eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
155 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب سقای آب و ادب نوشته‌ی سید مهدی شجاعی اگر دوست دارید با زندگی و منش و فکر حضرت عباس علیه السلام آشنا بشید و بیش از پیش عشقشون رو در قلبتون حس کنید، این کتاب رو بخونید. نثر ادبی و زیبای کتاب علاوه بر افزایش معرفت، احساسات رو هم برمی‌انگیزه و اشک رو جاری می‌کنه. شاید بشه گفت یک روضه‌ی پراحساسه که باعث میشه بیشتر حضرت عباس علیه السلام رو درک کنیم و ازشون درس بگیریم برای یاری امام زمانمون (عجل الله تعالی فرجه الشریف). برشی از این کتاب: «ـ عباسم! ستون استوار هستی‌ام! ـ شرمسارم از این حال و روز مولایم! کمترین اقتضای ادب، ایستادن تمام قد پیش پای شماست. ـ این پیکر به خون نشسته‌ات استاد ایستادگی است. و همۀ مردان عالم را معلم مردانگی! ـ جانم فدای چشمهایتان! چرا گریه می‌کنید؟ ـ چه آورده‌اند بر سر تنها ذخیره اخوّتم! عباس من! دستهایت کو!؟ ـ به شوق دیدار شما، دست و پا گم کرده‌ام. ـ سرت!؟ چه به روز سرت آمده عباس؟ ـ سر را چه منزلت، پیش پای عشق شما!؟ » نسخه الکترونیکی این کتاب رو میتونید از طریق نرم افزارهای کتابخوانی تهیه کنید. نسخه چاپیش رو هم می‌تونید با تخفیف ویژه ۲۰ درصدی از کتاب‌رسان بخرید.👇🏻 کد تخفیف: madaran https://ketabresan.net/w/he3zt 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
مادران شریف ایران زمین
«مادری کجای خیمهٔ عزاداری امام حسین جا دارد؟» #ز_شاطریان (مامان #محیا ۲ساله) از اول محرم مغموم و
سلام قبول باشه طاعات و عباداتتون❤️🥺 من هم مادر یه نوزاد سه ماهه‌ام؛ بگذریم از سختی‌های بارداری و مریضی‌های اول زایمان و... می‌رسیم به ده روز محرم که با هزار ترس و لرز پسرم رو بردیم هیئت. پسرم پیش من بود؛ هیچ از عزاداری‌ها متوجه نمی‌شدم، آخرش هم خسته از بی‌تابی‌های پسرم، همسرم زنگ می‌زدن که بریم. یک‌بار ک پسرم خوابید توی مراسم و من آماده شدم برای گوش کردن، همسرم تماس گرفتن که بریم؟ گفتم؛ تازه می‌خوام گوش بدم! همسرم گفتن: ئه! مراسم که تموم شد! و من مات و مبهوت ک چقد درگیر بچه بودم که اصلاً متوجه نشده بودم... پسرم هم همه‌ش دوست داره پیش من باشه و مسئولیت مادری به هرحال متفاوته... شب ۹ ام محرم خیلی دلم گرفت؛ گفتم چه دهه محرمی شد، تمامش رو درگیر بچه بودم و فقط هربار خسته برگشتم خونه... اما یه جایی خونده بودم که مجلسی که برای امام حسین (علیه‌السلام) داخلش گریه می‌کنن، چنان اثرات تربیتی‌ای برای بچه داره که هیچ جای دیگه‌ای این اثرات رو نداره. منم به همین علت حتماً پسرم رو می‌بردم هیئت و نمی‌خواستم از این نعمت بزرگ محروم بشه. شب دهم هم منتظر گریه‌های زیاد و بی‌تابی‌ها و خستگی‌ها بودم که؛ پسرم کل مراسم رو خوابید و گذاشت برای اولین بار من یه کم عزاداری کنم... انگار که صدای غم‌های دلم رو شنید... خسته‌م، خیلی خسته؛ می‌نویسم برای عزیزی که گفتن دخترشون رو نمی‌تونن ببرن هیئت و کلی آرزو داشتن این شبا هیئت باشن... منم همین حسا رو دارم. اما همه‌ش به خودم می‌گم: من دارم وظیفهٔ بزرگتری انجام می‌دم، ان‌شاءالله دارم یه سرباز برای آقا تربیت می‌کنم و جهاد سخته... همین دلم رو آروم می‌کنه.❤️ امروز ظهر توی مراسم ظهر عاشورا؛ وقتی مداح گفت: اربعینتو بگیر امروز از امام حسین (علیه‌السلام)... دلم شکست. گفتم آقا اسم ما رو هم جزء زائراتون بنویسید؛ ما که با شرایط پسرم نمی‌تونیم راهی بشیم... گفتم اینجا بگم؛ به دل سوخته حضرت رباب؛ اگر کسی قسمتش شد اربعین؛ از همین الان یاد ما جامونده‌های از قبل تعیین شده باشید... منم ثواب شیر دادن به پسرم رو باهاتون شریک می‌شم.❤️ یاد ماهایی ک دلسوخته‌ایم و نمی‌تونیم بیایم پیاده‌روی اربعین باشید... دلتنگم پارسال باردار بودم و نمی‌شد بیام، دو سال قبلش هم کرونا بود و نرفتم. حالا هم پسرم خیلی کوچیکه برای زیارت. التماس دعا دارم. خدا ازتون قبول کنه زیارت‌هاتون رو❤️🥺 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«روضهٔ خانوادگی ما» (مامان ، ۱۱، ۶، ۲.۷ و ۷ماهه) چند روزی بود که فاطمه می‌خواست حلوا درست کنیم و بگذاریمشان لای نان‌های حصیری. به یاد پارسال، که خودش تعارف می‌کرد و می‌گفت: «لطفاً صلوات برای امام زمون یادتون نره.» قول داده بودم روز اول محرم حلوا می‌پزیم. الوعده وفا! آردها را توی تابه رهایشان کرده‌ام واجازه دادم تا باقاشق چوبی همشان بزند. این روزها به اندازهٔ نوک سوزن حال عمه سادات را می‌فهمم.😔 دور وبرم شلوغ‌تر از قبل است. بچه‌هایی که امیدشان به من است و خواسته‌هایشان را از دست‌های من طلب می کنند. به یاد عمه جان! که برای بچه‌ها طعامی مهیا می‌کردند تا جان بگیرند و توانشان بدهد برای گریه‌های گاه وبی‌گاهشان.😥 زیر لب زمزمه می‌کنم؛ عمه سادات بی‌قراره / غصه و غم‌هاش بی‌شماره غروب... اشک از گوشهٔ چشمم شره می‌کند. این روزها برای خودم یک پا روضه‌خوان شده‌ام. محمدحسین، نوزاد هفت ماههٔ خانه‌مان، از شلوغی و گرما کلافه می‌شود و بی‌قرار. خدا نکند که ساعت خوابش بهم بخورد. آن وقت است که زمین و زمان را بهم می‌دوزد. امسال نیت کرده‌ام که روضهٔ کوچک خانگی بگیریم. یاعلی گفتیم و گوشه‌ای از اتاق را با روسری سیاه‌ها و پرچم‌های عزا حال و هوای هیئت داده‌ایم. فاطمه، سر از پا نمی‌شناخت. لباس سیاه خودش و زینب و محمدحسین را آورد و تنشان کرد. موهای زینب گلی را با وسواس شانه می‌زد و گیره‌ها را یکی یکی روی سرش امتحان می‌کرد. هنوز سه سالش تمام نشده. محمدمهدی حرکات زینب را زیر نظر داشت. زینب شیرین زبانی می‌کرد و نگاه محمدمهدی روی دخترک سه سالهٔ خانه‌مان قفل شده بود. به گمانم به سه سالهٔ ارباب فکر می‌کرد. به خرابهٔ شام...😔 کاش کربلا بودی و دوشادوش قاسم پا در رکاب اماممان... کاش مایهٔ دلگرمی مادر سادات باشی... علی عرقچین سیاه روی سرش گذاشته و عبای بابا روی دوشش. با یک دست گوشه‌های عبا را نگه داشته و با یک دست بلندگو را محکم گرفته. کی تو این‌قدر بزرگ شدی مادر؟ از کودکی پا منبری پر و پا قرص باباست. ریشه‌اش پای گریه‌های عزاداران حسین سیراب شده و حالا نهال شدنش را می‌دیدم. که‌ به بار نشسته. کاش امضای مادرمان پای روضه‌هایت باشد. و دلم قرص می‌شد که فدايی مولای‌مان خواهی شد. مثل عبدالله‌، فدايی عموجان! درست است امسال توفیق روضه رفتن ندارم ولی دلم گرم است به همین مجلس بی‌ریای کوچک خودمان. بچه‌ها خودشان به تنهایی برایم کربلا ساخته‌اند. راستش این جا روضهٔ مجسم است. کافی‌ست نگاه‌شان بکنم و بی‌هوا، پای دلم برود... آن جایی که حتی تصورش ویرانم می‌کند. محمدحسین شیرش را سیر خورده و چشم‌هایش کم‌کم گرم خواب شدند. فاطمه سینی‌به‌دست با چای دارچین و نبات، و حلوای نان حصیری دور اتاق می‌چرخد. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«مدیون توئیم یا اباعبدالله... » (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۱ماهه) شب هفتم محرم است و شب شش ماهه و شب ادای نذری که چهار سال است پایش به محرم‌های زندگی ما باز شده. جناب همسر جعبه‌های شیرکاکائو را برایمان می‌آورد جلوی ورودی خواهران مسجد و من و دخترها دست به کار می‌شویم. جعبه‌ها را باز می‌کنم، دختر بزرگ شیرکاکائوها را دانه‌دانه درمی‌آورد و دختر ۴ ساله که بودنش در جمع خانوادهٔ ما و سلامتی‌اش فلسفهٔ این نذر در این شب است، آن‌ها را دانه‌دانه دست بچه‌هایی می‌دهد که وارد مسجد می‌شوند. مدیون توئیم یا اباعبدالله ... ♥️ بعد از اتمام کار شیرکاکائو‌ها وارد مسجد می‌شویم. مثل شب‌های قبل نوازدِ هنوز یک‌ماهه نشده در بغلم نگاه‌های همراه با لبخند خانوم‌های مسجدی را به خود جلب می‌کند. خانمی سالخورده دستی به سر نوزادم می‌کشد و ماشاءالله می‌گوید. کیسهٔ کفش به دستمان می‌دهد و با لبخندی به دخترها می‌گوید: «خدا بهت ببخشه این گلا رو». برای دخترش که چند سال است عروسی کرده و چشم انتظار فرزند است التماس دعا دارد. کمکم می‌کند کفش‌هایم را داخل کیسه بگذارم. مدیون توئیم یا اباعبدالله ... ♥️ چند دقیقه‌ای‌ست نشسته‌ایم گوشه‌ای دنج که به لطف چند خانم مهربان برایمان جا باز شده. دختر بزرگ برای خادمی بلند می‌شود و کاسهٔ قند به دست از آشپزخانهٔ مسجد می‌آید و دنبال خانم پخش‌کنندهٔ چای بین جماعت می‌چرخد و «قبول باشه خانوم کوچولو» و «پیر بشی دخترمی» برای خودش می‌خرد و من شکر خدا می‌گویم از خدمتگزاری این خادم کوچک در مجلس حسین (علیه‌السلام) ... مدیون توئیم یا اباعبدالله ... ♥️ سخنرانی تمام شده و دختر ۴ ساله حوصله‌اش سر رفته، موبایل را می‌خواهد تا برای بابا پیام صوتی بفرستد! «بابا جانه! دلم برات تنگ شده، می‌شه بیام قسمت آقاها پیش تو...؟!» روضه‌خوان از آب و عطش می‌خواند، از لب‌های کوچک طفل... از استیصال و درماندگی مادرش... از دست و پا زدنش در آغوش پدر... دلم تاب نمی‌آورد، نگاهم را از نوزادم می‌گیرم و با اشک السلام علی الرضیع الصغیر می‌خوانم.💔 مجلس تمام شده، منتظریم کمی خلوت شود تا بیرون برویم. خانومی نزدیک می‌آید، با لبخند به نوزادم نگاه می‌کند و ملتمسانه می‌گوید: «شیرش می‌دی، برای اونایی که بچه می‌خوان هم دعا کن، یه پسر ۱۲ ساله دارم، خیلی دوس داره آبجی یا داداش داشته باشه اما خدا هنوز نخواسته برامون، چندتا تا الان سقط کردم...» یاد سقط سال قبلم می‌افتم و روزهٔ اول محرم پارسال که با همسر گرفتیم به نیت فرزند‌دار شدن و نگاهم می‌رود روی نوزادم که در دامنم آرام خوابیده... مدیون توئیم یا اباعبدالله ... ♥️ پ‌ن: این شب‌ها خدا را به طفل شش‌ماههٔ کربلا قسم دهیم و برای همهٔ چشم‌انتظاران فرزند دعا کنیم.🤲🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
‌ زینب، دخترِ علی ابن ابی‌طالب، برخاست و گفت: سپاس خدای را که پروردگارِ جهانیان است و درودِ خداوند بر پیغمبر و خاندانِ او باد همه. خدای ــ سُبحانَه ــ راست گفت که "رسوایی و زشتکاری فرجامِ آنهاست که آیاتِ خدا را تکذیب کردند و به تمسخرش گرفتند". یزید، پنداری که چون اطرافِ زمین و آفاقِ آسمان را بر ما بستی تا ما را برده‌وار به هر سوی کشانیدند، نزدِ خدا خواریم و تو برِ وی گرامی‌ای؟ و این غلبهٔ تو بر ما، از فرّ و آبروی توست نزدِ خدا؟ پس بینی بالا کشیدی و خرّم و شادان به خود بالیدی، که دنیا در چنبرِ کمندِ تو بسته و کارهای تو آراسته و مُلک و پادشاهی ما تو را صافی گشته؟ اندکی آهسته‌تر! «فراموش کردی قولِ خدای ــ تعالی ــ را که "کافران نپندارند چون مهلتشان دادیم، خوبی ایشان خواهیم. نه چنان است. ما آنها را مهلت دهیم تا گناه بیشتر کنند و عذابی دردناک در انتظارشان باشد"؟ ای پسرِ آن مردمی که جدِّ من اسیرشان کرد پس از آن آزاد کرد! از عدل است که تو زنان و کنیزانِ خود را پشتِ پرده نشانی و دخترانِ رسول را اسیر، بدین سوی و آن سوی کشانی؟ پردهٔ آنها بدری، روی آنها بگشایی، بی‌پرستار و یاور و نگهداری که از مردانشان مانده باشد دشمنان آنها را از شهری به شهری برند و بومی و غریب و نزدیک و دور و وضیع و شریف چشم بدانها دوزند؟ چگونه امیدِ دلسوزی و غمگساری باشد از آن که دهانش جگرِ پاکان را بجَوید و گوشتش از خونِ شهیدان برویید؟ چگونه به دشمنی ما خانواده شتاب نکند آن که سوی ما به چشمِ کینه و بغض نگرد؟ می‌گویی "کاش پدرانم بودند و هلهله می‌کردند و می‌گفتند ای یزید شَل مباد دستت"؟ به چوب آهنگِ دندانِ حسین، سیدِ جوانانِ بهشت، کرده‌ای؟ نه خود را گناهکار دانی و نه این عمل را بزرگ شماری؟ چرا نگویی؟ که زخم را ناسور کردی و شکافتی و ریش را ریشه‌کن کردی و سوختی و خونِ ذریتِ پیغمبر را ــ که از آلِ عبدالمطّلب ستارگانِ زمین بودند ــ ریختی. یادِ اسلاف و نیاکانِ خود کرده‌ای و آنان را خوانده‌ای و نازِشست خواسته‌ای؟ غم مخور که همین زودی‌ها نزدِ آنان روی و آرزو کنی کاش دستت خشک و زبانت گنگ شده بود و آن سخن نمی‌گفتی و آن عمل نمی‌کردی. خدایا، دادِ ما بستان و از این ستمگران بکش انتقامِ ما را. و خشمِ تو فرود آید بر آن که خونِ ما بریخت و حُماتِ ما را بکشت. برشی از کتاب آه بازخوانی مقتل حسین بن علی علیهما السلام ترجمه مقتل نفس المهموم شیخ عباس قمی ویرایش یاسین حجازی 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
‌ این روزها داریم با دوستان توی گروه همخوانی ایتا، کتاب «مادر ایران» رو می‌خونیم. خاطرات بانو «عصمت احمدیان» از دوران کودکی‌شون تا الان. ایشون مادر دو شهید هم هستن. اولین آشنایی‌م با ایشون، موقعی بود که با همسرم مستند سینمایی «بانو» رو دیدیم. هردو به شدت هیجان‌زده شدیم هم از حجم تلاش و ابتکار و کارآفرینی و کارهای جهادی و خیریه‌شون هم از روحیه‌شون. اینقدر خوش‌بیان و بامزه بودن که کلی باهاشون خندیدم. بچه‌ها هم اون وسط تصاویر مرغ و خروس‌ها و دشت و مزرعه‌ها رو می‌دیدن و براشون جالب بود. از همون موقع علاقهٔ خاصی به ایشون پیدا کردم. و پویش کتاب، فرصت خوبی شد که بیشتر از ایشون بشنوم و بخونم. کتاب هم همون حال و هوای شاد و پرانرژی رو داره. از بچگی اهل کار و در آمدزایی بودن. توی زمین کشاورزی و دروی محصول، گردوچینی، پرورش مرغ و خروس و غاز و مرغابی، خیاطی و مزدی‌دوزی، شیرینی پزی و... خیلی صبور و مهربان و باگذشت بودن. با این که موقع ازدواج سن و سال کمی داشتن، ولی توی تعاملشون با خانواده و اقوام خیلی پخته و سنجیده رفتار می‌کردن. خودشون اهل کلاس قرآن و نهج‌البلاغه بودن و سعی می‌کردن معارف و احکام دین رو به بچه‌هاشون یاد بدن، در کنار وقت‌هایی که به بازی با بچه‌ها اختصاص می‌دادن. 🔹 حالا می‌خوام پیشنهاد کنم دیدن این مستند جذاب رو به خودتون و خانواده‌تون، هدیه بدید: 📽️ www.aparat.com/v/SWq2O 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
‌ این روزها داریم با دوستان توی گروه همخوانی ایتا، کتاب «مادر ایران» رو می‌خونیم. خاطرات بانو «عصمت
‌ 🔹 و بعدش اگر دوست داشتید دربارهٔ این بانو و سبک زندگی‌شون، بیشتر بدونید تشریف بیارید کتاب «مادر ایران» رو باهم بخونیم: 📚 کانال پویش کتاب مادران شریف: 🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab ✅ مهلت مطالعه: تا ۳۱ مرداد ✅ هدیه: قرعه‌کشی ۱۰ جایزه ۱۰۰ هزار تومانی + ۱۰ جایزه جذاب فرهنگی از جنس کتاب و مستند 🔹برای عضویت توی گروه همخوانی این کتاب و اطلاع از جزئیات پویش و روش تهیه کتاب با تخفیف ویژه، وارد کانال پویش بشید. 👆🏻
«خادم کوچک با دست شکسته» (مامان ۱۱، ۸، ۲ساله و ۳ ماهه) امسال هم قرار بود به رسم یکی دوسال قبل، دو تا پسرها برای کمک تو یه ایستگاه صلواتی که لقمهٔ سیب‌زمینی تخم‌مرغ با کره، در حجم خیلی خیلی زیاد می‌دن، برن. که فردای عیدغدیر محمدحسن موقع بازی افتاد و دستش از دو جا شکست و مجبور به عمل شدیم...😔 این ایستگاه رو از خیلی سال قبل همسرم و دوستاشون می‌چرخوندن، الان هم بچه‌هاشون کارها رو انجام می‌دن. بزرگترها و مسن‌ترها هم هستن ولی کار اصلی با بچه‌هاست.👌🏻 حالا گریه پشت گریه که من دیگه نمی‌تونم تو چادر امام حسین (ایستگاه صلواتی) کمک کنم. دیگه چاره‌ای نبود.🤷🏻‍♀️ گذشت و محرم شروع شد... یک روز قبل تاسوعا همسرم گفتن بچه‌ها رو بفرست چادر.😳 تعجب کردم ولی اطاعت امر کردم و فرستادمشون. چند ساعت بعد از حال بچه‌ها بهم خبر دادن و گفتن محمدحسن داره کفش عزادارها رو واکس می‌زنه. من واقعا مونده بودم. آخه با یه دست چطوری می‌شه واکس زد.🤔 اونم پسر من که از نزدیک دستش رد بشی، گریه و داد و بیداد می‌کنه که وای وای درد گرفت.😂 بغض کردم🥺 گریه‌م گرفت.😭 عشق امام حسین❤️ (علیه‌السلام) جواب سوالم بود.‌.. محمدامین هم که سرشار از انرژیه، تونسته بود حسابی کمک کنه الحمدلله... کارهایی مثل چیدن لیوان‌ها برای ریختن شربت یا کارهای کوچیک تو مرحلهٔ لقمه گرفتن و دست مردم دادن. البته کلی هم آتیش سوزونده بود.😅 منم با دوتا کوچیک‌ها از مجلس عزا، وسط روضه عذرمو خواستن.😬😅 محمدحسین سه ماهه که تو روضه تا آقا می‌خواست مرثیه بخونه، گریه‌ش گرفت و مجبور شدم جا پیدا کنم که بخوابونم رو پا. این وسط هم، فاطمه شیرجه زد رو چای مردم و سه تاشون ریخت.🤦🏻‍♀️ خداروشکر خودش نسوخت ولی گررریه کرد و مجبور شدم نوزاد رو بدم دست دوستم و فاطمه رو بغل کنم. حالا هم زمان هر دو گریهههه می‌کردن🤦🏻‍♀️ دیگه خانم‌ها قشنگ با حرف‌ و نگاه‌هاشون ترورم کردن.😂🤪 خب گناه بچه دارا چیه؟! واقعاً راست می‌گن که ما می‌موندیم خونه بچه بزرگ می‌کردیم؟!😒 درسته سخت بود حاضر کردن نوزاد که کار اصلی‌ش گریه‌ست و دخترم که حسابی شلوغه به اضافهٔ پسرم که دستش شکسته... ولی من عقب‌نشینی نکردم.😬 هر چند کم، ولی تونستم جاهایی که با بچه‌ها مدارا می‌کنن، شرکت کنم... البته بگم خودم وقتی گریه یا اذیت می‌کردن می‌اومدم بیرون تا مزاحم عزادارا نباشیم... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif