eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
720 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
198 ویدیو
47 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
دیروز با سه تا مخاطب جوان روبرو شدیم که خیلی خوش اخلاق بودند.. سلام میشه چند دقیقه وقتتون را بگیریم.. بله .. ان شاالله جمعه پای صندوقهای رای میبینیمتون دیگه.. واکنش سه نفر مخاطب بله... نه... عمرا بیام رای بدم..... جالب بود اون عمرا بیام رای بدم گفت دفعه های پیش به دو نفر از این کاندیدا رای دادم ولی در ادامه می‌گفت نذاشتن رییس جمهور فعلی کارش را بکنه.. کلا سر کارمون گذاشته بود.. نفر اولی که می‌گفت رای نمیدم شروع کرد بلند بلند از حقوق کمشون واجاره خونه بالا حرف میزد.. دختر نوجوونش شونه هاش را میمالید ومیگفت مامان حرص نخور..اما همش به خنده وشوخی.. یه چند تا شبهه مطرح کردن منم تا حد امکان جواب دادم وگفتم واقعا اینها همش بازی رسانه هاست اگه اخبار را دقیقتر دنبال کنید بهتر میتونید تصمیم بگیرید .. به بازیها وتحریفهای رسانه ای در زمان امام علی اشاره کردم واین که اون زمان هم معاویه در جنگ تحریف پیروز میشد گوش میکردند وتصدیق.. آخرش گفتن آخه ما تو این چند روز که کسی را نمی‌شناسیم اگه یه رای به آدمی که نمی‌شناسیم بدیم هم مسیولیم..پس رای سفید میدیم.. گفتم تو این چند روز هنوز هم کاندیداها برنامه های تلویزیونی دارن دنبال کنید ان شاالله به نتیجه می‌رسید و بهترین انتخاب را میکنید.. @madaranemeidan
مادران مشغول کارند.... و کودکان شان نیز در میانه ی میدان🌸 و این گونه در بودن را به فرزندان شان می آموزند.... @madaranemeidan
تو پارک بودیم. بعد از اینکه صحبتمون با دو گروه جواب نداده بود، رفتیم سراغ یه خانواده. ازشون اجازه گرفتیم که می‌تونیم چند دقیقه وقت‌تونو بگیریم؟ 🤔 گفتند بله اجازه گرفتیم و روی روفرشی اونها نشستیم و شروع کردیم به صحبت. خانمی بود که حجاب خوبی هم نداشت. بنده خدا خیلی از اوضاع ناراحت بود. از گرونی ها، از قیمت لباس و مواد غذایی و میوه و پوشک، از اوضاع فرهنگی جامعه، از اوضاع اقتصادی، از همه‌چیز ناراحت بود😔.بهش حق می‌دادیم. باهاش صحبت کردیم. درد مشترک داشتیم. خیلی خوب حرف‌های ما رو قبول می‌کرد بعد کلی با هم حرف زدیم. آخرش هم که دیدیم یه آقایی هم همراهشون بود و براشون چای درست کرده بود🥃. دیگه احساس کردیم که نباید مزاحم بشیم. ازشون خداحافظی کردیم و اون خانم گفت که ما این حرف‌ها را که می‌زنیم منظورمون شما نیستید. شما از خودمونید😊. ما از دولتمردا ناراحتیم.😬 گفتیم درسته ولی خب ما هم دلمون می‌سوزه برای بچه‌هامون برای آینده شون،برای مردم، برای خودمون. به خاطره همین هم بچه‌ها مونو می‌زاریم تو خونه و میایم این‌جا با مردم صحبت می‌کنیم. واقعاً از روی دلسوزیه😊. بعد ایشون گفتند که به صحبتامون فکر می‌کنن🤩. خداحافظی کردیم و رفتیم. @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
واما ازاخبار امروز بگیم رفیتم جایکه همیشه دوره گردها اجناس میارن از شیر مرغ تا جون آدمیزاد ☺️ وماهم که خیلی مشتاق رنده پلاستیکی و گوشت کوب چوبی هستیم.ولی انگار این دفعه اشتباه رفتم 🙈تو ردیف زیرشلواری ها 😂 خانمهای زیادی ازروستا اومده بودن. از فرصت استفاده کردم سرحرفو باز کردم: خوهرای گلم یادتون باشه جمعه همین مسجد بغل دستی پای صندوقهای رآی همدیگرو می بینیم ان شالله. چند تا ازخانها با لحنی تند که ما این دفعه رآی نمیدیم و...😔 همشون ازو ضعییت اقتصادی میگفتن.و از بیکاری و... گفتم منم مثل شمام😢 یعنی همه ما مثل همیم. درد همو میفمیم.ولی بخاطر همینم هست که میخایم رآی بدیم تا شرایط عوض بشه. حالا اگه رآی ندیم درست میشه؟ گفتن :حاج خانم !ما رآی بدیم ندیم همین که هست؟ گفتم مگه شما ازدست شرایط اقتصادی خسته نیستین ؟ گفتن ازهمه چی.ازبس به ماقولهای بی خودی دادن خسته شدیم😞 امرو همیچین حق مارومیخوروند 😡 یه آب هم روش هیچکسی هم نیست که درددل ماروبفهمه. گفتم عزیزای دلم این دولتی بود که خودمون خواستیم و انتخاب کردیم 😢😐 ولی این دفعه خوب انتخاب کنیم😊 برنامه تلوزیون نگاه کنیم. یکی شون گفت: ای حاج خانم جان اینقدر کارداریم به تلوزیون نمیرسه. گفتم باشه قبول. روحانی محل که داریم بریم ازش سوآل کنیم مشورت بگیریم تا راهنمایی تون کنه. خلاصه قرار شد ساعت ۵ بعداز ظهر همگی باهم بریم خونه ی اقای روحانی محل 😂😂 وخیلی خیلی جالب بود یکی ازکاسب ها گفت خدایش منکه رآی به فلانی میدم 😉😉 با خودم گفتم خدایا شکرت لا اقل اگه خرید کردم پولمو به کسی دادم که اهل تقوا بود الحمدلله... @madaranemeidan
امروز وقتی دخترم صبحانه اش را خورد براش توضیح دادم که قرار هست یکسری از کاردستی ها را ما درست کنیم و گفتم که روی کمکش حساب کردم( ۸ سال و نیمش هست). برنامه پارک را براش توضیح دادم اما😳😳 با سوال هاش مواجه شدم. اگر کسانی که کاردستی ها را بگیرن همه خودشون بخوان رای بدن چی میشه؟ کارمون الکیه😬😬😬 گفتم نه دخترم ماهم که می ریم روشنگری تو یک جمع چند نفر میخوان رای بدن یکسری ها نمیخوان. اگر اون بچه ها زود کاردستی را بندازن دور چی؟ ☹️☹️ اگر به مامان باباشون نشون ندادن چی؟😩😩 سوالات داشت ادامه پیدا میکرد و کار به جاهای باریک میکشید. اول جا خوردم اما بعد گفتم بچه میخواد یک راه را انتخاب کنه. میخواد آگاهانه باشه😊😊 گفتم دخترم امام خمینی(ره)گفتند ما مامور به وظیفه ایم نه نتیجه و براش توضیح دادم. و اینکه ما بیکار بشینیم چی میشه؟ اینطوری میتونیم جبهه حق را یاری کنیم. قبول کرد و شروع کردیم. در حین کار آهنگ رای ما ر.... را هم گذاشتم و حسابی خوشحال بود که داره به جبهه انقلاب کمک میکنه. این اولین تجربه مستقیم جهادی دخترم بود💕💕 البته وقتی از سختی هایی که مادران روشنگرمان که باردار بودند و بقیه شرایط براش گفتم در گرفتن تصمیم کمکش کرد‌. @madaranemeidan
صبح فشارم پایین بود، رفتم بهداشت فشارمو بگیرم. رفتم داخل اتاق دو خانم بهداشت داشتن باهم حرف میزدن و می گفتن رای نمیدیم و اینام دلشونو خوش کردن این مملکت درست میشه😐 نمیدونستن هیولای مشارکت نشسته جلوشون😂 مریض اولی رفت، نوبت من شد👿👿👿 آستینمو زدم بالا، فشارمو گرفت، بعد گف چرا فشارت پایینه؟ کم خونی نداری؟ گفتم: مشارکت حداکثری دیگه واسه این فشارم پایینه😜 خانم بهداشت: مشارکت حداکثری چیه دیگه😳😳 گفتم همون ک شما دورشو خط کشیدی، نری پای صندوق فشار من شهروند میفته، فشار جامعه میفته، کشور می‌ره تو کما می میریم نابود میشیم😱😱😱 دوس دارین هممون بمیریم نابود بشیم👿 وقتی نری پای صندوق خون تازه جریان پیدا نکنه تو رگ های این کشور، همین جوری مشکلات رو هم میشه نابود میشیم😬😬 بنده خدا خشکش زد😂😂 گفت باشه عزیز رای میدم شما جوش نزن، آروم باش😂 گفتم چرا می خواستی رای ندی؟! گفتم نه بابا شوخی کردم رای میدم. اصلا ازین زاویه به موضوع نگاه نکرده بودم. گفتم به رای من میخاد چی بشه! ولی باشه حتما میرم رای میدم😂👌 در آخر چند تا از شیرینی خونگی هایی ک تو کشوی میزش گذاشته بود، درآورد چند تا بهم داد، گفت اینا رو بخور حالت جا بیاد، گفتم نه من فقط با مشارکت حداکثری حالم جا میاد🤪🤪 گفت باشه بابا اصلا الان رو کاغذ می نویسم مشارکت حداکثری میزنم رو در خیالت راحت بشه😁 باور نمی کردم این کار رو بکنه در کمال ناباوری رو یه کاغذ نوشت هشتگ مشارکت حداکثری هشتک من رای میدهم زد به در اتاق😐😐😁 اومدم خونه چند تا برگه و شکلات آماده کردم بردم براش گفتم هرکس اومد بگو هشتک مشارکت حداکثری هشتک باید رای بدی اینا رو هم بهشون بده😁😁 در پایان خداحافظی کردم و با دست پر و فشار ده اومدم خونه😂😅 @madaranemeidan
من از وقتی این صفحه رو دیدم خیلی دوست داشتم منم بتونم این کار و بکنم اما میگفتم اخه تنهایی یه نفره مگه میشه....اما امروز نیت کردم و‌ با این نیت با دخترم رفتم پارک...چند دقیقه بعد یه خانم خیلی متفاوت از لحاظ ظاهر اومد کنارم...و خیلی اروم با خوش و بش و دخترتون چند سالشه و کجا میشینید شروع شد منم‌ خیلی معمول و عادی باهاش گپ زدم و زدم ...تا موقع مناسبش برسه یک ساعت به حرف های معمول گذشت و کلی نقطه مشترک پیدا کردیم با هم از سن و ماه تولد و بلاهایی که اسباب کشی سرمون اورده و اقتصاد و .... تا اینکه حرف مستاجری و صاحب خونه شدن و این ها شد منم سریع چسبوندم و گفتم اره من شنیدم اقای فلانی که مسئول ساخت مسکن مهر بودن در دولت احمدی نژاد الانم طرح دارن برای ساخت مسکن و اگر دولت عوض بشه میتونن طرحشون رو پیاده کنند خلاصه با اب و تاب در مورد مسکن و ...توضیح دادم ...اون خانم شروع کرد خیلی امیدواری و کلی درد دل از وضع موجود و مشکلاتی که داشت و سرخورده شدن از بهبود اوضاع منم گفتم بهتون حق میدم منم کشیدم ولی اخه اینجور که نمیشه ادامه داد... همینجوری بمونیم که اتفاقی نمی‌افته و باز شروع کرد به گلایه.. منم گفتم بهتون حق میدم ولی خب اگر مملکت انقدر به هم‌ریخته شاید چون کل این دوران بعد از جنگ همه ش دست یه مدل ادم و ‌یه تفکر بوده که خیلی دلسوز مردم نبودن اما این دوره فرق داره و دلسوز مردمن و چندنمونه از کارهایی که مثلا یکی از نامزدها، کرده در مورد مسکن تعریف کردم و‌ چون از بیکاری گفته بود منم از بازگشایی دوهزار کارخونه توسط یکی از نامزدها گفتم و گفتم دوهزار کارخونه فکر میکنی چه قدر ادم دوباره صاحب کار شدن ؟ بعد هم نهایت امتحانه ضرر نداره...گفت انتخاب شده س این نامزد، میشه من چرا رای بدم گفتم اخه چهار سال پیشم همه میگفتن فلانی میشه رییس جمهور، اما روحانی شد...پس مهمه که رای بدیم دیگه میخواست بره که اخرش خندید و با خنده گفت ان شالله رای میاره .... @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
اکثر روشنگری هایی که رفتم پا به پام اومدن گاهی خسته شدن گاهی بازی کردن گاهی براشون سوال شد که چرا میریم اصلا و.. تا جایی که الان تا حاضر میشم میگن میخوای بری تو کوچه ها حرف بزنی 😜 یابازم میخوایم بریم رای بدیم😂 اما حضور کمرنگ همه مون به عنوان ی مادر این مدت چیزی بود که با چشم غیر مسلح هم به راحتی دیده می‌شد از خونه هایی که زود به زود مرتب نمیشدن از صبوری و همکاری حمایت مرد خونه چه تو نبودن ما و وقت گذاشتن برا بچه ها چه تو حمل و نقل‌های مکررو طاقت فرسا به اقصی نقاط شهر در ساعت‌های غیر معمول از حمایت و مهربونی پدر مادرامون تو نگه داری بچه ها و کمک های همه جانبه شون از عدم وقت گذاشتن برا بچه ها ازعدم توجه همه جانبه بهشون از کار با گوشی وقتی از بیرون میرسیدیم جای کتاب‌هایی که وقت خوندنش براشون رسیده بود و... و هزار تا از دیگه.. دارم با گوشی روایت های رسیده رو مرتب میکنم هر چند دقه ی بار میاد محکم بغلم میکنه و دلتنگی شو نشون میده و توجه میخواد اون یکی کارتون گذاشته و میگه مامان بیا نگاه کنیم دیگه، گذاشتم باهم ببینیم ی چند دقه گوشی رو میذارم کنار یکی رو محکم بغلم میکنم و ی چند دقه ای با کارتون اون یکی همراه میشم به ساعت نگاه میکنم و فرصتی که دیگه داره نفس های آخرشو میکشه روزهای روشنگری هم رو به پایانه با کوله باری از تجربه و کلی احساس متناقض غم و درد مردم از ی طرف ، خوشحالی روشن شدنشون برا مشارکت حداکثری و انتخاب درست از طرف دیگه، پیدا کردن کلی دوستای تازه از هر قشری این روزای آخر دارم حال اشخاص مورد خطاب اون آیه رو میفهمم همون آیه ای که اسم روز قیامت رو گذاشته یوم الحسرت فرصت به آخر داره میرسه و کلی محله رفتیم اما حسرتمون برا هزار راه نرفته است محله هایی که می‌شد بریم روستاهایی که می‌شد رفت و بود اما فرصتی که دیگه نیست حسرت بزرگ این روزای اخرمون شده... ما سعی کردیم به وظیفه مون عمل کنیم با ایمان به آیه ی قرآن که چه بسیار افراد کمی که بر گروه بسیاری پیروز شدند با یاری خدا خدایا الان که به پایان راه نزدیک میشیم چشم امیدمون به یاری توست به پیروزی جبهه ی حق به رسیدن جامعه به اون شکلی که آماده ی ظهور ذخیره ی توست که نهایت آرزوی همه مون برپایی حکومت عدل به دست اخرین بازمانده ی خاندان نور.. @madaranemeidan
سلام عزیزان. عملیات امروز مادرانه حکیمیه هم انجام شد.😊 متاسفانه برخی که قول داده‌بودن بیان به‌خاطر مشکلاتی نتونستن بیان. ولی بازم خداروشکر ۴ نفر بودیم برای صحبت و ۴ نفر هم برای کاردستی بچه ها و... من و دوستم با ۵ نفر تونستیم صحبت کنیم. دو نفر که اصلا نمیخواستن رای بدن و به طور مجزا باهاشونوصحبت شد، الحمدلله متقاعد شدن رای بدن.💪 ولی خوب خیلی زمان برد صحبتمون خصوصا با نفر اول.🤕 دونفر میخواستن رای بدن اونها رو تشویق کردیم که دیگران رو هم دعوت کنن به رای دادن.☺️ یک خانم رو هم دیدم که تنها نشسته. وقتی فهمید راجع به انتخابات میخوایم صحبت کنیم گفت اصلا! اصلا! یه جمله گفت: چه فایده داره؟ با اشاره به بچه ش حرف رو شروع کردیم‌ . کسی که نمی‌خواست گوش بده معلوم بود با خیلی جملات به فکر میره و برخی رو تایید می‌کرد. که ناگهان یه آقا اومد و فهمیدیم همسرشه😱 ایشون از ابتدا ما رو شست گذاشت کنار.😁 گفت اینا تا بهشون وعده‌هایی داده نشده باشه نمیان این کارو بکنن و کلی حرفهای دیگه... این خانم و آقا جزء افرادی بودن که به اعتراف خانم، سال۹۶ از ترس یکی از کاندیدا علیرغم میلشون به روحانی رای داده بودن. 😞اینطور بود که حرف اون نامزد رو وسط کشیدند. و جالبه که باز هم مسئله دیوارکشی و... رو مطرح میکردن و اینکه آقای فلانی تو مشهد اجازه نمیده کسی تکون بخوره و...😳 من گفتم ببخشید میخواید همین الان چند تا عکس از اقوام ساکن در مشهد بهتون نشون‌بدم که چه طور می‌گردن و چه میکنن؟😅 همون لحظه برای چندمین بار یه‌جوون با یک سگ بسیار گنده رد شد. اینقدر قیافه ش وحشتناک بود که بچه اینها ترسید و جاش رو عوض کرد.‌ گفتم خانم دیوارکشی و اینجور کارها که بیشتر به شوخی شبیهه و به قول خودتون اینها رو سال ۹۶ گفتن که ملت دوباره به روحانی رای بدن.‌ ولی ای کاش یه نفر میومد یه دیوار میکشید درعوض بلایی سر فرهنگ نمی‌آورد که کمترینش این باشه که کنار بچه من و شما اینهمه سگ‌توی پارک تردد کنه...صحبتهای دیگری هم رد و و بدل شد.میدونم‌اون خانم خودش هم اگر بخواد تغییر عقیده بده حرفهای همسر و پدرش(طبق گفته های خودش) اجازه این کار رو به اون نمیده. اما باز هم خداروشکر کردم که بالاخره یک سری حرفها رو شنید. شاید کمی بهشون فکر بکنه... @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
چشمم به انبوهی از جزوه های نخوانده امتحان فردا بود و دلم پیش قراری که برای امروز گذاشته بودم. صفحات جزوه را تند تند ورق می زدم و ضربان قلبم بین رفتن و نرفتن بالا و پایین میرفت. فرصت نداشتم باید تصمیم میگرفتم. چشمم به دخترم فاطمه افتاد. روی پاهای پدرش تکان تکان می‌خورد و چشم هایش به سمت خواب میرفت. یازهرایی در دل گفتم و بلند شدم. شیر فاطمه را آماده کردم و سپردمش به خدا و بعد به پدرش. به سرعت خودم را سرقرار رساندم. برای اولين‌بار تعدادی سوال آماده کرده بودیم برای پرسیدن از نامزدهای شورای شهر. فرصت زیادی نداشتیم روز به سیاهی میرفت و باید هرچه زودتر پاکت ها را به دست شان می‌رساندیم. به همراه دوستم وارد مغازه ای که قرار بود سوال ها را تکثیر کند شدیم. نه سوالی آماده بود و نه پاکتی و تقریبا هیچ! ظاهرا صاحب مغازه به خاطر سر شلوغی سفارش مان را آماده نکرده بود. حالا هم مانده بودیم چه طور سوال ها را از توی گوشی وارد سیستم مغازه کنیم. نه کابلی بود. نه پیام رسانی روی سیستم نصب میشد. تایپ آن همه سوال توی آن مدت کم هم عملا بی نتیجه بود. مدام چشمم به ساعت بود و ساعت بیداری فاطمه را چک میکردم. یکهو ساده ترین راه به ذهنم رسید. انتقال از طریق ایمیل. دست به کار شدم و بالاخره بعد از کلی تلاش و معطلی پاکت ها را آماده کردیم و به همراه جمعی از بانوان و مادران سبزواری راه افتادیم سمت ستادها. هرجا صدای آهنگی بلند بود می‌فهمیدیم داریم به یک ستاد نزدیک می‌شویم. داخل هرستادی دغدغه هایمان را گفتیم و پاکت سوال هایمان را دادیم و گفتیم منتظر جوابتان هستیم. راستش خودمان هم خیلی امید به پاسخ دادنشان نداشتیم. ولی برایمان مهم بود که در این ستادبازار شوراها که بیشترشان عملا به جای اینکه مکانی باشند برای پاسخ گویی به سوالات و طرح بحث های تخصصی و مهم شهری، تبدیل شده اند به مکانی برای دورهمی های خانوادگی و تالار عروسی و برگزاری مسابقات تفریحی، لاقل ما حرف مان را بزنیم. بیشتر از چیزی که فکر مي کردم کارمان طول کشید. برای همین فاطمه خانم هفت ماهه هم وسط راه به جمعمان اضافه شد. حالا با خیال راحت تر قدم برمی‌داشتم. قدم به برای ایجاد تغییر، به امید ایجاد تغییر. خنده های شیرین کودکانه اش، تلخی دیدن چهره زخم خورده شهر را کم تر می‌کرد؛ شهری که به فاصله کوتاهی از شروع تبلیغات حالا باید تا مدت ها همچون تابلویی مرده، انواع و اقسام عکس هاي رنگارنگ را به دوش بکشد. ما دلمان خوش است به همین نخودی که در آش مطالبه گری می اندازیم. دلمان خوش است به همین تلاش بی مقدار برای ایجاد تغییر. امید داریم، امید به تغییر وضع موجود. ما یا زهرایش را گفتیم و یاعلی اش باشما... @madaranemeidan
مدتی بود بخاطر درگیر شدن با مسئله‌ای حس و حال هیچ کار مجازی و حقیقی رو نداشتم. جسم و جانم یاری نمی‌کرد بشینم دو خط کتاب بخونم و فکر‌کنم. اونم کِیییی؟! دقیقا دم انتخابات! و این عذاب وجدان بودکه هر روز میومد سراغم 😔 تنها کاری که می‌کردم فوروارد محتواهایی بود که اینجا میدیدم برای یکی دوتا گروه دوستان واقوام و البته اگر بحثی شکل می‌گرفت پیش می‌بردم در حد توان. ولی خب واقعا راضیم نمی‌کرد و خیلی فشار میومد بهم. دوست داشتم برم تو دل مردم ولی نه آمادگی فکری داشتم و نه جسمی. درخواست آقا برای تواصی مدام تو ذهنم رژه ‌می‌رفت و من فقط نگاه😢 دیروز داشتم یکی از محتواهای گروه‌رو که ذخیره کرده بودم نگاه می‌کردم. در مورد شروع گفتکو، چگونگی گفتگو، همدلی و... خلاصه‌ی خوبی بود. یهو نیروی عجیبی حس کردم یاعلی گفتم و بلند شدم و با توکل به خدا آماده شدم برم پارک محل. بچه‌ها رو هم گذاشتم پای پویا و به دخترم سپردم مراقبت‌های جزیی از برادرش رو.(البته قبلا هم اینکار‌و کردم 😅) وارد پارک که شدم خیلی خلوت بود، گفتم بیا فاطمه یه روز خواستی حرکتی بزنی هیچ کس نیست که!😬 رفتم جلوتر دیدم زیر سایبون چند تا درخت عده‌ای نشستن. یه خانوم از دور چشمم رو گرفت. محجبه نبود نزدیکتر‌که رفتم انرژی چشماش من و گرفت، سلام کردم و با فاصله نشستم کنارش. همون موقع دوتاخانوم از جلومون رد شدن آروم گفت اینا هر روز میان پیاده‌روی. منم ادامه دادم و گفتم آره خیلی خوبه. منم تا چند ماه پیش مرتب میومدم ولی دیگه شرایط جور نشد و فلان. بعد بحث کرونا اومد وسط و گفت که برادر بزرگش و از دست داده و کلی گریه کرد و منم سعی کردم دلداریش بدم و آرومش کنم بعدم صحبت گرونی‌ها شد و من تمام مدت فقط تأیید می‌کردم و البته از اینکه ما هم تو فشاریم و تا یک ماه دیگه باید جابجا بشیم و قیمتها خیلی بالاتر رفته و اینا گفتم. کاملا گفتگوی دو جانبه‌ی خانمانه‌طوری شکل گرفته بود😂 بعد از اینکه کلی فحش دادیم به این وضعیت گرونی و کرونا و بی ثباتی قیمتها و...😅 گفتم به نظرت اوضاع بهتر‌میشه؟ گفت نه بابا این سیستم از اصل فاسده😐 گفتم از اصل که فاسد نیست قاعدتا. این انقلاب و مردم پشتش بودن که شکل گرفت، کلی اندیشه‌ی ناب پشتشه. دفاع از مردم مظلوم، عدالت تو همه‌ی ابعادش و.. گفت باور کن الان همون خمینی‌شون تنش تو گور داره میلرزه از دست اینا🙊 گفتم پس شما هم قبول داری که این مسئولین بودن که باعث این حجم ناامیدی و نارضایتی شدن، نه خود انقلاب و آرمانهاش. گفت خب همینا دارن اداره میکنن دیگه گفتم خب انتخابش دست ماست. بعدم آیه‌ای دیدم تو قرآن که خدا میگه تا خود شماها تغییری رو نخواین من اوضاع رو تغییر نمی‌دم گفت اولا ما که تغییر میخوایم اون بالایی‌ها نمیخوان😕 ثانیا امسال که انتخاب شده است معلومه فلانی رئیس جمهور میشه. گفتم اینا رو هر سال دارن میگن. سال ۹۲ همه میگفتن عمرا اگه بذارن روحانی بیاد بالا ولی دیدی که روحانی رأی آورد. مردم خواستن که اومد ۹۶ هم همینطور گفت اره سال ۹۶که کل خانواده‌مون رفتیم به روحانی دادیم فقط از ترس اینکه فلانی رأی نیاره😑 نمیخواستم وارد جزئیات بشم واسه همین دیگه ادامه ندادم چرا نمیخواستی و فلان گفتم پس دیدی مردمن که انتخاب میکنن، همین شما خودت چهار سال پیش میگی روحانی رو آوردی بالا دیگه🤨 خندید گفت فکر‌میکردیم کلید داره و کاری میکنه گفتم ببین مشکلاتی که تو کشوره درسته بخشیش به خاطر تحریمه ولی بخشیش هم بخاطر بی توجهی به ظرفیت داخله. همین چند سال اخیر رشد تولید صفر درصد بوده، نقدینگی خیلی بالا رفته همینا باعث این حجم از گرونی افسارگسیخته میشه دیگه. حداقل با توجه به توانایی و منابع داخل میشه قدری از فشار گرونی رو کم کرد. گفت من اصلا تلویزیون نمیبینم، برنامه‌ی کاندیدا رو هم ندیدم. گفتم خواستی هنوزم میتونی یه بررسی بکنی. ببین کدوم رو بیشتر قبول داری برو بهش رأی بده، و لطفا رأی بده☺️ گفت حالا ببینم چی میشه گفتم من خیلی امیدوارم به آینده. گرچه گمان نمیکنم ارزون بشه چیزی ولی حداقل میشه جلوی این گرونی روزانه و ماهانه گرفته بشه. حداقل ثابت بمونه چیزی‌نگفت... کمی دیگه حرف زدیم و خداحافظی کردیم و جدا شدیم. خیلی خوشحال بودم در انتها. ممکنه طرف مجاب نشده باشه رأی بده، ممکنه بره به همتی بده😅 یا هر چی ولی من خوشحال بودم که باب گفتگویی رو باز کردم بالأخره و یخ خودم‌و شکستم😁 @madaranemeidan
زیر یکی از آلاچیق های پارک، سه تا خانم نشسته بودن با بساط چای و تخمه و پفیلا فاطمه دوستم جلو رفت و گفت:«سلام خانما، ببخشید وقت دارید چند دقیقه مزاحمتون بشیم؟» با نگاهی متعجب اما با روی باز بفرما گفتن و کنارشون نشستیم. فاطمه اینجوری شروع کرد :«می‌خواستم بپرسم با توجه به اینکه انتخابات نزدیکه، شما تصمیم گرفتید به کی رای بدین؟ اصلا ان‌شالله شرکت می‌کنید؟» همزمان سه تا خانم گفتن:« نه!» یکی از خانما که از بقیه تپل تر و خوش خنده تر بود خندید و گفت:« البته من شوهرم رای می‌ده ولی من بهش گفتم چه فایده؟ همشون مثل همن » با خنده گفتم :« یعنی همه مثل روحانین؟» یه دفعه گفت :« نه! همین آقای فلانی که هست بالاخره کلی کار خوب ازش دیدیم» گفتم: آفرین پس آدم خوبم پیدا میشه. ولی اگه خدایی نکرده یکی مثل روحانی دوباره بیاد سر کار، مثله این می‌مونه که بگن هشت سال دیگه روحانی بمونه ور دلتون.🙈😅 یهو خانمه گفت:« نه نه خدا نکنه! بلا به دور!» بقیه هم خندیدن. فاطمه براش یکم از اقدامات آقای فلانی گفت و از اینکه اگه می‌خواست برای پول بردن و پست و مقام بیاد، همین سِمت فعلی خودش خوب بود و هدفش واقعا خدمته و اینا خانمه گفت:« آره شوهرم خیلی دنبال می‌کنه، همشم به من میگه تو هم رای بده ولی اگه رئیسی بیاد حجابو اجباری می‌کنه!» ما:😐 فاطمه گفت: «نه حاج خانم! اصلا آقای فلانی وارد قوه قضائیه که شد حتی طرح چادر اجباری توی دادگاه رو هم حذف کرد!» خانمه گفت: « جدی؟» و خیلی براش عجیب بود. در نهایت کمی دیگه صحبت کردیم و دیگه احساس کردیم که خداروشکر راضی شده. بلند شدیم که بریم. خندیدم و گفتم:« حاج خانم! صبح جمعه زودتر بیدار شید بت شناسنامه برید بالای سر همسرتون سوپرایزش کنید بگید بریم رای بدیم😄» خانمه هم خندید و گفت: « باشه😄» @madaranemeidan
پارک بزرگ بود و یه حالت پلکانی داشت. با دوستم فاطمه از پله های یه قسمت پایین رفتیم و یهو رو به رومون یه صحنه باحال دیدیم! یه گروه دختر جوون دقیقا هم تیپ خودمون، مثل یه راهرو رو به روی هم ایستاده بودن، پوسترای آقای فلانی و حاج قاسم دستشون بود و یکشون با صدای رسا مردمو دعوت به شرکت در انتخابات می‌کرد. چند تا بچه هم اطرافشون شیرینی تعارف می‌کردن و صدای سرود هم پخش می‌شد: ایراااان ای سرای امید برررر خاکت سپیده دمید جاویدااان سرشت تو روووشن سرنوشت تو خلاصه ما با تعجب و خنده داشتیم نگاه می‌کردیم که دیدیم یه خانمی حدودا ۳۰ ساله، مانتویی، با یه شال قهوه‌‌ای که یه ذره هم عقب بود داشت با لبخند اینا رو نگاه می‌کرد. سرعتمونو زیاد کردیم و خودمونو بهش رسوندیم و فاطمه بعد از سلام و اجازه گرفتن برای صحبت با همون جمله همیشگی صحبتو شروع کرد: «با توجه به اینکه انتخابات نزدیکه، شما تصمیمی در این باره گرفتید؟» - من شرکت نمی‌کنم. - می‌تونم بپرسم چرا؟ - خیلی نامزدا رو نمی‌شناسم. فقط از آقای رئیسی خوشم میاد. آدم مقتدریه. فاطمه یه مقدار برای اون خانم صحبت کرد. از اهمیت شرکت کردن گفت. از سوابق آقای فلانی گفت. وسط صحبتاش خانمه یهو پرسید: « راسته که می‌گن آقای فلانی خیلی حجاب براش مهمه؟» ما:🙄 گفتم: خب هیچکس که به زور نمی‌تونه کسی رو با حجاب کنه. اصلا آقای فلانی هم قصد همچین کاری رو نداره. یدفعه خانمه صورتش ناراحت شد و گفت:« خدا کنه بکنه، جلوی بی‌حجابی رو بگیره. اصلا خوب نیست خانما اینطور لخت بیان توی پارک😔» و دو باره ما:😳😐 حالا‌ اونوری: نه خب قطعا جلوی فساد رو می‌گیره. شما نگاه کنید یکی مثل همتی میگه چرا به خانمای مکشفه پیامک می‌دید، خب اگه اون رئیس جمهور بشه که دیگه هیچی، بیچاره‌ایم دستمون به هیچ جا بند نیست. ولی آقا فلانی که اینجوری نیست. -آره خدا کنه که اینجوری باشه. دیگه آماده رفتن شدیم و تشکر کردیم و می‌خواستیم خداحافظی بکنیم که خانمه یه لبخندی زد و گفت: حالا من شوهرم رآی نمیده ولی خودم قایمکی می‌خواست برم به آقای فلانی رای بدم.😁 و دوباره و دوباره ما:😐😐😐😐😂😂😂😂 @madaranemeidan
🎥 گزارش تصویری 💕مادران مقاومت عصر دیروز به همراه فرزندان شان، به میدان روشنگری آمدند...و با تقدیم هدایایی به مناسب دهه ی کرامت، مردم را به حضور گسترده در انتخابات دعوت کردند💕 @madaranemeidan
این برگه ها چاپ کردیم، ببریم هرکسی به صورت قرعه یکی رو برداره تا ببینه به نیابت از کدوم شهید قراره رای بده😍😍😍 @madaranemeidan
پارک بهشت مشهد🌸 آماده بودیم تا یک روز پرشوروحال انتخاباتی را شروع کنیم😃😃 درگیرودار مکان مناسب برای پهن بساط در پارک بودیم، که صدای صوت بلند شد ،همه نگاه‌ها به آن طرف چرخید👀 دست زیاد شده مثل اینکه ، اومدن کار مارو کساد کنند😱 ای بابا همه هم فعال ماشاالله فک کردیم فقط خودمان از ای کارا بلدیم😂 خودمان قبل از اینکه ضایع بشویم،پیشنهاد دادیم برویم کنارشون بساط بهم کنیم😏 آخه ما سیستم صوت نداشتیم 😢 بچه های دانشجو بودند،آن ها هم آمدند برای روشنگری 😊 با روی خوش استقبال کردند، از خداشونم بود یکی بیاد بچه ها رو سرگرم کنه کور از خدا چی میخواد....😁😂 با آهنک های شاد البته دیگه خیلی شاد 🙈شور هیجان رو به اطراف انتقال می‌دادند. خداروشکر مثل صد ساله ها حافظه تعطیل، که یادم بیاد آهنگ ها رو🙃 فقط می‌دونم هروقت می‌رسید به اینجا که (میریم تا خود آسمون .....) صدای اوووو،اییییی،ها ها ها وحرکات موزون می‌رفت تا خود آسمون😂🙈 یکی از حاج خانمای اطراف رو کرد به من که اینا برا کدوم کاندیدا تبلیغ میکنند که این کارها رو انجام میدند،البته با کمی عصبانیت .ناراحتیش به خاطر اون حرکات موزون بود.😐 چند تایی مسابقه هم اجرا کردند.بعد هم شروع صحبت کارشناس انتخاباتی جمعیت بچه ها زیاد 😍 تمام صد تا کاربرگ نقاشی در کسری از ثانیه تمام شد😃 برش های از قبل، برای درست کردن پرچم هم تمام شد😳 شروع درخواست ها از سمت بچه ها💪 _ کاغذ رنگی _خانم قرمز _بله الان _سبز _بله الان _سفید _بله الان _چوب _بله الان _خانم به من بدید _به من من من من به.... ده تا دست روی سر ،جلو ...😂 اینقدر زیاد،که ما سه نفری نمیرسیدیم براشون برش بزنیم. همه هم، برا دختر خاله ها وپسر عموی های نیومدشون هم پرچم میخواستن😭 گروه بغلی رفته وما همچنان در حال درست کردن پرچم ها..... جملات رو که وسط پرچم مینوشتیم ،بچه ها شوق بردن این پرچم ها برای روز جمعه وگرفتن عکس یادگاری با صندوق رای را داشتند.چون گفته بودین شما سفیران انتخابات هستید. و بازهم سوال که کی بریم؟کجا بریم؟به کی رای بدیم؟و... مامورین پارک به زور بچه هارو بیرون کردند،😐زمان پارک بانوان به پایان رسیده بود. خدا رو شکر این محله همه رای میدادند،امیدمان هزار برابر شد😍 البته روز بدون روشنگری فایدهای نداره😉 همون اول کاری در بدو ورود به پارک،دختران رای اولی رو دیدیم که تصادفی سر بحث باز شد باهاشون البته من حال بحث نداشتم🙃😐 ولی نصری جون اینقدر ادامه داد تا قانع بشن وبرن رای بدن❤️ @madaranemeidan
پارک بانوان ملت🌱 امروز خدارو شکر تعداد یاری کنندگان ما زیاد بود ماشاالله مادرانه مشهد ،همیشه پا کار 😍 اکو وباند ومیکروفن هم با هزارتا دعا وثنا جور شد. همون اول زمزمه مجوز از سمت نگهبانان پارک به گوش رسید ماهم که مجوز نداشتیم .باز دست به دامن بچه های بالا شدیم 😜 چه کیفی داره دوست جونی باشه کنارت که با یک زنگ به همسرش ،مجوزت هم جور بشه. بنده خدا نگهبان های پارک ،همبنجور خیره به ما👀که شما تا یه دقیقه پیش گفتین مجوز ندارین چی شد یه دفعه ما اینیم دیگه💪 در حال پخش کاربرگ های نقاشی بودیم، خانمی اومد جلو وسوالی در مورد نقاشی دختر سه سالش پرسید و بعد اون با چند تا سوال تربیتی صحبت رو ادامه دادبا ما با اینکه در ظاهر شاید خیلی باهم فرق میکردیم ،اما راحت ارتباط گرفت . راهنمایی در مورد دخترش ،راه دوستی را باز کرد.تازه شمارمو هم گرفت. موقعی که داشت سیو میکرد شمارمو نوشت خانم دکتر ...😳🤣😝 گفتم بابا من دکتر نیستم،گفت دکتر روانشناس هستید که گفتم عزیزم فقط یه مشاوره بود. گفت اصلا من دوست دارم دکتر صدات بزنم🙃 اومد کنارما نشست... امروز علاوه برنقاشی کاربرگ ها و درست کردن پرچم ها، کارگاه قصه گویی هم برای مادران برگزار شد. صحبت هام که تمام شد به سوال هاشون جواب دادم.اونی که به من می‌گفت دکترجون😁 همون جلو نشسته بود وبا دقت گوش میداد! حالا نوبت زدن تیر آخر بود تک تک پرسیدم که رای میدید جمعه یا نه؟ همه بلی گفتند الا دوست اون خانمی که منو دکتر صدا میزد😊 از خود اون خانم پرسیدم رای میدید گفت آره خانم دکتر جون به فلانی هم رای میدم😅 دوسش نه گذاشت نه برداشت گفت خاک برسرت میخوای رای بدی این به اون می‌گفت اگه رای بدی خودم می‌کشمت😳 اون یکی می‌گفت رای میدم به تو ربطی نداره🤣 اینم سهم ما از روشنگری امروز😁 @madaranemeidan
اومده بودبم شهرستان ابن هفته. از تجربیات تو شهرها گفتم برا بسیجی ها. این گروه رو تو شهرمون فعال کردم.. رفتن پارک و محلات اطراف شهر برا ! شکر خدا💪 @madaranemeidan
تواصی ترش و شیرین😋 این رفیقم پرستاره، یه پرستار خوب ولی ناراضی از اوضاع و سیستم بهداشت و درمان و....چند باری بحث انتخابات رو وسط کشیدم ولی رو حرف خودش محکم وایستاده بود که من رای نمیدم😐😐😐 منم دیگه پیگیرش نشدم و دیدم این مدلی بحث کردن فایده نداره! باید از دغدغه های خودش وارد بشم🤔🤔🤔 دعوتش کردم نهار بیاد خونمون☺️ غذای مورد علاقه اش رو پخته بودم،سفره پهن شد و حالا قاطی پلو با مرغ😋 ترشی مورد نظر که در این نقش مهمی داشت، رو با سلام و صلوات آوردم سر سفره! بسم الله... ظرف غذا رو کشیدم و گذاشتم جلوش، یه کاسه کوچیک ترشی هم کنارش گذاشتم و برای خودم یه کاسه ی بزرگ ترشی آوردم😜 شروع کردم قاشق قاشق خوردن ترشی😛😛😛 یه هو با تعجب و ناراحتی گفت چی کار می‌کنی مگه ترشی برات ضرر نداره چرا می خوری؟ خیلی جون داری این همه ترشی هم می خوری😡 باز میخای فشارت بیفته، بیفتی رو دست ما😬 در کمال خون سردی لبخندی زدم و گفتم بدن خودمه دوست دارم هرچی میخام ترشی بخورم چه اشکال داره به تو که ضرر نمی‌زنم!😏😏😏 با تعجب گفت از تو بعیده میدونی با این کارت به بدنت آسیب میزنی و مریض میشی و چند تا آدمو نگران و معطل خودت می کنی؟ می‌دونی چه قدر خرج رو دست نظام سلامت کشور میذاری؟ با خون سردی گفتم، خب بشه به من چه من دوست دارم این جوری باشم هرکاری دوس دارم بکنم...رفتارم به خودم مربوطه مگه نیست؟😉🤪 با تعجب و عصبانیت گفت معلومه که نیس تو که تنهایی و دور از آدما زندگی نمی کنی که فقط به فکر خودتی!😡 کاسه رو گذاشتم زمین و گفتم آفرین چه قدر درست گفتی! مگه تو تنهایی و دور از آدما زندگی می کنی که میخای رای ندی؟🧐🧐🧐 مگه رای ندادن تو فقط اثرش رو خودته ک میخای رای ندی؟ تو با رای ندادنت داری رو سرنوشت منم اثر میذاری😑 تازه به خودتم داری ظلم می‌کنی، چون داری خودتو از یه حق مسلمت محروم می کنی😐 گفت,مسائل رو به هم ربطش نده اینا چه ربطی به هم داره😒 گفتم ربطش این جاست که ما متعلق به خودمون نیستیم که هرکاری دوس داریم بکنیم تصمیمات ما چون به صورت جمعی زندگی می کنیم رو همدیگه اثر داره! مگه الان همین حرفا رو نزدی🧐 مگه نگفتی من دارم به نظام سلامت خسارت میزنم، نیومدن تو به کشور خسارت نمیزنه؟😒 گفت،اون یه دونه رای من میخاد چی بشه مگه؟! چه تاثیری میخاد بذاره ک خسارت هم بزنه!😬 گفتم پس من یه نفر هم حالا مریض بشم چه قد مگه خسارت میزنم به نظام سلامت کشور!😒 گفت،بیین مسائل رو باهم قاطی نکن، این موضوع فرهنگی هست. این کار غلط تو بعدا فرهنگ سازی میشه این رفتار غلطت میشه فرهنگ برا بقیه.بحثو سیاسی نکن لطفا! گفتم اتفاقا انتخاباتم به سطح فرهنگ سیاسی آدما مربوطه...کسی که فرهنگ سیاسی داره، هم به حق خودش که براش قائل شدن احترام میذاره هم خودش رو مسئول می‌دونه و برای انتخابش دقت می‌کنه تا حق کسی ضایع نشه! با ناراحتی گفت باشه تو بردی😐 ولی تا کی باید رای بدیم و هی روز به روز اوضاع بدتر بشه؟! گفتم یه سوال! من به میزان تخصص و تعهد پرستاری بیمارستان شما معترضم راهش اینه هی برم کاسه کاسه ترشی بخورم؟😳 با خنده گفت خب این جوری که خودت میمیری باید بری شکایت!😉 گفتم آفرین پس راه حل مشکلات کشور هم کاسه کاسه ترشی خوردن و رای ندادن نیس، راهش اتفاقا اعتراض با همون رای دادنه ، با رای خوب اعتراضمونو برسونیم برای اصلاح وضع موجود! خنده اش گرفته بود...باشه قبول تو بردی! فردا کی بیام دنبالت😁 ساعت هفت منتظرتم😃😃 راستی برای ناهاری هم که خرجت کردم و و این که خسته شدم ، چهار نفر دیگه رو هم با خودت میاری فردا😁😁 و من الله توفیق😉😘 @madaranemeidan
دوست نازنینم با نیت خالصی ک داشت دیروز روز پر برکتی رو برامون رقم زد😍 قرار شد همسایه ها رو جمع کنه بریم روشنگری 🤩 شربت و کیک😋 درست کرده بود تو محلشون با کوزه شربت رو پخش کردم و میگفتم نذر سیاسیه ؛ انشالله انتخابات خوبی پیش رو داشته باشیم واگر مشارکت کم بشه دشمن جسارت ب خودش میده چون فکر میکنه ما پشت مملکتمون نیستیم میشیم مثل سوریه !!!!😰 خانوما همینجوری ک شربت رو میگرفتن تعجب میکردن 😳 و بعد میگفتن: باشه انشالله 😲 ___ برای اولین بار با سه تا آقا تو کوچه صحبت کردیم ک اصلا تصمیم ب رای نداشت و آخر ب برکت خون حاج قاسم با خوندن وصیت ایشون 😭😭😭 قانع شد بیان رای بده 👏 و به علاوه با چند گروه خانوم در محلشون و ... @madaranemeidan
شرایط جسمیم خوب نبود برم روشنگری😔 طاقت نیلوردم و عروسکای روشنگری رو برداشتم و خانوادگی راهی شدیم😊😊 مقصد پارک فاطمی🦋 الحمدلله برخوردهاهم خوب و عالی مخصوصا بچه😍😍😍 @madaranemeidan
سلام بچه ها..خداقوت میگم به همتون..من ک نتونستم خیلی مثل شما فعال باشم و بیام روشنگری ؛ولی روایت های شما عزیزان رو ک میدیدم غبطه میخوردم و شور شما برام انگیزه شد و تصمیم گرفتم یکی از بستگان نزدیکمون ک به هییییچ وجه راضی نمیشد ب رای دادن؛ نظرشو عوض کنم.با شوهرم عزممون جزم کردیم و یک شب در میون میرفتیم خونشون شروع میکردیم به حرف زدن و هرشب ناامیدتر از دفعه قبل برمیگشتیم. خلاصه باهمون بنده خدا و خانوادش امروز تو حوزه علمیه نواب مشهد رای دادیم..جای همتون خاااالی @madaranemeidan
روشنگری که میرفتیم ی حاج خانومه بود گفت نمتونم برم رای بدم نه پا دارم نه چشم امروز رفتم دنبالش بردمش با هم رای دادیم. برش گردوندم خونه همسایه شون دوید اومد گفت چی میدین منم رای بدم؟! گفتم هیچی حاج خانوم گفته بود بیا دنبالم بردمش گفتم میری رای بدی که ی رئیس جمهوری بیاد ان شاء الله دیگه ازاین مشکلات نداشته باشیم گفت آره الان میرم. @madaranemeidan
بگم؟ نگم؟ چی کار کنم؟ وای خدا داره روضه تموم میشه. چی کار کنم!؟😣 خب الان تو مجلس روضه من از آذوقه دام ها حرف بزنم ...بد نیست؟ بی ربط نیست؟ 🙄 از خشک کردن پوست میوه ها حرف بزنم بد نیست؟ بی ربط نیست؟ خدایا چیکار کنم؟ بگم نگم؟ این حرفا چه جایگاهی تو روضه داره؟ اصلا حالا من بگم، آیا دغدغه شون هست؟ اصلا براشون مهمه؟ خدایااا...کمکم کن. شیطان من رو از گفتن حرف حق نترسونه🙏 مداح بند آخر روضه رو هم خوند. و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.. خدایا به خاطر تو حرکت میکنم به حرفم برکت بده.🤲 آروم از جام بلند میشم و روبروی خانم ها می نشینم.حرف رو توی دهانم مزه مزه میکنم. ناگهان یادم میاد یکی از خانم های حاضر در جمع چند سالی است چند راس گوسفند خریده اند.جرقه توی ذهنم میخوره😃 خیلی عادی و عامیانه حرف رو شروع میکنم. می پرسم خانم...این حرف هایی که راجع به کمبود غذای دام ها میگن درسته؟ شما به مشکل خوردین؟ الان شما چیکار می کنید برای تغذیه شون؟ خیلی طوفانی شروع میکنه : اوضاع خیلی خرابه.خوراکه گیر نمیاریم. دو سه تا کیسه کوچیک رو چند روز پیش به قیمت ۷۰۰ هزار تومن خریدیم. نگه داشتن گوسفندها برامون نمی صرفه. خودمونم موندیم چه کنیم.😔😞 چنان با آب و تاب حرف میزد که خانم ها رو به سکوت واداشته بود. حرفشو اینطور ادامه داد چند روز پیش یکی از هم ولایتی ها، میش هاشو به قیمت ۳۰۰ هزار تومن فروخته بود.😱😞 صدای نوچ نوچ و تعجب خانم ها بلند شد. واقعا!!😳 بله واقعا. اگه این اوضاع رو به خواب شب می دیدیم سکته می کردیم😓 گفتم ما چیکار میتونیم بکنیم؟ گفت هیچی.😔 گفتم یعنی اگه پوست میوه ها رو خشک کنیم به دردتون نمیخوره؟🤔🍎🍉🥦🍆🥕🥒 نه مگه شما چقدر پوست میوه میتونی جمع کنی؟ نوچ بی فایده س.😒 گفتم دوستان ما دارن یه کارایی تو سطح شهر میکنن... جمع آوری دور ریز میوه فروشی ها و فرهنگ سازی بین مردم کوچه بازار🚙 ... خودمون باید به داد خودمون برسیم. ما مادر ها هم باید از خونه ها شروع کنیم.☺️ بعد عکس هایی که بچه ها خشکاله هاشون رو جمع آوری کردن نشون دادم. گفتم مردم مسئولیت پذیر و دغدغه مند تو شهرهای دیگه م دارن حرکت هایی میکنن.🌱 گفت خوبه.اگه همه دست به دست هم بدن🤝 ولی شماها که دام ندارین چرا میخاین اینکار کنین؟ شما مگه چقدر میتونین میوه خشک کنین؟ گفتم عزیزم ماها مادری به اندازه ی ظرفیت مون باید حرکت کنیم.میتونیم این جریان رو حداقل تو خونه خودمون مدیریت کنیم.ولو به اندازه یک بشقاب خشکاله. خدا می بینه که ما دغدغه جامعه شیعی رو داریم....☺️ به مشت های کوچیک خودمون نگاه نمی کنیم به برکت این کار نگاه می کنیم.☘ فقط بدونیم بی تفاوتی.ممنوعه❌❌ به بهانه ی کم بودن و کوچک بودن کار نباید فعل رو ترک کنیم.کوچک هست ولی با ارزشه.🌟 یکی از خانم ها گفت اتفاقا ما دیشب مهمان داشتیم و کلی پوست خربزه و هندوانه ریختم تو سطل آشغال😟🤭 کاش خشک شون میکردم.می آوردم برای گوسفندای شما🐏🐑 گفتم خیلی عالی از امروز شروع کنین. به دیگرانم بگید. بعد گفتم حاج خانم موافقید برای دام هاتون خشکاله بیارن؟ گفت راستش من استقبال میکنم.اگه همه ی اهالی محله اهتمام کنن که عالیه😀 ان شالله همسایه ها پوست میوه هاشون رو بیارن من روی بالکن خونه مون جایی رو مشخص میکنم می ریزم اونجا تا خشک بشن.تا ببینیم خدا چی میخاد.ان شاالله خدا خودش رحمی کنه.🌱
بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم را گفتم و شروع کردم. اولین بار بود همدیگر را مستقیماً میدیدیم. قبلا گذری در نمازجمعه و جماعت و برنامه ها با چند نفر سلام و علیک داشتم اما آنجا چهره های جدید بسیاری آمده بودند که لازم بود اول یخ فضای موجود شکسته شود. تقریباً میدانستم اکثرشان خانه دار هستند، اما تک تک شغل شان را پرسیدم همه پاسخ ها یکی بود. خانه دارم. من هم بعد از همه گفتم بذرافشان هستم ، من هم مثل شما خانه دارم. اما... طبق گفته مقام معظم رهبری مدظله العالی خانه داری خانه نشینی نیست. بعد وارد معنای خانه داری خانه نشینی نیست شدم، اینکه فعالیت های تربتی مادرانه سوا، و در کنار آن هرکاری انجام میدهیم یک حرکت است، از روضه های خانگی، دوره های قرآن، غذا بردن برای همسایه ای که بیمار است، نگه داشتن بچه همسایه ای که میخواهد یک ساعت برای دکتر با خرید ضروری بیرون برود. ذهن ها که همراه شد و خیالشان راحت شد که حرف همدیگر را میفهمیم، قصه تقسیم کار بین حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت علی علیه السلام را تعریف کردم. گفتم شاید خیلی شنیده ایم که حضرت زهرا سلام الله علیها از این تقسیم کاری خوشحال بودند. اما این تصور اشتباه پیش نیاید که ایشان خانه نشین بودند. بین کارهای خانه آنها که در داخل خانه انجام میشد بر دوش ایشان بود. اما حضرت فعالیت اجتماعی و سیاسی فرهنگی داشتند. می‌کردند و حتی آنجا که نیاز بود خطابه می‌گفتند مثل خطبه های مشهوری مانند . وقتی برای همه سوال شد که حالا که الگوی من حضرت زهرا سلام الله علیهاست و قرار است شبیه ایشان باشم. این قسمت فعالیت های من کجاست؟؟!!!! گفتم: حضرت زهرا سلام الله علیها یکی از کارهایی که کردند، یار جمع کردن برای امام زمان شان و تبیین وضعیت امام و تواصی مردم به حق بود. خیلی از شما شنیده اید که حضرت خانه به خانه رفتند تا برای حضرت علی علیه السلام بیعت بگیرند تا حجت بر مردم تمام شود. حالا امروز روز ماست. روز حجت تمام کردن توسط ما مادران، ما باید اول برای تمام اعضای خانواده و بعد برای هر کس که باهم ارتباط داریم و حرف مان را می شوند و شاید اجرا کند صحبت کنیم. تبیین و تواصی انجام دهیم، اما از چه بابی؟ به طور ویژه و در این زمان، انتخابات. ✍زهرا بذرافشان @madaranemeidan