10.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فیلم نوشت | اساسیترین آرزوی ما
🔻در کنار مرقد پاک علی بن موسی الرضا (علیه آلافُ التَّحِیَّهِ وَ السلام) آنها را از خدا بخواهیم، شما زائران، شما خراسانیان، شما مادران و پدران، شما جوانان، همه با هم آنچه را که میگویم - که آرزوی همهی ما است - از خدا بخواهید؛ پروردگارا اساسیترین آرزوی ما این است که حکومت قرآن و حکومت اسلام در این کشور، روز به روز پابرجاتر و مستحکمتر شود.
☀️ #برکت_ایران
عرض سلام و خداقوت خدمت همراهان محترم کانال مادران میدان🌺
از این که در این مدت در کنار ما بودید و با خاطرات و نظرات و پیشنهادات خود، ما را یاری نمودید، صمیمانه سپاسگزاریم.
إن شاءالله روند فعالیت های #مادران_میدان هم چنان ادامه خواهد داشت.
مطالب تکمیلی به زودی در کانال قرار خواهد گرفت.
با ما همراه باشید😊
به یک کوچه ی بن بست رسیدیم ...
۵ نفر خانم دور هم نشسته بودند
همشون میخواستن رای بدن ولی دلشون پر بود...
مخصوصا از شورا...نمیدونم تو شورا ها چه خبره که هر جا ما رفتیم از شورا نالیدن🤦♀
گفتم ریاست جمهوری مد نظر ماست بیان از این انتخاب مهم صحبت کنیم ( شورا هم خیلی مهمه البته )...حاج خانمی که اونجا بود تمام شبهه های وارده رو پرسید و مدیریت جلسه رو برعهده گرفت😅 ما هم با دوستان پاسخ دادیم و خدا رو شکر مقبول افتاد
صحبت ازین شد که ما کسی رو نمیشناسیم
توضیح دادیم که یه سری شاخص داریم برای انتخاب رئیس جمهور ...سعی کنید دنبال اینها باشید به شایعات و دروغ پردازی ها توجه نکنید...ادم عاقل یک یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه
خانم عزیز برامون اب خنک اوردن که الحق خیلی نیاز بود ...من که اب داشتم همراهم نخوردم ولی کلی براشون دعا کردم چون ما تشنگی ها کشیدیم درین مسیر😅
در انتها کلی ازمون تشکر کردن☺️
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
از کوچه بن بست که خارج شدیم دیدیم سرکوچه هم تجمعی شکل گرفته
اجازه گرفتیم و نشستیم کنارشون خودشون گفتن برای انتخابات اومدید؟
بعد همسایه هایی که کمی اونطرف تر بودن رو هم صدا زدند تا بیان نزدیک ما
همگی ناراحت و نالان گفتن رای نمیدیم😢
داشتیم صحبت هاشون رو گوش میدادیم که خانمی که در یکی از ستاد های اعضای شورا فعال بود رسید و به ما پیوست....
گفت ما از وضع موجود ناراحتیم ولی فقط به عشق حاج قاسم رای میدیدم...حاج قاسم فقط دلسوز ما بود که اونم رفت و دیگه نیست
گفتم حاج قاسم هست ...نگاهش به ماست ...میخواد ببینه بعد از ایشون چقدر پشت کشورمون میایستیم
گفت بله ما هم برای همین رای میدیم☺️
بعدم خوشون شروع کردند صحبت با همسایه هاشون
میگفتن : کشور ما هر چی نداره امنیت داره بعضیا امنیت رو مسخره میکنن ولی نمیدونن چقدررررر مهمه خواهر خودم تو افغنستان معلمه بعد از اینکه اون مدرسه رو زدند چند روز هییییچ خبری ازشون نبود...کارمون شده بود گریه گفتیم دیگه رفتن ...بعد از چند روز تماس گرفتن گفتند مدرسه ی کناریشون رو زده بودند ...اونا رهبری ندارند که زیر پرچمش باشن هر کسی از راه میرسه براشون شاخ میشه ولی ما خدا رو شکر داریم خوبشم داریم ...
بنده خدا خیلی منقلب شد وقتی اینا رو میگفت.
این طرف ولی دو تا خانم بودند که خیلی ناامید بودند ...یکی از خانم ها خیلی سوال میپرسید و منم جوابشون رو میدادم و هر بار چهره شون گشاده تر میشد...ولی خانم بغل دستی خیلی ناراحت بودند حرفی هم نمیزدند ولی نگاه شون خیلی حرف داشت ....به هیچ عنوان کوچک ترین لبخندی نمیزدند و خیلی معترض بودند...
بعد از اینکه صحبتمون تموم شد احسال کردم این عزیزان خیلی دنبال حق هستن بروشوری که دوستان اماده کرده بودند رو بهشون دادم و گفتم این کمکتون میکنه .
خانمی بودند که فرزند شهید بودند ولی به شدت نسبت به اوضاع معترض بودند و گفتن کسی به فکر ما نیست😞
در اخر خانم ها شوخی میکردند و میخندیدند...خانم معترض هم اخر خندیدند و با لبخند به ما نگاه کردند ....فکر کنم اتفاق خوبی افتاد☺️
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
بعد از اینکه چند تا کوچه رو به دنبال خانم ها گشتیم و نیافتیمشان به پارکی رسیدیم...گروهی از خانم ها نشسته بودند رفتیم سراغشان
اکثرن مسن بودن...از وضعیت به شدت معترض ولی گفتن رای میدیم...مدتی باهاشون گپ زدیم و راهی شدیم
کمی ان طرف تر دو تا خانم نسشته بودند رفتیم سراغشان
یکی از خانم ها اصلا صحبت نکرد خانم دیگه خیلی معترض بود ...از وضع حجاب و فرهنگ گرفته تا اموزش پرورش و اقتصاد
میگفت پسر من کلا ۶ امه ولی هیچی یاد نداره...تند تند فرستادنش بالا هر چی گفتم چیزی یاد نداره قبولش نکنید گوش نکردند ...بحث انتخابات رو وسط کشیدیم گفت من رای نمیدم تا حالا هم ندادم
گفتم با رای ندادن ما که چیزی درست نمیشه ...ما میتونیم با یک انتخاب درست وضعیت کشورمون رو رو به بهبود ببریم...گفت وضع خیلی خرابه هیچ کس نمیتونه کاری کنه...گفتم درسته وضعیت خرابه سخته ولی میشه نباید انتظار داشته باشیم به زودی هما چی درست بشه زمان میبره ولی میشه
گفت خوب تا بشه ۴ سال هم تموم میشه...گفتم اشکالی نداره مهم اینه که در مسیر اصلاح قدم برداریم ان شاءالله ۴ سال دیگه هم باز یک تفکر درست یک ادم کاردان انتخاب میکنیم تا روند سازندگی ادامه پیدا کنه
خیلی ناامید بودند براشون گفتم که انقلاب برای ما مردم معمولی و کف جامعه هستش...اگر ما برای خودمون و انقلابمون دل نسوزونیم و درست رای ندیم با رای نا اهلان تفکری مثل روحانی میاد سر کار و وضع مملکتمون بد تر از الان میشه..به فکر فرو رفتن....احساس کردم که صحبت کافیه ،بروشوری که دوستان زحمت کشیده بودند و آماده کرده بودند رو بهشون دادم و ازشون خدا حافظی کردیم....
ادامه دارد..
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
#قسمت_اول
دوروز مانده به انتخابات و تصمیم براین است از آنجا که امکان رفتن به روشنگری میدانی برایمان نیست بادرست کردن وبردن نذری برای همسایه ها آنها را به رای دادن دعوت کنیم.
بدین منظور پویشی راه انداختیم با عنوان نذری سیاسی
کافیست گروه را چک کنیم دوستان یکی پس از دیگری به پویش نذری می پیوندند و مشغول تدارکات نذری های خود هستند.
بادیدن تلاش مادران برای انجام نذری سیاسی دلم گرفت
متاسفانه حتی شرایط درست کردن نذری را هم نداشتم، تا بعد از ظهر کلی با خودم کلنجار رفتم واز شما چه پنهان توی خلوتم از کوتاه بودن دست هایم برای کمک به مشارکت حداکثری اشک ریختم اما چه سود از نشستن
باید برخاست
قیام کرد
و حرکت کرد
به قول شهید حسن تهرانی مقدم
فقط آدم های ضعیف به اندازه ی امکانات کار میکنند
دو رکعت نماز خواندم وهفتادتا حمد مشکل گشا .
با یکی از دوستان تماس گرفتم وگفتم "نظرت چیه که با کمک خیرین فرهنگی محترم گل بخریم و شب به یکی از خیابانهای شلوغ شهر برویم و باهدیه دادن گل به مردم عزیز شهرمون دعوتشون کنیم که انشاالله جمعه به میدان انتخابات بیان" .دوستم از ایده ی من بسیار استقبال کرد
دست بکار شدم یکی یکی با مخاطبین گوشی تماس گرفتم آنها را در جریان تصمیمم گذاشتم و گفتم
" یا زهرایش را ما گفتیم یا علی اش با شما"
خواستم درحد توان
کمک کنند برای این مشارکت
زمان زیادی نداشتیم
فقط 2 ساعت ناقابل که به چشم برهم زدنی همچون برق و باد میگذرد
اما قلبم پر از امید به لطف خدا بود
.باهربارصدای پیامک گوشی مبنی بر واریز پول به وجد می امدم و ذوق میکردم . خدا را شکر
پول خوبی واریز شد
با دوستان تماس گرفتم و هماهنگی های لازم انجام شد
حال نوبت وارد شدن به میدان عمل بود
...
#قسمت_دوم
همه چیز از آنجا شروع شد که دو شب مانده به آغاز رای گیری سال ۱۴۰۰ لغو محدودیت های ترافیکی کرونایی،همان حکومت نظامی کرونا اعلام شد بعد از یک روز روشنگری نفس گیر و همه چی تمام در حالی که برای ادای نماز به صرف چای سیب دور هم با رعایت پروتکل های بهداشتی جمع شده بودیم واز امیدها و آرزوهای انتخاباتی مان حرف میزدیم و اخبار را با تحلیل های خودمان رصد می نمودیم و هم زمان از انواع کالاهای دست ساز و تولید داخل جمع پنج نفرمان رونمایی میکردیم در این بین قهر و آشتی و دعوا و بازی بچه ها به شور و هیجان فضا میافزود،
تلفن زنگ می خورد بچه های بالا خبر میدهند که خیرینی پیدا شده اند و مبلغی پول به کارت روشنگری حواله نموده اند جهت خرید گل و روشنگری چهره به چهره نگاهی به ساعت میاندازیم از9 ونیم گذشته است دیشب همین موقع بچه ها لاقل 3 پادشاه راخواب دیده بودند اما امشب هنوز شام نخورده و در تکاپوی بازی هستند، عملیاتی سوار ماشین می شویم خیابان ها به خاطر عدم منع تردد حسابی شلوغند از خیابانها آهنگ های مختلف به گوش میرسد که البته بنابر سلیقه مدیر ستاد شورای شهر محترم از سنتی و محلی گرفته تا این سبک های جدید و سرخالی کن همه رقم موجود است.
فضای کوچک ماشین جوابگوی تعداد کثیر نسل آینده انقلاب با ورجه وورجه ها و کل کل سر سر اینکه "من جلو بشینم تو عقب، تورو پای مامان من نشین، مامان من رو بذار کنار پنجره، نه من کنار پنجره باشم و..."نیست.
تصور کنید تا دقایق دیگر یک مادر و دو کودکش میخواهند به این جمع اضافه شوند، نمی دانم چرا مردم و مسئولین تا این حد از پراید این خودروی ملی کارآمد ناراضی هستند مدل پرایدهای شمارا نمیدانم اما نام برده که اسمش را خاکستری گذاشته ایم تا درش را باز می کنی حلقه درش را به نشان افتخار و تواضع می اندازد توی گردنت کافیست در را ببندیم آنقدر این ماشین با ادب است که نمیگذارد پیاده شویم باید حتما بیایند در را از بیرون برایت باز کنند تا طرح تکریم تکمیل شود، خاکستری چند وقتی است لال شده است و سرپیچ های مهم و وقتی که ماشین های دیگر جلوی ما می پیچند ما به جای بوق او بوق میزنیم البته این بسیار برای هماهنگی چشم و دهان و کلاً برای سیستم تمرکز بدن بسیارتمرین مفید است، حالا حساب کنید چقدر مهمان نواز است که 5 نفر مادر روشنگر و ۶ تا بچه ی قد و نیم قد را روی هم یا به قول سبزواریها"د کوفته" در خود جای داده است.
به میدان اصلی گل فروشی ها می رسیم بعد از تحقیقات میدانی به این نتیجه میرسیم که با این مقدار بودجه و این قیمتهای خاردار گلهای شاخه ای بهتر است چندین دسته برگ روبان زده جهت روشنگری با خودمان ببریم اما از آنجایی که خدا همیشه کم ما را با کرم خود پاسخ داده در دقیقه ۹۲ وقت اضافه به جایی میرسیم که صد شاخه گل رز را با قیمت عالی و در نهایت با یک تخفیف روی هر بسته و البته تنوع در رنگ و طرح در دامانمان می گذارد.
گلفروش در حال آماده کردن گلها و زدن برگ های اضافی و خار ها با چهار شاخ است خانم کوچولو که با دقت مشغول بررسی مراحل است با سرعت زیاد خودش را به من می رساند و بغلم میآید بهانه می گیرد که "مامان جوننمو می خوام" میگویم: الان گل بگیریم بریم پیش مامان جون باشه؟! که پاسخ میدهد: نه نمیخواد الان این آقا منم کچل میکنه!!!
کچل؟؟؟!!
طفل معصوم فکر کرده آقای گل فروش با چهار شاخ به جان موهای گلها افتاده و دارد همه را کچل می کند و حتماً بعدش هم نوبت اوست.
نازنین پراید دیگری که همسر دوستم آورده سوار می شویم و آقا هنگام تحویل گلها می گوید خانم این گلها تقدیم به شما و ما که حسود نیستیم اصلا و اصلا هم مهم نیست برایمان،
بگذریم....
در مسیر چه نقشه ها که برای مسیر گل دادن میکشیم از اینکه تقسیم شویم و اینکه هر کس ازیک خیابان برود و در مسیر گل بدهد تا به هم برسیم یا اینکه همه باهم، هم مسیر شویم تا بیشتر به چشم بیاید
فعلاباید برویم دنبال بچه ها که خاکستری زحمت بردنشان به خانه ی دوستمان را کشیده چون فرآیند خرید گل برای ۶ تا بچه خواب زده ی خسته و گرسنه اصولاً فرآیندی طاقت فرساست و ترجیح دادیم تا اتمام این فرآیند بچهها را با خاکستری راهی کنیم.
این حیاط خانه دوست ما حیاط جالبی است اندکی از آن به عنوان پارکینگ استفاده میشود و مسقف است،
گوشه سمت راست آن به اندازه یک فرش سه در چهار تا پشت بام بدون سقف است و نهال های انگور یکی یکی با ریسمان به آسمان بافته شده اند و خاکش طلاست چون اینجا دو سالی میشود که آشغال و پسماند بیرون برده نشده و هرچه را که پرنده ها خورده اند نوش جانشان باقی خوراک همین خاک شده است.
جلوتر انواع و اقسام ،جوجه مرغ و کبوتر پاپری و کاکل زری به چشم میخورد که ناگفته نماند با رسیدن بچهها هیچ کدام از موجودات نامبرده در خانههای خود مشاهده نشدند و هر کدام دست کودکی یا در حال فرار از دست کودک دیگری است.