eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
718 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
212 ویدیو
48 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
*همسایه قدیمی* از سال ها قبل میشناسمش از عشقش به کتاب و کتاب خواندن خبر داشتم دخترش هم مثل خودشه عاشق کتابه قبلا خیلی تند تند بهشون سر میزدنم ولی الان نمیرسم حدود یک ماه قبل بود که رفتم سری بهشون بزنم دیدم چقدرررر دختر کلاس هفتمیش شبهه داره چقدر تو اشتباهه به لطف خدا این بچه از من حرف شنوی داشت کمی باهاش صحبت کردم ولی کافی نبود تمام مسیر تا خونه در عذاب وجدان بودم خدایا من کم کاری کردم ....من رهاشون کردم ...من .. با خودم گفتم با حسرت و سرزنش کردن کا چیزی درست نمیشه اگر هر کسی مثل تو یکم تلاش کنه و اطرافیانش رو اگاه کنه همه چی درست میشه. دوباره به دوست قدیمی زنگ زدم و گفتم که بیاین فردا صبح با بچه ها بریم پارک ،قرارمون که هماهنگ شد رفتم سراغ کتابخونم یک سری کتاب نوجوان و دو سه تا کتاب برای دوستم برداشتم و رفتم دنبالشون کتابارو دادم بهشون هر دو خیییییلی خوشحال شدن. با خودم گفتم افرین این شد کار درست تو که نمیتونی همیشه بری ولی میتونی هر بار اثری طولانی مدت داشته باشی با کتاب این شد که تصمیم گفتم یک قدم دیگه بردارم تصمیم گرفتم این بار که میرم تعداد بیشتری کتاب ببرم و ترجیحا کتاب های نذر در گردش بلاخره امروز فرصتش پیش اومد. صبح از خونه زدم بیرون برای کارهام ساعت ۱۰:۳۰ بود که دیدم امروز وقت دارم سریع زنگ زدم به یکی از دوستام که کلی کتاب وقفی داشت گفتم هستی بیام کتابات رو ببرم یه جایی که خونده بشن؟ استقبال کرد. رفتم و یک سری کتاب مفید ولی بدون تم مذهبی جدا کردم. رفتم خونه ی دوست قدیمی ...تا درو باز کرد با ذوق فراوان گفت وااااای چه همه کتاب چون روابط عمومی خیلی خوبی داره بهش گفتم این کتابا دو سه ماه پیشت باشه بده همسایه هاتون یا هر کسی که میشناسی بخونه اینا نذریه ...هر کسی یه لقمه میتونه برداره. دوستم گفت اتفاقا مدرسه ی دخترم بعضی روزا معلم نداره و من به مدیرشون پیشنهاد دادم بیام براشون کتاب بخونم و مدیشون استقبال کرده در دل شکر خدا گویان گفتم چقدر عالی خدا خیرت بده ببر بده بهشون خودت بخون براشون خلاصه اگاهشون کن کمی هم درباره ی اثرات فضای مجازی با هم صحبت کردیم و قرار گذاشتیم ان شاءالله برای دفعه ی بعدی با هم بریم از مقر کتاب یک شعبه ی کوچک برای محله ی محروم شون بگیریم به امید خدا. @madaranemeidan
*برکت* در پی جورکردن برنامه ای برای هم کلاسی های پسرم بودم. از وقتی این بسته های زیبای نمک رو دیدم توی فکر بودم که به نحوی از اون ها استفاده کنم. قصد داشتم شکلات و برگه هایی حاوی جملات "همه ی پسران من" رو به آن ضمیمه کنم و بدم به پسرم تا هدیه بده به هم کلاسی هاش. در گیرو دار عملی کردن این فکر بودم که پسرم گفت مامان فردا بازارچه داریم باید چیزهایی آماده کنم ببرم مدرسه برای فروش. خودش کمی کاردستی درست کرد. من هم تصمیم نهایی را گرفتم. همین بسته بندی های نمک با شکلات ها ی رنگی همراه دلنوشته ی جدیدی با این عنوان⬇️ بچه های عزیز *ما نان و نمک این آب و خاک را خورده ایم حواسمان باشد... نمکدان نشکنیم* من و مادر و خواهر و پسرهایم دست به کار شدیم برای اماده کردن شان. حالا باید قیمت آن را تعیین میکردیم. قیمت تمام شده برای هر عدد 4200 قیمت تعیین شده برای فروش 2000 😳 سود حاصله (2200_ ) ❌🤫 این حساب و کتاب دنیایی ما آدم هاست⏳ فقط خدا میداند چقدر سود کرده ایم و چقدر زیان. @madaranemeidan
*در میانِ نوجوان‌ها* من امروز برنامه‌ام رو با پخش فیلم برگزار کردم و بحمدلله خیلی مفید بود. فقط بنده هیچ اشاره‌ای به فیلم و موضوع اون نکردم(مثلا من نمی‌دونم اصلا فیلمی بوده چون دیر رسیدم!) فیلم ابتدا پخش شده بود و بعد از اون من با این سوال طرح بحث کردم و از بچه‌ها خواستم یک برگه آماده کنند و سه ستون بکشند. ستون اول، منِ ایده‌آل چه شکلیه/ ستون دوم، من متنفرم از.../ ستون سوم، من عاشقِ و در عرض صفحه بازه‌های زمانی ده سال، بیست سال و سی سال نوشته بشه. یعنی منِ ایده‌آلِ ده سال دیگه چه شکلی است، از چه چیزایی ممکنه بدش بیاد یا خوشش بیاد و ... بعد گفتم یک آدم بِکشند و اطراف وی دوایر متحد المرکز ترسیم کنند. دایره‌ی اول من و خودم، دایره‌ی دوم من و مادرم یا خواهرم یا دوستم، دایره‌ی سوم من و ... و الی آخر. براساس ارتباط و علاقه‌شان نوشته شود (این دایره‌ها خیلی دردناک بود چون والدین دایره پنج و شش هم نبودند). خیلی چیزهای جالبی نوشته بودند. چند