eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
یازهرا: من از این دنیا چیزی نمیخواهم هیچ چیز... جز یک بلیط یکطرفه یک چمدان کوچک و گم شدن در هوای آبی بین الحرمین... 🖤: @madadazshohada
🌹 عبدماتم زده ات بازهوايي شده است ذکر شيرين لبش نوحه سرايي شده است بي سبب نيست اگر گوشه چشمش شده خيس شب جمعه ست دلش كرب و بلايي شده است... 🖤: @madadazshohada
یادتون میاد چقدر عاشقانه در روضه ها می‌سوختیم ... یادتونه چقدر کبوترانه تا صحن مولا پرواز می‌کردیم ... دلتون میاد چیزی نخواید امشب؟؟؟ فقط یادتون نره دل‌شکسته‌ها...گرفتارا... مریض دارها... حرم نرفته ها... رو دعا کنید... ✋😢
- ای خسته از تلاطم دوران بگو ‎حسین (ع)...💚 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 💚 کانال مدداز شهدا 🖤 @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون 📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
💫♥️🍃♥️🍃💫 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 ♥️با توسل به شهدای گمنام و۷۲ شهید کربلا♥️ 🌸شهدای این چله🌸 ۱🌷شهید بابک نوری ۲🌷شهید امیر سیاوشی ۳🌷شهید روح الله قربانی ۴🌷شهید جهاد مغنیه ۵🌷شهید آرمان علی وردی روز اول👈🏼 ۱ آذر🌷 روز دوم👈🏼۲ آذر🌷 روز سوم👈🏼۳ آذر🌷 روز چهارم👈🏼۴ آذر🌷 روز پنجم👈🏼۵ آذر🌷 روز ششم👈🏼۶آذر🌷 روز هفتم👈🏼۷آذر🌷 روز هشتم👈🏼۸آذر🌷 روز نهم👈🏼 ۹آذر🌷 روز دهم👈🏼 ۱۰آذر🌷 روز یازدهم👈🏼۱۱آذر🌷 روز دوازدهم👈🏼۱۲آذر🌷 روز سیزدهم👈🏼۱۳آذر🌷 روز چهاردهم👈🏼۱۴آذر🌷 روز پانزدهم👈🏼۱۵آذر🌷 روز شانزدهم👈🏼۱۶آذر🌷 روز هفدهم👈🏼۱۷آذر🌷 روز هجدهم👈🏼۱۸آذر🌷 روز نوزدهم👈🏼۱۹آذر🌷 روز بیستم👈🏼 ۲۰آذر🌷 روز بیست ویکم👈🏼۲۱آذر🌷 روز بیست دوم👈🏼 ۲۲آذر🌷 روز بیست وسوم👈🏼۲۳آذر🌷 روز بیست وچهارم👈🏼۲۴آذر🌷 روز بیست وپنجم👈🏼۲۵آذر🌷 روز بیست وششم👈🏼۲۶آذر🌷 روز بیست وهفتم👈🏼۲۷آذر🌷 روز بیست وهشتم👈🏼۲۸آذر🌷 روز بیست ونهم👈🏼 ۲۹آذر🌷 روز سی ام👈🏼 ۳۰آذر🌷 روز سی ویکم👈🏼 ۱دی🌷 روز سی دوم👈🏼 ۲دی🌷 روز سی سوم👈🏼 ۳دی🌷 روز سی وچهارم👈🏼 ۴دی🌷 روز سی وپنجم👈🏼 ۵دی🌷 روز سی وششم👈🏼 ۶دی🌷 روز سی وهفتم👈🏼 ۷دی🌷 روز سی وهشتم👈🏼 ۸دی🌷 روز سی ونهم👈🏼 ۹دی🌷 روز چهلم👈🏼 ۱۰دی 🌼روزتون شهدایی🌼 ❤️هر روز ۱۰۰ صلوات ( یک دور تسبیح برای هر ۵ شهید) 🌼هر روز ، تاریخ می زنیم 🌼 🌷ثواب ختم را به نیابت از شهدا تقدیم می کنیم ب خانم ام البنین سلام الله علیها🌷 ❤️حاجت روا ان شالله❤️ 🌷التماس دعا🌷 💫♥️🍃♥️🍃💫
🔴 خاطره جالب شهید سلیمانی ✍در خاطره ای جالب که خود شهید سلیمانی مطرح کرده بودند وی گفته بود: یک بار از ماموریتی بر می‌گشتم و منتظر نماندم تا ماشین برایم بفرستند پس از یکی از راننده‌های تاکسی فرودگاه خواستم من را به جایی که می‌خواهم ببرد. سوار تاکسی شدم در میان راه راننده جوان گهگاهی به من نگاه می‌کرد اما ساکت بود اما انگار می‌خواست چیزی بگوید آن وقت من از راننده سوال کردم آیا من شبیه یکی از آشنایان شما هستم؟ راننده برای بار دوم به من نگاه کرد و از من پرسید آیا شما یکی از نزدیکان سردار سلیمانی هستی؟ آیا رابطه یا نسبتی مثلا برادر یا پسر خاله اش هستی؟ به او گفتم من سردار سلیمانی هستم. راننده جوان خندید و گفت با من شوخی می‌کنی؟ سردار سلیمانی خندید و گفت: نه شوخی نمی‌کنم من خودم سردار سلیمانی هستم. راننده گفت: به خدا قسم بخور و من قسم خوردم که؛ به خدا من سردار سلیمانی هستم. راننده ساکت شد و چیزی به من نمی‌گفت پس از او سوال کردم چرا ساکتی؟ دوباره چیزی به من نگفت. از او سوال کردم با سختی و گرانی زندگی و مشکلات دیگر چطور سر می‌کنی؟ راننده جوان به من نگاه کرد طوری که در نگاهش حرف و کلامی بود و به من گفت اگر تو خود سردار سلیمانی هستی پس من هیچ مشکلی ندارم. شهید سلیمانی این قصه را مطرح کرده بود و گفته بود؛ اگر مسئولین به درد و رنج مردم توجه کنند و اهتمام بورزند مردم هم با آنها همکاری می‌کنند و ملت ما بهترین سرشت و ذات را دارند و فهیم هستند و مسائل و امور را به خوبی درک می کنند. 📚خبرگزاری رسمی حوزه 🖤 @madadazshohada
🔴 ذکری شگفت انگیز در ازدیاد رزق 🔵 🌺 إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ 🌺 خداست روزی دهنده و اوست صاحب نيرويی سخت استوار 📚 آیه ۵۸ سوره ذاریات 🌹در کتاب التحفه الرضویه آمده است هر کس این آیه را 27 مرتبه بلافاصله بعد از نماز صبح به مدت 40 روز بخواند حتی قبل از اینکه دوره 40 روزه به اتمام برسد از برکت این ختم مال فراوانی به او برسد. 🔹 لازم به ذکر است در این ختم اثر عجیبی در ازدیاد رزق می باشد. @nooranamazashab
12.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 امام زمان عجل الله فرمود: این طور به من سلام کنید ! سلام علی آل یاسین 🌹 🖤 @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ ‍ ✍ حکایت طیّب حاج رضایی و ارادت به سادات زیر بارون میوه شو گرفته لاتِ میدون شوشِ برا خودش از تو هجره‌ش زده بیرون داره میره خونه یه دفعه دید اثاث طرفو ریختن زیر بارون یه زن و دخترم کنار خیابون وایسادن رو به دیوار کردن مردم نبیننشون خجالت بکشن یه بنده خدایی‌ام هی افتاده به پای یکی آقا تورو خدا بزار یه ماهی اثاثم اینجا بمونه زن و بچم اسیر نشن اومد جلو گفت: چه خبره؟ گفت طیب خان یه ساله کرایه نداده یه نگاه کرد طیب، دید زن و بچه‌ش روشونو به دیوار کردن از خجالت داشت فکر می‌کرد با خودش یه مرتبه صاحب خونه اومد گفت: سید بیا این وسیله‌تم جا مونده تا گفت سید بیا ... تموم شد ".... سیدِ ...." هر چی پول داشت داد گفت الباقیشم بیا دم هجره بگیر کرایه یه سالش رو میدم سال دیگه شم من میدم بزار وسایلشونو تو خونه خودشم کمک کرد همه وسائل رو گذاشت تو خونه به زن و بچه‌شم گفت برید تو خونه اینجا واینسید در رو بست زیر بارون داشت می‌رفت سید در خونه رو وا کرد دنبالش دوید گفت هر چی هستی باش آبرومو خریدی مادرم آبروتو بخره دیدی مادرش آبروشو خرید ؟؟؟ الآن زیر پای سیدالکریم علیه‌السلام دفن شده یکی از بزرگان و علما سوال کرد: یه کلید و راهی به من نشون بدید با همون برم جلو ... یه جمله گفت: ایام فاطمیه هم بود گفت فقط بهت می‌گم یه کاری کن به چشم مادر سادات بیای تو فاطمیه باید بیای پیچ و مهره‌های شُلت رو سفت کنی باید بیای خرابی‌هاتو درست کنی تو باید بیای خدمت حضرت زهرا سلام الله بشینی دو زانو، بگی ای مادر سادات که اگه به کسی نگاهی بکنی کسی رو بخری همه چی حلّه آی اونایی که فکر می‌کنید خیلی خرابه وضعتون اگه فاطمه زهرا نبود بهت می‌گفتم,برو ناامید شو اما فاطمه مادر همه ما هست... اگر مادر دعات کنه همه خرابی ها درست میشه... تو فقط اراده کن و قدم در مسیر حق بگذار... یازهرا: 🖤 @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حکایت آزادی شهر مسیحی نشین به دست حاج قاسم و دیوار نویسی زن مسیحی برای حاج قاسم ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿' ،فدا ' 📎🇮🇷 دعوتید به مدداز شهدا👇👇🌷🕊 🖤 @madadazshohada
عالم محضر شهداست، اما کو محرمی که این حضور را دریابد و در برابر این خلاء ظاهری خود را نبازد… زمان میگذرد و مکانها فرو می شکنند اما حقایق باقی است. "شهید آوینی" 🖤 @madadazshohada
سیم خاردار .. یک نفر باید داوطلب می‌شد که روی سیم خاردار دراز بکشید تا بقیه از روی آن رد شوند یک جوان فورا با شکم روی سیم خاردار خوابید، همه رد شدند جز یک پیرمرد گفتند: «بیا!» گفت:« نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش! مادرش منتظره!» چسبیدن به سیم خاردار کجا و چسبیدن به مقام و جایگاه کجا ....! 🖤 @madadazshohada
13.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥"اگه الان حاج قاسم رو ببینی چی بهش میگی؟ _میگم خیلی دوستت دارم" 🔺ناگفته‌هایی از فرزند شهید "عبدالحسین بواس" که بین نماز به حاج قاسم گل اهدا کرد. 🕊🥀 ✨ 🖤 @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بیست و چهارم آبان ۱۴۰۱ بود. ساعت چهار یا پنج عصر. خوابیده بودم. خواب دیدم محمد توی دریایی از نور به سمت من می‌آید، مثل کسی که توی مه بیاید فقط صورتش پیدا بود. وقتی به فاصله تقریباً چهل متری من رسید. صورتش را که لبخندی داشت برایم نمایان شد. از شدت نوری که توی خوابم می‌تابید از خواب بیدار شدم. گفتم: «حتما کاکام شهید شده.» با عجله گوشی‌ام را برداشتم و شماره محمد را گرفتم. بعد از کمی معطلی جواب داد. انگار دوباره برادردار شده باشم با خوشحالی گفتم: «کجایی؟» -بیضا. ولی دارم میام شیراز. پیش خودم گفتم اگر این شهید نشده لابد داره میاد شهید بشه! از ماجرای خوابم چیزی بهش نگفتم فقط گفتم: «پس با زن داداش و بچه‌ها شام بیاید خونه.» با این خوابی که دیده بودم نمی‌خواستم برود وسط میدان و می خواستم دورش کنم. گفت: «نه کاکام. من خانمم دندونش درده می خوام ببرمش دندون پزشکی. شب هم خونه مادر خانمم دعوتیم ولی تو شب میای پهلو من. محمد توی مسیر شیراز به خانمش گفته بود: «من امشب شهید می‌شوم.» گفته بود یا گلوله به قلبش می‌خورد یا با چیزی محکم می‌زنند به پیشانی‌اش. شب همان طور که پشت تلفن گفته بود رفتم پهلویش، با ضربه‌ا‌ی به پیشانی‌اش به شهادت رسیده بود. محمدم را همان‌جایی که نشانم داده بود، توی حسینیه سیدالشهدا و زیر پای عزاداران امام حسین(ع) دفن کردیم 🌹🍃🌹🍃 🖤 @madadazshohada یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
: 🌹🌾🌹 *خب دوستان* *امشب* *مهمان شهیدمحمد زارع مویدی بودیم* *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهید بزرگوار* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
🌸داستان شبانه😍😊
تو کلاسم یه دختر چادری بود که همیشه کنار من بود و سعی میکرد باهم دوست بشیم. چند بار دعواش کردم که نزدیک من نشه. از چادریا و اخوندهابدم میامد. اما اون بی خیال نمیشد. اسمش مائده بود. یه روز بهم گفت جنوب میای؟ گفتم اره ، پیش خودم گفتم با بچه ها میریم خوشگذرانی. تا حالا جنوب نرفته بودم. زنگ زدم به دوستام رفتیم ثبت نام اسممون نمی نوشتن، خلاصه بعد از یه دعوای درست و حسابی و دوبرابر پول دادن مجبور شدن اسممون رو بنویسن. راستش می خواستیم فقط رو کم کنیم .وگرنه جا زیادبود برای تفریح روز حرکت دیدیم همه اخوند چادری مذهبین بچه ها گفتن ما نمیایم اما من گفتم بیاین بریم هم فال هم تماشا یکمم این بچه بسیجی ها رو مسخره میکنیم با اون تیپ های فضاییمون تو اون جمع تابلو بودیم . تمام بچه های ماشین به ما یه چیزی گفتن ماهم گفتیم حالتون میگیریم، از ریختن نمک تو غذاشون گرفته تا پس گردنی زدن به یکی از بچه ها و البته شکستن دست یکی از دخترها.... شب که رسیدیم اهواز دیدم امدیم پادگان من کلی دعوا کردم که این همه پول دادیم چرا ما رو نبردین هتل می خواستم برگردم، اخه ما فکر می کردیم یه سفر تفریحی ومیایم هتل! اصلا نمی دونستیم یه سفر زیارتی هست.... اخرش کوتاه امدیم از اونجایی که اونا دیدن ما کلا تعطیلیم ما 12 تا رو انداختن تو یه اتاق تا به حال خودمون باشیم. اولین جایی که رفتن اروند بود. توی اروند دوستام گم کردم یه کم ترسیدم داشتم دنبالشون میگشتم که یه دفعه دیدم وسط یه نخلستانم احساس می کردم که یه عالم چشم هستن که دارن منو نگاه می کنن سعی کردم روسریم بیارم جلو یه دفعه که به خودم امدم دیدم از اونجا امدم بیرون و صورتم خیسه من کی گریه کردم؟ بی خیالش شدم داشتم میگشتم که یکی از دوستام دیدم رفتیم کلی خرید کردیم از بس ما شلوغ میکردیم هیچ راوی تو ماشینمون نمی موند. اخرش یه اخوندی امد تو ماشین کلی ما اذیتش کردیم اما اونم کم نمی اورد. ما فقط اینا مسخره میکردیم که مگه خاک هم گریه داره و بعضی وقتا هم واقعا از رفتاراشون تعجب میکردیم. شب اخربود. خواب دیدم تو شلمچم همه جا تاریک بود اما اطراف حسینیه روشن بود چند نفر با لباس های خاکی اونجا بودن منو که دیدن گفتن تو میدونی کجا آمدی؟ اصلا کی تو رو آورده ؟ دونفر که من نمی تونستم ببینمشون دوطرفم رو گرفته بودن و داشتن منو می بردن خیلی ترسیده بودم همه جا تاریک بود تا این که رسیدیم بالای یه قبر خالی انداختنم تو قبرجیغ زدم که ولم کنین اما اونا داشتن سنگ های لحد رو میذاشتن داشتم گریه میکردم و داد می زدم سنگ اخر می خواستن بذارن یه اقایی دیدم امد گفت ولش کنین نمی تونستم صورتش ببینم فقط یادمه یه شال سبز داشت از خواب پریدم زدم زیر گریه همه دورم جمع شده بودن به حدی ترسیده بودم که حرف نمی تونستم بزنم . بچه ها هم از خواب پریده بودن . باهمون حالم رفتم در اتاق مسئول کاروانمون گفتم منو ببرین شلمچه وگرنه همدان نمیام قبول نمیکردن اما اخرش کوتاه امدن با همون روحانی که راویمون بود با دوستام رفتیم شلمچه منی که اونا رو مسخره میکردم و چندشم میشد رو اون خاک بشینم خودم انداختم رو اون خاک ها گریه کردم تا اذان صبح شلمچه بودیم تو راه برگشت از بروجرد یه قواره چادر مشکی خریدم! خودمم نمی دونم چرا! از وقتی که برگشته بودیم فکرم همش مشغول این سفر و اتفاقاتش بود خودم دوست نداشتم بهش فکر کنم اما دست خودم نبود ، سعی کردم دوست پسرامو عوض کنم بیشتر برم پارتی و مسافرت بلکه کمتر فکر کنم اما نمیشد تصمیم گرفتم چند روزی برم ترکیه تا حال و هوام عوض بشه اونجاهم همش تو فکر بودم رفتم خونه مجردیم نزدیک یه ماه اونجا بودم و ارتباطم باهمه قطع کرده بودم همش شراب می خوردم و سیگار مواد میکشیدم که مست بشم و فکر نکنم اما نمیشد. یه روز همون دوستام که باهام جنوب بودن آمدن خونم دعوام کردن که اخرش سنگ کوپ می کنی، فکر کردی با این کارا می تونی جلوی خودت بگیری که تغییر نکنی؟!! تغییر نکنی؟!؟ برگشتم خونه و سه روزخودمو تو اتاقم زندانی کردم نه غذا می خوردم نه چیزی چادری که خریده بودم گذاشته بودم جلوم و فقط بهش نگاه می کردم و اشک میریختم. به این فکر می کردم که چه طوری بپوشمش؟! به کی بگم کمکم کنه؟! خلاصه بعد ازسه روز زنگ زدم به همون راوی ماشینمون رفتم دیدنش بهم گفت زودتر منتظرت بودم دوستات زودتر امدن، فهمیدم دوستامم تغییر کردن حاج اقا کمک کرد تا با خودم کناربیام چادر بپوشم، پدرم وقتی فهمید چادری شدم گفت تو می خوای ابروی منو ببری؟! هر چی کردم قانع نشد اخرش بهم گفت یا خانوادت یا چادر گفتم حجابم و رفتم خونه مجردیم حالا دیگه تتها شده بودم و کسی نداشتم نه دوستی نه خانواده ای همه تا فهمیده بودن چادری شدم ترکم کردن .... کانال مدداز شهدا👇 🖤 @madadazshohada
ادامه اش فردا شب😉