مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#صوت آن زنی که خود را در دامنهی آن قلّهای میداند که در اوج آن، فاطمهی زهرا (س) - بزرگترین زن
km_20241223_360p_12f_20241223_150621.mp3
5.87M
#پادپخش
«خواهر مینا فرج زاده طهرانی»
✓ الان در جامعهای هستیم که اگر حرکت نکنیم، موج دریا بچهها و جوانها و... را به ناکجا میبرد.
✓ فرصت کم است، تا جوانیم باید برای کار خدا بدویم نه اینکه راه برویم یا حتی قدم بزنیم!
#سلسله_نشست_روـبه_قلهـدر_مسیر
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
سلاح در دستم
هُدای ۱۸ ماههام را با بسماللهی آرام روی تختش خواباندم. پتو را تا روی شانههایش بالا کشیدم و با پشت دست گونهاش را نوازش کردم. حسنا دو ساعتی زودتر خوابیده بود. از دور چند بوسه رگباری حواله گونههای گلانداختهاش کردم و آرام از اتاق بیرون رفتم. خیالم که از خوابیدن بچهها راحت شد مثل قهرمانان وزنهبرداری همه هوای اتاق را بالا کشیدم و با کمی صدا از اعماق تک تک سلولهایم بیرون دادم. خواباندن بچهها یکی از سختترین کارهای دنیاست.
حالا وقت کاری بود که قولش را به بچههای محله داده بودم.
صندلی را عقب کشیدم و همزمان با صدای کشیده شدن صندلی روی سرامیکها لبم رامحکم گاز گرفتم و چشمهایم را از ترس بر باد رفتن تلاشهایم به هم فشار دادم. چند لحظه بدون حرکت ایستادم. وضعیت سفید بود. لبخند ریزی زدم و پیروزمندانه خودم را پشت میز جا کردم. شکمم به میز چسبیده بود. ماهی شناور در دریای وجودم خودش را با تکانی که خوب متوجه بشوم اعتراضش را اعلام کرد. کمی خودم را عقب کشیدم و کمی نوازشش کردم. وقت زیادی نداشتم. سریع همه مدادرنگیها را به صف کردم. قراراست امشب با این سلاح به پیکار با شمر زمانه بروم و مرهمی بر زخمهای تن جبهه مقاومت بشوم.
با دست چپ طرحها را در گالری گوشیام بالا و پایین کردم و همزمان دست راستم برای انتخاب رنگ مداد معطل مانده بود. حس دوگانهای داشتم. از یک طرف غرق شادی بودم که بعد از مدتها توانسته بودم با مدادرنگیهایم خلوت کنم. و از طرفی دلم برای مردم و کودکان لبنان خون بود.
بسمالله محکمی گفتم و به نیابت از پدر مرحومم با مدادرنگی قرمز شروع کردم.
تصور اینکه ما هم میتوانستیم با خرید کالاهایی در کوره جنگ بدمیم و گرمایش را بیشتر کنیم مسؤلیتم را سنگینتر میکرد و همین باعث میشد تا تلاشم رابرای بهترشدن و گویا شدن تصاویر چندبرابر کنم. به خیال خودم اینگونه دفاع همهجانبهتری را از مظلوم این روزها کرده باشم.
و تنها به شعار بسنده نکنم. ظلم و خون و اشک نقطهی مشترک همه طرحها بود. به طرح آخر رسیده بودم. در تصویر اسپری دامستوس صورت کودکی را که محصورشده میان ویرانهها، هدف قرار میداد.
خیال، نگاهم را به در اتاق بچهها میدوزد و لحظهای مقایسه، قطرات اشک را روی گونههایم جاری میکند.
ساعت از دو و نیم شب گذشته بود. و من در وسط میدان جنگ زمینگیر شده بودم. برنامهی فردا، صبح زود بود و با این شرایطم باید کمی استراحت میکردم. به نقاشیها نگاهی کردم و با لبخند رضایت از پشت میز بلند شدم. از کمر تا سر ناخنهای پایم تیر میکشید. با پشت دست کمی کمرم را ماساژ دادم. روی تخت دراز کشیدم و متکای کوچکی را بین زانوهایم جا دادم.
بعد از نماز صبح، مقدمات غذای ظهرم را آماده کردم و سفره صبحانه را مفصلتر از هر روز پهن کردم. ساعت حدود ۸ بود که هدا را توی کالسکه گذاشتم و به سمت پارک حرکت کردیم. قبل از رسیدن من، بچههای محله رسیده بودند و همه در تکاپو بودند. بوی آش، پیام آغاز بازارچه را به گوش همه محله رسانده بود. میزهای یک اندازه و یک شکل سنگر محکمی را ساخته بود که پشت هر کدامشان مادرانی بودند که با نهایت امکانشان پای کار حمایت از جبهه مقاومت آمده بودند. جای نقاشیهایم را بالای میزها روی ریسهای نخی، بین دو درخت خالی گذاشته بودند.
به ترتیب از چپ؛ پرچم فلسطین، پرچم لبنان و نقاشیهای من.
راوی: فریده شادکام
به قلم: سیدرضایی
#مادرانه_شمالشرق
#مادرانه_محله_شهرک_ولایت
#نهضت_مردمی_حمایت_از_جبهه_مقاومت
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
#نشست_مجازی
"زن و مرد از لحاظ ارتباطات معاشرتی، محدودیّتهایی دارند؛ این جزء خصوصیّاتی است که اسلام روی آن تکیه دارد. اسلام روی این ملاحظات تکیه دارد؛ اسلام روی مسئلهی حجاب، مسئلهی عفاف، مسئلهی نگاه تکیه دارد. این هم یکی از خصوصیّاتی است که در این منشور باید بیاید."
(امام خامنهای ١٤٠٣/٩/٢٧)
مدار مادران انقلابی، برگزار میکند:
چهارمین نشست از سلسله نشست؛
زن در هندسه انقلاب اسلامی
با موضوع:
✓ چیستی و چرایی قانون عفاف و حجاب
میهمان: خواهر محدث تک فلاح
دکترای حکمرانی
پژوهشگر حوزه خانواده
سردبیر ایرنا زندگی (سبک زندگی خبرگزاری ایرنا)
چهارشنبه ۵ دی ماه ۱۴۰۳ - ساعت ۱۳
در نرمافزار قرار:
https://gharar.ir/r/2ebeab9f
منتظر شما عزیزان هستیم.
#سلسله_نشست_زنـدر_هندسهـانقلابـاسلامی
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
چند روز پس از تجاوز رژیم صهیونیستی به خاک عزیز کشورمان، امام خامنهای فرمودند :«بایستی خطای محاسباتی
خانم فاطمه بلوری کاشانی همسر شهید احمدی روشن
به جریان حمایت از وعدهی صادق ۳ پیوستند.
#نامهـبهـشورایـعالیـامنیتملی
#جریانـحمایتـازـوعدهیـصادق۳
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
بی بی صدیقه علم الهدی، خواهر شهید سید حسین علم الهدی
به جریان حمایت از وعدهی صادق ۳ پیوستند.
#نامهـبهـشورایـعالیـامنیتملی
#جریانـحمایتـازـوعدهیـصادق۳
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
#نشست_مجازی "زن و مرد از لحاظ ارتباطات معاشرتی، محدودیّتهایی دارند؛ این جزء خصوصیّاتی است که اسلام
قانون عفاف خانم فلاح ۵ دی.m4a
30.64M
#صوت
"زن و مرد از لحاظ ارتباطات معاشرتی، محدودیّتهایی دارند؛ این جزء خصوصیّاتی است که اسلام روی آن تکیه دارد. اسلام روی این ملاحظات تکیه دارد؛ اسلام روی مسئلهی حجاب، مسئلهی عفاف، مسئلهی نگاه تکیه دارد. این هم یکی از خصوصیّاتی است که در این منشور باید بیاید."
(امام خامنهای ١٤٠٣/٩/٢٧)
«چهارمین نشست از سلسله نشست؛
زن در هندسه انقلاب اسلامی»
با موضوع:
✓ چیستی و چرایی قانون عفاف و حجاب
میهمان: خواهر محدث تک فلاح
دکترای حکمرانی
پژوهشگر حوزه خانواده
سردبیر ایرنا زندگی (سبک زندگی خبرگزاری ایرنا)
چهارشنبه ۵ دی ماه ۱۴۰۳ - ساعت ۱۳
#نشست_مجازی
#سلسله_نشست_زنـدر_هندسهـانقلابـاسلامی
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
پاورچین پاورچین قدم برداشتم و آرام مردمک چشم راستم را در لنز دوربینِ چشمیِ در فرو بردم. صدایی توی راهپله پیچید. نفسم را حبس کردم که عطسه بلندی به سراغم آمد. درجا خفهاش کردم. سوژه به پاگرد رسید و شک به جانم افتاد. زیر لب گفتم: «حالا محمدامین یه چیزی گفت، تو چرا گوش دادی؟ اصلاً همین الان سربهنیستش میکنم، بذار درو ببنده.» قلبم به شماره افتاد و دهانم خشک شد. چشمانم را ریز کردم و دیدم انگار متوجه تغییری نشد و در را پشت سرش بست. فوری در واحدمان را باز کردم و نقاشی پرچم سفید و آبیِ محمدامین را سانسور کردم. در را بستم و در برزخ شکی دیگر، از هم پاشیدم. نفس عمیقی کشیدم. سوت زودپز زودتر از بوی سوختگی، آژیر "ناهار بی ناهار" را در خانه نواخت. گنگ و بیدستوپا خودم را به آشپزخانه رساندم. یک ماهیتابه نیمرو، میزبان ناهار هر پنج نفرمان شد. دیشب که محمدحسین خواب را بر همهمان حرام کرد هم باز در برزخ کتوتیفن سوئیسی یا شیرزردچوبه گرم حکیم خیراندیش، شب را با سرفههای مزمنش به صبح دوختم. فقط این تردیدهای جزئی نبود. حتی در مهمترین انتخابهایم طناب شک به جانم میافتاد و تا خرخره پلان به پلان خفهام میکرد. زمان انتخاب همسر، اختلاف سنی بچهها و انتخاب میان شاغل یا خانهدار بودن. مسائل سیاسی که بماند. هیچ اظهار نظری نداشتم. فرق اسرائیل و صهیونیسم را هم نمیدانستم. بچهها که خوابیدند کنار پنجره اتاقشان رفتم. لبخند تلخی زدم و رطوبت زیر چشمم را پاک کردم. نگاهی به بیرون انداختم و به تنهاییام پناه بردم. انگار اصغر فرهادی بالای سرم ایستاده بود و تمام تردیدهای یک بانوی ایرانی را کارگردانی میکرد تا با ساخت زندگینامهام از اسرائیل جایزه اُسکار بگیرد.
◾️◾️◾️
نمیدانم ساعت چند بود. صدای تلق تولوق قطار کرمان-مشهد و نور چراغقوه موبایل که بالای سرم مدام جابهجا میشد، تمرکزم را نشانه گرفته بود. اما من هرچه بیشتر لابهلای صفحات کاغذی شنا میکردم بیشتر در دریای نادانستههایم غرق میشدم. گرگ و میش صبح بود که درِ کوپهها را زدند و با صدای بلند گفتند: «نماااااااز». بچهها خواب بودند. خودم را از توی تخت کَندم. نیمخیز شدم و همانجا وضو گرفتم و با همسرم در هوای سرد پاییزی دوان دوان راهی نماز جماعت بین راهی شديم. سلام نماز را که دادم چند دقیقه همانجا دو زانو نشستم. کتابم همراهم نبود ولی مطمئن بودم من دیگر منصوره سابق نیستم. شاید این یک سالی که مسئول #کتاب_ماه محله شده بودم، همهی زندگیام زیر و رو شده بود. کتاب، مثل پیچک به همه جای زندگیام سرک میکشید. بعد از نماز صبح، قبل از ناهار، عصر وقت بازی بچهها و شب قبل از خواب. موقع بیرون رفتن، کتاب بر پوشک و آب و خوراکی و اسباببازی بچهها اولویت داشت، برای جاگیری در کیفم. داخل کیسه میگذاشتمش تا بین لوازم بچهها پرپر نشود. لابهلای کتابهایم بودم که سوت قطار هوشیارم کرد. کفشهایم را پوشیدم و دست در دست همسرم به سمت قطار دویدیم. از پلههای تنگ و کوتاهش بالا رفتیم و در تخت طبقه سوم دراز کشیدم. چشمم که روی کلمات آخر کتاب سُر خورد، نور ملایم آفتاب، صورتم را گرم کرده بود. دلم را هم. بچهها بیدار شدند. محمدامین صبحانه میخواست، ریحانه دستشویی، محمدحسین آه و ناله صبحگاهی داشت و من غرق پایان سرابِ شک و شبهههایم با پایان کتاب من مطمئنم بودم.
📚 ادامه در متن بعدی
به روایت: منصوره خالقی
به قلم: فاطمه شعبانی
#مادرانه_کرمان
#کتاب_ماه_مادرانه
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
صدای قدمهای همسایه روبهرویی با آن موهای کوتاه مشکرده و پالتوی کوتاهترِ خزدار در راهپله پیچید. به سمت در رفتم و در را باز کردم. دستم را به سمتش گرفتم. حال تکتک بچهها را پرسید. بعد نگاهش به زیر پایم گره خورد و با تعجب پرسید: «این دیگه چیه؟!» من هم طوری که نقاشی دیده شود، یک قدم عقب رفتم و گفتم: «این پرچم اسرائيل، نقاشی محمدامینه. خودش گفته اینجا بچسبونیم.» نیشخندی زد و گفت: «یعنی هرچی پسرتون بکشه میچسبونین پاگرد خونتون؟» دستش را لای موها فرو برد و ادامه داد: «اصلاً به نظرتون این کارا فایدهای هم داره؟» گفتم: «چند لحظه صبر کنین» و کاسه آش داغی که با سیرداغ و پیازداغ و کشک و نعناداغ بیشتر شبیه سبد گل شده بود را گرفتم سمتش. آش را گرفت و روی جاکفشی گذاشت. آب دهانش را قورت داد و عرق روی پیشانیاش را پاک کرد. گفتم: «میدونین چیه؟ درسته ما یه سری مشکلات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی داریم ولی تردید نداریم که آینده روشنه.» گفت: «من یه عمر پرستار بودم. الانم بازنشستهام. حقوقم کفاف زندگی خودمو نمیده. چه برسه به بچه و نوه و ... این چه آینده روشنیه؟» نگاهم به سمت دستبند و انگشترِ سنگینوزنش چرخید و ادامه دادم: «ما خودمونم مستاجریم، با سه تا بچه قد و نیمقد. میفهمم چی میگین، اما انگار خاصیت آدمیه که هر جور زندگی کنه بازم ناراضیه.» کمی جابهجا شد و دستش را در کیفش فرو برد. صدای دسته کلیدش بلند شد. ساکت نشدم: «این پیشبینی بزرگانه. خب آره از دولتمردا گرفته تا مردم کف خیابون همه تو این آینده روشن نقش دارن.» خمیازهای کشید و از بالا تا پایین چادر رنگیام را ورانداز کرد و گفت: «ماشالا چقدم با اطمینان حرف میزنین!» منتظر کنایههای بعدی نشدم: «آره من مطمئنم ایران پیروز و اسرائیل نابود میشه، همون غولی که همش به جون همه وحشت میندازه.» و پیروزمندانه نگاهم را به زیر پایم دوختم. شانهها را بالا انداخت. عضلات صورتش به نشانه عدم قطعیتِ سخنرانیِ من چروک افتاد و گفت: «کاش ما هم مثل شما خوشخیال بودیم. ممنون برای آش خوشگلتون.»
خداحافظی کردیم و هر دو به خانه رفتیم. با اقتدار در را بستم. یک کاسه آش رشته داغ، دلچسبترین ناهار در هوای بارانی بود. کتری در حال جوشیدن بود. بین هل و بهارنارنج و دارچین، هل رأی آورد. با فشار انگشتانم پوستش را شکستم و همراه کمی چای داخل قوری ریختم.
چای دم کشید. یک فنجان برای خودم ریختم. نگاهم را به بیرون پنجره پذیرایی دوختم. هوا ابری بود. همسایه میانسالمان را متقاعد نکرده بودم، اما از اینکه به برکت کتاب خواندن شبانهروزی، حرفهای بسیار برای گفتن داشتم، برهوت روحم شکوفه زد. مخصوصاً کتابی که در آخرین سفر نزدیک مشهد تمامش کردم. جای لکه چرب دست ریحانه که در امتداد نگاهم به کتابخانه بود را با دستمال مرطوبی پاک کردم. دستم را روی بخار فنجان چای گرفتم. گرم شدم و کتاب بعدی را از فروشگاهِ اینترنتی کتاب خریدم.
به روایت: منصوره خالقی
به قلم: فاطمه شعبانی
#مادرانه_کرمان
#کتاب_ماه_مادرانه
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش خیریه مهر مادرانه
آن روزی که امام خامنهای گفتند با هر توانی پای کار کمک به جبهه مقاومت بیایید، مادرانهایها هم تمام قوت خودشان را پای کار گذاشتند. از اهدای طلا بگیرید تا فروش به نفع جبهه مقاومت و...
ما هم در خیریه مهر مادرانه بسم الله گفتیم. با دوستانمان در سوریه و لبنان ارتباط گرفتیم و آنها بیست نو مادر عزیز لبنانی که بعضی هم همسر شهید بودند را به ما معرفی کردند.
در کانالهای خیریه در شهرهای مختلف برای تأمین لوازم مادر و کودک اعلام نیاز کردیم .گفتیم اینجا همان جایی است که میتوانید مستقیم به مادران جوان باردار و با فرزندان شیرخوار که در این شرایط سخت پای مقاومت ایستادهاند کمک کنید.
کمتر از یک هفته به برکت معرفی و تلاش دوستان، کمکها به بیش از صد میلیون تومان رسید.
پولها را به دلار تبدیل کردیم و فرستادیم بیروت و دوستان حزبالله در لبنان هم پای کار ایستادند و هدیههای ما را با نشان مادرانه از ایران به دست نومادران رساندند.
برای اطلاع از فعالیتها، گزارشها و برنامههای خیریهها در کل کشور با ما همراه باشید:
@mehr_madarane
#خیریه_مهرمادرانه
#مدارمادرانانقلابی "مادرانه"
www.madaremadari.ir
ble.ir/madaremadary
eitaa.ir/madaremadary