eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
157 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
مادران شریف ایران زمین
اینجا هیئتی مادرانه است هیئت امتداد امتداد راه بهترین مادران تاریخ 💚 زمان: شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳ / س
دوستان این هیئت رو تعدادی از گروه‌های مادرانه داریم برگزار میکنیم. از جمله ما، مادران شریف ایران زمین. پارسال سال اولی بود که برگزار کردیم و تعدادی از شما اومده بودید. امسالم هست؛ همین شنبه بعد.😉 با بچه‌ها تشریف بیارید حتما.
«دو سال پر از امتحان...» (مامان ۷، ۶، ۲.۵ و ۱.۵)   با ورود بچهٔ دوم، که خیلی بچهٔ وابسته‌ای بود، کلا پروندهٔ رو برای بارداری‌های بعدی بسته بودم و خلاص.🥲 ولی بعد یک سالگی دومی با فهمیدن مزایای تعداد بیشتر بچه‌ها، نظرم عوض شد.  و چه عوض شدنی! ولی حالا کی می‌خواست آقای همسر رو راضی کنه؟!😥 دخترمون لجباز و وابسته بود و واقعاً توان از هردومون گرفته بود. ولی با همهٔ این اوصاف و اضطراب‌هام بالاخره راضی شدن...😉 داستان بچهٔ سوممون، از قبل اومدن تا بعدش، ساده و همین‌جوری نبود.😩 همه‌ش درس بود و امتحان، اونم نه امتحان سادهٔ مدرسه‌ای، بلکه امتحانی  از جنس صبر، بردباری، باور، اعتقاد و رضایت‌مندی... دوران بارداری‌م سخت بود و پر چالش؛ تهدید به سقط، استراحت مطلق، هر ۱۵ روز سونو پشت سونو و... ولی تا ۲۸ هفته بیشتر طول نکشید و انگار رانندهٔ قطار توی بیابون‌های گرمسار منو پیاده کرد و گفت بقیه راه رو خودت تا مشهد پیاده بیا🥲😬 انگار خدا خواسته بهم بگه از این به بعدش رو باید جور دیگه‌ای تحمل کنی و امتحان پس بدی. روز ۲۱ آبان ۱۴۰۰ به وقت دلتنگی‌های غروب جمعه، من رو از روح دومم جدا کردن.  پرسیدم زنده‌ست؟! گفتن هست... ولی خیلی امید نداشته باش.😓 گفتم کجاست؟ گفتن رفت بخش مراقبت‌های ویژه نوزادان (NICU). اونجا بعد ۲۱ آبان شده بود خونهٔ دومم. با همهٔ ناامیدی‌ها بالاخره رفتم بالا سرش، خیلی ریز بود.  خیلی فراتر از خیلی.🥺 خیلی چیزا تو اون روزا دیدم و شنیدم و لمس کردم. روزایی که از خدا خواستم اگه می‌خوای ازم بگیریش، وابسته‌م نکن بهش، من آدم ضعیفی هستم.😓 روزایی که دوستای همسرم برامون تربت اصل کربلا آوردن و براش ختم صلوات و حدیث کسا گرفتن. روزایی که لوله‌ای نبود ازش نگذشته باشه؛ از لوله تو دهن و بینی بگیر تا لوله‌ای که تو نافش بود. روزایی که شیر می‌بردم ولی هر ۶ ساعت فقط ۳ سی‌سی می‌خورد و همونم پس می‌زد و معده‌ش قبول نمی‌کرد.😔 روزایی که دهنشو باز می‌کرد و گریه می‌کرد، ولی صداشو نمی‌شنیدم. روزایی که بچه‌هام همه‌ش ازم سراغش رو می‌گرفتن و می‌گفتم دعا کنید خوب بشه. تو اون روزا می‌گفتم خدایا به من گناه کارت نگاه نکن، به این دوتا چشم انتظار رحم کن.🥺 روزی که می‌خواستیم بریم مشهد و جگرگوشه‌مو قم تنها بذارم، قضاوت‌ها شدم، حرف‌ها شنیدم، از سن‌گدلی‌م، از بی‌رحمیم و... ولی من رفتم از آقاجان تمناش کنم، به پاشون بیفتم و التماسشون کنم. قسم به جوادشون بدم و بگیرمش.😓 صبح روز حرکت رفتم باهاش خداحافظی کنم. خداحافظی ۱۵ دقیقه‌ای، ۱.