ آن دو بود! علے خندید و پیرمرد عطر گل محمدے بہ مشامش رسید! . ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے @Ayeh_Hayeh_Jonon
[ الروح والروح ] . حسین (ع) با اشتیاق دانہ اے انگور مقابل دهان پسرش گرفت. پیرمرد مقابل پدر و پسر رسید،از شدت شادمانے نفسش بہ شمارہ افتادہ بود. با زحمت مقابلشان نشست و بہ عصایش تڪیہ داد. بغض صدایش را لرزاند:سلام بر دردانہ ے رسول اللہ! حسین (ع) دانہ ے انگور دیگرے در دهان پسرش گذاشت و با محبت پاسخ داد:سلام و درود خدا بر تو! سپس مشغول نوازش موهاے پسرش شد و دوبارہ او را بہ سینہ چسباند! بہ قلبش! دلهرہ و عشق در چشم هایش موج مے زد! زمزمہ ے بغض آلود حسین (ع) را شنید:خدا روزے را نیاورد ڪہ تو از پدر خواهشے داشتہ باشے و پدر نتواند آن را براے تو فراهم ڪند! سپس لب هایش را روے پیشانے پسر گذاشت و قطرہ اے اشڪ میان موهاے علے (ع) جهید! پیرمرد خواست دهان باز ڪند ڪہ پسر بہ سمتش سربرگرداند. لبخند مهربانے ڪنج لبش نشستہ بود و دانہ اے انگور میان دستش. دستش را بہ سمت پیرمرد دراز ڪرد و دانہ ے انگورش را تعارف زد. لحنش بوے مودت مے داد! بوے محمد (ص)! _بفرمایید! قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشم پیرمرد چڪید. بے اختیار بہ سمتش دست دراز ڪرد و متحیر گفت:فیض! تویے؟! لبخند علے (ع) جان دار تر شد و رنگ نگاهش آشنا! چشم هایش را بہ حسین (ع) دوخت و فرمود:پدر جان! چہ مے شنید؟! محمد (ص)،رسول خدا در آغوش حسین (ع) جا گرفتہ بود و او را پدر صدا مے زد؟! فیضِ خلوت و دوران ڪودڪے اش؟! محمد (ص) هشتاد و اندے سال قبل بہ این قد و قوارہ بود! حال باید... یا للعجبے زیر لب گفت و زمزمہ ڪرد:بہ راستے ڪہ خودش فرمود حسینے منے و انا من حسین! با لبخند براے بوسیدن دست علے خم شد ڪہ علے با سرعت دستش را بالا برد و روے گونہ ے خیسش گذاشت! لبخند پر عاطفہ اے بہ رویش زد و مشغول نوازش صورتش شد! اشڪ هاے پیرمرد شدت گرفت و تنش بہ لرزہ افتاد از این اتفاق مبارڪ! همان محمد (ص) بود! همان محمدِ پر مهر و رحمت! براے استشمام عطر محمد (ص) از حسین (ع) آمدہ بود اما چشم هایش بہ دیدن روے ماهِ دلدارش روشن شدہ بودند... خدا باز روح محمد (ص) را در ڪالبد محمد (ص) دمیدہ بود... . ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے @Ayeh_hayeh_Jonon
[♡] یک عمر اشک ریختیم، نالیدیم و حسرت در دل مان اَلو گرفت از غربت علی (ع) و از مظلومیت حسین (ع) یک عمر یادمان رفت "تو" در میان ما غریبی، "تو" هزار و صد سال و اندی در انتظاری، "تو" در انتظار مایی نه "ما" در انتظار "تو" باز هم مثل هر شب،خودت برای فرج خودت دعا کن... برای ظهورِ ما... برای ظهورِ نور... | @Ayeh_Hayeh_Jonon
دوتا نکته راجع به داستان رایحه ی محراب. نکته ی اول: اوایل داستان گفته بودم که داستان با فاصله ی کمی از قسمت آخر حذف میشه. هر کانالی که داره داستان رو نشر میده هم زمان با من موظفه که داستان رو حذف کنه. اگه هنوز داستان رو نخوندید و یا از قسمت ها عقب هستید،به این نکته توجه کنید🌹 نکته ی دوم: عزیزانی که متن داستان رو عیناً از کانال تلگرام کپی می کنن،مگه شما از اینستاگرام داستان رو کپی و تبدیل به نسخه تلگرام و یا ایتاش می کنید که آی دی اینستاگرام رو می زنید؟ و چرا جمله ی "کپی تنها با ذکر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است" رو حذف می کنید؟ اگر کسی از کانال شما،بدون ذکر نام نویسنده و منبع داستان رو کپی کنه و یا نشر بده،حق الناسش به گردن شماست چون باعث این اشتباه شدید. حواستون به این موارد هم باشه،دِین به گردنتون هست و با ذکر نام نویسنده و منبعی که خودتون استفاده نمی کنید،مسئله رو توجیه نکنید🌷
Sina Sarlak - Che Konam (320).mp3
10.58M
[ اگر برای ابد هوای دیدنِ تو نیوفتد از سر من چه کنم؟! ] @Ayeh_Hayeh_Jonon
_تا وقتی صدای اذان از گلدسته های مسجد بلنده،ناامیدی گناه کبیره س! | @Ayeh_Hayeh_Jonon
لَیْلِ قصه‌ها | لیلی سلطانی
#دیالوگ‌_ناب _تا وقتی صدای اذان از گلدسته های مسجد بلنده،ناامیدی گناه کبیره س! | @Ayeh_Hayeh_Jono
از دیالوگای آقا مصطفی (چمران) تو فیلم چ. اگه دلت از عالم و آدم گرفته یاعلی بگو و برو به سمت آغوش خدا! تا خدا هست،غمی نیست! و التماس دعا🌸🍃
| قَلَم، از اعجاز انگیزترین وَ آسمانے ترین، معجزات بشر... | مبارڪ باشہ بہ اهلش💙
🍃💔 [تورا چہ غم؟ ڪہ یڪے در غمت بہ جان آمد...] @Ayeh_Hayeh_Jonon
🍃🌸 | ‏مصابة بك حتے العظم! تا استخوان بہ تو مبتلایم... | @Ayeh_Hayeh_Jonon
🍃🦋 گاهے علے (ع)،فاطمہ را اينگونہ خطاب ميكرد: [ يا كُلَّ مَنیتے ... اے همہ ے آرزوے من ... ] @Ayeh_Hayeh_Jonon