شهادت امام حسین (ع) شام غریبان
🍁 درمانده ام چیزی ندارم غیر آهم -
#محمدرضا طاهری
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪
درمانده ام چیزی ندارم غیر آهم
این قحطیِ اشکِ دو چشمانم گواهم
اصلاً حواسم به تو و تنهاییت نیست
شرمنده آقایِ غریبم رو سیاهم
هنگام معصیت به یاد تو نبودم
تو گریه کردی جایِ من بر اشتباهم
میترسم آخرسر زِ چشمانت بیفتم
بر این گدایت رحم کن ای تکیه گاهم
اصلاً مرا چه به وصال و شکوه از هجر
وقتی که انقدر از شما دور است راهم
با این همه وضع بدم مثل تو آقا
گریان شاه بی کفن هر صبحگاهم
*از اینجا دلتو ببرم سر سفرۀ روضۀ امشب ، اما این روضۀ امشب انقدر زیاده که آدم نمیدونه کجا اصلاٌ میتونه این روضه رو بخونه ..*
جان ها فدای خواهری که ناله میزد
ای کشته افتاده در قتلگاهم
آخر تو را با قتلِ صبر از من گرفتن
حالا ببین بی یاور و پشت و پناهم
کل حرم غارت شده چشم تو روشن
همراه دخترهات در بند سپاهم
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
بیش از ستاره زخم و فلک در نظاره بود
دامانِ آسمان زِ غمش پر ستاره بود
لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها
دشتی زِ سوزِ سینۀ زینب شراره بود
میخواست تا ببوسد و برگیردش زِ خاک
قرآنِ او ورق ورقُ و پاره پاره بود
یک خیمه نیم سوخته شد جایِ صد اسیر
چیزی که ره نداشت در آن خیمه چاره بود
در زیرِ پایِ اسب دو کودک زِ دست رفت
*یک به یک بچه ها رو شمرد دید دو تا از بچه ها کم هستند .. اومدن تو این بیابون یه وقت دیدن این دو تا بچه دست به گردنِ هم انداختن زیرِ دستُ پای اسب ها جون دادن .. یه بچه رو زینب رو دست گرفت ، یه بچه رو ام کلثوم ..*
در زیرِ پایِ اسب دو کودک زِ دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود
آزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف !
شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود
چشمی برآنچه رفت به غارت،نداشت کس
اما دل رباب ، پی گاهواره بود
یک طفل با فرات کمی حرف زد ولی
نشنید کس که حرف زدن با اشاره بود
یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بود
از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد
از مشت ها بپرس که با گوشواره بود
*وقتی امروز ریختن سمت خیمه ها،وقتی خیمه ها رو آتیش زدن،دیدن همه دارن فرار می کنند، آخه زین العابدین فرموده بودن: "علیکنّ بالفرار " دستورِ امامِ همه دارن فرار میکنن،اما دیدن یه خانومی هی میزنه به دلِ آتیش،گفتن: چرا این زن داره میره تو دلِ آتیشا؟گفتن: این خانوم زینبِ...آخه تو این خیمه عزیز برادرش تب داره...
از این بچه هایی که دامنشون آتیش گرفته بود،میگه: دیدم یه دختر بچه دامنش آتیش گرفته،پای برهنه رو خارها داره میدوه،دشمن میگه دلم براش سوخت،گفتم: برم دامنش رو خاموش کنم...همچین که نزدیکش شدم دیدم دستش رو روی سرش گذاشت...گفت: ای مرد! بخدا من بابا ندارم،من یتیم شدم..گفتم کاریت ندارم،اومدم آتیش دامنت رو خاموش کنم...میگه:تا آتیشش رو خاموش کردم...دیدم انگار یه چیزی میخواد بگه روش نمیشه...از چهره اش خوندم گفتم چی میخوای بگو؟گفت: یه مقدار آب داری به من بدی..میگه: رفتم یه مقدار آب آوردم به دستش دادم دیدم نمیخوره...گفتم:مگه آب نمیخواستی،چرا نمی خوری؟گفت: به من بگو راه علقمه از کجاست؟ میخوام برم به عموم بگم:دیگه خجالت نکشه...
بی بی زینب سلام الله علیها اومدن همه رو سرشماری کردن،خیلی کار زینب امشب مشکلِ...همه رو که آروم کرد،دید از یه گوشه یه صدا ناله بلندشد،دید پشت خیمه ها یه صدایِ ناله میاد،اومد دید رباب رو خاکا نشسته...عزیزِ دلم اینجوری گریه نکن،میکُشی زینب رو...
امروز همه اومدن با ابی عبدالله وداع کردن،اما رباب از دور نگاه میکرد،جلو نیومد،حیا کرد...اما تو مجلس یزید وقتی نانجیب با چوب خیزران بر لب و دندان میزد،یه وقت دیدن حضرت رباب دوید سر رو بغل کرد،هی آروم داره نوازش میکنه...وقتی برگشتن خرابه...حضرت زینب سئوال کرد، رباب ندیده بودم هیچ وقت اینقدر بیقرار بشی؟ گفت: خانم معذرت میخوام ازت...دست خودم نبود... آخه اون لحظهی آخر که داشت وداع میکرد خیلی دوست داشتم بیام، دستای حسین رو ببوسم ...باهاش خداحافظی کنم... بی بی جان از شما حیا کردم، دیدم الان داره با چوب خیزان میزنه...
پشت خیمه ها هم گفت: خانم جان! ببخشید دست خودم نیست قربونت برم یه جرعه آب بهم دادن حواسم نبود این آب رو خوردم ،تاحالا وقتی بچم تو بغلم بود، هی ناخن بهم میزد"اگر مادر شیر نداشته باشه به بچه بده... هی بچه ناخن میزنه" هنوز جای ناخناش هست ،یه جرعه آب خوردم حالا شیر دارم، اما علی ندارم.. گفت:*
بس کن رباب حرمله بیدار میشود
*امروز وقتی اون نانجیب گفت حسین هنوز زنده ای؟ ببین دارن میرن سمت خیمه ها... تکیه به نیزه شکسته داد بلند شد.. گفت: اگر دین ندارید حدالاقل آزاد مرد باشید... اول بیاید کار حسین رو تموم کنید، "گریه کنا هیچ موقع دشمن تو این چند روز حرف ابیعبدالله رو گوش نداد... هر وقت میومد حرف بزنه هلهله میکردن کسی نشنَوه..." تا گفت بیایید کار حسین رو تموم کنید، شمر گفت: راست میگه برگردید
متن# روضه حضرت اباالفضل علیه السلام گر بمانم به حرم پس که تو را جمع کند
#محمدرضا طاهری
▪️✨
ای غریبانِ جهان منتظرت
همه دل سوختگان منتظرت
مرتضی ندبه برایت خواند
فاطمه سینه زنان منتظرت
کی بقیعِ حسن آباد شود
جگرش ناله کنان منتظرت
بی کفن از تو کفن میخواهد
سر او رویِ سنان منتظرت
زینب خسنه زمین افتاده
در حرم قد کمان منتظرت
یک سه ساله که زِ غم پیر شده
در خرابه نگران منتظرت
علم اُفتاده و ساقی بی دست
مشکِ سقایِ جوان منتظرت
خدا شاهده محاله کسی امشب از در خونه اباالفضل دست خالی برگرده.. از عالمایِ بزرگه میگه در مجاورت حرم ابی عبدالله خواب دیدم درعالم رویا ، رسول خدا دور تا دورشُ گرفتن ، ملائک هستند ، یه ملک نزدیک اومد عرض داشت یا رسوالله حامل پیغامم از آقازادتون قمربنی هاشم .
گفت آقاجان عباس سلام رسوند میگه همسر حاجی "آل کبه" تو حرم من پناهنده شده بچه ش از دنیا رفته اما چنان داره ضجه میزنه میگه عباس من کاری به این حرفا ندارم از تو برمیاد بخوای مرده ام رو زنده کنی .. آقا چیکارکنم ..
پیغمبرفرمود اجازه بده از محضر حق تعالی باید سوال کنم ...
سوال کردن خبرآوردن یارسول الله به عباس سلام برسون بگو عمر این جون دیگه تمون شده .. این ملک با احترام این پیامُ گرفت رفت حرم اباالفضل . این عالم میگه دارم میبینم این صحنه هارو دوباره دیدم این ملک اومد سرشُ پایین انداخت عرضِ داشت یا رسول الله ، اباالفضل یه پیغام دیگه ام داده ؛ میگه به خدا بگو یا منصبِ باب الحوائجی رو از من بگیر .. یا اگه کسی مثل این مادر دلسوخته اومده درِ خونم گره شُ باز کنه .. آخه من جوابِ ناله های این زنُ چی بدم ..
میگه پیغام رسوندن. حق تعالی سلام رسوند به اباالفضل بگو نه ما منصبی که بهت دادیم ازت پس نمیگیریم .. عمر این جوان تموم شده بود ، اما به عشقِ تو سی سال به عمرش اضافه میکنم ..
میگه از خواب بیدارشدم ، گفتم برم ببینم چه خبره حاجی آل کپه معروف بود سراغشُ گرفتم اومدم درِ خونش دیدم مشغول عزاداری اند گفتم چی شده؟ گفتن جوانِ حاجی دیشب از دنیا رفته ... منتظریم مردم جمع بشن برا تشیع جنازه.. گفتم جون کجاست؟.. گفتن تو اتاق مجاور کفن کردن آمادۀ تشییعِ .. گفت من یه همچین خوابی دیدم حاجی آل کپه کجاست؟.. آوردنش ، سلام کردم گفتم حاجی همسرت کجاست؟.. گفت مثل دیوانه ها رفت تو حرم اباالفضل .. هی هرچی بهش گفتم زن ، عمرش تموم شده .. گفت من کار ندارم از عباس برمیاد مرده زنده کردن ..
گفتم حاجی من یه خوابی دیدم حتماً ناله هاش کاری شده .. اومدیم تو اتاقی که جوانُ کفن کرده بودن .. دیدم این پسر نشته داره این بندی که به دهانش بستن رو باز میکنه .. حاجی به گریه افتاد .. یه مرتبه دیدم خانمش داره از حرم برمیگرده .. گفت حاجی دیدی شفایِ پسرمُ گرفتم .. گفتم تو از کجا خبرداری .. تو که هنوز پسرتُ ندیدی .. گفت تو حرم انقد ناله زدم از هوش رفتم یه وقت دیدم یه آقایی بی دست بالا سرم ایستاده .. فرمود پاشو مادر ، بچه ت خوب شده .. خدا عمر دوباره بهش داده ..
آره عزیز دلم هرکی دم خونه عباس بره نا امید برنمیگرده .. اما بمیرم برای این آقایی که خودش نا امید داشت میومد.. امید عباسُ نا امید کردن..
مشکُ به دندان گرفته .. وقتی نانجیبا دست از بدنش قطع کردن .. عجب عبارتی براش به کار بردن اباالقربه .. یعنی بابایِ مشک .. خودشُ روی مشک انداخته یعنی با زبان بی زبانی داره میگه اگه تیر دارید به من بزنید .. بزارید این آبُ برا رباب ببرم .. بزارید این آبُ برا رقیه ببرم .. اما یه لحظه وقتی نانجیب تیر به مشک زد ..
عبارتی که نوشته بعضی از مقاتلِ ، چهار هزار تیرانداز بودن .. کاری با عباس کردن مقاتل نوشتن "کلقنفذ" مثل جوجه تیغی این بدن پر از تیر شده ...
میگن ابی عبدالله وقتی اومد نشست روی خاک ها .. دیدن یک به یک این تیرهارو داره جدا میکنه.. بعضی از روایات نوشت مشک به سینه دوخته شده بود...
مانده ام بعد تو ای ماهِ دل آرا چه کنم
ماهِ من گر که نیایم به تماشا چه کنم
ای علمدار مرا بی تو علمداری نیست
دیده بستی و نگفتی منه تنها چه کنم
پسر اُم بنین هر طرفی ریخته ای
کرده دشمن همه جا هلهله برپا چه کنم
*میگن ابی عبدالله کنارِ بدن خم شد همه لشکر دارن نگاه میکنن.. ببین حسین چیکار میخواد بکنه؛ عباس با اون وضع رو زمین افتاده باز این بدن میترسن .. کسی جرأت نکرد بیاد جلو ببینه چی شده کاره عباس تموم شده یانه .. همه منتظرن ببین ابی عبدالله چجور حرف میزنه.. میگن دیدن تا خم شد رو زمین ، دست به کمر گرفت .. گفت : *الان انکسر ظهری* دیگه کمرم شکست .. *فبكى بكاءً شدیداً عالیاً ..* هرچی بلند بلند ناله میزد گریه میکرد ، برای اینکه گریه حسین به دل بعضی از اینا اثر نکنه یه مرتبه دستور داد گفت همه کف بزنید .. همه هلهله کنید..
میگن یه نفر تا ابی عبدالله کنارِ بدن نشست هی میگفت واعباسا .. یه مرتبه یه نانجیب گفت : های حسین چیشد اون عباست که بهش می نازیدی؟.. علمدارت چی
#نیا وخواهرت و برگردون
#شهادت حضرت مسلم علیه السلام
#محمدرضا طاهری
▪️🍃▪️🍃▪️🍃▪️🍃
تو کوفیا نشونی از
نشونیا که دادی نیست
از اولش میدونستم
به کوفی اعتمادی نیست
زدن به زیر قولشون به راحتی
چه دعوتی چه وعده ای چه بیعتی
یه روزه توی کوفه شدقیامتی
نیا وخواهرت رو برگردون
که چیزی از حیا نمی فهمن
علی اصغرت رو برگردون
مردم کوفه خیلی بی رحمن
تو کوچه ها پریشونم
چه نامه ای فرستادم
داد میزنم نیا کوفه
نمیرسه که فریادم
دروغه هرچقدرقسم که میخورن
بدون که این جماعت از کینه پران
اینا برای درهمی سر می برن
دلواپسم برای ناموست
توکوفه خیلی کوچه ها تنگه
نیزه وشمشیرا که چیزی نیست
تو دست بچه هاشونم سنگه
با لب تشنه جون میدم
ولی نشد تنم عریان
به سمت کربلا میگم
یک السلام ویا عطشان
کاش برسه صدای من به کربلا
شبیه تو منم میشه سرم جدا
قرار ما پسر عمو رونیزه ها
به هم میریزه عالمو آقا
قرآنیکه رونیزه میخونی
یه شب میاد که تو همین کوفه
توی تنور خولی مهمونی
#روضه #طفلان #حضرت زینب سلام الله علیها
#محمدرضا طاهری
تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست
از درد غمت گریه ی بی چون و چرا هست
حسین جان
این دشت زیارتکده ی منظر توست
بی روی تو عالم همه در آتشِ آه ست
این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم
حسین جان خواهرت بمیره،هل من ناصرت رو نشنوه
این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم
تا دختر زهرا و اَبر مرد خدا هست
هنوز عباس رو داری داداش،هنوز بچه های من غلام های تو هستند،حسین جان
تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم
معلوم شود زینب تو مرده و یا هست
از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من
در قافله ی نیزه سواران توجا هست
هنوز جا برا بچه های من هست،حسین،امشب شب روضه ای است كه مادرهای شهدا هركجانشتند،پای این روضه،ناله می زنند،بخدا مادر مگه می تونه داغی رو فراموش كنه،مادره با خون دل این بچه ها رو بزرگ كرده،دیدند زینب اومده تو خیمه،موهای بچه هاشو داره شونه می كنه،كفن تن بچه هاش كرد،عزیزای دلم،وقتشه آبروی مادرتون رو بخرید،دست پرورده های زینبند،گفتند:مادر نكنه دلت غصه دار باشه،ما برای همچین روزی تربیت شدیم،اما اگه ما خودمون بریم به دایی بگیم،قطعاً ردمون می كنه،تو بیا،دست مارو بگیر،مادر تو خیلی پهلو برادرت آبرو داری،بگو حسین،دو تا غلام حلقه به گوش برات آوردم،رفت پیش برادر
هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد
ای کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟
تو ناز نفرما که بمیرند به پایت
یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست
من کار به برگشت پسرهام ندارم
خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست
یه بزرگواری می گه هر كاری می كرد زینب تا شهادت برادر رو به تأخیر بیندازه،لذا حتی ظهر عاشورا كه اومد،برادر زینب رو راضی كرد اومد سمت میدان،یه وقت دید داره صداش می آد،مهلاً مهلا،یابن الزهرا،داداش صبر كن،به این بهانه زینب می خواست شهادت ولی خدا،امام زمانشو به تأخیر بیندازه،رفتند بچه ها اجازه گرفتند برا میدان،ابی عبدالله داره نگاه می كنه،همه شاگردای دست عباسند،پروانه هاشون هم كار عباس رو می كنه تو میدون،عباس ایستاده،داره جنگشون رو می بینه،ماشاءالله می گه،لاحول ولا قوةالا بالله می گه،حسین داره دعاشون می كنه،دل تو دل ابی عبدالله نیست،آخه این خواهر كسی كه میرفت میدون می اومد بدرقه،می ایستاد كنار دست حسین،یاریش می كرد،تو دل دشمن می زد،كنار بدن علی اكبر بعضی ها نوشتند،زینب پیاده از حسین زودتر رسید،اما اینجا هرچی حسین نگاه می كنه،خواهر تو خیمه مونده،یه وقت دیدند رنگ صورت ابی عبدالله تغییر كرد بچه ها رو زمین افتادند،هر دو دست گردن هم انداختند،برای بار آخر دایی مهربونشون رو صدا زدند،حسین اومد كنار بدنشون نشست،هرچی نگاه به خیمه می كنه،شاید زینب بیاد،ای وای،شایداین سئوال رو نكرد از بی بی،بعد از شهادت بچه ها،اما یه نفر بود وقتی خبر دار شد،انگار عقده ای تو سینه اش بود،گفت:باید از بی بی سئوال كنم،دیدند اومده تو مدینه،یك به یك میون محمل هارو می گرده،سئوال كرد آیا بی بی من رو ندیدید،عبدالله بن جعفره،همسر فداكار زینبه،خودش سفارش كرده،چشماش كم سو بود،ابی عبدالله نگذاشت باهاشون رهسپار كربلا بشه،مدینه به امر حسین مونده،اما شنیده زینب برا هركدوم از شهدای بنی هاشم،اومده بالا سرشون،این عقده تو سینه اونه،آیا بچه های من لیاقت نداشتند این مادر از خیمه بیرون بیاد،اومد كنار محمل زینب ایستاد،گفت خانم زینب رو ندیدی؟یه وقت دیدند عمه ی سادات داره اشك می ریزه،فرمود عبدالله حق داری زینب رو نشناسی،زینب تو به این حال نبود،زینب تو اینقدر شكسته نبود،وقتی بی بی رو شناخت گفت بی بی جان،یه سئوالی اگر ازت نپرسم آروم نمی گیرم،چرا بالا سر بچه هامون نرفتی؟چرا گذاشتی بچه هام غریب جون بدن؟یه نگاه كرد به عبدالله فرمود: چه توقعی از من داشتی عبدالله، والله ترسیدم حسین نگاهش به من بیاُفته،از من خجالت بكشه،اما دادشم از برا من تلافی كرد عبدالله،وقتی رفتیم كربلا،اربعین رسیدیم كنار قبر حسین، گفتم:حسین ،حالا روز تلافی كردن توست،اگه می خوای زینب خجالت نكشه،سراغ رقیه رو از من نگیر حسین...........
منبع: كتاب گودال سرخ
@rozevanoheayammoharramsoghandi
Mohammadreza Bazri - Arbaei No1 (128).mp3
4.91M
#متن نوحه رفیقامو بردی کربلا پس من چی
#محمدرضا بذری
🍁🍁🌱▪️🍁🍁🌱▪️
───┤ ├───
رفیقامو بردی کرب و بلا ●♪♫
پس من چی؟ ●♪♫
قاطیِ زائرا؛ پا برهنه ها… ●♪♫
پس من چی؟ ●♪♫
تو دلیلشو بگو؛ امام رضا! ●♪♫
پس من چی؟ ●♪♫
رفیقم رفته حرم؛ یه پیام داده واسم ●♪♫
میگه عازمم؛ حلال کنید منو… ●♪♫
تو حرم که ایستاد و… ●♪♫
عکسشو فرستاد ●♪♫
آب کرده دلِ این سینه زنوُ ●♪♫
این نوکرا رو هم بطلب، حسین ●♪♫
جا مونده ها رو هم بطلب، حسین ●♪♫
یکی اومد دخیل، مشهد شد؛ اما من… ●♪♫
اربعینشم که صد در صد شد! اما من… ●♪♫
آخر از مرز مهران رد شد، اما من… ●♪♫
اما من چند سالیه دلم اون حوالیه ●♪♫
خودم اینجا ولی دل تو کربلاست ●♪♫
نذار طعنه بزنن اونا که دور منن ●♪♫
بگن آقا هیئتی هاشو نخواست ●♪♫
این روسیاه رو هم بطلب حسین ●♪♫
جا مونده ها رو هم بطلب، حسین ●♪♫
این نوکرا رو هم بطلب، حسین ●♪♫
جا مونده ها رو هم بطلب، حسین ●♪♫
ای به قربون تو اون حرمت کرب و بلا ●♪♫
بزن امضا رو فدای کرمت کرب و بلا ●♪♫
قول دادم به مادرم میبرمت کرب و بلا ●♪♫
مادرم دست به دعا توی ای شلوغیا ●♪♫
زیر لب داره یه چیزایی میگه ●♪♫
پسرم غصه نخور از این آقا دل نبر ●♪♫
میبره ما رو هم حرم سال دیگه ●♪♫
این مادرا رو هم بطلب حسین ●♪♫
جا مونده ها رو هم بطلب، حسین ●♪♫
این نوکرا رو هم بطلب، حسین ●♪♫
جا مونده ها رو هم بطلب، حسین ●♪♫
محمدرضا بذری رفیقامو بردی کربلا پس من چی
@rozevanoheayammoharramsoghandi
#سینه زنی شور شهادت حضرت رقیه علیها سلام
#سحر رسیده انگار بابام از سفر رسیده
#محمدرضا طاهری
▪️🍂🍂▪️🍂🍂▪️🍂🍂
سحر رسیده انگار بابام از سفر رسیده
درسته که همسو شده چشامون
حس میکنم من بوی بابامو بوی بابامو
خوش اومدی سر بریده
خوش اومدی سالار زینب
نور نگاهتو اوردی
خرابه روشن شده امشب
بابا بابا حسین جان
تنور خولی مو تو سوزونده
برای من هم موئی نمونده
سوالم اینه ای داد بیداد
چرا تو این سن دندونت افتاد
بابا اینا از اون بزم یزیده
که ما رو از خجالت آب کرد
دیدی یکی بر کنیزی خواهر من رو انتخاب کرد
بابا بابا حسین جان
یه شب نبودی تو دل صحرا
خوابیده بودم رو پای زهرا
یه لحظه دیدم یه صدا اومد
یه نانجیبی تو صورتم زد
آنقدر منو کشید رو خاکا
یه لحظه هم نزاشت بشینم
انقدر بگم برات از اون شب
من همه جا رو تار میدیدم
@rozevanoheayammoharramsoghandi