نفر خواندند و خیلی دید خوبی بهم داد. چون تشویق و واکنش بچه‌ها رو به‌همراه داشت. این کار رو عمدا انجام دادم چون تصورم این بود باور ما در مورد بچه‌ها واقعی نیست چون اونها تمایلات واقعی شون رو بروز نمی‌دن چون رسانه اونها رو اینجوری بار آورده و نمایش هست پس شاید کمی بشه وارد دنیاشون شد. چند نکته و تجربه بعنوان جمع‌بندی ام رو میگم شاید مفید باشه. فیلم باعث شده بود مسخره‌بازی هاشون کم بشه و جدی بشینند پای بحث. ما خودمون هم دبیرستانی بودیم و اصلا دنبال این بودیم که الکی ریز ریز بخندیم. فیلم باعث بهت بود، عده‌ای انکار کردند، تعدادی هم کلا باور نکردند. خیلی برام مهم بود چه طور شروع کنم. اول خودم رو معرفی کردم بعد یک خاطره از آیت‌الله فاطمی‌نیا تعریف کردم. ماجرای مباحثه شون با شیطان رو مبنای شروع بحث قرار دادم و از این طریق بحث گمراهی در جدل و نزاع رو پیش کشیدم و اینکه چه چیزهایی آدم رو از مسیر و هدفش دور می‌کنه. مثل رسانه که کارش اشتغال ذهن هست و اینجوری بی‌اعتبار بودن رسانه رو مطرح کردم. بعد چند نفر بحث حجاب اجباری و... رو پیش کشیدند و من هم بدون اشاره مستقیم به حجاب، از انقلاب جنسی در غرب حرف زدم و اینکه این مسیر مختص ما نبوده و نیست و کل دنیا تجربه‌اش کرده و نتیجه‌اش این وضعيت غرب هست و چند نمونه از منابع کتب تخصصی مون رو براشون بیان کردم. چند نفر بحث اختلاس و فساد و بی‌کفایتی برخی مسئولین و آقازاده‌ها رو پیش کشیدند و من چون ابتدای بحث دوایر رو گفته بودم همون رو پیش کشیدم و اینکه هر فرد مسئول اصلاح خودش هست و بدی بَدان دلیل بر خطای ما نیست و اینکه نقد به افراد دلیل دشمنی با حکم خدا نیست. آخراش هم بحث دشمنی با حکم خدا و ... شد. و مکرر چند نفر بحث رو منحرف می‌کردند که من در مورد این حرف زدم که، خطای منِچادری نباید به حساب دین گذاشته بشه و اگر من ناتوانم در بیان حقانیت دین، شما بیایید کمک ما. ما چه کنیم که فردا شرمنده شما نشویم و شما نگویید به خاطر بی تقوایی امثال من، شما از دامن اهل بیت جدا شدید و بخاطر مشغله‌های ریز و درشت ما، شما درد کشیدید و مَحرمی نبود که به او بگویید و هی گفتم و گفتم. رفیق شدیم، آخرش هم گریه‌زاری شد. قطعا سخنرانی ما موجب تغییر رفتار در بچه‌ها نمیشه اما منجر به تغییر در رفتار من و شما خواهد شد. ما به آنها و ایده‌آل هاشون نزدیکتر می‌شیم. بچه‌ها خیلی تنها بودند، بعد مراسم خیلی‌هاشون گفتند تا به حال با پدرهاشون درد و دل نکردند. خیلی عجیب بود برام دوست هاشون براشون خیلی مهمتر از خانواده بود. مفهوم خانواده براشون بی‌معنی بود. خوانندگی و مدلینگ شغل محبوب شون بود. یکی که مدلینگ رو نوشته بود، وقتی ازش پرسیدم خوب چطور می‌خوای به هدفت برسی و بعد در مورد چالش‌ها و جذابیت‌های کارش پرسیدم، همونجا دچار استیصال شد. مثلا گفتم می‌دونی مدل‌ها در جهان چطور می‌میرند؟ بعد پرسیدم حالا مدل شدن چی بشی راضی میشی؟ جوابی نداشت چون فقط می‌خواست دیده بشه... @madaranemeidan
این روزها مدام در تلاطم به سر می‌برم. بارهای روی زمین مانده‌ای که می‌توانم و باید بَرِشان دارم، آرامم نمی‌گذارند. آنقدر شرایط حساس و پیچیده است که دلم نمی‌آید بنشینم پشت چرخ خیاطی و برای دخترم لباس بدوزم. یا قلاب دست بگیرم و کلاه ببافم. یا پشت تلویزیون بنشینم و سریال ببینم. با خودم می‌گویم؛ دختر من کلاه و لباس پارسالش رو بپوشد طوری نمی‌شود، ولی انقلاب اگر از دستمان برود، ....😔 انقلابی که درک نشد، فهم‌ نشد، شناسانده نشد.... انقلابی که همه در حقش ظلم کردند حتی ما انقلابی‌ها.... هر چقدر حساب کتاب کردم دیدم با این‌ توان و شرایطی که من دارم، نیاز دارم که دست یاری به سوی کسی دراز کنم و چه کسی بهتر از گوشی را برداشتم؛ الو؛ سلام‌ مامان جان! سلام دخترم، خوبی؟ مامان! برای جهاد تبیین به کمکت احتیاج دارم.🙏 چی کار کنم برات دخترم؟ چه کاری از من برمیاد؟ راستش مامان من باید جلسات و جاهای زیادی رو برم برای تبیین. باید فرصت و تمرکز داشته باشم که مطالعه کنم و مطلب آماده کنم و مستند ببینم و فضای مجازی رو رصد کنم و... از طرفی وسط همه اینها به درس و مشق بچه‌ها هم می‌رسم، کارهای خانه هم هست .... کمک می‌خوام. جواب داد؛ خدا خیرتون بده. من که کار دیگه‌ای ازم برنمیاد، پاشو چند روز با بچه‌ها بیا خونه ما بمون. من بچه‌ها را نگه می‌دارم، غذا آماده میکنم، تا تو به کارهای دیگت برسی. خیالت راحت دخترم. بارو بنه‌ام را جمع کردم و دو سه روزی سر بر بالین مادرم گذاشتم. مادری که مدام برایم دعا می‌کند و همین دعایش برایم از همه چیز بیشتر ارزش دارد.
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
🌱کار خوبه خدا درست کنه بسم الله... با برو بچه های تیم محیانه (مربی های مهد ) نذر کردیم برای پیروزی تیم ملی فوتبال ایران ۴۰ تا دعای توسل بخونیم،یکی از دوستان دعایی از حاج آقا جاودان فرستادن برای پیروزی، تصمیم گرفتم هر دوتاش رو بزارم داغ داغ یک ربع قبل بازی بخونم... از بچگی هر کی ازم میپرسید طرفدار کدوم تیم هستی میگفتم : تراکتورسازی اهواز؛ اصلا نمی‌دونستم واقعا تراکتورسازی مال اهواز هست یا نه ! جدای از شوخی فقط بازی های تیم ملی رو دنبال میکردم، اونم فقط جام جهانی! و بالاخره رسید روز موعود ۲۹/ آبان/ ۱۴۰۱ تو اوج اغتشاشات و بهم ریختگی ایران جان، اول صبح رفتم از سوپری خیابان بالایی تخمه آفتابگردون ملایری خریدم... پودر ژله هم از قبل داشتم... چیپس و پفک و پفیلا رو بیخیال شدم،پسر کوچیکه دوباره سرما خورده و نباید این خرت و پرت ها رو بخوره؛ تماسی با همسر میگیرم بببینم کی میاد خونه ؟ (جوابش داشت منو میبرد سمت کل کل و بحث که یاد حرفهای بر و بچه های هسته ی دورهمگرام میفتم چند وقتی میشه داریم اونجا روایتگری میکنیم. متن اخری که نوشتم جنجالی کوچیک به پا کرد که اگه همسری همراهی نمیکنه و همکاری نمیکنه توی خونه،مطمئنا خانوم خونه کم گذاشته... اولش خیلی بهم برخورد و اگه قبلاً بود عین تیتیش مامانی ها از هسته و گوشته و پوسته لفت میدادم و میرفتم،ولی ایندفعه موندم و نظرمو گفتم و آخر سر بحث رو جمع و جور کردم که ناراحتی و کدورت ادامه دار نشه؛ نظرات دوستان کمک کرد به اشتباه و کم کاری خودم هم پی ببرم.) داشتم میگفتم ،جواب همسر این بود : _من همینجا محل کارم بازی رو میبینم و به کارها هم میرسم میخواستم برم گذشته، بیام حال و آینده رو پیش بینی کنم که اره تو از اول هم تک رو بودی و خانواده برات... ولی نگفتم؛ +میشه بیای خونه همه دور هم ببینیم ؟ انگار خیلی وقت بود منتظر بود از من خواهش و تمنایی بشنوه... قبول کرد و منم تصمیم گرفتم موقع بازی بهشون حسابی خوش بگذرونم تا دفعه بعد هم دلش بخواد بیاد دور هم بازی ها رو دنبال کنیم. ژله رو گذاشتم یخچال، ساعت چهار و نیم همه دور هم توی هال منتظر شروع بازی ایران و انگلیس بودیم. هنوز بازی شروع نشده از هر طرف صدایی بلند شد ؛ _مامان تخمه بیار _خانوم چای داریم؟! _ مامان ژله آماده شده؟! دلم میخواد مثل بچه ی حوا بشینن و اجازه بدن خودم ازشون پذیرایی کنم ولی همیشه همین مدلی هستن... سعی میکنم مامان و همسر خوبی باشم و دل به دلشون بدم ... وقتی دیدم بازیکن ها سرود ملی رو نخوندن و چشم تو چشم دوربین خیره خیره نگاه کردن،با خودم و همه لج کردم و گفتم اصلا دعای توسل و دعای پیروزی رو نمیخونم براشون... توی گروه دوستان هم پیام دادم و گفتم ناراحتم... خیلی هاشون ناراحت بودن و میگفتن ما هم ناراحتیم ؛اصلا دعا نمی‌کنیم براشون... شکستن دماغ بیرانوند ،انگار باعث خنک شدن دلم شد؛ گفتم : خب آخه ما رو بیرانوند ی جور دیگه حساب میکردیم... خب نامرد حداقل تو یکی میخوندی،حالا بلند نه ! لب می‌زدی،دست رو سینه گذاشتن پیشکش... پیش خودم گفتم؛ بازم خدا بیرانوند رو دوست داشت همین اول بازی جواب کم لطفیش رو داد... خدا بقیه بازی رو به خیر بگذرونه... _خانوم من تخمه آفتابگردون دوست ندارم میشه تخمه کدو بیاری ؟ پسر بزرگم خسته و کوفته از هنرستان برمیگرده،خستگی و گرسنگی اکثر روزها باعث میشه کمی تند باهام حرف بزنه و سکوت پدر در مقابل این کار اشتباهش منو همیشه کلافه می‌کنه و دلم میخواد مثل خودشون باهاشون رفتار کنم یا حداقل رهاشون کنم به حال خودشون و برم سراغ کارای خودم... ولی بازم دلم نیومد و چای دم کردم براشون بردم. غذای پسر نوجوونم رو هم گذاشتم توی سینی و بردم توی اتاق؛خیلی کلافه بود؛آخر شب فهمیدم دلیل ناراحتیش اشتباه پرداخت کردن پول ناهارش بوده،به جای ده هزار تومنی، هزار تومنی های نو رو داده بوده و فروشنده هم متوجه نشده بود... ته دلم خوشحالی بیداد میکرد که خداروشکر حق الناس اینقدر مهمه ‌براش حالا کنارش هم ضایع شدن بهش فشار آورده بود که یکم فکر کردم دیدم منم اگه بودم روم نمیشد فرداش برم بگم هزاری به جای دَهی دادم... با دیدن کلیپی که یکی از دوستان در گروه هسته دورهمگرام فرستاده بود ؛پشت پرده ی باعث و بانی نخوندن سرود ملی رو فهمیدم،سریع کلیپ رو فرستادم برای دوستان دیگه که شروع کنن به دعا کردن و به دل نگیرن نخوندن سرود رو... سه،چهار تا گل خورده بودیم ؛ من کامل ننشسته بودم بازی رو ببینم ؛ درحال خدمت رسانی به تماشاچی های بازی بودم... به خودم گفتم مگه شمشیر گذاشتن رو گردنت و مجبورت کردن؛کاسه تخمه رو بردار و تو هم برو بشین پاتو بنداز رو پات بازی رو ببین و لذت ببر... همین که خواستم بشینم دوباره چای درخواست کردن ؛ با آرامش گفتم تازه نشستم لطف کنید بریزید یه دونه هم برا من بیارید. از درخواستشون پشیمون شدن و
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
🌱کار خوبه خدا درست کنه بسم الله... با برو بچه های تیم محیانه (مربی های مهد ) نذر کردیم برای پیروزی ت
دیگه با دیدن کلیپ دشمنی های دشمن و تحت فشار بودن بازیکن ها آروم شده بودم، فهمیدم نداشتن بینش سیاسی و تحت فشار بودن بازیکن ها نذاشته دستهاشون بره روی سینه و لبهاشون سرود ملی کشور عزیزمون رو زمزمه کنه. رفتم مفاتیح رو آوردم و دعای توسل رو باز کردم ،به اسم پیامبر که رسیدم اشک تو چشمام جمع شد؛ زندگی سخت پیامبر اومد توی ذهنم که چقدر زجر کشیدن برای هدایت انسانها،تو دلم گفتم خدا جان من شروع کردم به خوندن دعا؛ تو هم دل ما رو شاد کن... شاید باورتون نشه؛ یهو گزارشگر صداش بالا و بالاتر رفت... صدای گل برای ایران ، اشک های جمع شده ی توی چشمام رو سرازیر کرد روی صورتم... بلند بلند خداروشکر کردم و جیغ و دست زدن هم شد چاشنیش. بقیه اعضای خانواده بی تفاوت بودن و خیلی خوشحال نشدن به خاطر گل های خورده قبل، من بیشتر از تاثیر آنی دعا هیجان زده بودم؛ پسر دومیم گفت مامان کاش از اول بازی میخوندی این همه گل نمیخوردیم،نگاش کردم ؛ تو دلم گفتم خدایا شکرت بچم قبول داره دعا می‌تونه ورق رو برگردونه،ادامه ی دعا رو خوندم رسیدم به امام هفتم که متاسفانه گل بعدی رو هم خوردیم، میخواستم مفاتیح رو ببندم و پاشم برم بخوابم بد جور خوابم گرفته بود؛ گفتم به این زودی جا زدی ؟! باید تا آخر دعا رو بخونی حالا اون دعای بعدی رو نخون... دراز کشیدم ، با خودم فکر کردم وقتی دعای توسل باعث شد یه گل بزنیم ؛حتما این دعا هم می‌تونه معجزه کنه... حداقل ی گل دیگه بزنیم و آبرومندانه بازی رو واگذار کنیم. دراز کشیدم تسبیح در دست گوشی جلوی چشمم شروع به خوندن دعا کردم: «لَعنَ اللهُ قَاتلِیکِ وَ ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ وَ غَاصِبی حقِّکِ یا مُولاتِی یا فاطمَةالزهراء»{ 135بار} فکر کنم سی تا رو گفته بودم که گزارشگر گفت بازیکن ها با داور بحث میکنن ؛از جام پریدم و با دقت گوش کردم و اعلام پنالتی به نفع ایران شد. دعا رو تند تر ادامه دادم،دست هامو بالا بردم و دعا رو با توجه به معنیش خوندم؛ لعنت به قاتل تو/ لعنت به ضارب تو/ لعنت به کسی که بهت ظلم کرد و حقت رو غصب کرد یا زهرا جان... خدا ؛خدا میکردم حق طارمی ناحق نشه؛ با اعلام پنالتی معجزه ی دوم تاثیر دعا رو هم به چشم دیدم و اشک امونم نمی‌داد... چهره‌ ی طارمی ازنزدیک دیدنی بود، تمام عزمش رو جزم کرده بود تا گل بزنه... و بالاخره گل دوم هم اول به طاق و بعد داخل دروازه نشست، دلم رفت سمت مادر مهدی طارمی... گفتم حتما خیلی براش دعا کرده. بازی تموم شد. مهدی؛ همه رو دور هم جمع کرد وسط زمین و بهمون یادآوری کرد، چاره ی جمع شدن آشوب‌های توی زمین ایران هم اتحاد و امید آفرینی هست و بس!!! صبح فرداش از خواب پاشدم و رفتم سراغ خبرها، دیدن انیمیشن فوتبالی کشورهای مسلمان و استعمارگرها حالمو خیلی خوب کرد؛ کیف کردم... از همه بیشتر از سرعت عمل ساخت این انیمیشن لذت بردم همون عاملی که ما خیلی توش ضعف داریم . اگه بتونیم همیشه یک قدم که نه ! چندین قدم جلوتر از دشمن باشیم و برای نقشه هاشون زودتر برنامه ها ی بصیرت آفرین و امید بخش بسازیم دیگه شاهد این صحنه های دشمن شاد کن نخواهیم بود. با انرژی به استقبال بازی های بعدی تیم ملی کشورمون ایران عزیز میریم. به امید پیروزی و جوش خوردن بینی بیرانوند و در آخر جوش خوردن دل های تک تک ایرانیان؛ با هم برای سربلندی ایران عزیز.🇮🇷 @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*تا پای جان،برای ایران* دلم جوش می‌زد... اوضاع آشفته مملکت... خون شهدا... مطالبه امام جامعه... نوزادم دو ماهه بود و حتی این موضوع هم نمی‌توانست تکلیف جهاد تبیین و گام برداشتن برای انقلابی که به دست ما سپرده شده بود را کم کند! سکوت و نشستن و کاری نکردن را کفر نعمت می‌دانستم. در جمع دوستان مادرانه ای ام گفتم ؛باید حرکتی کنیم، برایم دلنشین بود دیدن مادرانی که همه دلشان برای ایران اسلامی می تپید و قبل از من به فکر میدان و جهاد بودند. نزدیک بازی‌های جام جهانی بود، مادر خلاقی پیشنهاد داد که برای حمایت از تیم ملی کشور کاری کنیم، اولین بازی ایران با کشور استعمارگر انگلیس بود! قرار شد چند ساعت قبل از شروع مسابقه نزدیک حرم حضرت معصومه (س) برویم، به نیت شهید عجمیان؛بسته های کوچک تخمه و شکلات و متن کوتاهی تهیه کردیم،به همراه مچ بندهایی منقش به پرچم عزیز کشورمان و پرچم های کاغذی دست ساز برای بچه ها... روز موعد فرا رسید! روزی که قلبمان برای ایران و تیم ملی میتپید! نزدیک اذان ظهر نوازدم را آغوش گرفتم، می‌دانستم کار امروزم تنها یک تکلیف اجتماعی برای من نیست! کار امروزم بخشی از تربیت یک نسل است، نسل انقلابی، نسل امام زمانی و شهیدپروری؛کار بزرگی است! به حرم رفتم. نماز ، زیارت و سلام به حضرت خواهر‌‌ و مدد از ایشان؛ به سوی محل قرار با مادرها رفتم. رهگذر از همه قشری می آمد و می‌رفت، مچ بندها را به دست شان می‌بستیم و بسته ها را تعارفشان میکردیم،در این بازه کوتاه چندکلامی حرف می‌زدیم. 🇮🇷 مرد جوانی که کوله کوه نوردی به دوش داشت باخوشحالی بسته و مچ بند را گرفت تشکر کرد، کمی که دور شد برگشت و دوباره تشکر کرد! 🇮🇷 برای دختر نوجوانی مچ بند را بستیم، با ذوق گفت ما خودمان هم برای برد تیم ملی ختم صلوات گرفتیم! 🇮🇷 پاکبانی در آن نزدیکی مچ بند را به جارویش بست و مشغول ادامه کارش شد. 🇮🇷 گروهی از زنان پاکستانی که زائر بودند دوره مان کردند و توضیحات مان را که اینها فارسی هست و برای ایرانی‌هاست و فلان و این حرفها متوجه نشدند و ما هم بخیل نبودیم به ایشان دادیم. 🇮🇷 آقایی از اهالی افغانستان از کارمان تقدیر و تشکر کرد. 🇮🇷 دختر کم حجابی از بستن مچ بند به دستش خوشحال شد و میگفت دعا میکنیم ایران ببرد. 🇮🇷 زن جوان که زائر بود دوتا بسته و مچ بند دیگر خواست که برای کودک و پسر نوجوانش سوغات ببرد. 🇮🇷 چند زن به همراه کودکانشان بودند، پرچم های کاغذی دست ساز را به دست بچه هایشان دادیم، خوشحالی می‌کردند، مادران به دعای پیروزی تیم ملی آمین گفتند. 🇮🇷 در این بین دختر جوانی از گرفتن هدایای ما امتناع کرد و با عجله رد شد و گفت من طرفدار انگلیسم، حیف شد که مجال گفت و گو با او نشد! اما بیشمار بودند آدم‌هایی که ذوق کردند، لبخند زدند، تشکر کردند، تامل کردند، مکث کردند، عکس گرفتند، و نهایتا برای برد تیم ملی دعا کردند و از ته دل خواستند حال خوب نصیب همه مردم ایران شود. @madaranemeidan
*زن،زندگی،آزادی* ظهر پاییزی بود ،از جلسه ای برمیگشتم. مقداری خرید داشتم، تصمیم گرفتم که مسیر تقریبا طولانی تا منزل رو پیاده بروم. با دخترکم راه افتادیم. اتفاقا زنگ مدرسه ها هم خورده بود وخیابان ها شلوغ بود،پیاده رو ها هم. اما این شلوغی حس نشاط و سرزندگی نداشت برام؛چون بین این دختران نوجوان عده‌ای به چشم می‌خورند که با کشف حجاب به دنبال مطرح کردن هدفی بودن،چند قدم جلوتر از ما سه تاشون داشتن میرفتن که البته فقط وسطی شون مقنعه اش رو پایین کشیده بود واون دونفر دیگه فقط موهاشون پیدا بود. پسر جوانی از روبرو می آمد وتا وقتی از ما گذشت نگاهش را از دختر وسطی برنداشت. روی شونه وسطی زدم برگشت نگاهم کرد، سلام کردم وبهش گفتم : میخواستم یه چیزی بهت بگم اجازه هست ؟ جواب داد : بفرمایین گفتم : زن،زندگی، آزادی ذوق زده شد وگفت: واااای مررررسی گفتم : اما بخشی از آزادی که من میخوام اینه : من تعیین کنم کسی حق داره به من نگاه کنه یانه، من تعیین کنم کسی اجازه داره در مورد ظاهر من قضاوت کنه یا نه، من دوست ندارم احدی به خودش اجازه بده وجسارت کنه واحیانا حتی تو فکرش به استفاده از جسم من طمع کنه و... اما باین مدل آزادی که شما تبلیغش میکنین که من اسیر میشم وبقیه آزاد... الان اون پسری که از روبرومون اومد فقط شما رو دید زد و اصلا منو ندید پس شما تسلیم آزادی اون بودی ومن محفوظ ومصون و آزاد در پناه حجاب خودم... همونطور که به‌ مسير ادامه می‌دادیم به حرف هام گوش میداد. دوباره دست روی شونه اش گذاشتم وگفتم یه چیز دیگه هم میخواستم بهت بگم : با نگاهش بهم اجازه داد. به صورت معصومش نگاه کردم وگفتم : ولی خیلی دوستت دارم. @madaranemeidan