۵ ساعت طول کشید. نمی‌خوابید و انگار متوجه شده بود مادر داره دور می‌شه، گریه می‌کرد ولی رفتم. رفتم توی صف طولانی زیارت و با صوت حدیث کسایی که پخش شد، بغضم بعد ۴۰ روز جلوی دیگران ترکید. روزی که از مشهد برگشتم و دکترش گفت یه بار احیا شده، گفتم آقاجان من می‌خوامش.😭 من مُردم تو اون ۵۰ روز، من جون کندم تو اون ۵۰ روز، کار من شده بود روضهٔ حضرت علی اصغر به زبان مازنی گوش کردن و هق‌هق‌های یواشکی برای خانوم رباب. روزایی که آوردمیش خونه و می‌بردیم سونو مغز و قلب، تا جواب بیاد نفسام به شماره می‌افتاد. روزی که دکترش گفت باید لیزر اورژانسی بشه و البته شاید کور بشه، کم‌بینا بشه، همه چیز احتمالش هست. روزایی که برای عمل رفتیم و از ۴ صبح تا ۱۰ صبح هیچی نباید می‌خورد و فقط انگشت من تو دهنش بود و مک می‌زد و از گریه غش می‌کرد.😭 کمتر از یه ماه بعد کرونا گرفت و شیر به داخل نایش رفت، سیاه شد و تا دم مرگ رفت. من نمی‌دونم بعد اون اتفاق‌ها چه‌جور زنده‌ بودم و چه‌جوری نفس می‌کشیدم.  ولی از تنها کاری که مطمئنم هیچ‌وقت پشیمون نمی‌شم و همیشه سربلندم، اینه که براش به فاصلهٔ کم خواهر آوردم. و خدا بهمون لطف کرد و نذاشت پسرم تنها بمونه و یکی از علل اصلی پیشرفت های پسرم، دخترمه. بچه‌های نارس خیلی دوره تکاملشون فرق داره. آهسته آهسته  آرام آرام  حتی بعضی‌ها به خاطر همین نارس بودن و عدم پیشرفت کارای معمولی مثل  نشستن یا راه رفتن، نیاز به کاردرمانی پیدا می‌کنن. اما با ورود دخترم به فاصلهٔ ۱۴ ماه بعد از پسرم و همون اذیت کردن‌هاش و یواشکی گاز گرفتناش، باعث شد پسرم زودتر رشد کنه. حتی در تکامل حرف زدنش خیلی تاثیرگذار بود. وقتی که دخترم بزرگ شد و یه ساله شد، هم بازی شدن. شاید سر و صدا و جیغشون اذیت‌کننده باشه، ولی وابستگی خاصی بهم دارن. وجود این دوتا برام حکم وجود دوقلوها رو توی زندگی‌م داره. علی به خاطر نارس بودن به نسبت هم‌سن و سال‌های خودش، دیر قد می‌کشه و کوتاه قدتره و با خواهرش تقریباً تو یه رنج قدی هستن و هر کی می‌بینه در جا فکر می‌کنه دوقلو هستن.🥰 👇🏻ادامه👇🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
تحمل دوری هم رو ندارن و نمی‌تونن بدون هم باشن و وقتی یکی‌شون نیست، انگار یه چیزی تو روند زندگی‌شون اختلال ایجاد کرده. اینا رو گفتم که بگم علی برای به اینجا رسیدن‌هاش باید قدردان خواهرش باشه و من برای این پیشرفت خودم، صبوری‌م، ارتقاء ایمانم، بیشتر شدن رضایتم از خدا، ارتقا باورم به خداوندی‌ش، باید اول از همسرم تشکر کنم و بعد از علی و زهرایی که شدن دستمایهٔ بزرگی روح من. مامان معصومهٔ قبل تاریخ آبان ۹۹ با مامان معصومهٔ بعد تاریخ دی ۱۴۰۱ زمین تا عرش فرق داره. به حرف ۲ ساله، ولی دو سال پر از شلوغی، دغدغه و پر از انتخاب و امتحان. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام دوستان🌱 مادری با دو فرزند دختر کم سن و سال میشناسیم با همسر بیمار و از کار افتاده‌. خانم تلاش
تا الان حدود ۱۳.۵ میلیون جمع شده. متاسفانه صاحب خونه این بنده خدا چند بار بهشون اخطار داده. اوضاع جوری شده که اگه این هفته هم خونه جور نشه، ممکنه وسایلشونو بیرون بریزن😓 بندگان خدا کاملا درمانده شده‌اند. اگه امکانشو دارید، تو گروه های دوستی و خانوادگی تون بفرستید که تا آخر هفته، بتونیم ۴۰ میلیون رو جمع کنیم‌. انشاالله مأجور باشید.
«درددلی مادرانه با همسایه‌های آپارتمان نشین (۱)» (مامان زهرا ۵.۵ ساله، هدی ۳.۵ ساله، حیدر ۱.۵ ساله) چند روز پیش دوستی می‌گفت انگار حافظه‌ات چیزهایی را که دوست ندارد، پاک می‌کند. گفتم شاید درست می‌گویی...🤔 چون تقریباً چیز خاصی از کودکی‌ام یادم نمانده، جز چند تصویر یکی از تصویرها که خیلی هم واضح است، برمی‌گردد به حوالی سه سالگی‌ام، توی کوچه یک محوطهٔ باز جلوی خانهٔ ما و همسایه‌ها بود. صبحانه خورده نخورده، با برادرم راهی آن جا می‌شدیم.😊 بقیه هم با خواهر برادرهاشان می‌آمدند. تا ظهر که برای ناهار و استراحت برگردیم خانه، دائماً در محوطه و در خانهٔ همسایه‌ها رفت‌و‌آمد بودیم. یادم هست همسایه‌هایی را که بچهٔ کوچک هم نداشتند، ولی دوست من به حساب می‌آمدند و گاهی مادرم باید آن‌جا پیدایم می‌کرد!😅 مثلاً خانهٔ حمیده خانم که ۳ پسر بزرگ داشت. حتماً بوده‌اند همسایه‌هایی هم که کلاً بچه نداشتند و پابه‌سن گذاشته بودند. ولی خب یادم نمی‌آید کسی از همسایه‌ها بچه‌ها را به کنج خانه رهسپار کند! باید این را از مادرم بپرسم! فکر کنم اگر هم می‌کرد، مشکلی نبود و از در دیگر خانه وارد حیاط می‌شدیم. اگر حوض کوچکمان آب داشت، تنی به آب می‌زدیم.😍 یا اگر درختان فندق و بادام و توت، میوه داشتند، مشغول آن‌ها می‌شدیم. یا سری به طبقهٔ دیگر خانه می‌زدیم که مادربزرگ و حاج‌آقا در آن ساکن بودند! خلاصه به نظرم همه‌اش در دست‌و‌پای مادر نبودیم. هر چند کلا دو تا بودیم با ۶ سال فاصله! اصلاً فامیلمان پرجمعیت نبود و شعارهای دههٔ ۷۰ حسابی روی خانوادهٔ مطیع و قانون‌مدار ما اثر کرده بود.😓 اما باز هم خانهٔ آقاجان و مامان‌جان را داشتیم که عصرها چند کوچه را پیاده برویم و توی راه نان بربری تازه بگیریم و روی پشت‌بامشان بساط عصرانه پهن کنیم.🥹 چقدررر دیوارها برایمان بی‌معنی بودند؛ رها بودیم و آزاد. هر چند کم‌کم که بزرگتر شدیم، پدر علاقهٔ زیادی داشتند خوب درس بخوانیم و کم‌کم خانه‌نشینی بر ما چیره شد. بچهٔ درسخوان شدیم. من و برادرم هر دومان رفتیم مدرسهٔ بچه زرنگ‌ها،😉 بعدهم هر دومان رفتیم دانشگاه بچه درس‌خوان‌ها. می‌شد مثلاً نشویم جزو ۵ ۶ نفری که از کلاسمان ایران ماندند، می‌شد مثلاً آمریکا نخواهیم برویم، حداقل مثل رفقایمان راهی ای‌پی‌اف‌ال سوئیس یا آلبرتا و تورنتوی کانادا بشویم، بعدش هم مثلاً توی هواپیمای اوکرایی مانند رفیقمان عاقبت‌به‌خیر شویم...😭 👇🏻ادامه👇🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«درددلی مادرانه با همسایه‌های آپارتمان نشین (۲)» (مامان زهرا ۵.۵ ساله، هدی ۳.۵ ساله، حیدر ۱.۵ ساله) اما خب هیچ‌کدام از این‌ها انتخاب ما نشد. هر دومان ازدواج کردیم با یکی شبیه خودمان، تا این‌جایش خوب است. برای همسایه‌هامان یک زوج متشخص و با فرهنگ بودیم.☺️ بی‌سروصدا و بی‌حاشیه. با همسر یا سر کار بودیم، یا دانشگاه و ساعت‌های کوتاه در خانه بودنمان، دو تامان پشت لپ‌تاپ‌ها...💻 خوب هم بود آن دوران! مگر کسی بدش می‌آید؟😉 در آسایش و آرامش، کم هزینه، همهٔ برنامه‌ها دست خودت، تند تند پله‌های ترقی پیش رویت، اما کم‌کم باید عافیت‌طلبی را کنار می‌گذاشتیم...😉 کسی را قبول داشتیم که می‌گفت باید بچه آورد، چند تا هم آورد. کشور نیاز دارد... حیات و آیندهٔ کشور را در دستانمان می‌دیدیم. نه که خودمان بدمان می‌آمد و همه‌ش از سر احساس وظیفه باشد، اما اینکه تا یکی ۲ ساله شد، بعدی پا به دنیا بگذارد، اینکه تمام روز بچه‌ها را پای تلویزیون و موبایل آرام نگه نداری تا سالم‌تر بزرگ شوند و خیلی اینکه‌های دیگر، قطعاً از سر احساس وظیفه بود، نه خودخواهی! برای ادامهٔ تحصیل به جای کانادا، راهی قم شدیم! بچه‌ها دو تا بودند و کوچک، هنوز به بدو بدو و سر و صدای زیاد نیفتاده بودند. خانه‌ای پیدا کردیم که طبقهٔ اول نبود، ویلایی هم نبود و پر بود از همسایه‌های رنگارنگ...🫣 نابلد بودیم شاید، جوان بودیم، خام بودیم، هر چه شما بگویید... نمی‌دانستیم کمی بعد زندگی‌مان با بچه‌ها چه شکلی است. گفتیم برویم جایی کنار دوستی خانه بگیریم، بچه‌ها کمی همسایهٔ هم‌بازی را تجربه کنند، کمی در شهری که میهمانیم از تنهایی در بیاییم و گاهی نفسی بگیریم از لطف و محبت همسایه.🥺 اما خب حالا که ۳ تا شده‌اند و بزرگتر... بچه موجود غریبی ست. دیوار و محدودیت را دوست ندارد.🥲 همان‌طور که ما در کودکی دوست نداشتیم.😉 راستش سخت شده‌است، بچه موجود غریبی است، انرژی‌اش سر به فلک می‌کشد. تمام روز دلش می‌خواهد بدود، بپرد... بلند بلند حرف بزند...😬 درست است که ما دیوار و در تعبیه کردیم برای آپارتمان‌های قوطی کبریتی‌مان، اما او دلش پرواز می‌خواهد...🥺 او خیلی متوجه نمی‌شود هنوز، وقتی در خانه باز می‌شود و قرار است ۲ ۳ دقیقه‌ای کفش بپوشیم و برویم توی آسانسور و با مادری خسته و بی‌رمغ، برویم در گرمای تابستان پارکی جایی تا همسایه پایینی اذیت نشود از صدای پایمان، همان وقت همسایه کناری سخت بی‌تحمل می‌شود از هیاهوی ما در این ۲-۳ دقیقه و در را باز می‌کند و محکم می‌بنند که یعنی...😥 و همسایه رو‌به‌رویی در را باز می‌کند و از عمق ریه‌هایش هیسی بیرون می‌دهد که یعنی...😞 👇🏻ادامه👇🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«درددلی مادرانه با همسایه‌های آپارتمان نشین (۳)» (مامان زهرا ۵.۵ ساله، هدی ۳.۵ ساله، حیدر ۱.۵ ساله) من هم راستش مادر کم‌تحمل‌تری شده‌ام. نه برای بچه‌ها که کوچکند و درخواست‌ها و نیازهاشان زیاد است، فدای سرشان... به قول معروف چشمم کور و دندم نرم، مادرشان هستم دیگر...☺️ کم‌تحمل شده‌ام چون خاطر همسایه‌های عزیزم مکدر است و توان من در ساکت نگه داشتن سه کودک درون یک قوطی کم...😥 خلاصه کنم! ببخشید که تلاش‌های این مادر جوان و دست‌تنها برای آرام نگه داشتن ۳ کودک زیر ۶ سال، در ساعات عصر گاهی همیشه جواب نمی‌دهد و گاهی بلور نازک آرامش شما ترک‌دار می‌شود.🥲 این همه را هم که گفتم منّتی نبود، طلبی هم ندارم، فقط کمی مهربانی‌... آن هم نه برای خودم، برای این چند طفل معصوم،😓 نه برای همیشه، همین چند صباحی که آلونکی پیدا کنیم و بارمان را روی دوشمان بگذاریم و از این قوطی‌های مرتب و منظم شما برویم به کنجی که صدای بزرگ شدن این بچه‌ها به گوش هیچ‌کس نرسد...🥺 عرضی نیست. جز طلب حلالیت🤲🏻 و التماس دعا که زودتر مسکنی مناسب برایمان پیدا شود، و دعایی بدرقهٔ راهمان کنید بابت عاقبت‌به‌خیری فرزندانمان، که ان‌شاءالله توفیق داشته باشیم یک گوشه‌ای از این شهر کریمهٔ اهل‌بیت، در خلوتی بدون آن‌که سکوت خانهٔ کسی را بر هم بزنیم، بچه‌ها را دکتر مهندسشان کنیم و تحویلتان بدهیمشان.☺️ «و السلام علیکم و رحمه الله» پینوشت: یک مطلب هم کوتاه عرض کنم. چند بار از تنها برادرم یاد کردم که از من ۶ سال بزرگتر بود. ممنون می‌شوم منت بگذارید و فاتحه‌ای مهمانش کنید. ۳ سال پیش درست زمانی که فرزند سومش ۲ ماهه شد، شاید چند روز بعد از آخرین باری که همسایهٔ پایینی برای صدمین بار جلوی در خانه‌شان داد و بیداد راه انداخت که چرا پسرهای ۳ ساله و ۶ ساله‌ات بالای سر مایی که خودمان داریم پیر می‌شویم و هنوز بچه نداریم می‌دوند، سفر کرد که به آن‌جایی که روزی مقصد همه ماست.😓 نمی‌دانم... شاید بعد از آن اتفاق، همسایه‌شان در خانه‌ای که دیگر سکوتش با صدای پای بچه‌های برادرم به هم نخورد، به این فکر می‌کند که زندگی ارزش نامهربانی نداشت...😭 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
سلام دوستان🌱 مادری با دو فرزند دختر کم سن و سال میشناسیم با همسر بیمار و از کار افتاده‌. خانم تلاش
الحمدلله تا الان ۲۹ میلیون جمع شده. حتی مبالغ کم ۵ هزار تومن و ۱۰ هزار تومنم وقتی روی هم جمع بشن، کافیه تا باقی این مقدار هم تامین بشه به امید خدا.
سلام مامانای مهربون💛 روز گررررررررم تابستونی‌تون بخیر 🌞 میاین کمی با هم گپ بزنیم!؟😋 در مورد چی!؟ در مورد موضوع داغ و رایج این روزهای آخر محرم و اول صفر! بله در مورد «اربعین»بیاین برامون بگین که تو سال‌های اخیر شما چه سهم و نقشی توی اربعین داشتین؟ آیا از سال‌های گذشته تا حالا، توفیق دارین و زائر آقا هستین؟! یا مسئولیت مراقبت از سربازای امام زمان (عجل‌الله) برعهده‌ٔ شماست و همسر رو راهی می‌کنین؟ شاید هم خودتون هر سال هیئت و نذر دارین و مشغول خدمت به زائرا و عزاداری حضرت ارباب هستین؟ یا اینکه با همهٔ دلتنگی‌ها، خانوادگی تو پیاده‌روی‌های شهر خودتون قدم بر می‌دارین و دلتون رو راهی کربلا می‌کنین؟! خاطره‌ها و تجربه‌های جذاب، دلنشین یا حتی ناراحت‌کننده‌تون در مورد اربعین رو برامون تعریف کنین. خلاصه‌ که؛ از حس‌وحالتون تو ایام اربعین برامون بگین 💗 مشتاق خوندن پیام‌های حسینی‌تون هستیم. 🤗👇🏻 🔗 @moh255 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif