#روایت_در_متن
چه تب و تابی داشتم برای مجلس روضه. روضههای بر مدار حضرت زینب (سلام الله علیها) حتی اسمش هم در درونم غوغا به پا میکرد. دنبال بیانات مناسب بودم که پویش ماه توجهم رو به بیانات حضرت آقا در مورد دوگانههای مقابله با دشمن و توجه به سوره نصر جلب کرد. چقدر خوب که با یک تیر دو نشون بزنیم. از بیانات چند تا پرینت گرفتم و با مادرای دیگه رفتیم روضه. نور حدیث کسا که دلهامون رو روشن کرد، در محضر ولی، درس مواجهه درست با دشمن رو گرفتیم و بعد سوره نصر رو با هم خوندیم. در آخر با روضه حضرت موسی بن جعفر دلهامون روانه کاظمین شد. وقتی روضه خون کاغذهای بیانات رو دید، متعجب شد و از کم و کیف کاغذها سوال پرسید، او که سالیانی روضهخوان اهلبیت علیهمالسلام بوده تا کنون چنین شگفتانهای ندیده بود و خوشحال از درک ضرورت امامخوانی در جمع مادران، کلی کیف کرد و قول حمایت و کمک داد. پسر روضهخوان اصرار داشت از کتاب قرآن مدرسهاش قرآن برایمان بخواند و چقدر زیبا که وقتی کتابش را باز کرد، سوره ای که یادآور نصر و فتح بود را برایمان خواند، چقدر هم جهت با ما و این خود پیامی شادیآور برای ما به همراه داشت.
#مادرانه_شمالغرب
#مادرانه_محله_دریاچه
#پویش_اردیبهشت۱۴۰۳
#روضههای_بر_مدار_حضرت_زینب(س)
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_در_متن
کارهای منزل رو انجام دادم نگاهم به ساعت بود عقربهها تند و تند حرکت میکردند. به بچهها قول داده بودم که امروز به پارک میرویم. مدام میپرسیدن کی میرویم؟ ساعت چند شد؟ بالاخره آماده شدیم و حرکت کردیم. زمانی که رسیدیم ریسهی پرچم ایران و فلسطین در پارک خودنمایی میکرد. دوستان در حال پذیرایی چای و شکلات در بین مردم بودند و یک عده از بچهها مشغول کشیدن نقاشی و عدهای دیگر در کنار اسباببازیها. مامانها هم گوش به صحبتهای مهمان برنامه که قرار بود درباره حضور و تاثیر اجتماعی صحبت انجام شود و در پایان سوره نصر تلاوت. در همین اثنا صدای غرش ابرها بود که بچههای کنار اسباببازیها رو به سمت مادران کشاند. حالا آسمان هم برای برگزاری جشن آماده بود و قطرههای بارانش را میهمان جشن اقتدارمان کرده بود.
🖊درودیان
#جشن_اقتدار
#مادرانه_جنوبشرق
#پویش_اردیبهشت_۱۴۰۳
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
(کتاب ماه مادرانه به روایت من)
غرق در ناراحتیها وناخوشیهای خویش بودم که تعریف کتابی رو شنیدم. هر روز مطالب زیبایی که یکی از اعضای گروه به بهانههای مختلف در موردش صحبت میکرد. کنجکاو شدم تا بیشتر در مورد شخصیت کتاب بدونم. دربهدر، پبام به پیام در فضای مجازی گشتم تا عزیزی رو پیدا کنم که کتابش رو بهم امانت بده. سرانجام موفق شدم و رسیدم به محبوبه جان اسدی. قدم به قدم، صفحه به صفحه تورق ميکنم تا ببینم نتایج تهذیب نفس دو زوج جوان چه میشود؟ در کوچه پس کوچههای نجف همراه شهاب میشوم. گاه در کنارش خویش را میبینم که با چشم اشکبار به مولایم علی(ع) سلام میدهم. گاهی هم با حسرت به سرداب میروم و آرزوی هرچه زودتر زیارت اهلبیت را میکنم. چند روزی را با شهاب سیر میکنم و جان تازهای میگیرم. و این حال خوش را با همسرم به اشتراک میگذارم. قدم به قدم در عراق نفس تازه میکنم و همراه شهابالدین به مسجد سهله میروم. گریه امانم را بریده، گویی دلم برای امام زمانم خیلی تنگ شده. به حال شهاب غبطه میخورم و با مولایم نجوا میکنم. دلم را به دستان با کرامت مولاجان میدهم تا آرامم کند و مرا از وانفسای دنیا رهایی بخشد. به امید دیدار صاحب زمانها و جانها و تقدیم دستهگلهایم برای ظهورش.
🖊حبیبه مهدوی
#مادرانه_کرمان
#کتاب_ماه_مادرانه
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
*یا هادی من استهداه*
✨✨✨❤️✨✨✨✨
#سوره_مبارکه_ملک
#حفظ_گروهی
#ویژه_خواهران
#اطلاع_رسانی
با نام و یاد خدا و عرض سلام و ادب و احترام
دوره *حفظ گروهی سوره مبارکه ملک از شهادت امام جعفر صادق علیهالسلام تا میلاد امام رضا علیهالسلام به یاری خدا به مدت ۱۴ روز به جز جمعه ها*
همراه با پایش روزانه صحت حفظ 😍
علاقهمندان جهت ثبتنام *تا ساعت ۲۴ جمعه ۱۴ اردیبهشت* میتوانند با ارسال پیام *لبیک یا مهدی عج* به https://ble.ir/zmoghimi إنشاالله ثبتنام اولیه رو داشته باشند.
#حرکت_گروهی
#و_ما_توفیقی_الا_بالله
#لیبلوکم_ایکم_احسن_عملا❤️
🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨
https://ble.ir/ghalbe_quran
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
امروز خوانش کتاب #مردی_با_آرزوهای_دور_برد به پایان رسید. خیلی کتاب عالی و جذابی بود و در عین کوتاه بودن، هر صفحهاش درسی از مردانگی داشت. این کتاب رو در قرارگاه روز دوشنبه (میز کتاب) *وقف در گردش* کردم و با زبان ساده ویژگیهای خوبی که از این شهید عالیقدر در کتاب اومده بود رو برای مادران بچههای مهدکودک و بقیه مخاطبان تعریف کردم و با استقبال بینظیری مواجه شدم.
حاج حسن عزیزم؛ فکر میکنم دیگر لازم نباشد روی سنگ قبرت بنویسیم "اینجا مزار کسی است که آرزو داشت..." چرا که بیش از هر زمانی، فرزندان نامشروع انگلیس و آمریکا، خطر محو شدن از صحنه روزگار را بوسیله موشکهای شما احساس میکنند. کاش بودی و این وعده صادق رو میدیدی... حاج حسن طهرانی مقدم؛ یاد و خاطرهات، همیشه در وجودمان هست و انگشت اشارهات که محو اسرائیل را نشان میدهد، سرلوحه زندگیمان. امیدوارم از نسل حسن طهرانیمقدمها فرزندانی به وجود بیان و راه این شهید بزرگوار رو ادامه بدند و نابودی کامل اسرائیل رو در قدس شریف جشن بگیریم.
🖊وجیهه توسلیان
#مادرانه_مشهد
#کتاب_ماه_مادرانه
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
#روایت_در_متن
به نام ذات اقدس اله
قرار بود یه دورهمی هفتگی تو یکی از پارکهای زیبای شهریار داشته باشیم با رایزنیهای بسیار قرار بر این شد که شنبه ساعت ۵ همگی تو پارک کودک شهریار دورهم جمع بشیم و یه دورهمی با کلی خاطره خوب برای خودمون و بچهها و صد البته افراد ناظر و حاضر در پارک بسازیم. یکی زیرانداز میآورد و یکی وسایل کاردستی و یکی خوراکی به ظاهر برای بچهها ولی بیشتر برای خودمون چرا که بچهها مشغول بازی میشدن و ما مشغول خوردن. قرار بر این بود که چند نفری زودتر برسن که جای مناسب برای بساط پهن کردن پیدا کنن که متاسفانه چند نفر به یک نفر با دو طفل غرغرو تقلیل پیدا کرد. خواهر مذکور که تا حالا پارک کودک نیومده بود به لطف این توفیق اجباری کلی پارکگردی کرد و با چند نفری هم خوش و بش کرد. ساعت ۵:۱۰ بود که یواش جمع مستان دور هم جمع شدیم و کلی ماچ و روبوسی. جای همگی خالی بچهها مشغول کاردستی و نقاشی کشیدن شدن و خواهرای دینی و جونی مشغول خوش و بش. حقیقتا میدیدم که بعضی از افراد حاضر در پارک چقدر از دیدن این جمع نورانی خوشحال بودن که نه سخن زشتی توش بود نه سگ و گربه بلکه چند تا فرشته بودن (بچهها) که دنبال هم میدویدن و صدای قهقهه هاشون هوش از سر میبرد و قلب همه رو مسرور میکرد. بعد حدود نیم ساعتی راه محل بازی رو در پیش گرفتیم و بچهها خوشحال تر از قبل که حالا نوبتی سوار تاب میشدن و پشت سر هم از سرسره پایین میاومدن. نیمساعتی هم اونجا وقت سپری شد و با خانمهای دیگهای هم آشنا شدیم و خوش و بش کردیم. بعد هم باز برگشتیم سر بساط خودمون و حرفهایی از جهت سبک شدن دلهامون. حالا نوبت به دعای دسته جمعی برای پیروزی مجاهدین اسلام و پیروزی غزه و نابودی اسرائیل بود. ساعت ۷ هم دورهمی یواش یواش به انتها رسید و بعضی از خواهرا راه مسجد جامع در پیش گرفتن (خوش به سعادتشون) بعضی هم راه منزل. انشالله این دورهمیها که هم قلب خودمونو جلا داد هم بچههامون رو هم دار و درخت پارک و هم افراد حاضر در پارک را ادامه پیدا کنه.
🖊افسانه قدیمی
#مادرانه_شهریار
#پویش_اردیبهشت۱۴۰۳
#مدار_مادران_انقلابی_مادرانه
#روایت_در_متن
یاعلی گویان وارد مسجد شدم، خانمها دور تا دور مسجد نشسته بودند و سخنران مشغول صحبت. گویا امروز جلسه تبیینی اعضای محترم بسیج محله بود. روزهایی که مسجد شلوغتر بود انگیزه بیشتری برای ادامه دادن این کار داشتم. همینطور که کتابها رو روی میز میچیدم به سخنرانی هم گوش میدادم. بیشتر صحبت حول محور جهاد تبیین در امر به معروف و نهی از منکر و سخنان رهبر عزیزمون بود. انصافا جلسه عالی و پر محتوایی بود. برای منی که قبلا زیاد در مسجد حضور نداشتم این قرار کتاب باعث شد توفیق حضور دورادور در جلسات روزهای دوشنبه مسجد رو داشته باشم. یکی از کسانی که هفته گذشته کتاب امانت گرفته بود نزدیک شد و بعد از کلی عذرخواهی گفت پرنده خونگیش قسمتی از جلد کتاب رو پاره کرده واسه همین دوجلد از همون کتاب خریده بود و علاوه بر اون یه کتابم اهدا کرد منم به خاطر حس وظیفهشناسی کلی ازشون تشکر کردم. تقریبا تمام کسانی که دوشنبهها به مسجد رفت و آمد میکردند من رو میشناختند و در این چند هفتهای که توفیق حضور در مسجد رو داشتم تقریبا بیشتر کتابهای ماه مادرانه و همچنین کتابهای مفید در حوزه هویتسازی چندین بار به امانت رفت. از خدا میخوام تو این راه کمکم کنه تا بتونم با انرژی بیشتری به کارم ادامه بدم و مادرهای بیشتری رو جذب کتاب کنم.
آمین.
🖊وجیهه توسلیان
#دامنه_نفوذ
#تواصی_بالحق
#مادرانه_مشهد
#کتاب_ماه_مادرانه
#کتابخانه_سیار_هیات_انصارالزهرا_محله_رازی
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
خوشبختی یعنی
نون حلال بابا
مهر حضرت زهرا
تو خونهمون باشه
نیت کرده بودم و دیگر جارو زدن خانه هم رنگ و بوی دیگری گرفته بود. فرصتِ اندکم و خستگی این روزها انگیزهام را بیشتر کرد تا به جای حذف یا عقب انداختن روضه، چاشنی سادگی را بر آن بیفزایم و همراهیهای همسر دلگرمی همیشگیام بود. از پشت تلفن با صدایی خسته درخواست خرید شیرینی را حوالهاش کردم و یک «باشه إنشاالله» مردانه و سرشار از عشق تحویل گرفتم. عشقی که به مادر پهلو شکسته داشت تارهای صوتیاش را هم تحت تاثیر قرار داده بود. لبخند بیرمقی روی صورتم نقش بست. با صدای نماز صبح پدر همسر از خواب بیدار شدم. خیالم در خواب پریشانی که دیده بودم گیر کرده بود و راه نجاتی جز پمپاژ کردن خون قلبم به سمت پاها نداشتم. به سمت سالن راه افتادم.
- سلام بابا
- سلام بابا نمازتو بخون زودتر
نماز که تمام شد با صدایی پدرانه گفت:
- بابا امروز روضه داری؟
- بله
- کیا میان؟
- دوستای مادرانهم هستن بابا
- قبول باشه إنشاالله
لبخندم کشدار تر شد. خستگی و اشتیاق هر دو در کالبد جسمانیم موج میزد و روحم در حال پرواز بود. دیشب سمیه متن بیانات رهبری را که حول محور سوره مبارکه نصر جمعآوردی کرده بود خواهرانه و بیدریغ برایم فرستاده بود. جداً که کار تمیز و مرتبی بود و معلوم بود زحمت زیادی برایش کشیده است، لیلا و عطیه و صدیقه پیام «کمک میخوای؟ کی بیایم؟» داده بودند و دلم را قرص کرده بودند. خواهرانگی هایشان همیشه برایم از شیرینترین خاطرات مادرانه بود. صورت مهربان لیلا را که با بچهی کوچک بغل گرفته در آیفون دیدم هیجان قلبم بیشتر شد. کلاس مجازیاش هم مانع زودتر برای کمک آمدنش نشده بود و این خیلی برایم ارزش داشت. عطیه، فائقه، صدیقه، ظریفه یکییکی به جمعمان اضافه شدند. چهرههایی ناآشنا با قلبهایی مملو از عشق اهلبیت که مسجدِ محله نقطهی اتصالمان بود و دوستان مشتاق دیگر، همهی یازده نفرمان، منتظر سخنرانی عالیترین مقام لشگری و کشوری بودیم. عملکرد ما در دوگانههای مختلف اجتماعی به زیبایی با بیانی ساده و شیوا تشریح شده بود و یک استحکام درونی که جز با تکیه بر قدرت ایمان به دست نمیآید در تکتک جملات موج میزد. توحید را جرعه جرعه نوشیدیم و خود را به این محکمترین دژ عالم هستی، دخیل بستیم. مداح خوش صدایمان شهادت شیخ الائمه، امام جعفر صادق را بهانهی توسلش کرده بود. با هر فراز و فرود صدایش بند از بند وجودمان پاره میشد و این سیل اشکها بود که داغ سینهها را فرو مینشاند. دستهی سینهزنی کودکان روی مبل دونفره که تشکیل شد لبخند روی صورتهای گریان نشست و تصویر چهرههای معصومشان زیباترین قاب عکس امروز شد. حال و هوای عجیبی بر جمعمان حاکم بود. روضهی بانوی پهلو شکسته نگین خاتم مجلسمان شد. روح و جسممان با استغفار سورهی مبارکهی نصر به دست مادر حقیقیمان تطهیر شده بود. خوشبختی را با تکتک سلولهایم احساس میکردم.
🖊فهیمه بهنام نیا
#محله_گلستان
#مادرانهشمالغرب
#پویش_اردیبهشت_۱۴۰۳
#روضه_های_بر_مدار_حضرت_زینب(س)
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
همیشه فضای روضه برایم مشخص بود. قالب تعریف شدهای داشت. آن هم از نوع خانگیاش؛ دیوارهای سیاهپوش شده، عطر چای خارجی قندپهلوی دمکشیده، کیک یزدی، صدای مداح و گریههای زنان چادر به صورت کشیده. اما این بار همه چیز فرق میکرد. من امروز میزبان جلسهی روضهای بودم که هیچکدام از آن ویژگیهای آشنا را نداشت. حتی چایش هم دیگر خارجی نبود! حدیث کسای مظلومانهای خواندیم و بعد کاغذهای پرینت گرفته شده بیانات حضرت آقا بین مهمانان پخش شد. من میزبان بودم ولی همهاش چشمم به مریم بود! خب حالا چه کار کنیم؟ مریم اما قدیمی این جلسات بود. روال کار را خوب میدانست. دفعه اولش هم نبود که با میزبانی نابلد طرف شده باشد. بیانات خوانی و مباحثه هم تمام شد و مهمانان یکی یکی خداحافظی کردند و روضه به پایان رسید! روضه؟! داشتم فکر میکردم این واقعا روضه بود؟ جلسه خوبی بود ولی میشد اسم روضه رویش نباشد. بالاخره هر کاری آدابی دارد! یادم آمد که اسم این جلسات روضههای بر مدار حضرت زینب(س) است. چرا حضرت زینب؟ لحظهای مکث کردم... حضرت زینب... عقیله بنیهاشم... جوابم را گرفتم! السلام علیک یا زینب کبری.
🖊سیده طیبه صافی
#مادرانه_شمالغرب
#مادرانه_محله_طرشت
#روضههای_بر_مدار_حضرت_زینب(س)
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*
42.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فیلم حضور خواهر طیبه رمضانی
مسئول مادرانه شمالغرب تهران
در برنامهی سلام خبرنگار، شبکه خبر
زمان: ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
موضوع: ششمین نشست تشکیلاتی _ خانوادگی مادرانه
*#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
[وبگاه](www.madaremadari.ir) | [بله](ble.ir/madaremadary) | [ایتا](eitaa.ir/madaremadary)*