📢 شیپور جنگ که نواخته شد، خیرالنساءها لباس رزم پوشیدند. تنور خانه‌شان را روشن کردند تا مگر تنور دلشان آرام بگیرد. نان و کلوچه و مربایشان، قوت قلب و قدرت بازوی رزمندگانی شد که تا رفع فتنه در جهان، عزمِ جنگیدن داشتند. میدان جهاد امروز اما، نان خیرالنساءها را نمی‌خواهد، ولی غیرت‌شان را می‌خواهد. جبهه امروز مادرانی می‌خواهد که به بیایند و تنور را داغ کنند. ، و بپزند و ببافند. 🔴 ایده‌هایی را نوشته و میدانهایی را تعریف کرده‌ایم برای آنان که می‌خواهند باشند. "خودمانی نوشته‌ایم، خودمانی بخوانید." 👇 ✅ اول از همه برای قوی شدن نگرشی و روشی خودمون قدمی👣 برداریم. 💪 چه قدمی؟🤔 برای دنیا دیده شدن لازم نیست حتما دور دنیا بچرخیم. کافیه دورِ کتاب بچرخیم. دل بدیم به تلویزیون و چهارتا مستند تبیینی ببینیم. مثلا مستندهای عمار و ثریا. بساط گفتگو با رفقامون پهن کنیم. بگیم و بشنویم. و.... ✅ بگیریم به یاد شهدای شاهچراغ و شهدای امنیت. توی این روضه‌ها چکار کنیم؟🤔 🎤سخنرانی متخصص و متعهد دعوت کنیم. 🏴 ذکر مصیبت اهل بیت(ع) و دعای دسته‌جمعی و ذکر و توسل به اهل بیت (ع) داشته باشیم. 👩‍👧‍👦 مداحی و سینه‌زنی مادر و کودک داشته باشیم. 🚩 فضاسازی روضه رو با عکس شهدای شاهچراغ و پوسترهای تبیینی رو انجام بدیم. 🗣 یه گفتگوی مادرانه شکل بدیم. 🍛 نذری بدیم به نیت شهدای شاهچراغ. 📚 کتاب معرفی کنیم. 🎾با بچه‌ها بازی کنیم. ✅ بگیریم. توی این میهمانی‌ها چکار کنیم؟ 🤝 اقوام‌ و دوستان و همسایه‌هامون رو دعوت کنیم و ضمن خوش‌و‌بش دوستانه، براشون مستند پخش کنیم. 🗣گفتگو کنیم. 📚کتاب معرفی کنیم. 🎾با بچه‌هاشون بازی کنیم. 🍱 یه صبحانه یا عصرانه مَشتی بخوریم و قرار میهمونی تبیینی بعدی رو با همدیگه بزاریم. دسته جمعی با بچه‌هامون بریم . توی پارک چکار کنیم؟🤔 🇮🇷 ایستگاه صلواتی بزنیم به یاد شهدای شاهچراغ یا مناسبتهای دینی و ملی. 👦🧒ایستگاه کودک بزنیم. (نقاشی، کاردستی، قصه، بازی و...) 🎤 میز گفتگو داشته باشیم. 📚 میز معرفی و فروش کتاب داشته باشیم. 👩‍👧‍👦حلقه بازی مادر و کودک داشته باشیم. (البته توی پارک بانوان) 🖼 نمایشگاه عکس و پوستر و جمله‌نوشته داشته باشیم. ✅ دسته‌جمعی با بچه‌هامون بریم . اونجا چکار کنیم؟🤔 🍛 نذری بدیم (با یه یادداشت زیبا کنارش) به یاد شهدای شاهچراغ و شهدای امنیت. 🎤 میز گفتگو بزاریم. 🇮🇷 ایستگاه صلواتی بزنیم. 👦🧒ایستگاه کودک بزنیم.(نقاشی، کاردستی، قصه، بازی و...) 🎁 اشعار و جملات زیبای وحدت‌آفرین و پوسترهای تامل‌برانگیز رو چاپ کنیم و در یک بسته‌بندی شکیل توی امامزاده توزیع کنیم. 📋 یه لیست معرفی کتاب و مستندهای خوب چاپ و توزیع کنیم. ✅ بریم بچه‌هامون. اونجا چکار کنیم؟🤔 اول چندتا از مادرهای دغدغه‌مند دیگه رو با خودمون همراه کنیم. بعد مطالباتی داشته باشیم از کادر مدرسه برای برنامه‌های فرهنگی تربیتی جذاب و هدفمند و مبنایی برای بچه‌ها. می‌تونیم خودمون هم چندتا پیشنهاد بدیم. مسابقه، بازی، تئاتر، گفتگو، کتابخوانی و... میتونیم پیشنهاداتی بدیم برای جلسات انجمن اولیاء در مدارس مثل چی؟ مثلا برای والدین دانش‌آموزا مستند پخش بشه، کتاب معرفی بشه، گفتگو انجام بشه و.... ✅ اگه آشنایی داریم که مغازه یا تاکسی داره پوسترهای هدفمند مناسب این روزها رو چاپ کنیم بدیم بزنن روی شیشه‌هاشون. یا شیشه تاکسی‌ها. 🌱 هر کدوم از این ایده‌ها رو که خواستین انجام بدین، به آیدی‌های مربوطه پیام‌ بدین تا مادران میدان در حد توان، راهنمایی‌تون بکنه. 📸🖌 عکس و گزارش و روایت هر کدوم از این برنامه‌ها رو به آیدی زیر در پیام رسان اینا و بله بفرستین: @M_borzoyi @madaranemeidan
*یک تیر و دو نشان* چند وقتی میشد که خوراکم شده بود حرص و جوش و غم و غصه از اوضاع مملکت ولی نمیدونستم که تو این اوضاع فتنه و اغتشاش چیکار باید بکنم. دلم درد داشت، دلم غم داشت، مخصوصا که افراد نزدیکم درگیر این فتنه بودند. تا اینکه تو گروه مادرانه فراخوان داده شد که هرکس دغدغه جهاد تبیین داره تو گروه مادران میدان تبیینِ مادرانه عضو بشه. منم عضو شدم تا بلکه بتونم کاری کنم. چندروز بعد زنگ زده بودم که با مسئول مادرانه صحبتی داشته باشم،ایشون از دغدغه ها و سرشلوغی هاشون تو شرایط الان کشور گفتن؛ که چقدر درگیر این قضایا هستن و من بودم که خجالت میکشیدم و به شدت از کم کاری خودم ناراحت بودم، ازشون خواستم که یه کاری رو هم به من بسپارند. ایشون هم فروش بلیط انیمیشن لوپتو رو بهم واگذار کردن. اولش فکر کردم شاید کار مهمی نیست تو این شرایط که نیاز به جهاد تبیین داریم ‌‌؛ ولی ایشون توضیح دادند که یکی از اهداف مهم فروش بلیط و پخش انیمیشن این هست که بتونیم با مامانای بچه هایی که میان فیلم رو ببینن و همچنین با خود بچه ها ارتباط غیرمستقیم و دوستانه بگیریم و ان شاء الله اگه میسر بود، ارتباطمون ادامه دار و عمیق بشه. با جان و دل قبول کردم و مشغول شدم. همچنان پیگیر فروش این بلیط هستیم. فعلا که داریم با یکی از مدارس هماهنگ میکنیم تا به توافق برسیم و ان شاء الله دانش آموزانشون رو بیارن و انیمیشن رو ببینن و ما هم باهاشون دوست بشیم و... در حین انجام این کارها بودیم که قرار شد برای پارک برنامه ریخته بشه،یعنی اینکه تو پارک برای بچه ها برنامه داشته باشیم و غیر مستقیم با مامانا هم ارتباط بگیریم. ( به در بگیم، دیوار بشنوه) باید یه جلسه برگزار میکردیم برای تصمیم گیری درمورد جزئیات برنامه،برای جلسه مکان لازم داشتیم، که من از دوستان خواستم که جلسه منزل ما باشه؛اونها هم با کمال میل پذیرفتن. فردا شد و حوالی ساعت سه عصر بود که اندک اندک جمع مستان از راه رسیدند و من خیلی از دیدن یکی از دوستان مجازی که پیگیر بودم ببینمشون حتما، خوشحال و شاد و خندان شدم... یه دوست مهربون هم برام یه ظرف خوشگل ترشی با یه بسته بندی ساده و قشنگ آورد. دوستان که دیدند سرم شلوغه تو منزل، قبل از شروع جلسه یکی ظرف های نهار رو شست، یکی چغندرهای پخته شده که کم کم داشت جزغاله میشد رو برام برش داد و تو ظرف چید، یکی دیگه از دوستان؛ خونه مون رو مرتب کرد و من چقدر خوشحال بودم از داشتن دوستان اینچنینی... خدایا شکرت... ان شاء الله قرار بر این هست که میلاد عمه سادات برنامه پارک رو اجرا کنیم،فروش بلیط انیمیشن لوپتو رو اونجا هم داشته باشیم. باشد که دست یاری خدای مهربون همراهمون باشه. @madaranemeidan
بسم الله النور🌱 دعوت بودیم منزل یکی دیگر از دوستان مادرانه ای، به صرف دیدار و گفتگو با روی ماه دوستان وارد خانه ی نرگس جان که شدیم عطر و بوی چای لبریز می آمد، هیچ فکر نمی کردم جمعیت اینقدر پربرکت باشد، دست مریزاد به نرگس جان که با وجود دو جوجه ی بازیگوش ، تدارک این گپ و دورهمی، و باب آشنایی ارزشمند را دیده بود. همسایه ها از کوچه ی بالاتر و پایین تر، خود را رسانده بودند، از مادر هجده ساله ی بارداری که ظاهرش اشتراکی با جمع نداشت تا بانوی فعال فرهنگی که فعلا مشغول به شغل شریف مادری بود و بیان شیوایش دل می برد. بانو عباسی برایمان از ضرورت اتحاد و اشتراک گفت، از وطن و ایمان به خاکمان، از دسیسه های دشمنان قسم خورده ی ایران اسلامی مان شنیدیم و سوال های پیش آمده مان را پرسیدیم، شله زرد طلایی و باب دندان نرگس بانو را به جان مزه کردیم و دلهایمان پر کشبد در این آشنایی های تازه. راستی... اگر برایتان جای سوال است که این همه مادر همراه با وروجک های آزاد و پرانرژی چطور می توانستند دل به گفته های سخنران بدهند بدانید و آگاه باشید که... مادران کاربلد و خلاق "واحد کودک دردانه ی مادرانه" این بار داستان جوجه ها و مشارکتشان در برابر روباه مکار را زندگی کردند و دوستانِ در تله افتاده شان را نجات دادند،برای متنبه شدن متجاوز راهکار دادند و با فارغ شدن گفتگوی مادران با دل خوش به آغوش گرم آنها برگشتند، با هدیه هایی از جنس تاج جوجه ای به یادگار این جهاد دامه دارد... #ید_واحده #تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم #مادر_میدان @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*نذری شادی* پسر: مامان میخوام برای بچه های اروم کلاس هدیه ببرم. اخه مبصر شدم اگه شما اجازه بدین بهشون یه هدیه بدم. این چند روزی که مبصر بودم آقامون گفت ، امیریوسف از همه تون بهتر کلاس رو مدیریت میکنه،شاید یه هفته اضافه هم مبصر باشه. من: فکر خوبیه...چی مثلا؟ پسر: نمیدونم، باید فکر کنم. من بلافاصله و بدون مکث ادامه دادم: فردا برو سرکلاس به بچه ها بگو برای کسایی که اروم باشن حتما یه چیز خوشمزه میارم براشون؛که اونایی که ارومم نیستن خبر داشته باشن، شاید ارومتر بشن. پسر: آخ جون.چشم چی ببرم اونوقت؟ من:فرنی درست میکنم. هم به مناسبت پیروزی تیم ملی فوتبالمون؛هم به عنوان نذری و هم شادی و جایزه دوستات. پسر: عالیه مامان. ممنونم با سرعت بغلم کردم و منو بوسید❤️ امشب خیلی خوشحال بود مامان پایه ای داره برای هر طرح و برنامه مفیدش. اون خوابید و من شروع کردم به بسته بندی نذری های ساده حاج قاسمی😭❤️🌹 اصلا مگه میشه سالگرد سردار نزدیک باشه و نذری به اسم حاج قاسم جان❤️مُهر نخوره؟ یه ظرف فرنی یه در پرچمی یه عبارت کوتاه یه قاشق راستی دلم نیومد فقط یه عده از بچه ها نذری بگیرن. برای فضولا 😉هم ژله اماده میخرم صبح و به اونا ژله میده و بهشون میگه تا اخر هفته اروم باشید و شلوغ نکنید برای شما ها هم فرنی نذری میارم.⭐️ میشه با همین مسائل کوچیک یه نذری موندگار داد موندگار از این لحاظ که تو ذهن بچه ها جاودانه میشه که آره... مهمون حاج قاسم بودن خیلی خوشمزه ست.❤️🍮 قراره به دوستاش بگه پرچم و عبارت رو از روی در بردارید و به عنوان یادگاری بچسبونید گوشه دفترتون🇮🇷 *اینم قصه امیریوسف و نذریش* @madaranemeidan
چهارمین جلسه تدریس دوره مهارتی_معرفتی مادران میدان تبیین موضوع: حساب و کتاب انقلاب با سرجمع شدن مادرها، استاد محترم بحث خود را آغاز می‌کنند. " تفاوت بسیار مهمی که در نظام فکری انقلاب اسلامی برخلاف سایر نظام های سکولار دنیا وجود دارد توجه به نظام محاسبه در کنار نظام اندیشه است. دستگاه محاسباتی امام و حضرت آقا مبتنی بر چندین شاخصه کلیدی هست از جمله : نگاه توحیدی سنت های الهی ایمان به راه و به مردم فهم درست از مکانیسم پیروزی و شکست و امتحان و ابتلا حرکت دیدن نهضت نصرت الهی آرمانگرایی در کنار واقع بینی و ... است. و امروز تمام تلاش دشمن، تغییر این نوع نظام محاسبه در مردم است. با اینکه در طول کلاس، یکی دو نفر از مادران خیّر سعی در کنترل و سرگرم کردن بچه ها در بیرون از کلاس دارند، اما از آنجا که کودکان در هیچ چارچوبی نمی گنجند، در تمام طول کلاس صدایشان طنین انداز بود. با شروع اذان، ادامه کلاس به بعد از نماز جماعت موکول شد. در ادامه نیز استاد محترم به شرایط و واقعیات کنونی ایران و جهان اشاره داشتند که سراسر تزریق امید و انگیزه بخش بود. #ید_واحده #تنور_جهاد_تبیین_را_داغ_کنیم #مادران_میدان @madaranemeidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*نذر فوتبالی* امروز هم نذری پیروزی تیم ملی فوتبال مون رو مقابل آمریکا آماده کردم تا برسه به دست همسایه و من مطمئنم دعا اثر دارد❤️ @madaranemeidan
*نذر* شهربانو خانم،همسر بزرگوار امام حسین (علیه السلام) برای پیروزی تیم ملی فوتبال مقابل آمریکا ی جنایت کار @madaranemeidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*جشن هواداری از تیم ملی ایران 🇮🇷* مامانها ی دهه ی شصتی، هفتادی، و بچه های دهه هشتادی و نودی قزوین سنگ تموم گذاشتن 👌 👏 👏 👏 ببینید و لذت ببرید @madaranemeidan
*لبخند اتحاد* بسم رب الشهدا - دوستان می‌آیید برای شهدای امنیت بسته‌های قشنگ درست کنیم، خیرات بدیم؟ پاسخ دوست دغدغه‌مندمان شد یک همت گروهی از مادران منطقه حکیمیه تهران. یکی تور و ربان خرید، یکی کیسه‌ها را دوخت، دیگری دفترچه و خط‌کش سفارش داد، آن یکی خوراکی‌اش را تهیه کرد. بسته ها که آماده شد، قراری را هماهنگ کردیم: فردا ساعت ۱۲ روبه‌روی دبستان فدک. ساعت تعطیلی بچه‌ها، خودمان را جلو مدرسه رساندیم‌. بسته ها را به پیوست لبخندی صمیمانه اینگونه به دست مادران دادیم: هدیه‌ای هست از طرف شهدای امنیت برای شما و فرزند گلتون. با حجاب و بی حجاب بسته‌ها را با لبخند و تشکر می‌گرفتند و باز هم فهمیدیم رشته محبت بین ما ایرانی ها را، تیغ هیچ رسانه‌ی خارجی نمی‌برد. @madaranemeidan
*حظ مادری* این کار دختر کلاس دوازدهمی منه، به مناسبت میلاد خانم حضرت زینب سلام الله علیها؛برای حدود۱۵۰ تا از بچه های مدرسه اش، تو هر برگه یه متن کوتاه نوشت،شکل ستاره درست کرد با شکلات ،تا به بچه ها بده... برای سه فرزند دیگه هم،شکلات همراه با یه متن کوتاه؛برای میلاد که فردا برای همکلاسی هاشون ببرن... @madaranemeidan