eitaa logo
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
537 دنبال‌کننده
890 عکس
122 ویدیو
48 فایل
مادرانه، تلاشِ جمعیِ مادران؛ برای بالندگیِ خود، فرزندان، خانواده و ایران اسلامی. از طریق شناسه‌ی @madaremadari در پیام‌رسان‌ بله با ما مرتبط شوید. https://ble.im/madaremadary
مشاهده در ایتا
دانلود
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
پاورچین پاورچین قدم برداشتم و‌ آرام مردمک چشم راستم را در لنز دوربینِ چشمیِ در فرو بردم. صدایی توی راه‌پله پیچید. نفسم را حبس کردم که عطسه بلندی به سراغم آمد. درجا خفه‌اش کردم. سوژه به پاگرد رسید و شک به جانم افتاد. زیر لب گفتم: «حالا محمدامین یه چیزی گفت، تو چرا گوش دادی؟ اصلاً همین الان سربه‌‌نیستش می‌کنم، بذار درو ببنده.» قلبم به شماره افتاد و دهانم خشک شد. چشمانم را ریز کردم و دیدم انگار متوجه تغییری نشد و در را پشت سرش بست. فوری در واحدمان را باز کردم و نقاشی پرچم سفید و آبیِ محمدامین را سانسور کردم. در را بستم و در برزخ شکی دیگر، از هم پاشیدم. نفس عمیقی کشیدم. سوت زودپز زودتر از بوی سوختگی، آژیر "ناهار بی ناهار" را در خانه نواخت. گنگ و بی‌دست‌وپا خودم را به آشپزخانه رساندم. یک ماهی‌تا‌به نیمرو، میزبان ناهار هر پنج نفرمان شد. دیشب که محمدحسین خواب را بر همه‌مان حرام‌ کرد هم باز در برزخ کتوتیفن سوئیسی یا شیرزردچوبه گرم حکیم خیراندیش، شب را با سرفه‌های مزمنش به صبح دوختم. فقط این تردید‌های جزئی نبود. حتی در مهم‌ترین انتخاب‌هایم طناب شک به جانم می‌افتاد و تا خرخره پلان به پلان خفه‌ام می‌کرد. زمان انتخاب همسر، اختلاف سنی بچه‌ها و انتخاب میان شاغل یا خانه‌دار بودن. مسائل سیاسی که بماند. هیچ اظهار نظری نداشتم. فرق اسرائیل و صهیونیسم را هم نمی‌دانستم. بچه‌ها که خوابیدند کنار پنجره اتاقشان رفتم. لبخند تلخی زدم و رطوبت زیر چشمم را پاک کردم. نگاهی به بیرون انداختم و به تنهایی‌‌ام پناه بردم. انگار اصغر فرهادی بالای سرم ایستاده بود و تمام تردید‌های یک بانوی ایرانی را کارگردانی می‌کرد تا با ساخت زندگی‌نامه‌ام از اسرائیل جایزه اُسکار بگیرد. ◾️◾️◾️ نمی‌دانم ساعت چند بود. صدای تلق تولوق قطار کرمان-مشهد و نور چراغ‌قوه موبایل که بالای سرم مدام جابه‌جا می‌شد، تمرکزم را نشانه گرفته بود. اما من هرچه بیشتر لابه‌لای صفحات کاغذی شنا می‌کردم بیشتر در دریای نادانسته‌هایم غرق می‌شدم. گرگ و‌ میش صبح بود که درِ کوپه‌ها را زدند و با صدای بلند گفتند: «نماااااااز». بچه‌ها خواب بودند. خودم را از توی تخت کَندم. نیم‌خیز شدم و همانجا وضو گرفتم و با همسرم در هوای سرد پاییزی دوان دوان راهی نماز جماعت بین راهی شديم. سلام نماز را که دادم چند دقیقه همان‌جا دو زانو نشستم. کتابم همراهم نبود ولی مطمئن بودم من دیگر منصوره سابق نیستم. شاید این یک سالی که مسئول محله شده بودم، همه‌ی زندگی‌ام زیر و رو شده بود. کتاب، مثل پیچک به همه جای زندگی‌ام سرک می‌کشید. بعد از نماز صبح، قبل از ناهار، عصر وقت بازی بچه‌ها و‌ شب قبل از خواب. موقع بیرون رفتن، کتاب بر پوشک و آب و خوراکی و اسباب‌بازی بچه‌ها اولویت داشت، برای جاگیری در کیفم. داخل کیسه می‌گذاشتمش تا بین لوازم بچه‌ها پرپر نشود. لابه‌لای کتاب‌هایم بودم که سوت قطار هوشیارم کرد. کفش‌هایم را پوشیدم و دست در دست همسرم به سمت قطار دویدیم. از پله‌های تنگ و کوتاهش بالا رفتیم و در تخت طبقه سوم دراز کشیدم. چشمم که روی کلمات آخر کتاب سُر خورد، نور ملایم آفتاب، صورتم را گرم کرده‌ بود. دلم را هم. بچه‌ها بیدار شدند. محمدامین صبحانه می‌خواست، ریحانه دست‌شویی، محمدحسین آه و ناله صبح‌گاهی داشت و من غرق پایان سراب‌ِ شک و شبهه‌هایم با پایان کتاب من مطمئنم بودم. 📚 ادامه در متن بعدی به روایت: منصوره خالقی به قلم: فاطمه شعبانی "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
صدای قدم‌های همسایه روبه‌رویی با آن موهای کوتاه مش‌کرده و پالتوی کوتاه‌ترِ خزدار در راه‌پله پیچید. به سمت در رفتم و در را باز کردم. دستم را به سمتش گرفتم. حال تک‌تک بچه‌ها را پرسید. بعد نگاهش به زیر پایم گره خورد و با تعجب پرسید: «این دیگه چیه؟!» من هم طوری که نقاشی دیده شود، یک قدم عقب رفتم و گفتم: «این پرچم اسرائيل، نقاشی محمدامینه. خودش گفته اینجا بچسبونیم.» نیشخندی زد و گفت: «یعنی هرچی پسرتون بکشه می‌چسبونین پاگرد خونتون؟» دستش را لای موها فرو برد و ادامه داد: «اصلاً به نظرتون این‌ کارا فایده‌ای هم داره؟» گفتم: «چند لحظه صبر کنین» و کاسه آش داغی که با سیرداغ و پیازداغ و کشک و نعناداغ بیشتر شبیه سبد گل شده بود را گرفتم سمتش. آش را گرفت و روی جاکفشی گذاشت. آب دهانش را قورت داد و عرق روی پیشانی‌‌اش را پاک کرد. گفتم: «میدونین چیه؟ درسته ما یه سری مشکلات اقتصادی و‌ سیاسی و فرهنگی داریم ولی تردید نداریم که آینده‌ روشنه.» گفت: «من یه عمر پرستار بودم. الانم بازنشسته‌ام. حقوقم کفاف زندگی خودمو نمی‌ده. چه برسه به بچه و نوه و ... این چه آینده روشنیه؟» نگاهم به سمت دست‌بند و انگشترِ سنگین‌وزنش چرخید و ادامه دادم: «ما خودمونم مستاجریم، با سه تا بچه قد و نیم‌قد. می‌فهمم چی می‌گین، اما انگار خاصیت آدمیه که هر جور زندگی کنه بازم ناراضیه.» کمی جابه‌جا شد و دستش را در کیفش فرو برد. صدای دسته کلیدش بلند شد. ساکت نشدم: «این پیش‌بینی بزرگانه. خب آره از دولت‌مردا گرفته تا مردم کف خیابون همه تو این آینده روشن نقش دارن.» خمیازه‌ای کشید و از بالا تا پایین چادر رنگی‌ام را ورانداز کرد و گفت: «ماشالا چقدم با اطمینان حرف می‌زنین!» منتظر کنایه‌های بعدی نشدم: «آره من مطمئنم ایران پیروز و اسرائیل نابود میشه، همون غولی که همش به جون همه وحشت میندازه.» و پیروزمندانه نگاهم را به زیر پایم دوختم. شانه‌ها را بالا انداخت. عضلات صورتش به نشانه عدم قطعیتِ سخنرانیِ من چروک افتاد و گفت: «کاش ما هم مثل شما خوش‌خیال بودیم. ممنون برای آش خوشگلتون.» خداحافظی کردیم و هر دو به خانه‌ رفتیم. با اقتدار در را بستم. یک کاسه آش رشته داغ، دلچسب‌ترین ناهار در هوای بارانی بود. کتری در حال جوشیدن بود. بین هل و‌ بهارنارنج و دارچین، هل رأی آورد. با فشار انگشتانم پوستش را شکستم و همراه کمی چای داخل قوری ریختم. چای دم کشید. یک فنجان برای خودم ریختم. نگاهم را به بیرون پنجره پذیرایی دوختم. هوا ابری بود. همسایه میانسالمان را متقاعد نکرده بودم، اما از اینکه به برکت کتاب‌ خواندن‌ شبانه‌روزی، حرف‌های بسیار برای گفتن داشتم، برهوت روحم شکوفه زد. مخصوصاً کتابی که در آخرین سفر نزدیک مشهد تمامش کردم. جای لکه چرب دست ریحانه که در امتداد نگاهم به کتابخانه بود را با دستمال مرطوبی پاک کردم. دستم را روی بخار فنجان چای گرفتم. گرم شدم و کتاب بعدی را از فروشگاهِ اینترنتی کتاب خریدم. به روایت: منصوره خالقی به قلم: فاطمه شعبانی "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گزارش خیریه مهر مادرانه آن روزی که امام خامنه‌ای گفتند با هر توانی پای کار کمک به جبهه مقاومت بیایید، مادرانه‌ای‌ها‌ هم تمام قوت خودشان را پای کار گذاشتند. از اهدای طلا بگیرید تا فروش به نفع جبهه مقاومت و... ما هم در خیریه مهر مادرانه بسم الله گفتیم. با دوستان‌مان در سوریه و لبنان ارتباط گرفتیم و آنها بیست نو مادر عزیز لبنانی که بعضی هم همسر شهید بودند را به ما معرفی کردند. در کانال‌های خیریه در شهرهای مختلف برای تأمین لوازم مادر و کودک اعلام نیاز کردیم .‌گفتیم اینجا همان جایی است که می‌توانید مستقیم به مادران جوان باردار و با فرزندان شیرخوار که در این شرایط سخت پای مقاومت ایستاده‌اند کمک کنید. کمتر از یک هفته به برکت معرفی و تلاش دوستان، کمک‌ها به بیش از صد میلیون تومان رسید. پول‌ها را به دلار تبدیل کردیم و فرستادیم بیروت و دوستان حزب‌الله در لبنان هم پای کار ایستادند و هدیه‌های ما را با نشان مادرانه از ایران به دست نومادران رساندند. برای اطلاع از فعالیت‌ها، گزارش‌ها و برنامه‌های خیریه‌ها در کل کشور با ما همراه باشید: @mehr_madarane "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
مدار مادران انقلابی "مادرانه"
بازارچه خانگی مقاومت هنوز هم دل‌مان برای مادران و بانوان غزه و لبنان می‌تپد. هنوز هم روضه‌های حضرت زهرا (س) سوز دل‌مان را برای مظلومیت دختر پیامبر و مظلومیت امروز زنان مقاومت زیاد می‌کند. مدام از ذهن می‌گذرد، چه کنیم که از فرصت‌ها به نفع این جریان استفاده کنیم‌. جلسات هفتگی مادرانه‌ برپاست. به دل‌مون افتاد یک بازارچه خانگی برپا کنیم و از برخی دوستان هم دعوت کردیم جهت شرکت در این جلسه و تصمیم گرفتیم که تولید و عرضه محصولات و حتما خرید داشته باشیم به نفع جبهه مقاومت. یکی از خواهران بانی خیر شد و اعلام‌ آمادگی کرد که بازارچه در منزل ایشون برپا بشه. محفل‌مون به حدیث شریف کسا و ارائه ماجرای حدیث کسا توسط راوی کوچک حلما خانم، و بعد هم روضه و بازارچه اقتصاد مقاومتی مزین شد. اصلا باورمون نمی‌شد؛ اینقدر همه چیز خوب و پویا بود که بازارچه قابلیت عرضه در گستره‌ی بیشتری رو هم داشت. خوبیِ بازارچه مون این بود که چون داخل منزل داخل بود، شرایط برای مامان‌ها هم بهتر بود و راحت بودند. نکته ویژه بازارچه مون هم این بود که از تولیدات خود مامان‌ها و از کسب و کارهای خانگی شون و تولیدات بچه‌ها هم رونمایی شد و مورد استقبال قرار گرفت و هر چیزی که فروخته شد، سود حاصله به دلخواه برای جبهه مقاومت واریز می‌شد. کیک لقمه‌ای، ماشین کاردستی، نقاشی، تخم‌مرغ عروسکی، گل‌سر، دستبند و... کارِ دست بچه‌های حاضر در جلسه بود که می‌فروختند و خیلی جالب بود که بازاریابی خوبی هم داشتند. در حین کار، هم هوش اقتصادی شون داشت تقویت می‌شد و هم احساس همدلی و کمک به مقاومت شون. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
یکشنبه ۹ دی ماه ۱۴۰۳ ساعت ١۰ صبح تا سه‌شنبه ۱۱ دی ساعت ۱۰ صبح ✓ چگونه بین وظایف مادری و کسب و کار خود مدیریت می‌کنید؟ موانع خانگی بودن کارتان چه بوده؟ چطور آن‌ها را برطرف کرده‌اید؟ چه تاثیری در روابط شما با همسرتان داشته؟ نگاه اطرافیان به کار شما چیست؟ ✓ با چه هدفی کسب و کار خود را شروع کردید؟ اگر به گذشته برگردید آیا باز هم شروع می‌کنید؟ تصورتان از کسب و کار، قبل و بعد از شروع کارتان چه تغییری کرد؟ ✓ کسب و کارتان چه نسبتی با نقش فرهنگی و اجتماعی شما دارد؟ اصلا نقش فرهنگی و اجتماعی برای خود تعریف کرده‌اید؟ ✓ آیا برای کار خود آموزش خاصی دیده‌اید؟ چه مدت طول کشید تا بتوانید بگویید کسب و کارتان روی روال ثابت پیش میرود و به نتیجه رسیده‌اید؟ ✓ در اوایل کار چگونه اعتماد مشتریان را جلب کردید؟ چقدر برای هزینه‌های جانبی، توسعه و افزایش کیفیت کار خود هزینه کردید؟ برای پایین آوردن هزینه‌ها چه تدابیری داشتید؟‌ چگونه توانستید معیاری برای منصفانه بودن قیمت بدست آورید؟ بحث‌های گروهی، در کانال گفتگوهای مادرانه آرشیو می‌شوند. @goftoguye_madarane دوستان عزیز اگر برای بحث گروهی پیشنهاد موضوع داشتید می‌توانید به شناسه‌ی @mkhandan پیام دهید. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
بی‌وقفه بی‌مقدمه هیئت گرفتنی‌ست هیئت گرفتنی‌ست سعادت گرفتنی‌ست از موقع ورودیه تا آخر دعا هر حاجتی در این دو سه ساعت گرفتنی‌ست وضو می‌گیریم و سلام می‌دهیم و‌ به توصیه ولیّ امرمان، دعای چهاردهم صحیفه سجادیه و دعای توسل را برای پیروزی جبهه مقاومت می‌خوانیم و در سیزدهمین جلسه‌ی حضور بر سر خوان کرامت اهل بیت علیهم‌السلام، مهمان روایت «نَفَحات اُنس دانی ز چه روی دوست دارم؟» به قلم «آزاده رحیمی» می‌شویم. به خوش آمدید. دوشنبه ۱۰ دی ۱۴۰۳ - ساعت ۱۰:۳۰ تا ۱۱ از طریق پیوند زیر می‌توانید در گروه «روضه و‌ روایت» عضو شده و وارد تماس گروهی شوید. ble.ir/join/AJBxGBHAgm "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
-111796480_2113116972.mp3
10.78M
رسانه‌ی امام باشیم ... «دشمنان نظام جمهوری اسلامی خیلی زود فهمیدند که با شیوه‌های سخت‌افزاری نمی‌شود انقلاب را شکست داد؛ رفتند سراغ شیوه‌های نرم‌افزاری... «مَن اَصبَحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم‌، مخصوص مردها نیست؛ ‌شامل زن‌ها هم می‌شود»؛ کاملاً درست است. یکی از امور مسلمین که باید به آن اهتمام ورزید، عبارت است از همین وسوسه‌ها و تدابیر موذیانه و شیوه‌های دشمنیِ روش‌های نرم و جنگ نرم برای انحراف از ارزش‌ها در بسیاری از مسائل و عمدتاً مسائل مربوط به بانوان و زنان، که این را متوجّه باشید.» 🎵 تحلیلی بر بیانات رهبری در دیدار با اقشار مختلف بانوان ۱۴۰۳/۹/۲۷ "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary
پیامبر اکرم (ص): من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة. «هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلى مرده است.» ✓ یکی از دغدغه‌های اصلی ما در مجموعه‌ی مدار مادران انقلابی، بحث شناخت امام و قرار گرفتن در مسیری ست که امام برای تعالی انسان، به ما نشان می‌دهد. بنابراین؛ یکی از موضوعات برنامه‌ی چهارشنبه‌ها است که ماهی یک بار به آن می‌پردازیم إن شاالله. این هفته، «چهارشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۳ - ساعت ۱۰ صبح» در خدمت «خواهر عاطفه محمد باغبان» پژوهشگر و مبلّغ منظومه‌ی فکری امام خامنه‌ای با موضوع «اسلام زنده؛ اسلام مرده» هستیم. إن شاالله جلسه‌ی مفیدی جهت آگاهی بخشی و معرفت افزایی هر چه بیشتر ما باشد. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary