پارک بهشت مشهد🌸
آماده بودیم تا یک روز پرشوروحال انتخاباتی را شروع کنیم😃😃
درگیرودار مکان مناسب برای پهن بساط در پارک بودیم،
که
صدای صوت بلند شد ،همه نگاهها به آن طرف چرخید👀
دست زیاد شده مثل اینکه ، اومدن کار مارو کساد کنند😱
ای بابا همه هم فعال ماشاالله
فک کردیم فقط خودمان از ای کارا بلدیم😂
خودمان قبل از اینکه ضایع بشویم،پیشنهاد دادیم برویم کنارشون بساط بهم کنیم😏
آخه ما سیستم صوت نداشتیم 😢
بچه های دانشجو بودند،آن ها هم آمدند برای روشنگری 😊
با روی خوش استقبال کردند، از خداشونم بود یکی بیاد بچه ها رو سرگرم کنه
کور از خدا چی میخواد....😁😂
با آهنک های شاد البته دیگه خیلی شاد 🙈شور هیجان رو به اطراف انتقال میدادند.
خداروشکر مثل صد ساله ها حافظه تعطیل، که یادم بیاد آهنگ ها رو🙃
فقط میدونم هروقت میرسید به اینجا که
(میریم تا خود آسمون .....) صدای اوووو،اییییی،ها ها ها
وحرکات موزون میرفت تا خود آسمون😂🙈
یکی از حاج خانمای اطراف رو کرد به من که اینا برا کدوم کاندیدا تبلیغ میکنند
که این کارها رو انجام میدند،البته با کمی عصبانیت .ناراحتیش به خاطر اون حرکات موزون بود.😐
چند تایی مسابقه هم اجرا کردند.بعد هم شروع صحبت کارشناس انتخاباتی
جمعیت بچه ها زیاد 😍
تمام صد تا کاربرگ نقاشی در کسری از ثانیه تمام شد😃
برش های از قبل، برای درست کردن پرچم هم تمام شد😳
شروع درخواست ها از سمت بچه ها💪
_ کاغذ رنگی
_خانم قرمز
_بله الان
_سبز
_بله الان
_سفید
_بله الان
_چوب
_بله الان
_خانم به من بدید
_به من
من
من
من
به....
ده تا دست روی سر ،جلو ...😂
اینقدر زیاد،که ما سه نفری نمیرسیدیم براشون برش بزنیم.
همه هم، برا دختر خاله ها وپسر عموی های نیومدشون هم پرچم میخواستن😭
گروه بغلی رفته وما همچنان در حال درست کردن پرچم ها.....
جملات رو که وسط پرچم مینوشتیم ،بچه ها شوق بردن این پرچم ها برای روز جمعه
وگرفتن عکس یادگاری با صندوق رای را داشتند.چون گفته بودین شما سفیران انتخابات هستید.
و بازهم سوال که کی بریم؟کجا بریم؟به کی رای بدیم؟و...
مامورین پارک به زور بچه هارو بیرون کردند،😐زمان پارک بانوان به پایان رسیده بود.
خدا رو شکر این محله همه رای میدادند،امیدمان هزار برابر شد😍
البته روز بدون روشنگری فایدهای نداره😉
همون اول کاری در بدو ورود به پارک،دختران رای اولی رو دیدیم که تصادفی
سر بحث باز شد باهاشون
البته من حال بحث نداشتم🙃😐 ولی نصری جون اینقدر ادامه داد تا قانع بشن
وبرن رای بدن❤️
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
#مشهد
@madaranemeidan
پارک بانوان ملت🌱
امروز خدارو شکر تعداد یاری کنندگان ما زیاد بود
ماشاالله مادرانه مشهد ،همیشه پا کار 😍
اکو وباند ومیکروفن هم با هزارتا دعا وثنا جور شد.
همون اول زمزمه مجوز از سمت نگهبانان پارک به گوش رسید
ماهم که مجوز نداشتیم .باز دست به دامن بچه های بالا شدیم 😜
چه کیفی داره دوست جونی باشه کنارت که با یک زنگ به همسرش ،مجوزت هم جور بشه.
بنده خدا نگهبان های پارک ،همبنجور خیره به ما👀که شما تا یه دقیقه پیش گفتین مجوز ندارین
چی شد یه دفعه
ما اینیم دیگه💪
در حال پخش کاربرگ های نقاشی بودیم، خانمی اومد جلو وسوالی در مورد نقاشی
دختر سه سالش پرسید و بعد اون با چند تا سوال تربیتی صحبت رو ادامه دادبا ما
با اینکه در ظاهر شاید خیلی باهم فرق میکردیم ،اما راحت ارتباط گرفت .
راهنمایی در مورد دخترش ،راه دوستی را باز کرد.تازه شمارمو هم گرفت. موقعی که داشت سیو میکرد شمارمو
نوشت خانم دکتر ...😳🤣😝
گفتم بابا من دکتر نیستم،گفت دکتر روانشناس هستید که
گفتم عزیزم فقط یه مشاوره بود.
گفت اصلا من دوست دارم دکتر صدات بزنم🙃
اومد کنارما نشست...
امروز علاوه برنقاشی کاربرگ ها و درست کردن پرچم ها، کارگاه قصه گویی هم برای مادران برگزار شد.
صحبت هام که تمام شد به سوال هاشون جواب دادم.اونی که به من میگفت دکترجون😁
همون جلو نشسته بود وبا دقت گوش میداد!
حالا نوبت زدن تیر آخر بود
تک تک پرسیدم که رای میدید جمعه یا نه؟
همه بلی گفتند
الا دوست اون خانمی که منو دکتر صدا میزد😊
از خود اون خانم پرسیدم رای میدید گفت آره خانم دکتر جون به فلانی هم رای میدم😅
دوسش نه گذاشت نه برداشت گفت خاک برسرت میخوای رای بدی
این به اون میگفت اگه رای بدی خودم میکشمت😳
اون یکی میگفت رای میدم به تو ربطی نداره🤣
اینم سهم ما از روشنگری امروز😁
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
#مشهد
@madaranemeidan
اومده بودبم شهرستان ابن هفته. از تجربیات #مادران_میدان تو شهرها گفتم برا بسیجی ها.
این گروه رو تو شهرمون فعال کردم.. رفتن پارک و محلات اطراف شهر برا #تواصی!
شکر خدا💪
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
#بابل
@madaranemeidan
تواصی با طعم بستنی
به یک رو ستای بزرگ رسیدیم چرخی دور روستا زدیم از نانوایی و. بقالی و... که واردگعده ها شویم و مثل همیشه صحبت کنیم.. غروب هم مسجد روستا را انتخاب کردیم بعد صحبت با مردم و چند جمله کوتاه و اقناعی به خانم ها یاد دادیم که جوانانشان را پای صندوق بیاورندو از همه قول گرفتیم امشب با چند فامیل تماس بگیرند و سر بحث انتخابات را باز کنند...👌
وقتی کارمان تمام شد با همسرم خوب فکر کردیم در ساعات مانده ی امشب و فردا چکار کنیم که دلنشین وحذاب و در عین حال در مشارکت مردم اثر گذار باشد.. ناگهان به ذهنم رسید چند آشنای دور ما در مناطق اطراف شهر زندگی می کنند که چند سالی است آنها را ندیده ایم .. میتوانیم به بهانه ی تازه کردن دیدار با(البته با ماسک و رعایت پروتکلها )به منزلشان برویم و همکلام شویم.. کمی که فکر کردیم دیدیم سرزده میرویم. و ممکن است چیزمناسب برای پذیرایی نداشته باشند.. به شیرینی فروشی رفتیم وبستنی خریدیم.. تا یک اتفاق خوشمزه را رقم بزنیم...😋
تماس گرفتیم و یک ربع بعد آنجا بودیم. خانواده ای شش نفره که پدر کشاوز است و با چهار دختر تحصیلکرده با مشکلات روزگار دست و پنجه نرم میکند.. بعد کمی نشستن سریع به میدان زدیم و از انتخابات پرسیدیم.. جز یک دختر خانواده که از قبل قصد رای دادن به نامزدی تازه انصراف داده را داشت و ناراحت بود ،بقیه گفتند رای نمی دهیم اطرافیان ما و رفقای ما هم رای نمی ذهند. از جهیزیه دخترشان ،که باید آبان ماه خانه بخت برود تا هزینه تحصیل دختر دیگر و دفتر نداشتن آن یکی دختر که حالا دیگر وکیل شده و...خلاصه دل پر گلایه ای داشتند ساعتی با هم صحبت کردیم پای درد و دل ها نشستیم.. بخش زیادی را حق دادیم ،از انتخاب درست گفتیم و تدابیری که میتواند ناملایمات را کمتر می کند .. شکر خدا کم کم نرم شدند و بعد ساعتی پرسیدند حالا بنظر شما به چه کسی رای بدهیم.؟ سوال دلچسبی بود. شیرینی بستنی برایمان دو چندان شد😋 ..
بعد خدا حافظی حساب کردیم حالا که فرصت تبلیغات قانونی تمام شده،تا فردا عصر حضور بین مردم و حرف زدن حتی اگرر برای افزایش مشارکت باشد ،ناخوشایند بنظر می رسد، آشنایان و اقوام را سریع ازذهن گذراندیم و جمع و تفریق کردیم تا ببینیم چند تواصی دیگر با طعم هندوانه یا بستنی را میتوانیم رقم بزنیم..👌
#تجربه
#روشنگری_در_سفر
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
@madaranemeidan
تواصی ترش و شیرین😋
این رفیقم پرستاره، یه پرستار خوب ولی ناراضی از اوضاع و سیستم بهداشت و درمان و....چند باری بحث انتخابات رو وسط کشیدم ولی رو حرف خودش محکم وایستاده بود که من رای نمیدم😐😐😐
منم دیگه پیگیرش نشدم و دیدم این مدلی بحث کردن فایده نداره! باید از دغدغه های خودش وارد بشم🤔🤔🤔
دعوتش کردم نهار بیاد خونمون☺️
غذای مورد علاقه اش رو پخته بودم،سفره پهن شد و حالا قاطی پلو با مرغ😋
ترشی مورد نظر که در این #تواصی نقش مهمی داشت، رو با سلام و صلوات آوردم سر سفره!
بسم الله...
ظرف غذا رو کشیدم و گذاشتم جلوش، یه کاسه کوچیک ترشی هم کنارش گذاشتم و برای خودم یه کاسه ی بزرگ ترشی آوردم😜
شروع کردم قاشق قاشق خوردن ترشی😛😛😛
یه هو با تعجب و ناراحتی گفت چی کار میکنی مگه ترشی برات ضرر نداره چرا می خوری؟ خیلی جون داری این همه ترشی هم می خوری😡 باز میخای فشارت بیفته، بیفتی رو دست ما😬
در کمال خون سردی لبخندی زدم و گفتم بدن خودمه دوست دارم هرچی میخام ترشی بخورم چه اشکال داره به تو که ضرر نمیزنم!😏😏😏
با تعجب گفت از تو بعیده میدونی با این کارت به بدنت آسیب میزنی و مریض میشی و چند تا آدمو نگران و معطل خودت می کنی؟ میدونی چه قدر خرج رو دست نظام سلامت کشور میذاری؟
با خون سردی گفتم، خب بشه به من چه من دوست دارم این جوری باشم هرکاری دوس دارم بکنم...رفتارم به خودم مربوطه مگه نیست؟😉🤪
با تعجب و عصبانیت گفت معلومه که نیس تو که تنهایی و دور از آدما زندگی نمی کنی که فقط به فکر خودتی!😡
کاسه رو گذاشتم زمین و گفتم آفرین چه قدر درست گفتی!
مگه تو تنهایی و دور از آدما زندگی می کنی که میخای رای ندی؟🧐🧐🧐
مگه رای ندادن تو فقط اثرش رو خودته ک میخای رای ندی؟
تو با رای ندادنت داری رو سرنوشت منم اثر میذاری😑 تازه به خودتم داری ظلم میکنی، چون داری خودتو از یه حق مسلمت محروم می کنی😐
گفت,مسائل رو به هم ربطش نده اینا چه ربطی به هم داره😒
گفتم ربطش این جاست که ما متعلق به خودمون نیستیم که هرکاری دوس داریم بکنیم تصمیمات ما چون به صورت جمعی زندگی می کنیم رو همدیگه اثر داره!
مگه الان همین حرفا رو نزدی🧐 مگه نگفتی من دارم به نظام سلامت خسارت میزنم، نیومدن تو به کشور خسارت نمیزنه؟😒
گفت،اون یه دونه رای من میخاد چی بشه مگه؟! چه تاثیری میخاد بذاره ک خسارت هم بزنه!😬
گفتم پس من یه نفر هم حالا مریض بشم چه قد مگه خسارت میزنم به نظام سلامت کشور!😒
گفت،بیین مسائل رو باهم قاطی نکن، این موضوع فرهنگی هست. این کار غلط تو بعدا فرهنگ سازی میشه این رفتار غلطت میشه فرهنگ برا بقیه.بحثو سیاسی نکن لطفا!
گفتم اتفاقا انتخاباتم به سطح فرهنگ سیاسی آدما مربوطه...کسی که فرهنگ سیاسی داره، هم به حق خودش که براش قائل شدن احترام میذاره هم خودش رو مسئول میدونه و برای انتخابش دقت میکنه تا حق کسی ضایع نشه!
با ناراحتی گفت باشه تو بردی😐 ولی تا کی باید رای بدیم و هی روز به روز اوضاع بدتر بشه؟!
گفتم یه سوال! من به میزان تخصص و تعهد پرستاری بیمارستان شما معترضم راهش اینه هی برم کاسه کاسه ترشی بخورم؟😳
با خنده گفت خب این جوری که خودت میمیری باید بری شکایت!😉
گفتم آفرین پس راه حل مشکلات کشور هم کاسه کاسه ترشی خوردن و رای ندادن نیس، راهش اتفاقا اعتراض با همون رای دادنه ، با رای خوب اعتراضمونو برسونیم برای اصلاح وضع موجود!
خنده اش گرفته بود...باشه قبول تو بردی! فردا کی بیام دنبالت😁
ساعت هفت منتظرتم😃😃
راستی برای ناهاری هم که خرجت کردم و و این که خسته شدم ، چهار نفر دیگه رو هم با خودت میاری فردا😁😁
و من الله توفیق😉😘
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
@madaranemeidan
دوست نازنینم
با نیت خالصی ک داشت
دیروز
روز پر برکتی رو برامون رقم زد😍
قرار شد همسایه ها رو جمع کنه بریم روشنگری 🤩
شربت و کیک😋 درست کرده بود
تو محلشون با کوزه شربت رو پخش کردم و میگفتم نذر سیاسیه ؛
انشالله انتخابات خوبی پیش رو داشته باشیم واگر مشارکت کم
بشه دشمن جسارت ب خودش میده چون فکر میکنه ما پشت مملکتمون نیستیم میشیم مثل سوریه !!!!😰
خانوما همینجوری ک شربت رو میگرفتن تعجب میکردن 😳
و بعد میگفتن:
باشه انشالله 😲
___
برای اولین بار با سه تا آقا تو کوچه صحبت کردیم
ک اصلا تصمیم ب رای نداشت
و
آخر ب برکت خون حاج قاسم با خوندن وصیت ایشون 😭😭😭
قانع شد بیان رای بده 👏
و به علاوه با چند گروه خانوم در محلشون و ...
#الحمدلله
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
@madaranemeidan
شرایط جسمیم خوب نبود برم روشنگری😔
طاقت نیلوردم و عروسکای روشنگری رو برداشتم و خانوادگی راهی شدیم😊😊
مقصد پارک فاطمی🦋
الحمدلله برخوردهاهم خوب و عالی مخصوصا بچه😍😍😍
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
@madaranemeidan
سلام بچه ها..خداقوت میگم به همتون..من ک نتونستم خیلی مثل شما فعال باشم و بیام روشنگری ؛ولی روایت های شما عزیزان رو ک میدیدم غبطه میخوردم و شور شما برام انگیزه شد و تصمیم گرفتم یکی از بستگان نزدیکمون ک به هییییچ وجه راضی نمیشد ب رای دادن؛ نظرشو عوض کنم.با شوهرم عزممون جزم کردیم و یک شب در میون میرفتیم خونشون شروع میکردیم به حرف زدن و هرشب ناامیدتر از دفعه قبل برمیگشتیم.
خلاصه باهمون بنده خدا و خانوادش امروز تو حوزه علمیه نواب مشهد رای دادیم..جای همتون خاااالی
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
@madaranemeidan
#روایت
روشنگری که میرفتیم ی حاج خانومه بود گفت نمتونم برم رای بدم نه پا دارم نه چشم
امروز رفتم دنبالش
بردمش با هم رای دادیم. برش گردوندم خونه
همسایه شون دوید اومد گفت چی میدین منم رای بدم؟!
گفتم هیچی حاج خانوم گفته بود بیا دنبالم بردمش
گفتم میری رای بدی که ی رئیس جمهوری بیاد ان شاء الله دیگه ازاین مشکلات نداشته باشیم
گفت آره الان میرم.
#تجربه
#روشنگری
#مادران_میدان_انتخابات
#مادران_مقاومت
#تواصی
@madaranemeidan
به یک کوچه ی بن بست رسیدیم ...
۵ نفر خانم دور هم نشسته بودند
همشون میخواستن رای بدن ولی دلشون پر بود...
مخصوصا از شورا...نمیدونم تو شورا ها چه خبره که هر جا ما رفتیم از شورا نالیدن🤦♀
گفتم ریاست جمهوری مد نظر ماست بیان از این انتخاب مهم صحبت کنیم ( شورا هم خیلی مهمه البته )...حاج خانمی که اونجا بود تمام شبهه های وارده رو پرسید و مدیریت جلسه رو برعهده گرفت😅 ما هم با دوستان پاسخ دادیم و خدا رو شکر مقبول افتاد
صحبت ازین شد که ما کسی رو نمیشناسیم
توضیح دادیم که یه سری شاخص داریم برای انتخاب رئیس جمهور ...سعی کنید دنبال اینها باشید به شایعات و دروغ پردازی ها توجه نکنید...ادم عاقل یک یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه
خانم عزیز برامون اب خنک اوردن که الحق خیلی نیاز بود ...من که اب داشتم همراهم نخوردم ولی کلی براشون دعا کردم چون ما تشنگی ها کشیدیم درین مسیر😅
در انتها کلی ازمون تشکر کردن☺️
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
از کوچه بن بست که خارج شدیم دیدیم سرکوچه هم تجمعی شکل گرفته
اجازه گرفتیم و نشستیم کنارشون خودشون گفتن برای انتخابات اومدید؟
بعد همسایه هایی که کمی اونطرف تر بودن رو هم صدا زدند تا بیان نزدیک ما
همگی ناراحت و نالان گفتن رای نمیدیم😢
داشتیم صحبت هاشون رو گوش میدادیم که خانمی که در یکی از ستاد های اعضای شورا فعال بود رسید و به ما پیوست....
گفت ما از وضع موجود ناراحتیم ولی فقط به عشق حاج قاسم رای میدیدم...حاج قاسم فقط دلسوز ما بود که اونم رفت و دیگه نیست
گفتم حاج قاسم هست ...نگاهش به ماست ...میخواد ببینه بعد از ایشون چقدر پشت کشورمون میایستیم
گفت بله ما هم برای همین رای میدیم☺️
بعدم خوشون شروع کردند صحبت با همسایه هاشون
میگفتن : کشور ما هر چی نداره امنیت داره بعضیا امنیت رو مسخره میکنن ولی نمیدونن چقدررررر مهمه خواهر خودم تو افغنستان معلمه بعد از اینکه اون مدرسه رو زدند چند روز هییییچ خبری ازشون نبود...کارمون شده بود گریه گفتیم دیگه رفتن ...بعد از چند روز تماس گرفتن گفتند مدرسه ی کناریشون رو زده بودند ...اونا رهبری ندارند که زیر پرچمش باشن هر کسی از راه میرسه براشون شاخ میشه ولی ما خدا رو شکر داریم خوبشم داریم ...
بنده خدا خیلی منقلب شد وقتی اینا رو میگفت.
این طرف ولی دو تا خانم بودند که خیلی ناامید بودند ...یکی از خانم ها خیلی سوال میپرسید و منم جوابشون رو میدادم و هر بار چهره شون گشاده تر میشد...ولی خانم بغل دستی خیلی ناراحت بودند حرفی هم نمیزدند ولی نگاه شون خیلی حرف داشت ....به هیچ عنوان کوچک ترین لبخندی نمیزدند و خیلی معترض بودند...
بعد از اینکه صحبتمون تموم شد احسال کردم این عزیزان خیلی دنبال حق هستن بروشوری که دوستان اماده کرده بودند رو بهشون دادم و گفتم این کمکتون میکنه .
خانمی بودند که فرزند شهید بودند ولی به شدت نسبت به اوضاع معترض بودند و گفتن کسی به فکر ما نیست😞
در اخر خانم ها شوخی میکردند و میخندیدند...خانم معترض هم اخر خندیدند و با لبخند به ما نگاه کردند ....فکر کنم اتفاق خوبی افتاد☺️
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
بعد از اینکه چند تا کوچه رو به دنبال خانم ها گشتیم و نیافتیمشان به پارکی رسیدیم...گروهی از خانم ها نشسته بودند رفتیم سراغشان
اکثرن مسن بودن...از وضعیت به شدت معترض ولی گفتن رای میدیم...مدتی باهاشون گپ زدیم و راهی شدیم
کمی ان طرف تر دو تا خانم نسشته بودند رفتیم سراغشان
یکی از خانم ها اصلا صحبت نکرد خانم دیگه خیلی معترض بود ...از وضع حجاب و فرهنگ گرفته تا اموزش پرورش و اقتصاد
میگفت پسر من کلا ۶ امه ولی هیچی یاد نداره...تند تند فرستادنش بالا هر چی گفتم چیزی یاد نداره قبولش نکنید گوش نکردند ...بحث انتخابات رو وسط کشیدیم گفت من رای نمیدم تا حالا هم ندادم
گفتم با رای ندادن ما که چیزی درست نمیشه ...ما میتونیم با یک انتخاب درست وضعیت کشورمون رو رو به بهبود ببریم...گفت وضع خیلی خرابه هیچ کس نمیتونه کاری کنه...گفتم درسته وضعیت خرابه سخته ولی میشه نباید انتظار داشته باشیم به زودی هما چی درست بشه زمان میبره ولی میشه
گفت خوب تا بشه ۴ سال هم تموم میشه...گفتم اشکالی نداره مهم اینه که در مسیر اصلاح قدم برداریم ان شاءالله ۴ سال دیگه هم باز یک تفکر درست یک ادم کاردان انتخاب میکنیم تا روند سازندگی ادامه پیدا کنه
خیلی ناامید بودند براشون گفتم که انقلاب برای ما مردم معمولی و کف جامعه هستش...اگر ما برای خودمون و انقلابمون دل نسوزونیم و درست رای ندیم با رای نا اهلان تفکری مثل روحانی میاد سر کار و وضع مملکتمون بد تر از الان میشه..به فکر فرو رفتن....احساس کردم که صحبت کافیه ،بروشوری که دوستان زحمت کشیده بودند و آماده کرده بودند رو بهشون دادم و ازشون خدا حافظی کردیم....
ادامه دارد..
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
#قسمت_پایانی
کم کم جمعیت متوجه حضور ما میشوند و برای گرفتن گل جلو میآیند حالا دیگر نیاز به رفتن نیست فقط کافیست مثل یک ضبط صوت جمله آماده شده را با چاشنی لبخند و یک شاخه گل و بروشور تحویل دهیم این وسط حواسمان به بچهها هم هست که نکند یکیشان جا بماند یا اشتباهی برود یا خدایی نکرده موتوری ماشینی... هرچند وجود مادر عزیزمان که چهار چشمی وظیفه مواظبت از بچه ها را به عهده گرفته خیالمان را تا حدود بسیار زیادی راحت نموده است اما چه کنیم؟؟ مادر است دیگر...
فروشنده ای بسته ی حامل گل و بروشور و توضیحات را دریافت میکند و خندان میرود هنوز چند قدمی نرفته ایم که صدایمان میزند
" خانوما من از اول می خواستم رای بدم این گل رو بگیرید بدید به اونایی که نمیخوان رای بدن"
و مابه هم نگاه میکنیم و کیف میکنیم و خستگی مان در میرود از اینهمه روشنی روان مردمان نازنینمان..
با نگاهش بدرقه مان میکند..
بسته ی اول گل ها تمام شد می نشینم تا بسته دوم را باز کنم، تاکسی جلوی پایم ترمز می زند که میشه یه شاخه گل بدی؟! یک شاخه گل و بروشور و توضیحات ضبط شده را به او هم می دهم و با نگاه بدرقه اش می کنم فروشنده ی مغازه با عجله بیرون می آید "به منم گل میدید؟!"یک شاخه گل+توضیحات ضبط شده+بروشور سردار+لبخند
میگوید" یعنی گل فقط برای این که رای بدم؟!
_بله
_چه خوب! دمتون گرم، این که کاری نداره حتما میرم رای میدم، حتما رای میدم
دو سه پسر نوجوان با دوچرخه مسیرم را میبندند
_خاله به ماهم گل میدی؟!
نگاهی به بسته در حال اتمام می کنم و در ذهنم سریع حساب و کتاب می کنم که با این چند شاخه باقی مانده میشود فلان تعداد افراد واجد الشرایط را تشویق کرد اما اینها چه؟!
اینها هنوز به سن تکلیف هم نرسیده اند به گمانم
باید سریعتر تصمیم بگیرم درست است که نمیتوانند رای بدهند این دوره که نه
حتی فکر نمیکنم به دوره ی بعدی هم برسند
اما نوجوانند
جلو آمده اند
غرور دارند و شخصیت
مگر همین ها آینده سازان دوره های بعدی نیستند؟!
نکند تصمیم اشتباه امشب من،باعث شود آنها چند دوره ی بعد تصمیم نرفتن پای صندوق را بگیرند
مهم نیت است ما برای مشارکت حداکثری و خالی نشدن پشت کشور اینجاییم و رسالت این گلها هم جز این نیست
یک شاخه گل+بروشور سردار+توضیحات ضبط شده ی اصلاح شده با چاشنی لبخند بیشتر
میرود که برسد به دست نوجوانان
"این گل ها برای رای دادنه سلام ما رو به مادرتون برسونید امیدواریم پدرو مادرتون رو روز جمعه کنار صندوقها ببینیم.
یکی میپرسد:" خانم به مامانم میگم بیاد رای بده فقط بگین به کی رای بده؟! _به هر کسی که خودش درست تشخیص داده که آدم خوبیه بگو فقط بیاد و پشت کشورو خالی نکنه.
گل ها تمام شده و بروشورها تمامتر
چه زود تمام شد، چقدر برنامه ریزی کرده بودیم چقدر برنامه ریختیم که خیابان بعدی کجا باشد اما به انتهای یا ابتدای خیابان نرسیده همه تمام شد. چه حس خوبی داشت خدایا شکرت این وسط چقدر حال خودمان خوب شد انگار به خودمان گل دادند.
پسرم صدایم میزند نگاهم میافتد به شاخه گل صورتی دستش میگویم" مامان جان این گل مال ما نیست.
_نه این مال خودمه
_اینو بده به هرکس اومد جلوت عوضش برات دو شاخه گل میخرم، قبوله؟!
_پس صورتی و بنفش باشه قبول؟!
_اگه داشت چشم، همون رنگی که خودت میخوای
معامله تمام شد.
پسرک گل را به آخرین نفر می دهد و چراغ روشنگری گلها ها فضای تاریک خیابان را روشن کرده است.
تازه این شروع کار است
بسم الله الرحمن الرحیم
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
#قسمت_پایانی
بعد از چند بحث نفس گیر علی اقا متوجه شد که صحبت هایی که شنیده با حقیقت تفاوت داشته یا همه ی حقیقت نبوده
اینجا بود که بهم پیام دادند و گفتند که همان فرد مذکور( که حدس میزدم ایشون این شبهات رو ایجاد میکنند) این صحبت ها رو بهشون گفته و ایشان اعتقادی به امام خمینی و رهبری ندارند و دین رو از سیاست جدا میدونند
گفتن من تا حالا تفاوت صحبت های امام خمینی و اقای منتظری رو نمیفهمیدم اما حالاکاملا میفهمم...
علی اقا گفتند که چرادر نظام اسلامی ما قوانین اسلاگ کامل اجرا نمیشه؟ مثلا در اسلام داریم که کسی که زمینی رو اباد کنه صاحب اون زمین هستش ولی در کشور ما زمینی رو نمیدن که ما بخوایم روش کار کنیم و تولید کنم چه بزسه که زمین برای خودمون بشه..
_چه قانون جالبی ...دقیقا مبارزه با نظام سرمایه داری🤔..خب قوانین ما بدون اشکال نیستن ولی اصل نظام درسته و باید برای درست کردن بقیه موارد تلاش کنیم، ۳۲ سال قدرت اجرایی کشور به دست غرب گرایان بوده نه به توان داخلی توجه داشتن نه به قوانین اسلامی...
خلاصه که علی اقا گفتن میخواستم با فرد مذکور در کاری شریک بشن ولی به خاطر این تفاوت عقیدتی عمیق ازین کار منصرف شدن و گفتن که احساس تکلیف میکنند برای تولید که نیاز مبرم امروز کشور هست...ان شاءالله خدا بهشون توفیق بده و درین راه موفق باشن
واینطور شد که یک نیروی جوان ، انقلابی ، معتقد، متعهد و مسئولیت پذیر ، به لطف خدای مهربان ،به جبهه ی انقلاب برگشت
و در آخر این پیام رو برام فرستاد که خستگی این بحث های طولانی رو از تنم در کرد
" به جنگ خودتون ادامه بدید و روشنگری کنید و خسته نشوید ان شاءالله شما زوج جوان انقلابی از یازان امام زمان باشید"😭😭
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
می گن جوینده یابنده است😊 بالاخره پیدا کردیم، اینقدر از دیدن اون خانم ها ذوق مرگ شدیم که انگار میخواستیم بال دربیاریم. عزم رفتن کردیم که یهو چشممون افتاد به سه تا پسر جوون که به فاصله کوتاهی از آن ها نشسته بودند، یک لحظه عقب کشیدیم، از اینکه بریم اونجا و سه تا پسر حرف نامربوطی بهمون بزنند یکم ما رو دچار تردید کرد، سر دوراهی مانده بودیم🤔🤔🤔 قرار گذاشتیم اون کوچه رو تا آخر ادامه بدیم به این امید که شاید گروه دیگه ای پیدا کنیم. حرکت کردیم ولی همین جوری که از کنارشون رد می شدیم فکر کنم اینقدر مشکوک بودیم که نگاه سنگینشون و حس میکردم.😁😁زیر زبون با زهرا حرف میزدیم و میخندیدیم کوچه به آخر رسید ولی دریغ از یک نفر آدم. اونجا متوجه شدیم که انگار این گروه روزی ماست، به قول معروف ((آش کشک خاله امه بخوری پامه نخوری پامه)).😊😊 برگشتیم و به سمتشون حرکت کردیم همین جوری که بهشون نزدیک میشدیم استرسم زیادتر می شد، آخه زهرا بار اولش بود و منم میترسیدم ازپسش بر نیام، همین جوری که این فکر را توی ذهنم رژه می رفتند، بهشون رسیدیم با توکل به خدا و با یه احوال پرسی گرم ازشون خواستیم کنارشون بشینیم. یکی از خانم ها با لپای سرخ و خنده قشنگی که داشت گفت خوب بشینید. من مابین اون خانم خوش خنده و یه پیرزن نشستم و زهرا روبروی من نشست باجمله ی چه خبر چیکار می کنید سر بحث و شروع کردیم و کشوندیمش به انتخابات که چیکار می کنید.....که اون خانم چهل ساله که اسمش بعدا فهمیدم ربابه اس خیلی با جدیت و در عین حال با قهقه رو به من کرد و گفت من که امسال رای نمیدم. من اونجا برای اینکه جو صمیمانه ای داشته باشه با لهجه سبزواری ازش پرسیدم چرا.؟ شروع کرد از مشکلات اقتصادی گفتن از وضعیت زندگیش از همسایه هاش که چه مشکلاتی دارند، حاج خانومه کنارم می گفت چرا رای وظیفه اس ولی من سواد ندارم نمیدونم به کی رای بدم، باز بقیه ام شروع می کردند از مشکلاتشون گفتند یه دختر جوونی میومد و میرفت و و اونم همین سوالا رو میپرسید که چرا رای بدیم؟ انتخابات تعیبن شدست...... وقتی جوابشون می دادیم میگفتن خوب شما بگید به کی رای بدیم من و زهرا هم بهشون می گفتیم که مهم حضورتونه و داشتن یک انتخاب درسته، ولی ربابه خانم اصلا کوتاه نمیومد و مرغش یه پا داشت😂😂😂تو اوج بحث بودیم که یکی از اون سه تا پسر بلند شد و در عین ناباوری که اصلا بهش نمیخورد دیدم چه پسر عاقلی هستش، شروع کرد به حرف زدن از اینکه قبلا پای صندوق های رای بوده و چه کارهایی انجام میدادند و شاهد چه تخلفاتی بوده و وسطش باز با خنده می گفت خودم این ربابه خانم و میارم پای صندوق ها، باز یکی از اون سمت کوچه داد میزد ربابه زبونت و نگه دار می خوای سرت و به باد بدی و اون می گفت من همینم، نمی تونم ساکت باشم. خلاصه این که گاهی اوقات از بعضی سوال هایی که میپرسیدند و من نمیتونستم جواب درستی بهشون بدم، احساس ضعف میکردم و فکر میکردم دارم کم میارم ولی باز با این جمله که همه چی رو باید سپرد به خدا خودم و آروم می کردم. بعد از یه نیم ساعتی بلند شدیم و ازشون خداحافظی کردیم که در حین خداحافظی ربابه گفت من که رای نمیدم خودت نو خسته کردین و دختر جوونه دیگه می گفت نه شوخی می کنه آخر نگفتین به کی رای بدیم. همین جوری که ازشون جداشدیم شروع کردیم با زهرا به حرف زدن ولی تو دلم احساس خوبی نداشتم عصبانی بودم از خودم از اینکه چرا اطلاعتم پایینه و چرا اینقدر ماها تو خواب بودیم و گذاشتیم این همه افکار دروغ مثل علف هرز توی ذهن مردم جامعه مون ریشه بزنه..
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
چندباری بود که رفته بودم مغازشون خرید،توی این چندبار متوجه شدم که خیلی ازاوضاع جامعه ناراضی هستن ومدام در حال غر زدن هستن.یک روز مانده به انتخابات سرنوشت ساز تصمیم گرفتم برم مغازشون ویجوری سر صحبت روباهاشون باز کنم وبه مشارکت درانتخابات دعوتشون کنم،بروشوری که دوستان لطف کرده بودند وطراحی کرده بودن رو برداشتم ورفتم مغازشون بعداز سلام علیک بروشور روبهشون دادم ورفتم سراغ میوه های مغازشون تا خرید کنم یه نگاهی به برگه انداختن وبهم گفتن آبجی دلت خوشه ها انتخابات چیه خودشون تعیین میکنن وتازه هرکی بیاد از قبلی بدتره و.....خلاصه کلی غر زدن وقشنگ معلوم بود که تحت تاثیر اخبار بیگانه این حرفهارو میزنن ولی ازته دل حرفهای خودشونو قبول نداشتن .کلی باهم صحبت کردیم ودراخر بهم گفتن آبجی شما بجای دختر من هستی ولی کاری که با من کردی پدر و مادرم باهام نکردن خیلی خوشحال بودن که رفتم وباهاشون حرف زدم وخودشون گفتن که اطلاعات خوبی بهشون دادم.منم بهشون گفتم من روزجمعه ناظر صندوق هستم واز اونجایی که محل صندوقی که ناظر بودم نزدیک مغازشون بود بهشون گفتم خیلی خوشحال میشم که فردا ببینمتون،بهم گفتن باکمال میل حتما میام!اولش واقعا باورم نشد ولی جمعه شد ومنم پای صندوق بودم ودرحال نوشتن تعرفه بودم که دیدم باخانواده تشریف اوردن دوتا دختر وهمسرشون بودن دخترشون گفتن مااصلا قرار نبوده رای بدیم ولی بابا مجبورمون کردن گفتن یه خانمی اومده وحرفهای قشنگی زده وگفته باید بریم رای بدیم😍واقعا اون لحظه حس وحال من غیر قابل وصف بود...
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
دو تا پیرزن مهربون وسط پارک نشسته بودند
با دوستم رفتیم سمتشون و سلام علیک کردیم
با تعجب نگاهمون می کردن😳
پرسیدن مگه شما ما رو میشناسین؟؟
گفتیم نه، اگه دوست دارین با هم حرف بزنیم. استقبال کردند و گفتند چرا که نه☺️
شروع به صحبت و درد و دل کردن، از زندگیشون، نوه ها و عروس و داماد و بچه هایی که وقت ندارند و دیر به دیر بهشون سر میزنند.😔
گفتند ما که کسی رو نمی شناسیم،بچه هامون میان و میگن به کی رای بدیم، هنوز که نیومدن
به من گفت شاید تا جمعه هم نیان، اسم یک نفر که میدونی آدم خوبی هست رو کاغذ بنویس و بهم بده که دستم خالی نباشه
اون نفر دیگه ولی آگاه تر بود یکی دو نفر از نامزدها رو میشناخت
لحظه خداحافظی، این مادربزرگ مهربون بهم گفت دیشب تو خواب دیدم که شما امروز میای و با من حرف میزنی😳😍
بعد هم خونش رو نشونم داد و گفت باز هم بیا پیشم🤩
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
یه جمع ۱۰_ ۱۵ نفره با بچه هاشون وسط پارک
تا گفتیم انتخابات
گفتند معلومه که رای میدیم 😀اما طبق معمول گله هم بسیار داشتند
سوال و ابهام🤔
جواب میدادیم
وسط صحبت ها مدام میپرسیدند خوب شما میگین به کی رای بدیم؟
و من مرتب انتخاب رو بر اساس ملاک های درست به خودشون حواله میدادم
ولی باز هم می پرسیدند🤦♀
آخر صحبت ها یکی از خانم ها پرسید: من یه سوال دارم شما خودت میخوای به چه کسی رای بدی؟؟
تا اسم نامزد مورد نظرم رو گفتم، تمام جمع یکصدا گفتند خوب بابا از اول بگو ما هم قراره به همون رای بدیم دیگه😂😂
قصد رفتن که کردیم، گفتند امروز آش نذری داره یکی از همسایه ها و تا ده دقیقه دیگه میرسه، بشینید و شما هم بخورید😋
با اینکه حسابی هوس آش به سرمون زده بود اما کارهای مهم تری داشتیم.
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
جلوی یه منزل ۴_۵ نفر نشسته بودند
الحمدلله به جز یک خانم بقیه میگفتند وظیفه ما این هست که برای کشورمون رای بدیم😍
ولی این خانم می گفت به من گفتند اگر رای بدی گناه کردی😳
با این خانم شروع به صحبت کردیم، شایعاتی تو سرش بود از شیر مرغ تا جون آدمیزاد😬
امان از فضای مجازی🤦♀
_:چرا برق ما رو قطع میکنند و به جاش می فرستن عراق و سوریه؟؟
_: کی گفته؟؟😳
_: همه میگن😕
در مورد علت قطعی برق براش توضیح دادم و کلی حرف های دیگه که خداروشکر از ما پذیرفت.☺️
آخر صحبت ها یه قابلمه آش و چندتا کاسه و قاشق رسید😋
برای من و دوستم هم کشیدند اما تشکر کردیم و گفتیم باید بریم.
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
خانم میانسالی بود، با یه تسبیح تو دستش و ذکر روی لب، روی پله جلوی خونشون نشسته بود.
میگفت یه پسر چهل ساله دارم که دوست داره ازدواج کنه اما با این وضع بیکاری و گرانی اجناس و اجاره خونه نمیتونه و الان افسردگی گرفته😔
من هم از غصه اون کم آوردم، اومدم بیرون صلوات بفرستم و چاره مشکلم رو از خود آقا بخوام
ولی با این حال میگفت چرا نباید رای بدیم؟؟ مگه ما مسلمان نیستیم؟؟
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
داخل پارکینگ یه ساختمان نشسته بودند و بساط چای و کشمش هم به راه بود☕️
ما رو به داخل دعوت کردند
یه خانمی گفت شوهرم گفته اگر رفتی رای دادی، دیگه پا تو خونه من نزار،
گفت ما هر سال خودمون و بچه هامون توی انتخابات شرکت می کردیم ولی این دفعه نمی کنیم
گفتم چرا؟؟
چون یه خونه داشتیم تو تهران که ۵۰ سال اونجا زندگی می کردیم، دو سال پیش صاحبش از خارج برگشت و خونه رو از ما گرفتند
می گفت ما سند نداشتیم و اون سند داشته
فکر میکنم از زمین هایی بود که زمان انقلاب صاحبانش به خارج رفتند و عده ای مالک شدند.
خواستم بگم عزیز من قانونا و شرعا حق با شما نبوده، چون شما مالک این زمین نبودی، این ربطی به نظام نداره، شما تو هر کشوری هم که می بودید برای چیزی که پولش رو ندادین نمیتونید ادعای مالکیت داشته باشید
ولی خیلی آتیشی بود و اصلا اهل پذیرش حرف حق نبود
مدام شبهه مطرح میکرد و وقتی جواب می گرفت سکوت میکرد و قانع میشد ،
اما باز برمیگشت سر خونه اول👈 چرا بعد ۵۰ سال که طرف تو خارج عیش و نوش کرده باید برگرده و خونه ما رو پس بگیره؟؟🤦♀🤦♀
ظاهراً قرار نبود میخ آهنی در سنگ برود😔
الحمدلله بقیه خانمها آگاه بودند و اهل شرکت در انتخابات.
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
جمعه بود ۲۸ خرداد😍
صبح به محض بیدار شدن بچه ها قبل از خوردن صبحانه حاضر شدیم و رفتیم برای رای دادن
بچه ها حسابی ذوق داشتند برای انداختن برگه های رای داخل صندوق🤩
اون روز خونه داداشم مهمون بودیم دم دمای غروب بود و زن داداشم به خاطر مهمان داشتن هنوز نتونسته بود بره و رای بده
که یهو دختر داداشم گفت همسایمون نمیخواد رای بده😒
گفتم چرا؟ بیا بریم باهاش حرف بزنیم
زن داداشم گفت فایده ای نداره انقدر تو این مدت باهاش حرف زدم کلیپ و فیلم براش فرستادم، حتی پدرش و شوهر خواهرش کلی اصرار کردند بهش که چرا نمیخوای بدی؟
ایشون هم پاشون رو کردن توی یه کفش که رای بی رای🤦♀
وسط همین گفتوگو بودیم که یهو زنگ در رو زدند، زن داداشم که در رو باز کرد اشاره کرد که خودشه
جلوی در رفتم و سلام کردم، لباس پوشیده و حاضر بود و میگفت قراره با مهمونامون بریم پارک
بهش گفتم زن داداشم میخواد بره رای بده تنهاست، شما هم بیایید با هم برین
طفلی تو رو در وایسی چیزی هم نمی تونست به من بگه لبخند زد و گفت مهمون دارم نمیتونم
گفتم هر کاری داری میرم انجام میدم غذا هم می پزم براتون
گفت غذامون حاضره
گفتم الحمدالله پس همه چی جوره☺️
زن داداشم هم وارد عمل شد و اصرار که بیا باهم بریم
گفت آخه اگه شلوغ باشه و دیر بشه چی؟؟
گفتم برین جایی که خلوت تره، دعا می کنم زیاد معطل نشید
در کمال تعجب گفت باشه بریم
و بعد از اون زن داداشم بود که مثل فرفره لباس پوشیده جلو در آماده بود و با همدیگه رفتن برای رای دادن😍
و من به این فکر میکردم ،خدایی که از ابتدا اسم یک نفر رو جزو لیست رای دهندگان نوشته باشه حتی شده ساعات آخر شرایط رو براش فراهم میکنه که بره پای صندوق
خدای مهربانم شکرت که تا آخرین لحظات راه می نمایی🤲
#تجربه
#تواصی
@madaranemeidan
من امروز خیلی کم به فضای مجازی وارد شدم.
چون به اتفاق خواهر عزیزم و فرزندان گلم، مشغول تمیز کردن خونه برای پیشواز عید غدیر بودیم.😁😊
خیلی لذتبخش بود😃😃
جاتون خالی....
بعد هم نشستیم به آویز تزیینی و شرشره نمدی درست کردن برای فضاسازی خونه برای عید غدیر. آخه هر سال با کاغذ رنگی درست میکنیم، سریع خراب و پاره میشه و اسرافه.
امسال با نمدهایی که تو خونه داشتم، و نمدهایی که از مادرشوهرم قرض گرفتم، آویز تزیینی نمدی درست کردیم که برای هر عیدی موندگار بشه. #اقتصاد_مقاومتی
هنور کامل نیست والا عکس میزاشتم براتون. 😊😊😊😊
انشاءالله فردا هم میریم خرید هدیه برای بچههام به مناسبت عید ولایت.
🎁🎁🎁🎁
#تجربه
#غدیر
#فضاسازیخونه
#بزرگترینعید
@madaranemeidan
چند روزه کتیبهها رو گذاشتیم روی اپن
که بابای خونه، نصب کنن.
ولی هی به تعویق می افتاد،
و دخترام هر روز پیگیر و پیگیرتر.
امروز بابای خونه از خواب بیدار شد و گفت: یه چای برای من بیارین.
دخترم گفت: تا وقتی که پرچم های محرم رو نصب نکنی، چای بی چای!!!!😳😳😳😳
و بابای خونه بالأخره امروز، کتیبهها رو همزمان با پخش مداحی توی فضای خونه، نصب کرد.
#تجربه
#این_خانه_عزادار_حسین_ع_است
@madaranemeidan
آن شب در مدرسه خانواده ما نوبت "آیههای زندگی" بود.
یعنی باید قرآن میخواندیم.
دنبال آیاتی میگشتم که متناسب با شرایط کشور باشد تا اینکه بین کانالها و گروهها این پوستر چشمم را گرفت.
دور هم حلقه زدیم و صلوات فرستادیم. قرآن را باز کردم و همین دو آیه را خواندم؛
"إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُون
خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡۖ وَ عَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ"
بعد به پسرم گفتم: حالا شما معنی آیات رو بخوان.
معنی را که خواند درباره آیات با هم گفتگو کردیم و ربطش دادیم به دشمن امروز و دشمنیهایش.
به آنان که این روزها انگار خداوند به قلبها و چشمها و گوشهایشان مهر زده.
به قاتلین مستقیم و غیرمستقیم آرمان و آرشام و علیاصغر و روحالله و محمدرضا و.....
#تجربه
#مدرسه_خانواده
#تبییندرخانواده
#قرآندرمیدان
#مادرانمیدانتبیین
@madaranemeidan