📝 به روایتی از مادر شهید :
🌷| #جیبش باید پر پول می بود اما نبود
نه اینکه #ولخرج باشه نه😌
ته ته تفریحش این بود که با #پسر خاله هاش جمع بشند و #برن دریا تنی به آب بزنند🏊
پاسدار بود و #حقوق کارمندی سپاه رو می گرفت #مجرد هم بود👨
#با ما زندگی می کرد و خرجی برای خورد و #خوراک روی دوشش نبود.👌
با این حال #بازم جیباش پرپول نبود😊
پس اندازی هم نداشت.در #حد خرج و مخارج عادی خودش، #همین که بتونه کرایه بده جایی بره و بیاد، از حقوقش برمی داشت #توی جیبش میذاشت.👌
#بقیه پول هاشو قرض می داد به دوستان و #اقوامی که زن و بچه داشتن و #پای مخارجشون #لنگ می زد
#حتی اگه به روش نمی آوردند خودش به بهانه ای سر #صحبت رو باز می کرد و #مبلغی رو بهشون قرض می داد💰
#می_گفت : اینها بیشتر از من به این پول نیاز دارن.زندگی من #فعلا میگذره، شکر خدا😌🌹
قرض هم #که می داد می گفت : دستتون باشه هروقت #لازم داشتم خودم میام #سراغ شما.برای پس دادنش عجله #نکنید✋
همیشه #بهش می گفتم مادر #پول هایی که قرض می دی رو بنویس گوشه ی #دفتری جایی از یادت نره✍
آروم می خندید و #می_گفت : نیازی نیست☺️ اگه پس آوردند که چه #بهتر.اگه هم که نه #نوش جونشون راضی ام😌👌
#یکی دو تا که نبودند بعد از #شهادتش پشت سر هم غریب و آشنا می اومدند و می گفتند #فلان قدر بهش بدهکاریم ... ‼️
#شهید_عبدالصالح_زارع
#شهید_مدافع_حرم
@madaranasemanisb
مادر شهید ❤️
🌷| برای اینکه #روحیه بگیرد دائم به او تاکید می کردم، من افتخار می کنم که پسرم در راه خدمت به اسلام برای #امام_زمان سربازی می کند |👌|
هیچ وقت #کاری نکردم و حرفی نزدم که دلش بلرزد و اعتقاداتش نسبت به مسیری که انتخاب کرده #سست شود [❌]
#برایم سخت بود و دندان بر جگر می فشردم اما همیشه برای #میثم قوت قلب بودم{💗}
برای همه #ماموریت های او بی تاب بودم، اما او هیچوقت متوجه بی تابی من نمی شد، چون #همیشه به او روحیه می دادم و او از شعله درونم بی خبر بود [😭]
#شهید_میثم_نجفی
#شهید_مدافع_حرم
🌷🌷
#مادران_آسمانی
@madaranasemanisb
واسه همه مراسما سعی میکرد یه برنامه داشته باشیم.👌
#محرم بود🏴.
حسین اومد و گفت حاجی #ایستگاه_صلواتی بزنیم؟ گفتم آره چرا که نه، اما با چی؟ گفت با همین چای و بیسکوییتای خودمون!☺️
یه میز گذاشت دم در مقر و شروع کرد. خودش هم چای میریخت☕️ و هم بیسکویت میداد.
🌷حال و هوای ایستگاه های ایران شده بود، مردم هم تعجب کرده بودن. تا حالا تو "عقارب" (سوریه) ازین کارا نشده بود
حسین بنیان یه کار زیبارو گذاشت.
قرارشد واسه هفده ربیع هم اینکارو انجام بدیم که البته نشد. دشمن زد به محورمون وکلا برنامه هامون بهم ریخت وشدیدا درگیرشدیم.😞
حسین گفت هرطور شده ایستگاهو میزنیم و بعد اینکه شرایط مساعد شد همین کارو کرد که اتفاقا خیلی هم بهتر از ایستگاه محرم شده بود.👌🌹
بعدها جاسوسان خبر دادن که از کار حسین عصبانی شدن😠 و چون فهمیده بودن برنامه داریم، همون روز زده بودن به محور ما. .
#شهید_مدافع_حرم
مداح اهل بیت🎤
حسین معز غلامی🌹
#دمی_با_شهدا
▪️▪️▪️🌹▪️▪️▪️
@madaranasemanisb
💢همیشه توی ماشین و سجاده اش یه زیارت عاشورا داشت. دوران مجردی هر هفته در کنار قبور شهدا زیارت عاشورا میخواند، برای حاجت روایی چله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حاجت روا هم میشد.❤
💢بعد از نماز باید زیارت عاشورا میخوند، حتی اگه خسته بود حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد، شده بود تند میخوند ولی میخوند👌
💢تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود:
"اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ .."
💢تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین علیه السلام چی بود.
#شهید_علیرضا_نوری🌷
#شهید_مدافع_حرم
#دمی_با_شهدا
📚برشی از کتاب#یادت_باشد:
کناره سفره #عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو #میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟ به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با #تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم، حمید #خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم #نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه #طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه بعد از خواندن #خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه!
حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده #دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق #صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر #سلامتی آقای من!
🔺 کتاب سراسر عاشقانه #یادت_باشد رو حتما مطالعه بفرمایید.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌺
#دمی_با_شهدا
@madaranasemanisb
✨🌸✨🌸
1.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 اولین تصویر از
#شهید_ابوالفضل_سرلک 💔
#شهید_مدافع_حرم درمعراجشهداروزگذشته
#دمی_با_شهدا
@madaranasemanisb
امام صادق علیه السلام فرمودند:
هر گاه امام حسین (ع) را یاد می کنید سه مرتبه بگوئید:
صلَّى اللهُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِالله
سلام شما از دور و نزدیک به آن حضرت مىرسد.
📚کافى، جلد ۴ صفحه ۵۷
✨ #شب_جمعه است بیا حال مرا بهتر کن
✨فکر دلواپسی قلب من مضطر کن
✨این شب جمعه اگر مقصد تو #کرببلاست
✨نزد ارباب دعایی به من نوکر کن!
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹🍃
@madaranasemanisb
#رسم_خوبان
همیشه توی جیبش یه
#زیارت_عاشورا داشت
کار هرروزش بود✨
بعد هر #نماز باید زیارت عاشورا میخوند
حتی اگه خیلی خسته بود
حتی اگه حال نداشت و
یا خوابش میومد
شده بود تند میخوند ولی
میخوند📖
همیشه بهش حسودیم میشد
تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا #امام_حسین (ع)چی بوده !!!
راوی:دوست شهید
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_علی_عابدینی
🌷🌱🌷🌱🌷
@madaranasemanisb
#خاطرات_شهدا 🌷
💠شهیدی که در جریان آزادسازی #حلب به شهادت رسید و ساکنان این شهر مانند زمانی که خرمشهر آزاد شد و نام شهید «جهان آرا» بر سر زبان ها افتاد، آزادی حلب را #مدیون خون شهید نیک زاد🌷 و همرزمانش می دانند و دلاوری هایش را به خاطر سپرده اند♥️
🔰چند روز آخر مادرم مدام این شعر «خدایا چنان کنم سرانجام کار/ تو خشنود باشی و ما #رستگار» را می خواند. مادرم را قسم می دادم که به شهادت ابوالفضل راضی نشود😢 زیرا می دانستیم که اگر #مادرمان راضی شود، ابوالفضل به شهادت می رسد. دلم نمی خواست با کسی حرف بزنم.
🔰آن زمان من و مادرم در شهرک شهید بروجردی زندگی می کردم. آنجا چند #شهید_گمنام را به خاک سپرده اند. به زیارت شهدا که می رفتم، می گفتم: من هم مثل دختر یا خواهرتان هستم. دعا کنید🤲 همه رزمنده ها و ابوالفضل ما سالم و سلامت باشند.
🔰مادرم روزهای آخر، مثل روزهای قبل نبود❌ خواب هایی که می دید برایمان تعریف نمی کرد و در #تدارک مراسم بود. روز آخر، پیش از آن که #خبرشهادت را بدهند، مادرم، من را به همراه پسرم فرستاد فروشگاه تا خرید کنیم از فروشگاه که بیرون آمدیم و سمت مزار شهدای گمنام رفتیم. اذان ظهر بود و چه اذان ظهری!
🔰خیلی دلگیر بود💔 و انگار یک نفر قلبم را از داخل سینه ام بیرون کشید و یک لحظه پاهایم بی جان شد. آنجا گفتم: خدایا #تمام_شد. آن لحظه ابوالفضل با داعشی ها درگیر بوده و ساعت 4 بعد از ظهر به #شهادت می رسد. به خانه که رسیدیم، مادرم هم حال خوبی نداشت.
چند دقیقه بعد، یک رهگذر که شبیه جانبازها بود، زنگ خانه مان را زد و آب خنک می خواست. پسرم برایش آب برد.
🔰به پسرم گفته بود: من تازه از #فلوجه عراق آمده ام. شما در سوریه کسی را دارید⁉️ پسرم گفته بود: بله. آن مرد هم جواب داده بود که؛ ان شاالله مسافرتان #برمیگردد. پشت سر هم اتفاق هایی می افتاد تا ما آماده شنیدن خبر شهادت🕊 شویم.
🔰روز پنج شنبه، برادرم صبح زود به خانه مان آمد و قبل از آن که چیزی بگوید، مادرم گفت: خبر شهادت ابوالفضل را آورده ای؟
فقط بگو #شهید شده یا اسیر؟ برادرم گفت: شهید شده است و آن لحظه با تمام وجود احساس کردم که، خاک عالم را بر سرم ریختند.
🖇ابوالفضل روز #چهارشنبه 23تیر95به شهادت رسید🌷 و پیکرش را روز #جمعه به ایران آوردند.
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد
#شهید_مدافع_حرم
🌷🌱🌷🌱🌷
@madaranasemanisb