eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
155 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«مدیون توئیم یا اباعبدالله... » (مامان سه دختر ۶ساله، ۴ساله و ۱ماهه) شب هفتم محرم است و شب شش ماهه و شب ادای نذری که چهار سال است پایش به محرم‌های زندگی ما باز شده. جناب همسر جعبه‌های شیرکاکائو را برایمان می‌آورد جلوی ورودی خواهران مسجد و من و دخترها دست به کار می‌شویم. جعبه‌ها را باز می‌کنم، دختر بزرگ شیرکاکائوها را دانه‌دانه درمی‌آورد و دختر ۴ ساله که بودنش در جمع خانوادهٔ ما و سلامتی‌اش فلسفهٔ این نذر در این شب است، آن‌ها را دانه‌دانه دست بچه‌هایی می‌دهد که وارد مسجد می‌شوند. مدیون توئیم یا اباعبدالله ... ♥️ بعد از اتمام کار شیرکاکائو‌ها وارد مسجد می‌شویم. مثل شب‌های قبل نوازدِ هنوز یک‌ماهه نشده در بغلم نگاه‌های همراه با لبخند خانوم‌های مسجدی را به خود جلب می‌کند. خانمی سالخورده دستی به سر نوزادم می‌کشد و ماشاءالله می‌گوید. کیسهٔ کفش به دستمان می‌دهد و با لبخندی به دخترها می‌گوید: «خدا بهت ببخشه این گلا رو». برای دخترش که چند سال است عروسی کرده و چشم انتظار فرزند است التماس دعا دارد. کمکم می‌کند کفش‌هایم را داخل کیسه بگذارم. مدیون توئیم یا اباعبدالله ... ♥️ چند دقیقه‌ای‌ست نشسته‌ایم گوشه‌ای دنج که به لطف چند خانم مهربان برایمان جا باز شده. دختر بزرگ برای خادمی بلند می‌شود و کاسهٔ قند به دست از آشپزخانهٔ مسجد می‌آید و دنبال خانم پخش‌کنندهٔ چای بین جماعت می‌چرخد و «قبول باشه خانوم کوچولو» و «پیر بشی دخترمی» برای خودش می‌خرد و من شکر خدا می‌گویم از خدمتگزاری این خادم کوچک در مجلس حسین (علیه‌السلام) ... مدیون توئیم یا اباعبدالله ... ♥️ سخنرانی تمام شده و دختر ۴ ساله حوصله‌اش سر رفته، موبایل را می‌خواهد تا برای بابا پیام صوتی بفرستد! «بابا جانه! دلم برات تنگ شده، می‌شه بیام قسمت آقاها پیش تو...؟!» روضه‌خوان از آب و عطش می‌خواند، از لب‌های کوچک طفل... از استیصال و درماندگی مادرش... از دست و پا زدنش در آغوش پدر... دلم تاب نمی‌آورد، نگاهم را از نوزادم می‌گیرم و با اشک السلام علی الرضیع الصغیر می‌خوانم.💔 مجلس تمام شده، منتظریم کمی خلوت شود تا بیرون برویم. خانومی نزدیک می‌آید، با لبخند به نوزادم نگاه می‌کند و ملتمسانه می‌گوید: «شیرش می‌دی، برای اونایی که بچه می‌خوان هم دعا کن، یه پسر ۱۲ ساله دارم، خیلی دوس داره آبجی یا داداش داشته باشه اما خدا هنوز نخواسته برامون، چندتا تا الان سقط کردم...» یاد سقط سال قبلم می‌افتم و روزهٔ اول محرم پارسال که با همسر گرفتیم به نیت فرزند‌دار شدن و نگاهم می‌رود روی نوزادم که در دامنم آرام خوابیده... مدیون توئیم یا اباعبدالله ... ♥️ پ‌ن: این شب‌ها خدا را به طفل شش‌ماههٔ کربلا قسم دهیم و برای همهٔ چشم‌انتظاران فرزند دعا کنیم.🤲🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
‌ زینب، دخترِ علی ابن ابی‌طالب، برخاست و گفت: سپاس خدای را که پروردگارِ جهانیان است و درودِ خداوند بر پیغمبر و خاندانِ او باد همه. خدای ــ سُبحانَه ــ راست گفت که "رسوایی و زشتکاری فرجامِ آنهاست که آیاتِ خدا را تکذیب کردند و به تمسخرش گرفتند". یزید، پنداری که چون اطرافِ زمین و آفاقِ آسمان را بر ما بستی تا ما را برده‌وار به هر سوی کشانیدند، نزدِ خدا خواریم و تو برِ وی گرامی‌ای؟ و این غلبهٔ تو بر ما، از فرّ و آبروی توست نزدِ خدا؟ پس بینی بالا کشیدی و خرّم و شادان به خود بالیدی، که دنیا در چنبرِ کمندِ تو بسته و کارهای تو آراسته و مُلک و پادشاهی ما تو را صافی گشته؟ اندکی آهسته‌تر! «فراموش کردی قولِ خدای ــ تعالی ــ را که "کافران نپندارند چون مهلتشان دادیم، خوبی ایشان خواهیم. نه چنان است. ما آنها را مهلت دهیم تا گناه بیشتر کنند و عذابی دردناک در انتظارشان باشد"؟ ای پسرِ آن مردمی که جدِّ من اسیرشان کرد پس از آن آزاد کرد! از عدل است که تو زنان و کنیزانِ خود را پشتِ پرده نشانی و دخترانِ رسول را اسیر، بدین سوی و آن سوی کشانی؟ پردهٔ آنها بدری، روی آنها بگشایی، بی‌پرستار و یاور و نگهداری که از مردانشان مانده باشد دشمنان آنها را از شهری به شهری برند و بومی و غریب و نزدیک و دور و وضیع و شریف چشم بدانها دوزند؟ چگونه امیدِ دلسوزی و غمگساری باشد از آن که دهانش جگرِ پاکان را بجَوید و گوشتش از خونِ شهیدان برویید؟ چگونه به دشمنی ما خانواده شتاب نکند آن که سوی ما به چشمِ کینه و بغض نگرد؟ می‌گویی "کاش پدرانم بودند و هلهله می‌کردند و می‌گفتند ای یزید شَل مباد دستت"؟ به چوب آهنگِ دندانِ حسین، سیدِ جوانانِ بهشت، کرده‌ای؟ نه خود را گناهکار دانی و نه این عمل را بزرگ شماری؟ چرا نگویی؟ که زخم را ناسور کردی و شکافتی و ریش را ریشه‌کن کردی و سوختی و خونِ ذریتِ پیغمبر را ــ که از آلِ عبدالمطّلب ستارگانِ زمین بودند ــ ریختی. یادِ اسلاف و نیاکانِ خود کرده‌ای و آنان را خوانده‌ای و نازِشست خواسته‌ای؟ غم مخور که همین زودی‌ها نزدِ آنان روی و آرزو کنی کاش دستت خشک و زبانت گنگ شده بود و آن سخن نمی‌گفتی و آن عمل نمی‌کردی. خدایا، دادِ ما بستان و از این ستمگران بکش انتقامِ ما را. و خشمِ تو فرود آید بر آن که خونِ ما بریخت و حُماتِ ما را بکشت. برشی از کتاب آه بازخوانی مقتل حسین بن علی علیهما السلام ترجمه مقتل نفس المهموم شیخ عباس قمی ویرایش یاسین حجازی 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
‌ این روزها داریم با دوستان توی گروه همخوانی ایتا، کتاب «مادر ایران» رو می‌خونیم. خاطرات بانو «عصمت احمدیان» از دوران کودکی‌شون تا الان. ایشون مادر دو شهید هم هستن. اولین آشنایی‌م با ایشون، موقعی بود که با همسرم مستند سینمایی «بانو» رو دیدیم. هردو به شدت هیجان‌زده شدیم هم از حجم تلاش و ابتکار و کارآفرینی و کارهای جهادی و خیریه‌شون هم از روحیه‌شون. اینقدر خوش‌بیان و بامزه بودن که کلی باهاشون خندیدم. بچه‌ها هم اون وسط تصاویر مرغ و خروس‌ها و دشت و مزرعه‌ها رو می‌دیدن و براشون جالب بود. از همون موقع علاقهٔ خاصی به ایشون پیدا کردم. و پویش کتاب، فرصت خوبی شد که بیشتر از ایشون بشنوم و بخونم. کتاب هم همون حال و هوای شاد و پرانرژی رو داره. از بچگی اهل کار و در آمدزایی بودن. توی زمین کشاورزی و دروی محصول، گردوچینی، پرورش مرغ و خروس و غاز و مرغابی، خیاطی و مزدی‌دوزی، شیرینی پزی و... خیلی صبور و مهربان و باگذشت بودن. با این که موقع ازدواج سن و سال کمی داشتن، ولی توی تعاملشون با خانواده و اقوام خیلی پخته و سنجیده رفتار می‌کردن. خودشون اهل کلاس قرآن و نهج‌البلاغه بودن و سعی می‌کردن معارف و احکام دین رو به بچه‌هاشون یاد بدن، در کنار وقت‌هایی که به بازی با بچه‌ها اختصاص می‌دادن. 🔹 حالا می‌خوام پیشنهاد کنم دیدن این مستند جذاب رو به خودتون و خانواده‌تون، هدیه بدید: 📽️ www.aparat.com/v/SWq2O 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
‌ این روزها داریم با دوستان توی گروه همخوانی ایتا، کتاب «مادر ایران» رو می‌خونیم. خاطرات بانو «عصمت
‌ 🔹 و بعدش اگر دوست داشتید دربارهٔ این بانو و سبک زندگی‌شون، بیشتر بدونید تشریف بیارید کتاب «مادر ایران» رو باهم بخونیم: 📚 کانال پویش کتاب مادران شریف: 🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab ✅ مهلت مطالعه: تا ۳۱ مرداد ✅ هدیه: قرعه‌کشی ۱۰ جایزه ۱۰۰ هزار تومانی + ۱۰ جایزه جذاب فرهنگی از جنس کتاب و مستند 🔹برای عضویت توی گروه همخوانی این کتاب و اطلاع از جزئیات پویش و روش تهیه کتاب با تخفیف ویژه، وارد کانال پویش بشید. 👆🏻
«خادم کوچک با دست شکسته» (مامان ۱۱، ۸، ۲ساله و ۳ ماهه) امسال هم قرار بود به رسم یکی دوسال قبل، دو تا پسرها برای کمک تو یه ایستگاه صلواتی که لقمهٔ سیب‌زمینی تخم‌مرغ با کره، در حجم خیلی خیلی زیاد می‌دن، برن. که فردای عیدغدیر محمدحسن موقع بازی افتاد و دستش از دو جا شکست و مجبور به عمل شدیم...😔 این ایستگاه رو از خیلی سال قبل همسرم و دوستاشون می‌چرخوندن، الان هم بچه‌هاشون کارها رو انجام می‌دن. بزرگترها و مسن‌ترها هم هستن ولی کار اصلی با بچه‌هاست.👌🏻 حالا گریه پشت گریه که من دیگه نمی‌تونم تو چادر امام حسین (ایستگاه صلواتی) کمک کنم. دیگه چاره‌ای نبود.🤷🏻‍♀️ گذشت و محرم شروع شد... یک روز قبل تاسوعا همسرم گفتن بچه‌ها رو بفرست چادر.😳 تعجب کردم ولی اطاعت امر کردم و فرستادمشون. چند ساعت بعد از حال بچه‌ها بهم خبر دادن و گفتن محمدحسن داره کفش عزادارها رو واکس می‌زنه. من واقعا مونده بودم. آخه با یه دست چطوری می‌شه واکس زد.🤔 اونم پسر من که از نزدیک دستش رد بشی، گریه و داد و بیداد می‌کنه که وای وای درد گرفت.😂 بغض کردم🥺 گریه‌م گرفت.😭 عشق امام حسین❤️ (علیه‌السلام) جواب سوالم بود.‌.. محمدامین هم که سرشار از انرژیه، تونسته بود حسابی کمک کنه الحمدلله... کارهایی مثل چیدن لیوان‌ها برای ریختن شربت یا کارهای کوچیک تو مرحلهٔ لقمه گرفتن و دست مردم دادن. البته کلی هم آتیش سوزونده بود.😅 منم با دوتا کوچیک‌ها از مجلس عزا، وسط روضه عذرمو خواستن.😬😅 محمدحسین سه ماهه که تو روضه تا آقا می‌خواست مرثیه بخونه، گریه‌ش گرفت و مجبور شدم جا پیدا کنم که بخوابونم رو پا. این وسط هم، فاطمه شیرجه زد رو چای مردم و سه تاشون ریخت.🤦🏻‍♀️ خداروشکر خودش نسوخت ولی گررریه کرد و مجبور شدم نوزاد رو بدم دست دوستم و فاطمه رو بغل کنم. حالا هم زمان هر دو گریهههه می‌کردن🤦🏻‍♀️ دیگه خانم‌ها قشنگ با حرف‌ و نگاه‌هاشون ترورم کردن.😂🤪 خب گناه بچه دارا چیه؟! واقعاً راست می‌گن که ما می‌موندیم خونه بچه بزرگ می‌کردیم؟!😒 درسته سخت بود حاضر کردن نوزاد که کار اصلی‌ش گریه‌ست و دخترم که حسابی شلوغه به اضافهٔ پسرم که دستش شکسته... ولی من عقب‌نشینی نکردم.😬 هر چند کم، ولی تونستم جاهایی که با بچه‌ها مدارا می‌کنن، شرکت کنم... البته بگم خودم وقتی گریه یا اذیت می‌کردن می‌اومدم بیرون تا مزاحم عزادارا نباشیم... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی...» (مامان دو پسر ۶ و ۳ ساله) هر سال دههٔ اول محرم به یاد آقا اباعبدالله (علیه‌السلام) برای عزاداری به مسجد محل می‌ریم و حال و هوای من با وجود بچه‌ها متغیره. مثلاً پسر اولم که یک ساله بود می‌رفتم طبقهٔ بالای مسجد و مدام دنبالش می‌دویدم. از اون مدل بچه‌ها بود که همه‌ش در حال راه رفتن هستن و به وسایل بقیه دست می‌زنن. دیگه همهٔ خانم‌ها منو شناخته بودن از بس در حال رفت و آمد بودم.😅🤦🏻‍♀️ سال بعدش هم وضع همین بود و حتی یکی دو شب مجبور شدم به خاطر تعویض لباس بچه وسط مراسم برگردم خونه. اون موقع‌ها گاهی حسرت گذشته رو می‌خوردم و فکر می‌کردم دیگه نمی‌تونم با خیال راحت بشینم توی مراسم و غرق در عزاداری آقا بشم.🥺 اون سالی هم که پسر دومم نوزاد بود، مصادف بود با شیوع کرونا. مسجد خیلی خلوت بود و من با بچهٔ نوزاد و یک پسر بازیگوش سه ساله می‌رفتم طبقههٔ بالا که تقریباً تا شعاع دو متری کسی اطرافم نبود. از حرف مردم هم که می‌گفتن بچه رو نیار خطرناکه و... باکی نداشتم.😅 اما باز هم سختی‌های خودش رو داشت. امسال پسرها هر دو دوست داشتن برن قسمت آقایون و من با فراغ بال نسبتاً خوبی توی مراسم شرکت کردم و یاد سال‌های گذشته افتادم. مراسم مسجد هم مفصل‌تر بود و سینه‌زنی سنگین‌تری داشتن که نوجوان‌ها رو حسابی جذب کرده بود. پسرهای منم موقع سینه‌زنی می‌رفتن پیش پدرشون و حسابی عزاداری می‌کردن و توی ذهنشون اتفاقات مسجد رو ثبت و ضبط می‌کردن و وقتایی که خونه بودیم هم به تقلید از مراسم مسجد مداحی و سینه‌زنی می‌کردن. مثلاً پسر کوچیکه با دستای کوچیکش محکم می‌زد روی سینه‌ش و سعی می‌کرد پشت هم حسین حسین بگه. یه شب هم دوتا پسرها برق‌ها رو خاموش کردن و برای ما مجلس عزا برپا کردن. بعد از سینه‌زنی مفصل ازمون پذیرایی کردن به این صورت که چوب‌هاشون رو چیده بودن توی سینی و به عنوان ظرف غذا به ما تعارف می‌کردن!🥺 خلاصه که توی این رفت‌و‌آمدها و تطور روزگار این مصرع توی ذهنم مرور می‌شد: «دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی...» یک سال بی‌بچه یک سال با بچه یک سال با دو بچه و... این شرایط ما هست که مدام در حال تغییره و سخت و آسون می‌شه، اما اصل قضیه یه چیز دیگه است که هرگز تغییر نمی‌کنه. اصل چراغ هدایت آقا امام حسین (علیه‌السلام) هست که همیشه روشنه.🙏🏻 شاید یک سال شرایط حضورم توی هیئت خیلی سخت باشه و حس کنم نتونستم بهره‌ای ببرم و ناامید بشم. ولی توی این سال‌های بچه‌داری فهمیدم شرایط دائم در حال تغییره و سختی‌ها موندنی نیست و روزهای راحتی و فراغت هم می‌رسه و البته روزهای راحتی هم دائمی نیست. شاید سال اول بچه‌داری که دائم در حال دویدن دنبال بچه بودم، حتی فکرش رو هم نمی‌کردم که یه سالی می‌رسه که دوتا پسرا با باباشون می‌رن سینه‌زنی و من می‌تونم تنهایی توی خلوت خودم از هیئت و روضه بهره ببرم.😅🤦🏻‍♀️ شاید سال‌های بعد هم دوباره با اضافه شدن اعضای جدید به خانواده‌مون، شرایطم تغییر کنه، یه سال سخت‌تر یه سال آسون‌تر.😉 مهم اینه که هر طور شده و هر چقدر می‌تونم دل خودم و بچه‌هایم رو گره بزنم به امام حسین (علیه‌السلام) و در هر شرایطی شکرگزار باشم و خودمون رو از این دستگاه عظیم محروم نکنم. ان شاالله از این روز و شب‌ها ذخیرهٔ ماندگاری برای آخرتمون بمونه... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«من یک تک فرزندم» (مامان ۱۶ماهه، ۵ماهه) خانوادهٔ مادری و پدری من به لحاظ جمعیت، فرهنگ و اعتقادات متفاوت بودند. این مسئله تناقض تربیتی ایجاد می‌کرد، اما این فایده رو داشت که نتیجهٔ کارای هر دو نگاه رو می‌دیدم و برام تجربه می‌شد. خانوادهٔ مادرم مذهبی هستن با فرزندان زیاد. مادرم ۷ برادر و ۴ خواهر دارن و کاملاً موافق فرزند‌آوری هستن. من همیشه می‌گم چون اونا قرآن زیاد می‌خونن، فرقان و آگاهی دارن، و بحمدلله گرفتار دام‌ها و تبلیغات منفی مثل فرزند کمتر، زندگی بهتر نشدن.😇 اما متاسفانه خانوادهٔ پدریم ذهنیت بدی درباره تعداد فرزند دارن🤨 معتقدن بچهٔ تک فرزند، تربیتش کامل و بهتره. چون والدین تمام توجه و تمرکزشون رو به یک بچه اختصاص می‌دن و خودشون رو موظف می‌دونن بهترین اسباب بازی، لباس و شرایط رفاه رو براش تامین کنن.🛍️ البته مادر بزرگ پدریم (خدا رحمتشون کنه) ۴ فرزند داشتن؛ دو پسر و بعد دو دختر. جالبه که از اول یه دونه بچه می‌خواستن! پدرم که بچهٔ اول هستن، ۵ سالگی می‌بینن پسر عموشون داداش داره اما پدرم ندارن، گریه می‌کنن😭 و براشون داداش میارن!🤩 از طرفی مادر بزرگم دختر دوست داشتن و بچهٔ سوم رو میارن. فرزند چهارم رو که به خاطر بیماری می‌خواستن سقط کنن، گویا حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) رو در خواب می‌بینن و دختر دوم هم به دنیا میاد.😍 خلاصه اینطوری یه خانوادهٔ تک فرزند دوست، ۴ فرزندی می‌شن. محل زندگی‌ما به خانوادهٔ پدری نزدیک‌تر بود.🏘️ برام تو بچگی از معایب خواهر برادر مثال می‌زدن! یه عروسک داشتم خیلی دوسش داشتم، هی می‌گفتن اون بیاد عروسکاتو خراب می‌کنه، دفتراتو پاره می‌کنه؛ منم با همون بچگیم می‌گفتم فدای یه تار موش.🥺 عمه‌ جانم از مادربزرگ بیشتر بر تک‌فرزندی تاکید داشتن، چون در نگه‌داری بچه خیلی حساس و سخت‌گیر بودن.😒 بعد تولد دخترشون این موضوع کاملاً محسوس بود؛🧐 مثلاً تا ۱۲ سالگی‌م دخترعمه رو بغل من نمی‌دادن، تازه می‌گفتن بهش دستم نزن،🙅🏻‍♀️ از دور نگاش کن😎 در صورتی که من بچهٔ ۲ ماههٔ خاله‌ام رو تو ۸سالگی می‌بردم حموم.🛀😌😅 با این حال یه بار که من گریه می‌کردم و می‌گفتم خواهر برادر می‌خوام،😭 عمه‌ام با حساسیتی که روی دخترشون داشتن لطف کردن گفتن: یه بار بچه رو می‌دم بغلت دیگه نگو خواهر برادر می‌خوام.😒😒 منم گفتم: اگر قراره عوضش خواهر برادر نخوام، دیگه نگاهشم نمی‌کنم چه برسه بغلش کنم.😎 مادرم بندهٔ خدا خیلی دوست داشتن خواهر برادر داشته باشم ولی پدرم خونه نداشتن رو بهانه می‌کردن.😐 مادربزرگم هم همیشه می‌گفتن من دوست دارم نوه‌هام یکی یه دونه و عزیز دردونه باشن.😕 خلاصه زندگی من با اسباب‌بازی‌های رنگ و وارنگی که هیچ وقت جای خواهر و برادر رو برای آدم پر نمی‌کنه می‌گذشت.🤧 یکی دیگه از عادت‌های نادرست خانوادهٔ پدری این بود که بچه‌ها رو تا ۲۰ سالگی کنار خودشون می‌خوابوندن.😱 منم تا ۱۴ سالگی کنار مادر‌ پدرم می‌خوابیدم. تا اینکه خودم فهمیدم خیلی از مشکلاتی که دارم خصوصاً وابستگی بیش از حد بهشون، برای همینه.🤦🏻‍♀️ جدای از مشکلات تک‌فرزندی من، چیزی که خیلی از بچه‌های تک‌فرزند باهاش مواجه هستن، ترس از دست دادن پدر و مادره که شب و روز همراهشونه.😰 ناراحتی از اینکه هیچ‌کس نیست من خواهرانه باهاش حرف بزنم و برادرانه پشتم باشه. بچه‌هایی که خاله و دایی ندارن و وقتی عید می‌شه هیچ فامیلی نیست که برن دید و بازدید.🥺 این تنها بودن و نداشتن کسی در آینده، به نظرم اولین و بزرگترین مشکل تک فرزندیه. با اینکه از بچگی عمه و عموهام بهم می‌گفتن ما جای خواهر و برادرت، ولی من با وجودی که هیچ وقت خواهر و برادر داشتن رو تجربه نکردم، می‌فهمیدم هیچ‌کس جای خواهر و برادر نمی‌شه. یه مشکل دیگه اینه که بچه‌های چندفرزندی، زندگی توی اجتماع رو توی خونه یاد می‌گیرن؛ اما یه تک‌فرزند باید خودش خودسازی کنه و اگه نکنه یه فرد کمال گرایی می‌شه که همیشه حق با اونه و اگه کسی باهاش مخالفت کنه اشکش درمیاد. همینطور احتمالش زیاده لوس و تنبل بار بیاد و تو ازدواج به مشکل بخوره.🤷🏻‍♀️ مشکل دیگه اینه که خیلی سخت مستقل می‌شن. من تا به حال تنهایی مترو سوار نشدم! یا حتی بدون اینکه کسی دستمو بگیره پله‌برقی هم سوار نشدم! از اون طرف، پدر و مادری که فقط یه فرزند دارن هم توی پیری، تنهای تنها هستن...😔 الان که یک سال از فوت مادربزرگم گذشته، پدرم اقرار می‌کنن که چه‌قدر خوبه هم‌درد دارن، چقدر خوبه با خواهر برادر‌ها دور هم جمع می‌شن و حالا به فکر بچه افتادن.😃 البته مادرم سال‌هاست حسرت دوباره مادر شدن دارن. لطفاً شما هم دعا کنید اگر خیره منم بعد عمری حتی با فاصله سنی زیاد، طعم داشتن خواهر برادر رو بچشم و دخترام خاله یا دایی داشته باشن.🥰 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif