eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
547 دنبال‌کننده
881 عکس
118 ویدیو
45 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
*در حد توان* ده‌هزار تومانی‌ها را روی هم دسته کردم. پنجاه‌هزاری و صدهزاری‌ها را هم روی دسته‌‌شان چیدم. با پولی که به کارتم واریز شده بود، جمع زدم. چشمم که به حاصل جمع افتاد، دست‌هایم را جلوی دهان گرفتم و "خدایاااااا " را بلند گفتم. فاطمه و رسول از اتاق پریدند بیرون و علی چهار دست و پا پشت‌سرشان به سمتم آمد. بچه‌ها با دیدن ِاسکناس‌ها، آن‌ها را برداشته بودند و الکی می‌شمردند‌. پول‌ها را توی کیسه گذاشتم و رویش نوشتم: "کمکی در حد توان مادرهای چند فرزندی و خانه‌دار، تقدیمِ مقاومت، به فرمان جهادِ رهبرم" توی گروه محله‌مان نوشتم: "بچه‌ها باورتون نمی‌شه اگه بگم چقدر پول جمع شده؟" زینب نوشت: "خودت بگو" و چند تا شکلک خنده گذاشت. سارا نوشت: "الحمدالله چقدر امشب پربرکت بود. اون خانمه بود که بلوز و شلوار ستِ بنفش پوشیده بود. اومد جلو درِ مسجد. گفتم: بفرمایید آش‌ها کیلویی صد تومن و کل هزینش کمک به مردم لبنان و غزه می‌شه. گفت: ما آش‌خور نیستیم. پونصد تومن کارت کشید و رفت." صدیقه پایین پیام سارا نوشت: "سلام، سلام چه خبرا. من نتونستم بیام پیش‌تون. اما دلم رو فرستادم. دوقلوها و مطهره سرما خوردن، تب داشتن. خوش به‌حالتون. بهتون حسودیم شد." علی را روی پایم تکان و پیام صدیقه را پاسخ دادم: "دختر، تو که خودت صف اول جهادی با پنج تا بچه کوچیک. تازه حبوبات رو هم که پختی و صبح رسوندی دستم." صبح صدیقه حبوبات پخته شده را دستم رساند‌ه بود و سبزی آش خرد شده را سر راهِ مسجد از سمیه گرفته بودم. کشک و ظرف یکبار مصرف‌های نیم کیلویی را خریدم و ماشین را جلوی مسجد پارک کردم. وارد آشپزخانه که شدم، زینب و نسترن آش را بار گذاشته و منتظر باقی وسایل بودند. نسترن درِ دیگ را بلند کرد و حبوبات و سبزی را به آب درحال قُل زدن اضافه کرد: "دیشب چهار و سیصد ریختن به حسابم که سه تومنش تاحالا خرج شده. بقیشو می‌دم بهت بذار رو پولی که شب جمع می‌شه." زینب ظرف کشک را کج کرد توی دیگ: "خداییش بچه‌ها خیلی پای کار بودن. فکر نمی‌کردم تو یه بعداز ظهر، هم پول جمع شه و هم انقدر بانی برای وسایل آش و هم حاج‌آقای مسجد قبول کنه بیایم اینجا آش رو درست کنیم." ادامه دادم: "هم خودش بگه بیایید همین‌جا جلوی در مردونه و زنونه آش‌ها رو بفروشید." گوشی توی دستم لرزید. علی که خوابیده بود را روی زمین گذاشتم. سحر برایم نوشته بود: "زهره، اون خانمه که کنارمون لباس می‌فروخت چی بهت گفت؟" یاد آن بنده خدا افتادم، وقتی فهمید تمامِ حاصلِ فروش آش مقاومت کمک می‌شود، کنار میزِ آش‌ها آمد و یک پیراهن نشانم داد: "اینَم از طرف من بفروشید، پولشو بدید برا بچه‌های غزه و لبنان، پولش پونصد تومنه." در جواب سحر نوشتم: "بنده خدا سرپرست خانواره هرشب میاد جلو مسجد بساط می‌کنه. یه لباس هدیه داد به مقاومت. راستی بچه‌ها کی سایزش بهشتیه؟ این لباس بهش می‌خوره؟ و شکل‌ک‌های خنده را یک خط ردیف کردم." بالای صفحه‌ی گروه نشان می‌داد که رضوان درحال نوشتن است. پیامش آمد: "سلام. زهره بگو دیگه چقدر پول جمع شد؟ دلمونو آب کردی." فاطمه برای دستشویی رفتن صدایم کرد. گوشی را زمین گذاشتم و راه افتادم دنبال دخترک سه ساله‌ام. وقتی برگشتم، رسول گرسنه بود و بهانه‌گیری می‌کرد. آخر شب دیگر نمی‌توانستم جلوی پلکهایم را بگیرم تا روی هم نیفتد. با همان جان نصفه و نیمه سراغ گروه رفتم. صد پیام نخوانده داشتم. آخرین پیام از طرف زینب بود: "بچه‌ها حتما زهره رفته دنبال کار بچه‌هاش که آنلاین نشده. حالا آخر شب میاد می‌گه چقدر پول جمع شده و کلی حال می‌کنیم." تند تند با چشم‌های نیمه باز نوشتم و گوشی را خاموش کرده، نکرده از دستم وِل شد و خوابم رفت: "دخترا، دخترا. بنده‌های خوب خدا. با عزم و اراده شما‌ها و خواست خدای مهربون، سه میلیون رو کردیم سی و پنچ میلیون. فردا می‌برم دفتر رهبری و تحویل می‌دم. الحمدالله" 🖊 مهدیه مقدم "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
سلام دوستان. إن‌شاالله قرار هست «آبان ماه» در کنار هم، کتاب «من مطمئنم» رو بخونیم و در مورد نکته‌ها و مسائل جالب کتاب، با اقوام و آشنایان و دوستان صحبت کنیم. این کتاب، درباره‌ی مهم‌ترین پیش‌بینی‌های رهبر انقلاب است. در این کتاب، تعابیر برای مهم‌ترین پیش‌بینی، چنان بر قطعی بودن آن تأکید دارد که حتی احتمالِ احتمال را منتفی می‌کند!! برای خرید نسخه الکترونیکی کتاب‌ از نرم‌افزار «فراکتاب» ، می‌تونید از کد تخفیف «madarane» هم استفاده کنید. www.faraketab.ir/b/238506 امیدواریم زودتر از فرصت استفاده کنید برای تهیه‌ی کتاب‌، تا این ماه هم همراهِ هم باشیم و از مطالعه‌ و به اشتراک گذاشتن و عملی کردن دانسته‌های جدید لذت ببریم. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
یکشنبه ۲۹ مهر ماه ۱۴۰۳ ساعت ١۰ صبح تا سه‌شنبه ۱ آبان ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۰ صبح ✓ چقدر در عمل به توصیه‌ی مرنج و مرنجان، موفق بوده‌اید؟ «مرنج» مهمتر است یا «مرنجان»؟ ✓ تا حالا شده از کسی یا کسانی برنجید؟ و از شدت ناراحتی، آه بکشید و نفرینی از دلتان بگذرد؟ در مورد فرزندتان چطور؟ چگونه آن را مدیریت می‌کنید؟ ✓ چرا اهل بیت از نفرین‌های عمومی اجتناب می‌کردند؟ نفرین کردن در حق چه کسانی جایز است؟ بحث های گروهی، در کانال گفتگوهای مادرانه @goftoguye_madarane آرشیو می شوند. دوستان عزیز اگر برای بحث گروهی پیشنهاد موضوع داشتید می‌توانید به آیدی @mkhandan پیام دهید. بحث‌های گروهی، در کانال گفتگوهای مادرانه آرشیو می‌شوند. @goftoguye_madarane دوستان عزیز اگر برای بحث گروهی پیشنهاد موضوع داشتید می‌توانید به شناسه‌ی @mkhandan پیام دهید. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم‌الله بی‌وقفه بی‌مقدمه هیئت گرفتنی‌ست هیئت گرفتنی‌ست سعادت گرفتنی‌ست از موقع ورودیه تا آخر دعا هر حاجتی در این دو سه ساعت گرفتنی‌ست وضو می‌گیریم و سلام می‌دهیم و زیارت عاشورا می‌خوانیم. در ششمین جلسه‌ی حضور بر سر خوان کرامت اهل بیت علیهم السلام، مهمان روایت «قصه شب» به قلم «آرزو نیای عباسی» می‌شویم. به خوش آمدید. دوشنبه‌ها ساعت ۱۰:۳۰ تا ۱۱ برای ورود به اتاق روی لینک زیر کلیک کنید: https://gharar.ir/r/743ed95d "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
صدای اذان صبح بلند می‌شود. بیدار می‌شوم. حلقه‌ام را درمی‌آورم و آماده می‌شوم که وضو بگیرم. نماز را که می‌خوانم طبق روال هر روزِ این روزهایم مفاتیح را باز و به امید پیروزی حزب الله دعای جوشن صغیر را زمزمه می‌کنم. هر خطی را که می‌خوانم با تمام وجودم دعا می‌کنم: "خدایا کمک کن امروز حزب الله قدم هر چند کوچکی به پیروزی نزدیکتر شه." دعایم رو به اتمام است. چند روزی است به این جمله‌ی حضرت آقا زیاد فکر می‌کنم: "بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب الله سرافراز بایستند." من به جز دعا و تبیین چکار می‌توانم بکنم؟ پویش جمع‌آوری طلای دوستان هم که دیشب در گروه ارسال شده در ذهنم پر رنگ می‌شود. چشمم به حلقه‌ی عقدم می‌افتد. حلقه‌ای که اولین هدیه همسرم بود. چندین بار در طول این ۱۵-۱۶ سال زندگی مشترک، خواستم برای خرج و مخارج زندگی بفروشمش. هرچند کوچک بود ولی خب گره‌ای باز می‌کرد. همسرم همیشه با فروش آن کاملا مخالفت می‌کرد و می‌گفت نه! این تنها یادگاری است که حتما باید تا آخر نگهش دارید. آخرین باری که خواستم بفروشم همین چند روز قبل بود برای هزینه‌ی مدرسه گل پسر. که باز همسرم مخالفت کرد. حلقه را از جلوی آیینه برداشتم و کنار همسر نشستم. گفتم: "من امروز می‌خوام از چیزی که خیلی دوستش دارم بگذرم." به شوخی گفت حتما از من! گفتم: "نه شما که تاج سرید، چیز دیگه‌ای هست." می‌خوام حلقه‌م رو برای حزب الله و جبهه‌ی مقاومت هدیه کنم. خنده‌ای کرد و گفت: "قبول باشه." نه تنها مخالفت نکرد، بلکه گفت: "دعا کن حزب الله پیروز شه، بهترش رو برات می‌خرم." حلقه‌ی نقره‌ی خودش رو هم از دستش درآورد گذاشت کنار حلقه‌ی خوشبخت من و گفتند اینم ببر که تنها نباشه. گفتم متاسفم حلقه‌ی نقره‌ی شما خریدار نداره، تنها خریدارش منم. یاد خاطرات قدیمش افتاد و چند تا شوخی هم بارم کرد و گفت شما سر من کلاه گذاشتید به بهانه حرام بودن طلا برای مردها، حلقه‌ی طلا نخرید و با یک حلقه‌ی نقره سر و ته قضیه رو هم آوردید وگرنه الان حلقه‌ی منم خریدار داشت. به نظرم این حلقه از همان اول برای این ساخته شده بود که در این راه خرج شود. کاش خودم و بچه‌ها و همسرم هم در راهی خرج شویم که خدا به خاطرش ما را آفریده. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
باشتاب و پُر از عذرخواهی رسید. کمی دیر رسیده بود. شکلات‌ها بدون شکلات‌خوری و در همان نایلون دسته بلند و شفاف، پی قسمت‌شان رفته بودند و جای خالی گلدانِ مقرر، روی میز عجیب دهن‌کجی می‌کرد. تند و تند از داخل پاکت بزرگ و پر وسیله‌ای که داخل دستش بود؛ یک گلدان بلور و دسته گل زیبایی در آورد و گفت کجا بذارمش؟! از شتابزدگی‌اش خنده بر لبم آمد، چقدر خوب که ما برای یک قدم در راه پاره‌ی تن اسلام اینقدر هیجان و شتاب داشته باشیم. گلدان را از دستش گرفتم و گذاشتم وسط طومارِ پهن شده روی میز! تا آخر ماجرا هی برش می‌داشتیم طومار را به جلو می‌بردیم و باز می‌گذاشتیم سر جایش، درست در مرکز میز و در قلب طومار! شاهد تمام امضا‌ها و اشک‌ها و لبخند‌ها و زمزمه‌های امروز بود این گلدان! مراسم که تمام شد آمد دنبال گل و گلدانش. وقتی دستش می‌دادیم گفت: «گل عروسیم بوده.» عجب گل خوشبختی! از دستان عروس تا دامن طومار حمایت از عروس خاورمیانه. 🖊 طاهره سلطانی نژاد "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
دوست نداشتم بخاطر فضای کم منزل و ترس از سر و صدای مهمان‌های کوچک، فرصت روضه را از دست بدهم. چند روزی بود ذهنم درگیر انتخاب بهترین ساعت و بهترین فعالیت برای بچه‌ها بود که کمترین سر و صدا ایجاد شود. تا شرایط طوری فراهم شود که هم مامان‌ها بهترین استفاده را از روضه ببرند و هم همسایه‌ها کمتر اذیت بشوند. در نهایت به ایده‌ی ساخت تسبیح فلسطینی توسط بچه‌ها رسیدم که پیوندی هم به وقایع اخیر جبهه مقاومت بدهیم و یادمان باشد برای پیروزی حق، دست از دعا برنداریم. روز قبل از روضه به خرازی محله رفتم و دانه‌های تسبیح با رنگ پرچم فلسطین خریدم. مهمان‌ها که آمدند، بعد از پذیرایی مختصر، زیارت عاشورا خواندیم و بعد همخوانی کتاب تفسیر رهبری را شروع کردیم. تفسیر سوره ممتحنه؛ سوره‌ای برای امروز انقلاب ما. دانه‌های تسبیح را به همراه کاسه‌های کوچک در یک سینی بزرگ گذاشتم. از یکی از مامان‌ها خواستم تا از هر رنگ به تعداد یازده دانه و شش مهره‌ی قرمز در کاسه‌ها بگذارد و به همرا نخ، دراختیار بچه‌ها قرار دهد برای ساخت تسبیح. بچه‌های بزرگتر سخت مشغول ساخت تسبیح بودند و کوچکترها با قطعات خانه‌سازی سرگرم بودند. مامان‌ها هم با تمرکز به مطالب کتاب دل داده بودند. کتاب از حرکت انقلابی می‌گفت. چه در زمان اختناق و وجود سلطه و چه در زمان گشایش و حکومت حق. داستان سوره از قصه‌ی یک شخص شروع می‌شود که با دشمن نامه نگاری می‌کند و موضوع را بسط می‌دهد به چارچوب و اصول ارتباط با دشمن در همه‌ی زمان‌ها و همه‌ی موقعیت‌ها. از بلاهای بزرگ افراد و اجتماعات، نشناختن دشمن و عدم توجه به دشمنی دشمن نام می‌برد. از خواندن تفسیر سوره ممتحنه یک تلنگر عمیق گرفتم که اگر یک جامعه یا یک نظام یا یک فرد در برابر دشمن (دشمنی که در چارچوب ارتباط با جامعه اسلامی نیست)، نرمش به خرج بدهد، دشمن او را از موضعی که دارد و راهی که می‌رود، گمراه خواهد کرد و اگر دستش برسد، نابود می‌کند. چشمم به ساعت افتاد، یک ساعت از شروع‌مان گذشته بود. به زهرا اشاره کردم که خواندن کتاب را متوقف کنیم و کمی نوحه بخوانیم. ساخت تسبیح بچه‌ها هم تمام شده بود. یکی یکی با لبخند کنار مامان‌ها می‌آمدند و هنر دست‌شان را نمایش می‌دادند. زینب هم در مداحی کم نگذاشت. روضه خواند و سینه‌زنی کردیم و از خدا کمک خواستیم برای پیدا کردن درست ترین وظیفه خودمان در کربلای امروز تاریخ... (س) "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
هنر یک شیوه‌ی بیان است، یک شیوه‌ی ادا کردن است. منتها این شیوه‌ی بیان، از هر تبیین دیگر رساتر، دقیق تر، نافذتر و ماندگارتر است... بارها گفته‌ام که هر پیامی، هر دعوتی، هر انقلابی، هر تمدنی و هر فرهنگی تا در قالب هنر ریخته نشود، شانس نفوذ و گسترش ندارد و ماندگار نخواهد بود و فرقی هم بین پیام‌های حق و باطل نیست. (امام خامنه‌ای) مدار مادران انقلابی، برگزار می‌کند. نشست مجازی با موضوع: گفتمان مقاومت چگونه به عمق مردم راه یافت؟ هنر در خدمت گفتمان مقاومت سخنران: حجت‌الاسلام محمد شاه‌ ابراهیمی چهارشنبه ۲ آبان ۱۴۰۳ - ساعت ۱۶ - ۱۷:۳۰ در نرم‌افزار قرار: https://gharar.ir/r/2ebeab9f منتظر شما عزیزان هستیم. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
دست پسرکی را گرفته بود و با کمک عصا سعی داشت خودش را به خطبه‌های نماز جمعه برساند. آرام و عصازنان رو به درهای شبستان در حرکت بود. صدایم را توی سرم انداختم و داد زدم: «خانما! طومار حمایت از جبهه مقاومت رو امضا نمی‌کنین؟» ایستاد و با فاصله برگشت! اصلا روی سخنم با او نبود. آخر توقع نداشتم با این شرایط مسیرش را عوض کند و پای امضای طومار بیاید. اما بعد از یک نگاه به سمت غرفه آمد. همانقدر آرام و در عین حال پرشتاب! استامپ سبز رنگ را جلویش گذاشتم تا انگشت بزند اما گفت: «امضا می‌کنم.» ماژیک را به دستش دادم، امضا زد. بدون هیچ حرف و لبخندی. اما لب‌هایش نرم نرمک می‌جنبید. چه واگویه می‌کرد و زمزمه‌اش چه بود، خدا می‌داند! شاید لب‌هایش جبهه مقاومت را مهمان صلوات‌هایی به نذر فتح کرده بود. یا شاید با تمام غضب زیر لب لعن و نفرین بر غده‌ی سرطانی منطقه می‌فرستاد. شاید هم قربان صدقه‌ی قد و قامت سربازان مقاومت می‌رفت. یا‌ دعا برای سلامتی آقا می‌کرد. با طمانینه امضایش را زد. بعد سرش را برد عقب و نگاهی به امضایش انداخت. انگار راضی بود. با لبخند دست دراز کردم تا ماژیک را از دستش بگیرم. گفت: «پسرم هم بزنه» رو کرد به پسرکی که بعدا فهمیدم نتیجه‌اش بود و گفت: «ننجان ایجو امضا بِکُن» و با دست زیر امضای خودش را نشان داد. 🖊 طاهره سلطانی نژاد "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
استاد شاه ابراهیمی.mp3
17.14M
هنر یک شیوه‌ی بیان است، یک شیوه‌ی ادا کردن است. منتها این شیوه‌ی بیان، از هر تبیین دیگر رساتر، دقیق تر، نافذتر و ماندگارتر است... بارها گفته‌ام که هر پیامی، هر دعوتی، هر انقلابی، هر تمدنی و هر فرهنگی تا در قالب هنر ریخته نشود، شانس نفوذ و گسترش ندارد و ماندگار نخواهد بود و فرقی هم بین پیام‌های حق و باطل نیست. (امام خامنه‌ای) نشست مجازی با موضوع گفتمان مقاومت چگونه به عمق مردم راه یافت؟ هنر در خدمت گفتمان مقاومت سخنران: حجت‌الاسلام محمد شاه ابراهیمی "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
هدایت شده از جان و جهان
مامان ها قصّه‌گوهای خوبی هستند، مخصوصاً اگر بخواهند روایت‌های واقعی زندگی‌شان را تعریف کنند. ما عده‌ای مادریم. زندگی هر کدام‌مان، به اندازه چندین 📚🎞️ رمان و فیلم‌سینمایی، قصه‌های کوتاه و بلند دارد! مادری که این روزها با سه تا بچه‌اش می‌رود تجمع برای حمایت از غزه و لبنان🇱🇧🇵🇸 مادری که پسر چهار ساله‌اش مبتلا به اوتیسم است، مادری که وقتی در گفتگو با دختر نوجوانش کم می‌آورد، دست به دامان حاج قاسم می‌شود، مادری که فرزند ششمش را تازه به دنیا آورده، مادری که شاغل است و زندگی روی دورِ تند را تجربه می‌کند، مادری که پسر دو ساله‌اش را با بیماری از دست داده و ... ما می‌نویسیم؛ لابه‌لای شیر دادن و پوشک کردن، وقتی کوه اسباب بازی‌ها را با یک دست جمع می‌کنیم، وقتی توی مطب دکتر قدم به قدم دنبال نوپای گلوله آتش‌مان راه می‌رویم تا نوبتمان بشود، چند دقیقه‌ای که بچه خوابیده و مرخصی ساعتی داده، ما می‌نویسیم، چون مادری زبان مشترک همه زن‌های جهان است. ✅ عضو کانال شوید تا هر روز روایت‌هایی بخوانید که هم از جان می‌گویند و هم از جهان 👇 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://ble.ir/madaremadary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز بلای دنیای اسلام، دوری از قرآن است... «دوره‌ی حفظ و انس بیشتر، با سوره مبارکه صف.» ویژه‌ی مادران عزیز به مدت ده روز شروع دوره: ۱۳ آبان (روز ملی مبارزه با استکبار جهانی) و در ایام ولادت حضرت زینب و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیهما با توسل و امید به عنایت و هدایتی مادرانه از بزرگواران. مهلت ثبت‌نام: ساعت ۲۴ جمعه ۱۱ آبان ماه نحوه ثبت‌نام: ارسال عج به شناسه‌ی https://ble.ir/zmoghimi (به نیت انس بیشتر با آیات و معارف قرآنی در برداشتن موانع فرج و رفع مهجوریت از قرآن عزیز) "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
یکشنبه ۶ آبان ماه ۱۴۰۳ ساعت ١٠ صبح تا سه‌شنبه ۸ آبان ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۰ صبح ✓ این روزها که بحث تحریم کالاهای اسرائیلی داغ است، چه قدر به آن فکر کرده‌اید؟ چه کالاهایی را تا به حال استفاده می‌کردید که نمی‌دانستید؟ چه اسنادی پیدا کردید که برایتان حجت آور بوده است؟ ✓ آیا جایگزین با کیفیتی برای کالای تحریمی پیدا کرده‌اید؟ چطور این فرهنگ را در خانه جا انداخته و بقیه از جمله فرزندان و همسرتان را همراه کرده‌اید؟ ✓ برای اقناع و دعوت دیگران به این امر چه راهکارهایی را به کار می‌برید؟ تجربه‌هایتان از واکنش‌های مخاطبین و سوالات‌شان را برایمان بازگو کنید. در این بحث به دنبال تجارب شخصی شما هستیم. پس، از ارسال پیام‌هایی که در فضای مجازی دست به دست می‌شوند البته به جز سندهایتان برای اسرائیلی بودن کالا خودداری کنید. در این بحث به دنبال سرزنش و ایجاد عذاب وجدان برای مادران نیستیم. پس، لطفا بحث شیر خشک و محصولاتی که مادر به خاطر شرایط خاص مجبور به استفاده است را باز نکنید، سپاسگزارم. بحث‌های گروهی، در کانال گفتگوهای مادرانه آرشیو می‌شوند. @goftoguye_madarane دوستان عزیز اگر برای بحث گروهی پیشنهاد موضوع داشتید می‌توانید به شناسه‌ی @mkhandan پیام دهید. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
شما با دانش و تخصص‌تان، با حضورتان در میدان‌های اجتماعی و سیاسی و کار، با به عهده گرفتن نقش بسار مقدس و والای مادری، با تربیت، با پرورش، در طول زندگی آینده‌تان می‌توانید بزرگترین خدمات را به آینده و به انقلاب بکنید." امام خامنه‌ای - مهرماه ۶۵ «سومین جلسه هیأت انصارالزهراء محله ازگل و نوبنیاد.» برآنیم تا در کنار مادران، با بهره‌گیری از نمونه‌ی الگوی سوم زن انقلاب و شنیدن تجربه‌های زیسته، هم از دغدغه‌های مادری کردن بگوییم و هم جایگاه و نقش خود در شرایط کنونی جهان را ببینیم. با حضور ✓ خواهر فاطمه سلیمانی مادر چهار فرزند و فعال فرهنگی به همراه: ✓ قرائت حدیث شریف کساء و مداحی ✓ سرگرمی و بازی کودکان «چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳» «ساعت ۱۵ الی ۱۷» تهران، اقدسیه، بزرگراه ارتش، خیابان ولیعصر، مسجد حضرت ولیعصر (عج) حضورتان موجب نور و برکت جمع مان خواهد بود. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
ما امروز فاقد امّت اسلامی هستیم. کشورهای اسلامی زیادند، نزدیک دو میلیارد مسلمان در دنیا زندگی می‌کنند امّا عنوان «امّت» را نمی‌توان بر این مجموعه گذاشت؛ چون هماهنگ نیستند، چون یک‌جهت نیستند. امّت یعنی مجموعه‌ی انسان‌هایی که در یک جهت، به سوی یک هدف، با یک انگیزه دارند حرکت می‌کنند؛ ما این‌جور نیستیم، ما متفرّقیم. امام خامنه‌ای مدار مادران انقلابی، برگزار می‌کند. چهارمین جلسه از سلسله نشست‌های تمدن سازی، با موضوع: ✓ از قلب لبنان «نسبت ما و مردم لبنان.» سخنران: خواهر الهام شاکری چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳ - ساعت ۱۰ صبح در نرم‌افزار قرار: https://gharar.ir/r/2ebeab9f منتظر شما عزیزان هستیم. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
تجمع مادران ایرانی به همراه فرزندان و اهدا نامه به بیدارْمادران جهان. من اگر بنشینم تو اگر بنشینی چه کسی برخیزد؟ من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه برمی‌خیزند خروش مادران ایرانی در اعتراض به جنایات و کودک‌کشی رژیم صهیونسیتی و حامیانش مقابل درب سفارت انگلیس تهران، خیابان فردوسی، بین خیابان جمهوری و خیابان نوفل لوشاتو چهارشنبه ۹ آبان ساعت ۱۵ 🟥 برای اطلاع بیشتر از جزئیات برنامه، از طریق پیوند زیر وارد گروه نصر مادری شوید: ble.ir/join/3AhKmyzbtC "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#نشست_مجازی ما امروز فاقد امّت اسلامی هستیم. کشورهای اسلامی زیادند، نزدیک دو میلیارد مسلمان در دنیا
🟥 توجه نشست مجازی با خواهر الهام شاکری بدلیل تغییر شرایط زمانی‌شان، برای امروز لغو شد. إن‌شاالله بعد از هماهنگی، زمان جدید اطلاع رسانی می‌شود. امروز ساعت یازده در گروه مادرانه در خدمت، خواهر اکرم یعقوبی هستیم با موضوع اهمیت و ضرورت تحریم کالاهای اسرائیلی. با تشکر از توجه شما. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ایران و لبنان لا یمکن الفراق 🇱🇧 واکنش بانوان لبنانی نسبت به ابراز همدردی و محبت بانوان ایرانی با اهدای طلاهای خود، با دیدن کلیپ امضای طومار از مجموعه‌ی مادرانه و نهضت مادری. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
-493019389_-1132848985.m4a
4.6M
بایستی خطای محاسباتی رژیم صهیونیستی به هم بخورد؛ اینها نسبت به ایران دچار خطای محاسباتی‌اند؛ اینها ایران را نمی‌شناسند، جوانان ایران را نمی‌شناسند، ملّت ایران را نمی‌شناسند، قدرت و توانایی و ابتکار و اراده‌ی ملّت ایران را هنوز نتوانسته‌اند درست بفهمند؛ این را ما باید به اینها بفهمانیم. امام خامنه‌ای ۱۴۰۳/۸/۶ ✓ قدرت اصلی جمهوری اسلامی، قدرت داخلی مردم و امت‌سازی در منطقه است... 🎵 صوت تحلیلی کوتاه، از جلسه امام‌خوانی «بیانات در دیدار خانواده شهدای امنیت» "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳ ساعت ١٠ صبح تا سه‌شنبه ۱۵ آبان ساعت ۱۰ صبح تا حالا زوج‌هایی را دیده‌اید که با وجود داشتن حداقل یک یا دو فرزند، علی رغم اقدام به بارداری، بچه دار نمی‌شوند؟ به پزشک که مراجعه می‌کنند با مفهوم جدیدی به نام ناباروری ثانویه روبرو می‌شوند و به آنها گفته می‌شود با وجود بارداری موفقیت‌آمیز قبلی‌تان دیگر قادر به بارداری نیستید. در بحث گروهی امروز می‌خواهیم درباره چالش‌ها و درمان ناباروری ثانویه صحبت کنیم. ✓ اگر تجربه ناباروری ثانویه دارید برای درمان چه اقداماتی انجام داده‌اید و به چه مراکزی مراجعه کرده‌اید؟ ✓ دولت در زمینه درمان، چه کمک‌ها و خدماتی ارائه می‌دهد؟ هزینه درمان چقدر شد؟ ✓ دلایل ناباروری ثانویه چیست؟ اگر علت ناباروری ثانویه مشکلات مربوط به همسر بوده، برای درمان با چه چالش‌های روبرو شده‌اید؟ ✓ نقش، سهم و دخالت اطرافیان به ویژه خانواده ها در کمک به درمان چه اندازه اثرگزار است؟ ✓ طول درمان چقدر است؟ اگر به هر دلیلی تمایل ندارید تجربه خود را در گروه مطرح کنید، می‌توانید برای یکی از مدیران گروه ارسال کنید تا به طور ناشناس در گروه فرستاده شود. بحث‌های گروهی، در کانال گفتگوهای مادرانه آرشیو می‌شوند. @goftoguye_madarane دوستان عزیز اگر برای بحث گروهی پیشنهاد موضوع داشتید می‌توانید به شناسه‌ی @mkhandan پیام دهید. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
خانه‌ی امید آن زمان که توی شرکت نشسته بودم، مدیریت مالی معدن را انجام می‌دادم و حساب و کتاب‌های واردات و صادرات را مُهر می‌زدم، ذره‌ای هم فکرش را نمی‌کردم که روزی، ترشی درست کردن به نفع فلسطین، بتواند لذّت بخش‌ترین قسمت زندگی‌ام باشد. پنجشنبه شده بود. مثل همیشه، توی موسسه، بیرون کلاس قرآن دخترها نشسته بودیم و با بقیه مادرها گپ می‌زدیم. صحبت به درست کردن ترشی و فروختنش به نفع لبنان و فلسطین کشید. اولش رفته بودند دیدار امام جمعه و از فردای همان روز به پویش ترشی فروشی به نفع جبهه مقاومت پیوسته بودند. خانم شیرعلی‌بیگی رو به من کرد و گفت: «شما که حسابداری خوندی، بیا و حساب کتاب کارها را انجام بده». دفعه قبل که برای مراسم سوم شهید نصرالله رفته بودم و کنارشان لقمه آماده کرده بودیم، انگار که خانواده خودم کنارم بودند. حالا هم که دنبال جایی بودم تا تنهایی‌ام را توی ساعات مدرسه رفتن دخترک پر کنم، بلافاصله قبول کردم. روز بعد زودتر از همیشه بیدار شدم. تخت را مرتب کردم، لقمه در دهان دخترک گذاشتم، روپوش مدرسه را تنش کردم و بی توجه به ویار صبحگاهی، راهی شدیم. جلوی مدرسه صورت خنکش را با لب‌هایم داغ کردم و او رفت. و من با تمام اشتیاق، به طرف خانه فرشته خانم راه افتادم. خانه کوچک خوشبختی که کارهای بزرگ درونش رقم می‌خورد. از در که وارد شدم، تعدادی زودتر از من رسیده بودند و مشغول بودند. به جز اتاق خواب که واقعا جایی برای کار کردن نداشت، تمام نقاط خانه پر از ابزار و مواد ترشی بود. اتاق بچه‌ها برای خرد کردن و آماده کردن وسایل ترشی و انباری برای وزن‌کشی بود. آشپزخانه تا دم دهانش پر بود، حتی روی هواپز و سرخ کن برای کباب کردن بادمجان‌ها. توی هال هم برای پاک کردن سبزی و کارهای دیگر. فقط ما ده نفر نبودیم که کار می‌کردیم. چند نفر دیگر بخاطر کوچک بودن فضا، مواد اولیه را به خانه‌هایشان می‌بردند و بعد از آماده کردن، برایمان می‌آوردند. نشستم و به دیوار تکیه دادم. حال و هوای آنجا برایم پر از اکسیژن بود. درست مانند گندم‌زاری در سحرگاه خنکِ سنندج. حساب کتاب معدن و صادرات با حساب کتاب ترشی‌فروشی زمین تا آسمان فرق داشت. با این حال، راهِ سود و دخل و خرج را یادشان دادم و بعد، سینی را از فرشته خانم گرفتم، گذاشتم جلویم و شروع کردم به خُرد کردن گل‌کلم‌ها. نه حواسم به بوی زُه‍مش بود و نه حالت تهوعی که ممکن بود باز سراغم بیاید. به پسرک چهارماهه توی دلم هم سپردم که خودش را لوس نکند تا من کار کنم. فرشته خانم عین یک مدیر بحران باکفایت این ور و آن ور می‌دوید. از اتاقِ سبزی خشک‌ها می‌رفت توی انبار تا کرفس وزن کند، از آنجا با قربان صدقه صدا می‌زد که «خواهر بِپا بادمجون‌ها نسوزن»، از طرف دیگر، مشق دخترِ کلاس اولی‌اش را هدایت می‌کرد و پوشک پسرکش را عوض می‌کرد. سر ظهر هم، خانم‌های جهادی و بچه‌هاشان را با اُملتِ فوری‌اش سیر می‌کرد. توی این مدت، ندیدم عصبانی شود، غُر بزند و مِنَّت سَر بچّه‌هایش بگذارد. سه چهار روز بعد، پسرک خودش را لوس کرده بود و من با ویار شدید بین حال و دستشویی خانه‌مان در آمد و رفت بودم. جانم توان رفتن نداشت و قلبم توان ماندن. همین‌جور روی مبل وارفته بودم که همسر تلفن کرد. حالم را که پرسید و احساسم را فهمید با اشتیاق گفت: «پس چرا معطلی؟ بلند شو برو. برو و به کارت ادامه بده». این روزها، هرشب با ذوق اینکه فردا آدم موثری برای دنیا خواهم بود، حالم خوب است. به همسر گفته‌ام اگر انتقالی تهران گرفت، من همین جا توی شهریار می‌مانم. مادرانه‌ی شهریار مرا از گوشه‌ی دنج خانه‌ام بیرون کشیده. من روشن شده‌ام، جریان پیدا کرده‌ام‌. الان سنندج و شهریار و تهران برایم کوچکند. جهانِ در من، درحال رشد است و من، با امکانی که دارم، فلسطین را به صاحبانش برخواهم گرداند. دخترم از خواب بیدار می‌شود: «مامان! خواهش می‌کنم امروز منو ببر آشپزخونه مقاومت». به روایت: خسروی‌زاده به قلم: فریده طهماسبی "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary