eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
553 دنبال‌کننده
879 عکس
117 ویدیو
45 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جان و جهان
؟! علی روی صندلی عقب ماشین نشسته و از تکنولوژی و سوخت منحصر بفردش برایم می‌گوید. موشک زردرنگی را که در مدرسه درست کرده، توی هوا پرواز می‌دهد، در حالی‌که سعی می‌کند آن را از دست مهدی در امان نگه دارد. حواسم جمع حرف‌هایش نیست. درباره موشک و پرتاب‌هایش می‌گوید و حرف‌های کودکانه‌اش مرا می‌برد تا غزه. می‌روم و دیگر برنمی‌گردم؛ صدای موشک‌های واقعی، ویرانه‌هایی که ویران‌تر می‌شوند، صدای مادران و کودکان بی‌پناهی که به گوش کسی نمی‌رسد، صدای ... با اینکه علی بزرگ شده و دوست دارم گاهی خانه بماند، تا می‌شنود روضه‌ی مادرانه است، جلو جلو آماده می‌شود. امروز هم حاضر نشد خانه بماند و همراهم شد. تمام بحث‌های‌ امروزمان در روضه حول بیانیه آقا بود. از امکاناتی که داریم، توان‌هامان، از کار تشکیلاتی، جمع کردن امضاء، از گرفتن روضه و تبیین شرایط. این‌که هر آن‌چه از مال و جان و آبرو داریم وسط بیاوریم. گاهی متوجه می‌شوم در اتاق هم که مشغول بازی با بچه‌هاست، حواسش به صدای بلندگو و صحبت‌های ماست. وسط روضه فکرم می‌رود سمت موشکش، سوارش می‌شوم و می‌روم. بعد با خودم فکر می‌کنم بچه‌های غزه هم موشک کاغذی می‌سازند؟ادامه در بخش دوم؛
هدایت شده از جان و جهان
بخش دوم؛ از روضه می‌رویم خانه مادرم. مهدی را آرام روی مبل می‌گذارم به امید این‌که خوابش ادامه‌دار باشد. تلویزیون را روشن می‌کنم، علی خواب‌آلود و خسته روی زمین نشسته است. تصاویر را می‌بینم اما انگار مغزم فرمان نمی‌دهد. علی می‌دود جلوی تلویزیون: «مامان! کی موشک زده؟! مامان، ما موشک زدیم...» مدام بالا و پایین می‌پرد و با شور و هیجان «مامان، ما به اسرائیل موشک زدیم! ما جواب‌شونو دادیم. الله اکبر، الله اکبر... مرگ بر اسرائیل...» مهدی بیدار می‌شود و با چشمهای نیمه‌باز کنارمان می‌ایستد. همین‌طور که سعی دارم علی را آرام کنم تا بفهمم چه شده، او مرا دعوت به تکبیر می‌کند. مادرم هم به جمع‌مان اضافه می‌شود. شوقی غرورآمیز و حماسی زیر پوستم می‌دود. علی با هیجان می‌گوید: «مامان‌جون، باید تکبیر بگیم!» من که هنوز انگار خشکم زده، در حال دو دوتا چهارتا کردن موقعیت و شرایط همسایه‌های مادرم هستم که صدای الله‌اکبر علی را می‌شنوم. رفته توی بالکن و فریاد می‌زند. مادرم هم با او همراه می‌شود. نگاهم به موشک زرد رنگش می‌افتد که در دستش بالا و پایین می‌رود. اشکم بی‌صدا جاری می‌شود. صدای دیگری نیست؛ در این لحظه فقط بانگ الله اکبر او به‌ گوشم می‌رسد و به یادم می‌آورد امروز در روضه می‌گفتیم: «باید صدای بی‌صدای مظلوم باشیم.»‌ در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan
در جنگ ۳۳ روزه لبنان که به پیروزی قاطع حزب‌ الله انجامید، امام خامنه‌ای توصیه‌ها و راهکارهایی ارائه می‌کردند، توصیه به خواندن دعای جوشن صغیر یکی از رهنمودهای معنوی در این زمینه بوده است. اکنون بعد از شهادت سیدحسن نصرالله و برای پیروزی جبهه مقاومت، ختم دیگری از دعای جوشن صغیر برداشتیم و از شما دعوت می‌کنیم در این ختم شرکت کنید. هر روز ساعت ۱۰ صبح و ۴ بعد از ظهر در نرم‌افزار قرار، منتظر شما هستیم: https://gharar.ir/r/2de01826 "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
282664705_876805792.mp3
2.97M
بخشی از صوت سخنرانی «آقای مهدی محمدآبادی» سلسله نشست امام شناسی جلسه دوم کسی که به هنگام یاری ولیّ (رهبر) خود بخوابد، با لگد دشمن از خواب بیدار خواهد شد! "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
👤 «مسعود براتی» 🔹کارشناسی ارشد روابط بین الملل دانشگاه تهران 🔹معاون سابق سازمان سرمایه‌گذاری خارجی 🔹کارشناس حوزه تحریم نشست مجازی با موضوع: کمربندها را ببندید من و نظم نوین جهانی چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳ - ساعت ۱۶ - ۱۷:۳۰ جهت حضور در نشست، می‌توانید وارد لینک زیر شوید: https://gharar.ir/r/2ebeab9f "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
1052450563_-1190329586.mp3
688.9K
بخشی از صوت سخنرانی «آقای مهدی محمدآبادی» سلسله نشست امام شناسی جلسه دوم انقلاب ایران و تغییر نظم استکبار جهانی. "مادرانه www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
گزارش قربانی خیریه مهر مادرانه آغاز ماه ربیع الثانی همزمان شد با فجایع لبنان و شهادت سید مقاومت. نیات متعددی برای قربانی این ماه در نظر گرفته شد. از جمله؛ آغاز ماه، نذر سلامتی و توفیق رهبری برای حضور بین میلیون‌ها نفر و دفع بلا از امت اسلامی. ✓ این ماه مشارکت بی‌نظیری را تجربه کردیم و مجموع واریزی‌ها، بیش از ۵۵ میلیون تومان بوده‌ است. ✓ با این مبلغ، «چهار گوسفند» در شهرهای ارسنجان، بیرجند و خرم‌آباد ذبح کردیم و در مجموع «۱۰۰» بسته‌ گوشت بین نیازمندان شناسایی شده و تحت پوشش خیریه توزیع شد. دعای خیر این خانواده‌ها و برق چشمان‌شان بدرقه زندگی شما عزیزان. إن‌شالله. ✓ قطعا همت دوستان عزیز مادرانه‌ای در «بازنشر» پیام‌های درخواست قربانی، تاثیر مهمی در این امر داشته. امیدواریم که این همکاری‌ها روزافزون و ادامه‌دار باشند. برای اطلاع از فعالیت‌ها، گزارش‌ها و برنامه‌های خیریه‌ها در کل کشور با ما همراه باشید: @mehr_madarane "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
1487609600_-1017823428.mp3
7.43M
بخشی از صوت سخنرانی «آقای مهدی محمدآبادی» سلسله نشست امام شناسی جلسه دوم تلاش اصلی رژیم صهیونیستی این است که ایران و جبهه مقاومت را از حمایت مردم غزه پشیمان کند. قبلا با تحریم و... بعد از ترورها با ایجاد ترس و ارعاب! "مادرانه www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
خبر آمد خبری در راه است... 🇱🇧🇮🇷🇵🇸 بشتابید! به سوی یاری مظلوم بشتابیم. برای محو رژیم جنایتکار صهیونیستی بشتابیم. ما مادران و بانوان؛ با اهدای طلاها و پول‌های خود، به میدان یاری مردم لبنان و حزب الله لبنان می‌آییم. قرار همدلی جمعی ما، شنبه ۲۱ مهر از ساعت ۱۴ - فاطمیه بزرگ تهران واقع در تقاطع کارگر و امیرآباد با حضور ارزشمند برادر مجاهد، سردار حاج حسین یکتا 🇱🇧🇮🇷🇵🇸 "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
نشست ۱۸ مهر آقای براتی.m4a
25.97M
هر ملّتی اگر می‌خواهد مبتلای به محاصره‌ی فلج‌کننده‌ی دشمن نشود، باید از اوّل چشم را باز کند، بیدار باشد؛ وقتی دید دشمن سراغ یک ملّت دیگر رفت، خود را با آن ملّت مظلوم و زیر ستم شریک بداند، به او کمک کند، با او همکاری کند تا دشمن آنجا موفّق نشود. اگر دشمن آنجا موفّق بشود می‌آید سراغ این نقطه‌ی بعدی. ما مسلمان‌ها سال‌های متمادی از این حقیقت غفلت کرده‌ایم، نتایجش را هم دیده‌ایم؛ امروز دیگر نباید غفلت کنیم؛ باید حواسمان جمع باشد. ما باید کمربند دفاع را، کمربند استقلال‌طلبی را، [کمربند] عزّت را، از افغانستان تا یمن، از ایران تا غزّه و لبنان، در همه‌ی کشورهای اسلامی و ملّت‌های اسلامی محکم ببندیم. امام خامنه‌ای (جمعه‌ی‌ نصر) نشست مجازی با موضوع: ✓ کمربندها را ببندید من و نظم جدید جهان سخنران: آقای مسعود براتی تحلیل‌گر مسائل بین الملل چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳ - ساعت ۱۶ - ۱۷:۳۰ "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
تو را ترک نمی‌کنیم... _جنگ خیلی وقته شروع شده. _اما نبرد حق و باطل انقدر عیان نبوده. _آقا گفتن بر هر مسلمانی فرض است، نگفتن فقط ما ایرانی‌ها یا ما مذهبی‌ها. _گفتن با هر امکاناتی. _باید هر کدوم مون هر امکانی داره بیاره وسط. _خب ما یه تشکیلاتی هم داریم، در کنار هم خیلی کارها می‌تونیم بکنیم. _جمع‌آوری امضا خودش یه بستر هستش که بتونیم با دیگران گفتگو کنیم. _امضا برای چی؟ _اینکه نشون بدیم ما با تمام داشته‌هامون، هر تصمیمی که نظام و رهبری بگیرن، پشت امر ولی هستیم. _با مال‌مون، جان‌مون، حتی آبرومون رو باید وسط بذاریم و با دیگران صحبت کنیم. _الان آماده کردن و همراه کردن فضای جامعه خیلی مهمه. _همین روضه‌ها و امام خوانی‌ها رو باید با قوت ادامه بدیم و از دیگران هم دعوت کنیم. _آقا گفتن که... صحبت‌های دوستان، از ولی گفتن شان، پشت ولی بودن شان، آقا آقا گفتن‌های شان مرا یاد آن سخنرانی باشکوهت می‌اندازد سید! مجدد سرم را به طرف عکست برمی‌گردانم و نگاهت می‌کنم. همان عکسی که وقتی وارد روضه شدم، لبخند زیبایت مرا مات خودش کرد. تک تک جملاتت را در آن سخنرانی در ذهنم مرور می‌کنم، و آن لحظه آخر که انگشتت را در هوا می‌چرخانی و با آن صلابت همیشگی‌ات فریاد می‌زنی: "ما ترکناک یابن الحسین"۱ بغض گلویم را می‌گیرد. زیر لب با تو همراه می‌شوم: "لبیک ای پسر فاطمه". باور نمی‌کنم رفتنت را سید. انگار این روضه، نه برای رفتن که برای بودن توست. اینجا آغاز توست؛ آغاز نصرالله. ۱_سیدحسن نصرالله: خامنه‌ای حسین زمان است. https://www.aparat.com/v/n72x212 (س) "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
خبر آمد خبری در راه است... 🇱🇧🇮🇷🇵🇸 بشتابید! به سوی یاری مظلوم بشتابیم. برای محو رژیم جنایتکار صهیونیستی بشتابیم. ما مادران و بانوان؛ با اهدای طلاها و پول‌های خود، به میدان یاری مردم لبنان و حزب الله لبنان می‌آییم. قرار همدلی جمعی ما، شنبه ۲۱ مهر از ساعت ۱۴ - فاطمیه بزرگ تهران واقع در تقاطع کارگر و فاطمی با حضور ارزشمند برادر مجاهد، حاج حسین یکتا 🇱🇧🇮🇷🇵🇸 "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
همیشه شنیده بودم پول معلمی برکت داره! برای من که داشت... اون روزی که به اصرار مادرم برای سرمایه کردن پولم من رو تشویق به خریدش کرد، هیچ وقت فکر نمی‌کردم این سرمایه قراره بشه سرمایه‌ی ابدی من!! این سرمایه‌ی کوچک من، همیشه در گوشم بود حتی به وقت ضرورت، چون یادگاری دوران معلمیم بود دلم نیومده بود بفروشمش! اما نمی‌دانم چه شد! پیام آمده بود حکم قطعی شرعی است. یهو دلم کنده شد. باید کاری می‌کردم. اولین چیزی که به ذهنم رسید کمک مالی بود. قبلا برای کاری همه طلاها را داده بودم و فقط این کوچکم مانده بود. با خودم گفتم اشکالی ندارد کافیست اسمم انتهای لیست حامیان مقاومت نوشته شود. کوچکی که شاید به چشم، کوچک بود اما برای من بسیار ارزشمند. ارزشمند کوچکم را پیچیدم در بسته‌ای و اهدایش کردم، به امید نشاندن لبخندی روی لب کودکی مظلوم. به امید قطره قطره جمع گردد وانگهی ظالم از بین می‌رود. إن‌شالله به زودی... "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
وقتی آقا گفت بر همه مسلمین فرض است با همه‌ی امکانات به مردم مقاومت لبنان کمک کنند، باید چه می‌کردم؟ فکرم مشغول شد... از تبیین لزومِ بودن پشت ولیّ مسلمین تا پای مال و جان و آبرو، تا آمدنِ وسط میدان و دادنِ همان مال و جان و آبرو و گرفتن امضا برای ماندن پای این عهد و پیمان. اینها را دو روز بعد از شهادت سید پای جلسه روضه‌ی مادرانه گفتیم و شنیدیم. کمی درگیر دنیای خودم شده بودم که شنیدم روحانی برنامه سمت خدا گفت کسی که مال نمی‌دهد، جان می‌دهد؟! منظورش حمایت از مقاومت بود. چه معیار خوبی... من در راه یاری امام زمانم جان توانم داد؟! یا فقط ادعا دارم؟ باید از طلاهایم شروع می‌کردم. با شنیدن پیام‌های اهدای طلای مادران گوشه و کنار کشورم، مصمم‌تر شدم. برایشان برنامه داشتیم. قرارمان بود طلاها صرف خرید ماشین شود، می‌دانستم مخالفت نمی‌کند. دو دوتا چهارتایی کرد و گفت یعنی می‌خواهی ۴۰ میلیونی کمک کنی!! برای من این لحظه پیچ تاریخی محسوب می‌شد. یا در جبهه حق هستی، حتی با شرمساری هدیه‌ی آنهم تازه بخشی از طلای داشته‌ام نه همه‌اش. یا پای حساب و کتاب و شرایط زندگی و محدودیت مالی را وسط می‌کشی و خودت را کنار. غیر منطقی نمی‌گفت، اما به حکم «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»، ندای دلم را باید می‌شنیدم نه عقل محاسبه گرم. اما هنوز برای اهدای تمام طلاهایم، در برزخ بودم. حس شرمساری برای نگه داشتن بخشی از آنها رهایم نمی‌کرد. تا اینکه آخر تسلیم منطق همسر شدم. یکجا نده، بالاخره باز هم جمع می‌کنن، جو گیر نشو. نمی‌دانم همیشه جو گرفتن بد است یا... مولا جان این تلاش ناچیز مرا بپذیر. می‌خواستم بگویم مالم را می‌دهم، کمک کن جانم را هم در راهت بدهم. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
هدایت شده از جان و جهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر طاقه چلوار سفید را باز کردم و آویزانش کردم روی طناب. زل زدم به سفیدی‌اش. یک روز چنین پارچه‌ای کفنم می‌شود. بی‌آنکه بدانم چرا، رفتم سمت پارچه باریک و بلند آویزان و چسباندمش به صورتم. انگار یک پرچم تبرکی را در آغوش بگیرم، سر و صورت و سینه‌ام را با آن متبرک کردم. قرار بود این پارچه محل امضای مومنین شود. مریم تمام مسیر سربالاییِ مصلّی، طاقه پارچه را روی دست گرفته بود. به ما که رسید رنگ صورتش به سفیدی می‌رفت و نفس‌نفس می‌زد. نشاندمش روی جدولِ کنار بزرگراه تا حالش جا بیاید. زیرانداز را پهن کردم و باقی طاقه را روی آن گذاشتم. توی این ۳۶ سالی که از خدا عمر گرفتم، فکرش را هم نمی‌کردم که یک ظهرِ جمعه‌ی گرمِ مهرماهی، با دوستانم وسط بزرگراه شهید سلیمانی پاتوق راه بیندازیم. دو، سه نفری کنار طومار پارچه‌ای‌مان ایستادیم. پیش‌بینی‌مان این بود که کار تا ساعت سه عصر طول بکشد اما در کم‌تر از یک‌ساعت، چهل متر پارچه از خط و خطوط هندسی و شماره‌ تلفن و دل‌نوشته پُر شد. از چند ماه پیش، بارش‌های فکری در مورد سالگرد طوفان‌الاقصی از همه‌جایِ «تشکیلات مردمی مادرانه» سرریز کرده بود به گرو‌ه‌های مجازی‌مان. آن‌موقع نمی‌دانستم که خودم هم یکی از حامیان این طرح می‌شوم. مُدام با بچه‌ها چانه می‌زدم: «باید یه کاری کنیم که درخورِ مقاومت باشه، نباید مثل بقیه تکراری باشه.» ✍ادامه در بخش دوم؛
هدایت شده از جان و جهان
بخش دوم؛ دل همگی‌مان می‌خواست برای انجام فریضه قدمی برداریم که اثرِ خوبی روی منطق و احساس آدم‌ها بگذارد. این‌که جنگ به مسلمانان و مظلومان تحمیل می‌شود، مسائلی بود که می‌خواستیم به بهانه‌ی طومار و امضا به هم‌وطنانمان یادآوری کنیم. می‌خواستیم هم‌وطن‌های بیشتری را با مقاومت و شورِ جهاد و حمایت از مظلومان غزه همراه کنیم. مردم زیادی کنار طاقه پارچه جمع شده بودند. دستِ بعضی صاحبان امضا، چین و چُروکِ سال‌ها زندگی با عزت به تَن کرده بود. ماژیک‌ها را روی ادامه پارچه گذاشتم و کمی جلوتر رفتم تا مردم را دعوت کنم به حمایت‌ از تمام آدم‌هایی که بی‌گناه کشته می‌شدند. خانم و آقایی که هم‌سن مادر و پدرم بودند را تعارف کردم‌ تا روی پارچه، امضا کنند. موهای سفید آقا زیر آفتاب ظهر برق می‌زد. مَحلم نداد و به راهش ادامه داد: «نه دخترجان! ما کار داریم.» همسرش اما ایستاد و چشم‌هایش را از زیر عینک، بین خط‌ها فرستاد. گوشه‌ی آستین مَردش را گرفت: «بیا بریم ببینم دخترمون چی میگه. این جوونا یه وقتایی کارای خوبی می‌کنن.» هر دو را کنار درخت و طاقه پارچه‌ی سفید آوردم. خانم امضا زد و شماره تلفنش را به آن اضافه کرد. آقای میانسال اما به همان سرعت ماژیک به دست نگرفت. نگاه کرد و کمی چشم‌هایش را به زمین دوخت و نوشت: «ما سرباز تو هستیم.» با آرنج به پهلوی مریم زدم: «از دامن زن مرد به معراج می‌ره، اینه‌ها. اول شوهرش نمی‌خواست بیاد.» مریم خندید و الحمدالله گفت. هفت، هشت تا پسر نوجوان سمت پارچه آمدند‌. از کنار مریم جدا شدم و سمتشان رفتم. ماژیک‌ها را جلویشان گرفتم: «سلام آقایون، خوش اومدید.» نگاهشان را بین امضاهای روی پارچه و نوشته‌ها و مردم می‌چرخاندند. برایشان توضیح دادم: «این جا امضا می‌کنیم تا به رهبرمون بگیم ما از جبهه مقاومت حمایت می‌کنیم. ما می‌خوایم به رهبر ثابت کنیم که وقتی حکم جهاد می‌دید ما همه‌جوره پاش می‌ایستیم.» نیمی از پسرها نشستند و امضاهای خود را با نوشتن اسم و دلنوشته‌ زیباتر کردند. یکی‌از آن‌ها ماژیک را تحویلم داد و با لهجه‌ی مشهدی که آدم را هوایی صحن و سرای آقا می‌کند گفت: «خانم ما از شهرستان تا اینجا اومدیم فقط به عشق این‌که پشت سر رهبر نماز بخونیم. یه امضا که دیگه چیزی نیست! ما حاضریم از همین‌جا بریم قدسو آزاد کنیم و اون لعنتیا رو بریزیم بیرون.» از لحن دادا‌ش‌مشتی‌اش خوشم آمد و خندیدم. هدف‌مان از اینکه توی برق آفتاب بیاییم و کنار اتوبان مردم را دعوت به امضا کنیم‌ همین بود. می‌‌خواستیم رگِ غیرت استکبارستیزی خودمان و بچه‌هامان باد کند و بزند بساط ظلم را جمع کند. یادِ بچه‌ها افتادم که از یک ساعت پیش، همسرم آن‌ها را توی ماشین نگه داشته بود. از دور نگاهشان کردم. پسر سه‌ساله‌ام پشت فرمان روی پای پدرش بالا و پایین می‌پرید و دخترها و پسر کلاس چهارمی پشت ماشین خوابشان برده بود. ✍ادامه در بخش سوم؛
هدایت شده از جان و جهان
بخش سوم؛ از کنار پسرهای نوجوانِ امضاکننده رَد شدم و چند متر آن‌طرف‌‌تر برای دعوت مردم به طومارنویسی رفتم. پرِ چادرم را چند بار تکان دادم تا عرق‌های صورتم خشک شوند. توی دلم دعا کردم: «ای‌کاش به چشم امام زمان بیاییم. آقا خودش به توان ما نگاه کنه، نه نتیجه‌ی عملمون.» پنج دقیقه بعد، چشمم به جمال چند جوان خارجی روشن شد. خانم‌هایی با پوست‌ تیره که به اندازه سیاهی شب زیبا بودند. پیراهن‌هایی مثل عبا و مقنعه‌ی بلند تا نیمه‌ی بدنشان پوشیده بودند. به صورتشان زل زدم و لبخندم‌ را نشاندم‌ بین نگاهشان. ماژیک و طاقه را با انگشت نشان دادم و چند بار گفتم: «فلسطین، غزه، لبنان.» پشت سرم راه افتادند و چیزی نگفتند. انگار که آمده بودند وظیفه‌‌شان را انجام بدهند و برگردند. پایین امضاهایشان که نوشتند «فِرُم پاکستان» فهمیدم شهروند کشور همسایه‌اند. چیزی که من و دوستانم را متعجب کرد، جمله‌ی بعدی آن‌ها بود: «لبیک یا خامنئی» خانم‌ها که رفتند، نیم دیگر پسرهای نوجوان مشهدی که دوست‌هایشان را تنها گذاشته بودند، پایینِ سند حمایت نشستند و امضایش کردند‌. روزی که خانه‌ی مریم جمع شده بودیم تا برنامه‌ی امروز را نهایی کنیم، به نوجوان‌ها و اثراتی که این طومار می‌تواند روی تصمیمات آینده‌شان بگذارد هم فکر کردیم. قبل‌ترش سارا طرح‌ها و ایده‌های همه‌ی مادرها را جمع کرده بود. حتی از شهرهای دیگر مثل مادرانه مشهد. در نهایت به این نظریه رسیدیم که در فارسِ‌من یک صفحه باز کنیم و امضای مردم را در حمایت از جبهه مقاومت بگیریم. کار خوبی هم از آب در آمد. کلی امضای مجازی جمع شد. اما طومار و حمایت کتبی خودمان را تقدیم رهبر کردن و رودر رو با مردمِ همیشه در صحنه مواجه شدن خیلی بهتر بود. صدای چند بچه که با مادرشان کنار ماژیک‌های رنگی آمده بودند، فکرم را از جلسه‌ی گذشته به حال برگرداند. بچه‌ها دور مادر می‌چرخیدند و سوال می‌کردند: «مامان چی کار می‌کنی؟ مامان برای چی داری امضا می‌کنی‌؟ مامان به منم میدی خط بکشم؟» مادر جوان پایین طومار نشست و برای بچه‌هایش از کودکان غزه و مهم بودن حمایت ما از آن‌ها گفت: «امضای من یعنی اینکه من هستم و از بچه‌های بی‌گناه حمایت می‌کنم، اگه یه روزی هم نبودم امضام تو این دنیا می‌مونه که می‌خواستم اسرائیل از بین بره.» از تشکرها و قدردانی‌های مردم فهمیدیم که طرح، به دلِ همه‌شان نشسته‌. دستم را بالا بردم و اَدای آب خوردن را برای نگین درآوردم و با ایماء و اشاره لب زدم: «از بس حرف زدم، گلوم خشک شده.» ده دقیقه بعد که نگین را با بطری آب معدنی دیدم تازه یادم‌ افتاد که چقدر تشنه‌ام. نگین درِ بطری آب را باز کرد و دستم داد. سیراب که شدم‌ صورت خیسش را دیدم: «چرا گریه کردی؟!» با گوشه‌ی روسری‌ اشک‌هایش را خشک کردم: «رفتم برای تو آب بیارم. یه آقای مُسن این تربت رو بهم دادم و رفت.» چشم‌هایم گشاد شده بود: «فقط به تو داد یا به همه؟» - توی اون همه جمعیت فقط به من داد! شیشه‌ی کوچکِ تربت امام حسین را به سینه چسباندم: «صلّی الله علیک یا اباعبدالله» چشم‌هایم بین تربت و طومار در رفت‌وآمد بود. چه رویای قشنگی‌ست؛ موقع جان‌ دادن، کفنم پارچه‌ی پر امضا برای حمایت از مظلوم باشد و توی دهانم این خاک مقدس. پرچم سه رنگ ایران روی تابوتم کشیده شده باشد و تشییع‌کنندگان، فریادِ «شهیدِ مقاومت» سر بدهند. به روایت: به قلم: در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan
یکشنبه ٢٢ مهرماه ۱۴۰۳ ساعت ١٠ صبح تا سه‌شنبه ٢۴ مهرماه ساعت ۱۰ صبح ✓ به نظر شما ما نسبت به گذشتگان خود نسل مُسرفی شده‌ایم؟ چه خاطراتی از بزرگترهایتان در مورد مصرف بهینه و پرهیز از اسراف دارید؟ ✓ به نظر شما چه عواملی در زندگی ما، ما را نسبت به اسراف بی‌تفاوت می‌کند و قدرت مدیریت مصرف را از ما می‌گیرد؟ ✓ مواردی که موفق شده‌اید با تغییر سبک زندگی مانع ادامه اسراف در زندگیتان شوید را برای ما تعریف کنید (در مصرف مواد غذایی، پلاستیک، پوشاک و هرچیز دیگری که به ذهنتان می‌آید). به نظر شما چه راهکارها و میانبرهایی برای مدیریت مصرف وجود دارد که می‌تواند انگیزه جلوگیری از اسراف ایجاد کند؟ ✓ باتوجه به بحران منابع انرژی در کشور در سال‌های اخیر، به طور خاص در حوزه انرژی به نظر شما چه راهکارهایی برای مدیریت مصرف وجود دارد؟ بحث‌های گروهی، در کانال گفتگوهای مادرانه آرشیو می‌شوند. @goftoguye_madarane دوستان عزیز اگر برای بحث گروهی پیشنهاد موضوع داشتید می‌توانید به شناسه‌ی @mkhandan پیام دهید. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
آن زنی که خود را در دامنه‌ی آن قلّه‌ای می‌داند که در اوج آن، فاطمه‌ی زهرا (س) ‌- بزرگ‌ترین زن تاریخ بشر ‌- قرار دارد؛ آن زن، زن مسلمان ایرانی است. امام خامنه‌ای شما هم دعوت هستید به همنشینی مجازی با بانوان بزرگوار: «فاطمه داورانی‌راد» عضو مادرانه کرمان «عاطفه ذاکر» عضو مادرانه مشهد «صدیقه سادات فلسفیان» عضو مادرانه تهران گفتگو حول تجربه‌ی مادرانِ در متن، برای حمایت از لبنان و فلسطین. چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳ - ساعت ۱۵ در نرم افزار قرار https://gharar.ir/r/2ebeab9f منتظر تک تک شما عزیزان هستیم. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
هدایت شده از جان و جهان
از خیابان که پیچید داخل پارک، برق زنجیرِ گردنبندش توجهم را جلب کرد. قوطی نوشابه پپسی را سر می‌کشید و هرچه به پوسترهایی که در پارک نصب کرده بودیم نزدیک‌تر می‌شد، قدم‌هایش هم آهسته‌تر می‌شد. جلوی پوستر تحریم کالاهای صهیونیستی ایستاد، انگشت اشاره اش را روی خون‌هایی که در پوستر کشیده شده بود گذاشت، صدایش را صاف کرد و گفت: «ببخشید معنی این چیه؟» گفتم: «سلام، یعنی این شرکت‌ها حامی اسرائیل هستن و هر سال درصدی از سودشون رو به صهیونیست‌ها میدن، اونا هم بچه‌های بی‌گناه فلسطینی رو می‌کُشن.» نگاهی به قوطی پپسی که در دست داشت کرد، کمی از آن نوشید. با دست دیگرش پشت لبش که هنوز سبز نشده بود را پاک کرد و گفت: «البته خاله این نوشابه قیمتی نداره‌ها، فقط ۱۵ تومنه!» با لبخند گفتم: «قطره قطره جمع گردد، وانگهی؟» با لپ‌های قرمز شده گفت: «دریا شود!» نوشابه‌اش را تند و تند خورد، عجله داشت که زودتر تمامش کند، چشم‌هایش برکه‌ی آب شد! ✍ادامه در بخش دوم؛
هدایت شده از جان و جهان
بخش دوم؛ توی دلم گفتم: «ببین چقدر تاثیرگذار حرف زدی، داره با لذت نوشابه‌ی لعنتی رو تموم هم می‌کنه!» کم کم جمعیت بیشتری برای برداشتن حلوای نذری به سمت غرفه‌ی ما می‌آمدند. صدای سرود «لشکریان حزب الله، ماشاءالله» در فضا پیچیده بود گوشم را به صورت پسرک نزدیک کردم، داشت با خودش واگویه می‌کرد: «اِاِاِ کوکاکولا، فانتا، نسکافه! خیلی از اینا رو ما تو خونه استفاده می‌کنیم، فکر کنم مامانمم خبر نداره!» گفتم: «خب می‌تونی همین امروز براش توضیح بدی.» درحالی که خم می‌شد، سرش را به نشانه پذیرفتن، تکان داد. قوطی پپسی را روی زمین گذاشت، با دستش بند کوله سیاه رنگش که نشان «نایک» داشت، نگه داشت و با پا، طوری پرید روی قوطی که انگار می‌خواست اسرائیل را با یک ضربه‌ی کاری، زیر پایش له کند!!! بعد اشاره کرد به طومار مطالبه‌ی تحریم کالاهای حامی صهیونیست و گفت: «می‌خوام اینو امضا کنم، خاله یه کاغذ داری اول تمرین کنم؟» در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan