🔸 درد امام علی(ع) دو گونه است :
◾️ یک درد، دردی است که از زخم #شمشیر ابن ملجم در فرق سرش احساس میکند. و درد دیگر دردی است که او را #تنها در نیمهشبهای خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده... و به ناله در آورده است.
◾ما تنها بر دردی میگرییم که از شمشیر ابن ملجم در فرقاش احساس میکند. اما، این درد مولا علی(ع) نیست. دردی که چنان روح بزرگی را به ناله در آورده است، #تنهائی است. که ما آنرا نمیشناسیم!!
◾باید این درد را بشناسیم... نه آن درد را... که علی(ع) درد شمشیر را احساس نمیکند. و...ما... درد علی(ع) را احساس نمیکنیم..
👤 #دکتر_شریعتی
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼میگفت برایم از امید بگو،
🍃از انگیزه، حرفی بزن
🌼تا به زندگی امیدوار شوم
🍃سکوت کردم!
🌼گفت پس چرا ساکتی ؟
🍃گفتم اگر معجزهی صبح،
🌼نور، ماه، و عشق نتوانست
🍃به زندگی امیدوارت کند،
🌼من چه میتوانم بگویم ..؟
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 امام علی (علیه السّلام) :
🌿رساترین چیزی که
🌿به وسیله ی آن می توانی
🌿رحمت الهی را
🌿به خود جلب کنی
🌿این است که
🌿در باطن به همه ی مردم
🌿عطوف و مهربان باشی
🌸🍃
🔘داستان کوتاه
👈توبه کار دوست خدا
💠مرد فاسقي در بني اسرائيل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند! خداوند به حضرت موسي وحي كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد. حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد. پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان . خداوند پس از اين مناجات ملائكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد. چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد، شاد شد و از دنيا رفت . خداوند به حضرت موسي وحي كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسي به آن موضع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟! فرمود: اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم.
📕نویسنده : يکصد موضوع 500 داستان / سيد علي اکبر صداقت
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸اگر میخواهی قدرتمند شوی،
☘ دیگران را قدرتمند کن.
🌸اگر نیازمند آرامش هستی،
☘ آرامشبخش دیگران باش.
🌸اگر توانایی یا مهارتی را داری
☘به دیگران هدیه کن.
🌸اگر صاحب علمی هستی
☘به دیگران بیاموز.
🌸اگر صدای خسته ای شنیدی،
☘ دستان قلبش را بگیر.
🌸این روزها ساده و بی مهابا
☘از کنار یکدیگر عبور نکنیم ...
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دستهای خالی به دنیا آمده ایم
با دستهای خالی
هم از دنیا خواهیم رفت
پس نگران چیزهایی ڪه
آرامش را از تو می گیرند نباش...
نگرانی, مشڪل
فردای تو را از بین نخواهد برد
اما آرامشِ امروزت را قطعا از تو
خواهد گرفت... ﻧﮕﺮاﻥ ﻓﺮﺩاﻳﺖ ﻧﺒﺎﺵ..
ﺧﺪاﻱ ﺩﻳﺮﻭﺯ و اﻣﺮﻭﺯﺕ , ﻓﺮﺩا ﻫﻢ ﻫﺴﺖ..
ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﻳﻌﻨﻲ ﻧﮕﺎﻩ ﺧﺪا 🌺
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐در نوزدهمین روز
🌸ماه مبارک رمضان 🌙
💐براتون دعا می کنم 🙏
💐لحظه هاتون قرین آرامش
🌸زندگیتون پر از سلامتی
💐عاقبت تون بخیر
🌸در این روز معنوی
💐بحق امیر المومنین امام علی علیه السلام
🌸حاجت روا باشید
اول هفته تون پراز خیر و برکت🌸
🌸🍃
داوود نبی را وحی آمد که ای داوود خانه ای را برای من پاکیزه کن تا بدان خانه آیم.
داوود گفت: بار خدایا کدام جا و چه خانه ای گنجایش تو را دارد، که عظمت و جلال تو را شاید؟
ندا آمد: « آن دل بنده ی مومن من است. »
گفت: خداوندا!
چگونه آن را پاکیزه کنم و پاک گردانم
پاسخ شنید: عشق در او زن تا هرچه به ما نسبت ندارد سوخته گردد.
آنگاه با جاروب حسرت، جاروب کن تا اگر چیزی مانده باشد پاک بروبد. ای داوود از آن پس اگر سرگشته ای بینی در راهِ طلبِ ما، آنجا را نشانش ده که بارگاه قدس ما آنجاست.
#خواجه_عبدالله_انصاری
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
🌠☫﷽☫🌠
🔍🛑⚠️خوردن غیر خوراکی و چیز بسیار کوچک
🚫برخی میپندارند خوردن چیزی که بسیار کم و کوچک است یا خوارکی نیست، مثل مقدار کمی تربت #سیدالشهدا بهقصد تبرک یا شفا، #روزه را باطل نمیکند‼️
👈غافل از اینکه به نظر همه مراجع عظام تقلید، هرچه انسان عمداً بخورد، روزه را باطل میکند؛ چه جزء خوراکیها باشد یا نباشد؛ حتی اگر بهاندازه یکدهم دانۀ گندم یا قطرۀ آب باشد. #ماه_رمضان
🌠☫﷽☫🌠
💠 استفاده از پوشیه
#پرسش
❓️آیا پوشیه لباس شهرت محسوب میشود؟
#پاسخ
✅️ مقام معظم رهبری:
🔹️بهطورکلی پوشيه، لباس عفاف و #حجاب محسوب مىشود و حکم لباس شهرت را ندارد و استفاده از آن در هر مکانی اشکال نداشته، بلکه احتیاط مستحب در استفاده از آن است و نیاز به اجازهی کسی ندارد.
🔹 آیات عظام (امام، سیستانی، وحید ): استفاده از پوشیه برای بانوان، اشکال ندارد؛ بلکه احتیاط مستحب در پوشاندن وجه و کفین است و لباس شهرت بر چنین پوششی منطبق نیست و به حرف کسانی که اینچنین میگویند، اعتنا نکنید.
🔹 آیتالله مکارم: پوشيهزدن اشکالی ندارد و در صورت استفاده، عمل به احتیاط کرده است؛ اما درصورتیکه سبب شود شخص انگشتنما شود، احتياط در ترک آن است. بلی؛ درصورتی که نپوشیدن وجه و کفین مفسدهای به دنبال داشته باشد، از باب مقدمهی نهیازمنکر لازم است، پوشیده شود.
📚 پینوشت: استفتائات دفتر رهبر معظم انقلاب، استفتائات ۳ جلدی امام خمینی، ج۳، ص۲۴۷، س ۲ و ۳ و ۴، منهاج الصالحین آیتالله سیستانی، ج۳، کتاب النکاح، م ۱۸، منهاج الصالحین آیتالله وحید خراسانی، استفتائات جدید آیت الله مکارم شیرازی، ج۱، س۸۲۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
📹 پروردگارا! ما را در شبهای قدر مورد رحمت و مغفرت خودت قرار بده
✏️ حضرت آیتالله خامنهای: پروردگارا! تو را بهحق این روزها و شبهای مقدس و به حق امیرالمؤمنین سوگند میدهیم دلهای ما را با ذکر خودت آشنا کن.
✏️ پروردگارا! محبت و عشق به خود را روزبهروز در دل ما مستحکمتر کن. پروردگارا! کارهای خدایی را در چشم ما محبوب کن؛ دل ما را از اعمال شیطانی متنفر و دور کن. پروردگارا! ما را در این شبهای رحمت و مغفرت، مورد رحمت و مغفرت خود قرار بده. پروردگارا! پدر و مادر ما، گذشتگان و ذوالحقوق ما را مشمول رحمت و مغفرت خودت قرار بده.
✏️ پروردگارا! ملت ایران را عزیز و سربلند کن. پروردگارا! همهی گرههایی که در کار امت بزرگ اسلامی است، باز کن. پروردگارا! دشمنان اسلام و مسلمین را مقهور و منکوب کن. پروردگارا! قلب مقدس ولیعصر را از ما راضی و خشنود بفرما؛ ما را در این شبهای قدر مشمول دعای خیر آن بزرگوار قرار بده.
🔹️رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن بهار معنویت -ماه مبارک رمضان- گزیدهای از دعاهای رهبر انقلاب در انتهای دیدار اقشار مختلف مردم را در قالب مجموعه #لحظههای_استجابت منتشر میکند.
🌙 #ماه_رمضان #شب_قدر
🔴هرسه شب قدر مهم است
✍حاج آقا مجتبی تهرانی هرسال درشبهای قدر میگفتند: در روایتی درباره تعیین شب قدر آمده است که میفرماید:
🔻شب ١٩: مقدّرات سال در شب نوزدهم تقدیر می شود؛ «قُسِمَ فِیهَا الْأَرْزَاقُ وَ كُتِبَ فِیهَا الاجَالُ وَ خَرَجَ فِیهَا صِكَاكُ الْحَاجِّ» (مستدرك الوسائل، ج ۷، ص ۴۷۰، باب تعیین لیلة القدر)؛ در شب نوزدهم ارزاق، درآمدها و روزی افراد و همچنین مدت حیات و زندگی آنان تا سال آینده تعیین میشود. علاوه بر آن در شب نوزدهم مشخص میشود كه چه كسانی در آن سال به حج می روند.
🔻شب ۲۱: سپس در شب بیست و یكم آنچه در شب نوزدهم مقدر شده، بر آن ابرام و تأكید می شود. این به این معناست كه در شب بیست و یكم آنچه در شب نوزدهم تعیین و مقدر شده، قابل تغییر است، آنچه كه از شب نوزدهم تا شب بیست و یكم مقدر شده و تغییر یافته، در شب بیست و یكم ثبت شده
🔻شب ۲۳: و در شب و بیست و سوم قطعی، نهایی و امضاء می شود. براساس این روایت هر سه شب از شبهای قدر به شمار میآیند.
💐🌸💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سخت ترین عذاب
روایت تجربه گر از بدترین عذاب برزخش
✅ هرروز ساعت 17
بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار و
8:30 روز بعد از شبکه قرآن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
49.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠ثبت یک اتفاق بی نظیر
ثبت روایت تجربه گر از مواردی که قابل دیدن نبود در حضور کادر درمان و شاهدان
✅ هرروز ساعت 17
بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار و
8:30 روز بعد از شبکه قرآن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 محکوم به عذاب
چگونگی عذاب فردی که ناشکری میکرد
✅ هرروز ساعت 17
بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار و
8:30 روز بعد از شبکه قرآن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#زندگی_پس_از_زندگی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙استاد عالی
💢ایران زمینه ساز ظهور‼️
اللهم عجل لولیک الفرج
306659_928.mp3
38.58M
.
🔮 روایت گری زیبا درباره شهدا
❤️ قطعه ای از بهشت یادمان شلمچه
🍃 با روایت گری حاج حسین یکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🔴کلیپ ویژه برای کسانی که شب قدر حال دعا ندارند.*
*👤استادپناهیان*
#شب_قدر
مدح و متن اهل بیت
#پروانه ای دردام عنکبوت #نویسنده خانم ط_حسینی #قسمت۳۲ 🎬 همانند شبهای قبل با تکرار دیدن صحنه ی سربر
#پروانه ای دردام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۳۳ 🎬
کارمن تمام شده بود که لیلا امدوگفت:ام عمر میگه بیا,نهاررااماده کن....
میدانستم که درخانه ی اینها نهار معمولا یک نمونه غذاست اما امروز نمیدانم ازبخت بد ما یا واقعا وضعشان خوب شده بود که ام عمر روبه لیلا سفازش چندین غذا را داد وخودش رفت کنار شوهرخبیثش وبچه هایی که اززمانی امدیم چشممان به چشمشان نیافتاده بوداما صدایشان رامیشنیدیم,فقط یک بار بکیر را دیدم که زیرچشمی مرا میپایید .
بساط نهار برپاشد ,چون ما کنیز زرخریدشان بودیم,ابوعمرامر کرد که به زیرزمین برویم ,ام عمر انگار بعداز ان کتک مفصلی که به من زده بود ,عقده از دست دادن پسرش التیام یافته بود وبه من هیچ نمیگفت وحتی نگاهی هم نمیانداخت ,انگار که سالهاست با من قهر بود.
شکرخدا اینجوری برای من هم بهتر بود.وقتی میخواستیم برویم پایین,از انهمه غذای رنگ ووارنگی که اماده کرده بودیم,
ابو عمر دوتکه نان خشک مثل کسی که جلوی سگش میاندازد جلویمان انداخت وگفت:بردارید ,این نهارامروزتان,اما اگر کنیزان حرف گوش کن ومودبی بودید جیره ی روزانه تان را چرب تر وبیشتر میکنم😈
خیلی پست بود ومیخواست بااین کارش مارا حقیر وحقیرت کند...میدانستم نقشه ی شومی درسرش است که میخواهد انقدربر ماسخت بگیرد تا ما ذله شویم تاوقتی خواسته اش رامطرح کرد دست رد به سینه اش نزنیم.
بدون توجه به تکه نان از کنارش گذشتم ولیلا هم همین کار راکرد.
ناگهان با صدای فریاد خشمگین ابوعمر خشکمان زد:عفریته های پدر....س...گ ...
به من کم محلی میکنید؟حرف مرا زمین میزنید؟
به سمت من ولیلا یورش برد وناگهان...
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
#پروانه ای دردام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۳۴ 🎬
ناگهان باران مشت ولگد بود که برسرورویمان میامد وازاین بدتر اینکه سه دختر ابوعمر وبکیر هم امدند ببینند چه شده وشاهد حرکات وحشیانه ی پدرشان بودند.
بدترین صحنه ی حقارتم همین بود,منی که روزگاری با این دختران دوست وهم بازی بودیم وهمیشه درهمه چیز براین دختران برتری داشتیم ,حالا دراین وضعیت...😭
ابوعمر با دیدن فرزندانش که شاهد ماجرا بودند,انگار نیرویی مضاعف گرفته بود ومیخواست به انها ثابت کند که مرد است ومردانگی اش رابا ظلم بر دودختر ضعیف وبی پناه به رخ فرزندانش میکشید.
او مارا مجبور کرد که چهاردست وپا شویم وبا دهان لقمه نان را از زمین برداریم..
واقعا چاره ای دیگر نداشتیم ...
با چشمی گریان وبدنی کوفته ودهانی پراز خون وارد زیر زمین شدیم....چهارچشمی لیلا رامیپاییدم که سراغ روبنده اش نرود ,شک نداشتم که دیگر طاقتش طاق شده بود وحق هم داشت,اخر ما ظرفیت اینهمه سختی وخواری وحقارت را نداشتیم.
روبنده اش را که صبح ابوعمر دراورده بود وگوشه ای انداخته بود پیدا کرد...حرکاتش ارام بود ,من هم نگاه میکردم که چه میکند,دیگر توان حرف زدن ونصیحت کردن رانداشتم,بی رمق روی حصیر افتادم.
لیلا هم لنگ لنگان امد وکنارم نشست وگفت:شاهدی که خیلی تحمل کردم ,اما دیگر از حد به درشده,مرا ببخش که تنهایت میگذارم. ...
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
#پروانه ای دردام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_ حسینی
#قسمت ۳۵ 🎬
لیلا دستم راگرفت وگفت:خواهش میکنم مانع کارم نشو ,فقط خواسته ای دارم که امیدوارم براورده اش کنی...
لبخندی زدم وگفتم:حرف از جدایی نزن اما خواسته ات رابگو...توجان طلب کن خواهرک عزیزم..
لیلا:از همان بچگی هروقت که محرم میشد وماهم به تماشای هیاتهای سینه زنی شیعیان درمحله ی خاله صفیه, میرفتیم,یک احساس بسیار خوش ایند ویک محبت عمیق بروجودم مستولی میشد واین چندروزه که تودر سختی ومخفیانه وبازحمت به دورازچشم بقیه به نماز میایستادی یانشسته وخوابیده عبادت میکردی ,هرزمان که تو عبادت میکردی ,روح وروان من ارام میگرفت ومملو میشد ازهمان حس بچگیهایم...دوست دارم این اخرین لحظات زندگی ام ,سعادتمند شوم وفکرمیکنم سعادت درهمان راهی ست که این داعشیهای خبیث به شدت با ان دشمن هستند,اری سعادت در مذهبی ست که توبرگزیدی چون دیدم چگونه این حیوانات درنده شیعیان مظلوم را تکه وپاره میکردندولذت میبردند.
اگر میشود کاری کن تا من هم مثل تو شیعه شوم...دراین دنیا که رنج را با تمام وجودم کشیدم ,میخواهم دران دنیا راحت باشم وهمنشین بهشتیان...
دستانم رابازکردم وخواهرک مظلوم وپاکم را دراغوش گرفتم وعبارات عشق را درگوشش زمزمه کردم:اشهدوان لااله الاالله, اشهدوان محمدا رسول الله,اشهدوان علی ولی الله...
من گفتم واوتکرار کرد....
مانند طارق که زمانی مسلمان شدم سرم رابوسید,من هم سرلیلا رابوسیدم وگفتم:به جمع شیعیان مظلوم خوش امدی😭
وروبه لیلا گفتم:عزیزم خوش حالم ازاینکه راه درست ودین حق را با اختیارخودت انتخاب کردی..ولی دراین دین خودکشی عمل ناپسندی است...فعلا از فکر خودکشی به درآی که نقشه هایی دارم...
اگر کمکم کنی,فردا این موقع هردو از شر ابوعمر راحت راحت شدیم.....
لیلا باخوشحالی,انگار نورامیدی بربیابان ناامید جانش درخشیده باشد گفت:جدددی؟؟چه نقشه ای؟؟واقعا ازاد میشویم ؟
ومن بعداز چندین روز فلاکت وبدبختی وگریه...لبخند نمکین لیلا را دیدم.
من:اره عزیزم الان برات میگم...
که درهمین هنگام ناگهان.....
#ادامه_دارد ..
#پروانه ای دردام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۳۶ 🎬
ابوعمر:ببینم
چی توگوش هم پچ پچ میکنین؟!
پاشین ,پاشین بیایین بالا,ام عمرداره میره ,بایدبالا رامرتب کنید وظرفها را بشورید ....
چشمکی به لیلا زدم اهسته وگفتم:شب برای نقشه ام,بهترین وقته....😊
لیلا هم راضی بلندشد ورفتیم بالا....ام عمر داشت میرفت رو به شوهرش:کوچکی را میخوای برای کنیزی نگهداری میتونی ,اما من چشم دیدن بزرگی را ندارم تا مابرمیگردیم از شرش خلاص شو.
این عفریته ی بی چشم ورو واقعا فکرمیکرد که ملکه ی دربار شده وماهم خادمان درگاهش ومرگ وزندگی ما دردستان اوست....با تنفر نگاهم را به او دوختم وارزو کردم که اوهم طعم اسیری رابچشد.
بکیر از داخل ماشین مدام بوق میزد,بالاخره همه شان رفتند.
اووف ,اتاقها بهم ریخته بود واشپزخانه هم مملواز ظرفهای نشسته...:
ابوعمر:لیلا..قلیان من را اتیش کن وبیاور, خودتم بیا اون اتاق,سلما توهم به وضع اشپزخانه رسیدگی کن,حق نداری تحت هیچ شرایطی از اشپزخانه بیرون بیای.
لیلا رنگش مثل زردچوبه ,زرد شده بود به طرف زیرزمین رفت تا زغال برای قلیان ابوعمربیاورد.
دلم مثل سیروسرکه میجوشید,این پیرمرد پست وحیوان صفت برای لیلا چه نقشه ای در سر داشت.
مشغول جم کردن اشپزخانه بودم که لیلا قلیان را اماده کرد وبه طرف اتاقی که ابوعمر بود رفت واشاره کرد که میترسد,میخواست من هم همراهیش کنم.
دلم رابه دریا زدم وبه خواسته لیلا تن دادم,البته قبلش چاقویی تیز را زیرلباسم پنهان نمودم ,هنوز به اتاق نرسیده بودیم که ابوعمراز درگاه اتاق سرک کشید وگفت:هی کنیزک چشم سفید..سلما توکجا؟؟
برگرد,لیلا...لیلای زیبا فقط بیاید.
بادستان چروکیده وشیطانی اش دست لیلا راگرفت وبه طرف خود کشید وبا هم داخل اتاق شدند...
در اتاق را بست تا باخیال راحت به هدف شیطانی اش برسد...
چند دقیقه ای نگذشته بود که....
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
#پروانه ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۳۷ 🎬
چنددقیقه از رفتن لیلا میگذشت که صدای ابوعمر راشنیدم که ازقدوبالای لیلا تعریف میکرد واورا باعناوینی میخواند که ازشنیدنش چندشم میشد...خدایا چه کنم؟؟نمیدانستم این پیرمردهرزه اینقدرحیوان صفت است که تا زن وبچه هایش در راپشت سرشان بستند او برای التیام هوسهایش دست به کارشود,انگار لحظه شماری میکرد تا خانواده اش بروند وانوقت به هدف پلیدش برسدواین صدای لیلا بود اری صدای التماس وخواهشش بلند شد:نه نه عمو ,جان بچه هایت عمو به من دست نزن....
ابوعمر:لیلای زیبا....توکنیز منی دخترک...من عموی تونیستم....تو باید تسلیم من شوی..وظیفه ات این است.
دوباره اشکهایم جاری شد اخربه چه گناهی؟؟به خدا لیلا کشش اینهمه بلا راندارد...خدااااا
وکم کم صدای التماسهای لیلا, تبدیل به فریادهای دلخراش شد و فریاد ابوعمروناسزا گفتن های این حیوان پست وخبیث کل خانه راگرفته بود.
نمیدانستم چه کنم؟درقفل بود ,باید کاری میکردم...خدایا چه کنم؟؟دست پاچه بودم,فکرم کارنمیکرد...
دوباره صدای گریه...و صدای مشت ولگد ابوعمر که حتما بربدن نحیف ورنجورلیلا فرود میامد واینبار لیلا مرا صدا میزد وکمک میخواست...سلماااا.....سلماااا..
خدایا چه کنم؟؟
آهان ,یافتم....باید ازاول همین کار رامیکردم.
باسرعت خودم را به حیاط رساندم.
پایم به جاکفشی جلوی در گرفت وبا سربه زمین خوردم.
اه چه وقت زمین خوردن بود,دست به دیوار گرفتم بی توجه به درد پایم ,بلندشدم,وای من چرا زودتر به فکرم نرسید...لعنت به من.....اگر ابوعمر اسیبی به لیلایم بزند....
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