eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.6هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
21.3هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
به جلوه آمد و گفتند انعکاس علی‌ست علی دیگری امروز در لباس علی‌ست به "لا‌یُقاسُ بِنا" روح تازه‌ای بخشید چرا که زینب او قابل قیاس علی‌ست دوباره نام علی را سر زبان‌ها برد اگرچه گفت که شاگردی از کلاس علی‌ست همان کلام، همان لحن، با همان هیبت چنان شبیه که در اصل اقتباس علی‌ست به تیغ خطبه چنان هوش می‌برد، انگار که چشم‌های همه خیره از هراس علی‌ست اساس کاخ ستم را به باد خواهد داد که عدل‌و‌حکمت او نیز بر اساس علی‌ست کسی که زینب او را شناخته‌ست، فقط در این مقایسه‌ها لایق شناس علی‌ست جهان به جان دوباره رسیده با زینب که ذکر هر دل درمانده است؛ یازینب نوشته‌اند به هر قلّه نام زینب را کجاست آن که نداند مقام زینب را؟ "به‌جان عشق قسم مارایت الّا عشق" شنیده گوش دوعالم پیام زینب را اگر برای رضای خداست، شیرین است که داغ تلخ نکرده‌ست کام زینب را حسین جام بلا را خودش گرفته و ریخت لبالب از هنر صبر جام زینب را نه غصه قامت او را به لرزه آورده‌ست نه داغ سست نموده‌ست گام زینب را کسی که با دل‌و‌جانش مدافع حرم است خدا رسانده به گوشش سلام زینب را به کوه صبر، به کوه حیا، به کوه شرف نوشته‌اند به هر قلّه نام زینب را هنوز حد کسی فهم شان زینب نیست چرا که جام کسی از بلا لبالب نیست کجاست آن که سزاوار این لقب باشد؟ اگر بناست که نام تو "زِیْنِ‌أب" باشد هزار داغْ قیام تو را نمی‌شکند گرفتم این که نماز تو مستحب باشد به گوش می‌رسد از خطبه‌ات صدای علی عجیب نیست اگر کوفه در عجب باشد چه‌جای صحبت کفتارهاست، آن‌جایی که دختر اسدالله در غضب باشد بعید نیست که حماله‌الحطب بشود چرا که دشمنت از نسل بولهب باشد تو بر زمینی و ابن‌زیاد بر تخت است! که راه کفر به اسلام یک‌وجب باشد به اهل‌بیت نبی ظلم شد در آن وادی بدیهی است که هر روز شام شب باشد در آن هجوم مصیبت امام زینب بود "قسم به صبح که خورشید شام زینب بود" حسین ماه زمین و ستاره‌اش زینب که بوده یاور و یار هماره‌اش زینب حیا و صبر و شکوه و وقار و حلم و شرف چه واژه‌ها که شده استعاره‌اش زینب چه کاخ‌ها که بنا کرده اهل ظلم، ولی به هم زده همه را با اشاره‌اش زینب جهان به مرکبی از چوب فتح خواهد شد اگر هرآینه باشد سواره‌اش زینب اگر تمام زمین مسجدالحرام شود به گوش می‌رسد از هر مناره‌اش؛ "زینب" درون خیمه، دم قتلگاه، در میدان هزار مرتبه بوده‌ست چاره‌اش زینب حسین کشته شد و آب خوش ننوشیده به احترام لب پاره‌پاره‌اش زینب سرم شکست و دلم خون شد و قدم خم شد همین که سایه‌ی لطف تو از سرم کم شد از آن طلوع غم‌‌انگیز چل غروب گذشت گلایه نیست برادر که با تو خوب گذشت چه در میانه‌ی صحرا، چه در خرابه‌ی شام فقط تو باخبری که چه بر قلوب گذشت تمام روز و شب ما در این مسیر بلا به ذکر جمله‌ی "یا کاشف الکروب" گذشت سپرده‌ام که به گوش جهانیان برسد از آن چه بعد وداع تو بر جیوب گذشت چه حکمتی‌ست که هرکس به دیدنت آمد ندیده از سر آن جسم سینه‌کوب گذشت به شرق و غرب دوعالم رسید قصه‌ی ما که تا شمال رسید و که از جنوب گذشت اگرچه سنگ به پیشانی‌ات زدند ولی اگرچه بر لب تو مانده جای چوب، گذشت... به انتظار نشستیم تا خبر برسد که صبح سر زده و موسم غروب گذشت شبی سپیده بر این تیره شام می‌آید یکی به واقعه‌ی انتقام می‌آید شاعر:
انتهای تمام جادّه‌ها باز باید به تو رجوع کنم کاش خورشید باشم و هر روز در حریم شما طلوع کنم شعر خود را اجازه ام بده تا با سلامی به تو شروع کنم سحر و صبح و ظهر و عصر و شب السلام علیکِ یا زینب السلام علیکِ یا همه کار السلام علیکِ یا همه کس السلام علیکِ در همه عمر السلام علیکِ بر تو و بس السلام علیکِ باز ، از نو السلام علیکِ گفتم و پس تو جواب سلام را دادی که به این شکل در دل افتادی بار دیگر سلام بر نورت مبدأ عشق ، از ولادت توست مثل زهرا سراسرت خیر است کرم و لطف و عشق ، عادت توست تو چنان در عبادتی بی بی که عبادت پیِ عبادت توست به خداوندیِ خدا سوگند عشق تو کرده عشق را در بند از همان ابتدا شدی آرام تو به اعجاز رنگ و بوی حسین وسط آن همه بهشتی رو باز شد چشم تو به سوی حسین بی گمان اینکه شد برادر تو آبرو بود و آرزوی حسین چشمت افتاد بر جمال جمیل گریۀ تو به خنده شد تبدیل جنس دلهایتان ز نور خداست شده وابسته از همان اول عشقتان عشقِ بی برو برگرد شد از این دسته از همان اول دلِ تو گشته با حسین ، یکی غیر از او رسته از همان اول از کمال تو خلق حیرانند در دو عالم عقیله ات خوانند واژهء شیرزن به نام شماست بس که اسطوره شد دلاوریت عاشقانه ترین وجودی تو نقطۀ عطفِ عشق ، خواهریت خواهری کرده ای برای حسین شده ثابت به او *برادری‌ات* با تو تنها نه اینکه خواهر داشت پدر و مادر و برادر داشت مثل زهرا برای پیغمبر بودنت افتخار حیدر بود دختری بهتر از هرآنچه که هست بر علی اینچنین مقدر بود اقتدار تو بعد کرببلا لحظه لحظه چو فتح خیبر بود متحیر شدم ازین وجنات هدیه بر توهزار تا گوئیا وارث ابالفضلی که شده دشمنت زمین گیرت خطبه خواندی عجب علی گونه کوفه لرزید وقت تکبیرت اثر صحبتت به مثل علیست کوفه و شام تحت تأثیرت پشت دروازه خطبه تا خواندی پشت ابن زیاد لرزاندی ظاهرِ شمرها عوض شده است دشمنان تو از همان نسلند ریشه یابی اگر کنیم ، دقیق به سنان و به حرمله وصلند کینه ها منشأش ز کرببلاست و کپی ها برابرِ اصلند دورِ خود شمر اگر چه پُر داری غم مخور تا حبیب و حُر داری تابعیَّت به ما بده زینب تا بگوییم تابع حرمیم حرمت بس که با صفاست همه صبح تا شب مُراجِعِ حرمیم با تمام وجودمان بی بی تا قیامت مدافع حرمیم شیعیانند خادمان حرم خادمان نه مدافعان حرم داعشی‌های سنگدل بروید پای جایِ دگر وسط بکشید حرم زینب است آخر خط دست ازین بازیِ غلط بکشید تا نگردیده شیعه دیوانه دورِ این بارگاه خط بکشید ما روی این حریم حساسیم جاش ، باشد تمام ، عباسیم شاعر:
وقتی که تو را عرش معظم آورد یک فاطمه زهرای مجسم آورد قنداق تو را که آسمان می‌بوسید جبریل به گریه‌های نم‌نم آورد تو آمدی و همه به هم می‌گفتند از صبر دل تو صبر هم کم آورد وقتی که تو آمدی حسینت می‌گفت با آمدنت خدا محرم آورد وقتی که تو آمدی حسینت پا شد در پیش تو هفتاد دو پرچم آورد آنگاه سپرد دست بالا دستت هفتاد و دو پرچم خدا را دستت خورشید گرفته نور خود را از تو دریا هیجان و شور خود را از تو حتی گل جانماز هم می‌گیرد شاداب‌ترین حضور خود را از تو لبخند به چهره داری و غم به دلت دارد غم ما سرور خود را از تو مردان خدا گرفته‌اند ای بانو برگ گذر و عبور خود را از تو ایوب‌ترین مرد بلا هم دارد ایمان دل صبور خود را از تو ای عمه‌ی دل‌شکسته‌ی عاشورا مهدی طلبد ظهور خود را از تو ای قبله‌نمای حاجت یوسف‌ها حاجت بده ای عمه حاجات خدا بانوی ستاره‌ها و زیبایی‌ها بانوی سحر خیز تماشایی‌ها در عرش همه از تو سخن می‌گویند ای بانوی با کمال بالایی‌ها از خانمی توست که هی می‌ریزد دور و بر تو این همه آقایی‌ها جز تو چه کسی به کربلا می‌سازد از این همه اتفاق زیبایی‌ها یک عده تو را فاطمه‌ات می‌خوانند یک عده تو را حیدر زهرایی‌ها یک عده گل مریمشان تو هستی ای مریم قدیسه‌ی عیسایی‌ها ای دسته گل مریم زیبای علی مجنون پر از فاطمه! لیلای علی افلاک حریم تو ، جهان اقلیمت یک عرش پر از فرشته در تعظیمت با شاخه‌ی گل هزار پیغمبر هم ایستاده در این مجالس تکریمت شرمنده از اینکه دستهایم خالی است اما همه‌ی زندگیم تقدیمت هر قدر ورق می‌زنم اوقات تو را جز نام حسین نیست در تقویمت با یک سر بر نیزه چه کرده‌ای که از کوفه الی شام شده تسلیمت تو از سر چشمه آب خوردی بانو تو بر سر نیزه دل سپردی بانو شاعر:
آیه‌ای از طرف جنت الاعلی آمد هر ملک سوی زمین بهر تماشا آمد غنچه‌ی خنده به روی لب زهرا آمد مژده، ای اهل زمین زینب کبری آمد اشک شوق علی و ذوق نبی دیدنی است شب، شبِ رحمت حق است، شبی دیدنی است میکده از سر شوق است مرتب گشته ساغر از کوثر ناب است لبالب گشته گوش کن... ذکر لب فاطمه زینب گشته ملک از عطر نفس هاش مقرب گشته فاطمه شاد که باشد همه عالم شادند باغ های دو جهان از نفسش آبادند زینب از نسل خدیجه است، شرافت دارد هیبتش فاطمی و رتبه ی عصمت دارد نزد ما خاک قدم هاش قداست دارد در دل سینه زنان، تخت حکومت دارد تا قیامت همه محتاج و حقیرش هستیم پیرو مکتب و در خط و مسیرش هستیم راهِ بی زینب کبری به خدا بی راهه است سالک خالیِ از معرفتش گمراه است بی سبب نیست که گفتند امین الله است سرّ أب بوده و از سرّ سما آگاه است حافظ و محرم اسرار امامت، زینب صاحب حکمت و دریای بصیرت، زینب خطبه‌اش مثل علی، فن بیانش غوغاست صاحب علم لدنی است شبیه زهراست نائب فاطمه در واقعه ی عاشوراست یک تنه آینه ی پنج تن اهل کساست گرچه گفتند به او عابده ی آل علی کل عمرش همه جا بود به دنبال ولی در صف اول هر معرکه حاضر بودن کوه غم، کوه بلا دیدن و شاکر بودن کم نیاوردن و جنگیدن و صابر بودن همه جا در پی تعظیم شعائر بودن این همه ذره ای از وصف کمالش هم نیست قطره ای از اقیانوس جلالش هم نیست شصت و نه آیه به دنبال دمش می آیند شصت ونه معجزه با بازدمش می آیند شصت و نه ذبح پی هر قدمش می آیند شصت و نه نور طواف حرمش می آیند زینب است و همه محتاج به نورانیتش جمع ها واله و دلداده ی وحدانیتش ما نمردیم کسی صحبت غارت بکند ما نمردیم کسی باز خباثت بکند داعشی سمت حرم قصد عزیمت بکند یا که در خواب اگر فکر جسارت بکند... ...سر آن نطفه حرام از رگ گردن بزنیم تا بدانند همه عبد سرای حسنیم همه هستیم گدای حرمت بی بی جان همه ی ما به فدای حرمت بی بی جان ما کجا... کرب و بلای حرمت بی بی جان خوش به حال شهدای حرمت بی بی جان دور ماندیم رفیقان... سرمان رفت کلاه رانده از سوی بهشتیم و پی بذر گناه شاعر:
عصمت الله منم، فخر و مباهات منم رحمت الله منم، سوره و آیات منم از پگاهِ ازلی، تا به اَبد هر سحری با خداوندِ جلی، غرقِ مناجات منم عبدِ سرگشته ی ممسوس، بِذاتُ اللهَم اَمَتُ الله منم، غرقِ عبادات منم در حضورِ نظرش چون به سخن میآیم اُشهِدُالله، مُشَرَف به ملاقات منم قابِ قَوسین اگر ، شاملِ اَو اَدنی شد شاهد و ناظرِ اَسرار ، در آن ذات منم حضرتِ خالقِ نور ، از دلِ من ساخته طور طورِ سینای تجلّیِ موالات منم همه ی عز و شرف، در گِروِ اسمِ من است وِردِ مُورود منم، معنیِ لَذات منم ذکرِ من در همه ی اهلِ کُرات است، قدیم قبلِ خَلقِ اَرَضین، ذکرِ سماوات منم حبِ من بر همه اَنفاسِ خلایق، واجب ناظرِ فعلِ بشر در همه حالات منم من کیم؟ فخر ملائک، اثرِ داوری اَم روحِ جنبنده ی در جمله ی ذرات منم زینبم بنتِ خدیجه، گُلِ دامانِ رسول دخترِ ناموَرِ مادرِ سادات منم جانِ پیغبرم و زینتِ نامِ علی اَم جلوه ی حیدرِ کرار به کَرّات منم هستیِ عترتم و نایبهُ الفاطمه اَم آیتُ الله منم، اُسوه ی طاعات منم مَظهرِ فاضله ی راضیه ی مرضیه اَم مُظهرِ کامله ی جمعِ مقامات منم شد عقیله لقبم، نسلِ جلیله نَسَبم حجت اللهِ حجج را همه مرآت منم من تجلای غدیرم، همه خیرات منم کربلا و نجف و کعبه ی حاجات منم به حسن خلدِ برینم، به حسینم جنت آینه دارِ بهشت، آیه ی جنات منم همه ی جان من و روح و روان است حسین آنکه باشد پِیِ او راهیِ بِالذات منم جَبَلُ الصبرم و در اوجِ بلا آرامم قله ی قاف، به هر کوهِ مصیبات منم بانوی عصمتم و تالیِ معصومینم امتحان داده بحق، در همه اوقات منم نه اسیرم به عدو بلکه اسیرم به حسین تن به ذلت ندهم، هیبتِ هیهات منم قتلگاهِ شهدا اولِ راه است مرا رهبرِ قافله از مقتلِ میقات منم بوسه بر حنجره ی پاره ی دلبر زده اَم آنکه با خونِ خدا کرده ملاقات منم غارتِ اهلِ حرم را که به چشمم دیدم سپرِ درد و بلا ، وقتِ مواسات منم چوبه ی محمل و پیشانیِ من شاهد بود آنکه برداشت سرش، سخت جراحات منم آنکه با خطبه ی زهراییِ خود پیشِ همه دشمنِ فاطمه را کرده مجازات منم حافظِ جانِ شریفِ دو امامم در اصل قدرتِ فاطمه، در اوجِ مهمات منم از دو معصوم ز گودال، ولایت دارم رهبرِ قافله تا کوفه و شامات منم وسطِ جمعیتی بی سر و پا، از سرِ درد آنکه با صوتِ علی، کرده افاضات منم محو شد کاخِ یزید از دمِ تیغِ سخنم قاریِ فاطمه را معنیِ آیات منم هم علمدارم و هم حجتِ حق در طوفان منجیِ نور ، به دروازه ی ساعات منم متحیر شده ی شامِ خرابم، دلِ شب بس مصیبت زده ی شامِ خرابات منم آنکه از پیکرِ هفتاد و دو کشته ز سفر آه، یک پیرهن آورد به سوغات منم یاریِ خونِ خدا، اشکِ خدا میخواهد حافظ دائمیِ این دو مساوات منم جبرئیل است، عَنان دارِ صفِ ناقه ی من از حرم تا به حرم، غرقِ عنایات منم هر که شد کشته، بعنوانِ دفاع از حرمم محشرش آنکه کند قبله ی حاجات منم شاعر:
شاعر: یا که از عشق مگو یا که جگر را بتراش خَم اَبرو بکش و قرص قمر را بتراش از علی دَم بزن و تیغِ دوسر را بتراش مژه را تَر کن و با خطِ مُعلی بنویس هرقدر می‌شود از حضرتِ مولا بنویس دید حق ، معرکه شمشیر زنی کم دارد دید میدانِ بلا شیرزنی کم دارد دید پیغمبرِ تکبیر زنی کم دارد آنکه کم بود در این خانه فقط زینب بود آنکه باید برود تا تَهِ خط زینب بود پس ، پس از فاطمه تصویرِ خدا زینب شد فاطمه ضرب درِ شیر خدا زینب شد صاحبِ مجلسِ تفسیرِ خدا زینب شد مُحرمِ عشق بخوان مَرهم هر درد آمد مَرد می‌خواست خدا  مَرد تر از مَرد آمد شانه‌ای آمده تا بارِ بلا را ببرد قامتی آمده تا کرببلا را ببرد چادری آمده تا آلِ عبا را ببرد فاطمه‌وار نوشتند حسین آمده است شصت و نُه بار نوشتند حسین آمده است آمده تا که نبیند همه را اِلا یار آمده تا برود سایه به سایه با یار سایه هم دورتر و دورتر از او تا یار... هیچ کس نیست در آفاقِ تماشاییِ او نیست مانند برای دل زهرایی او جای گهواره‌ی او قلبِ حسین است حسین دلِ آواره‌ی او قلبِ حسین است حسین و فقط چاره‌ی او قلب حسین است حسین ماه و خورشید نَه بر محور او می‌چرخند  شش برادر همه دورِ سرِ او می‌چرخند ماند تا بشکند او خطِ ستم را تنها ماند تا جمع کند اهل حرم را تنها تا که بردارد از این خاک عَلَم را تنها ماند تا چادرِ خود را بتکاند زینب کوفه را بر سرِجایش بنشاند زینب خطبه‌ای خواند که از شام بجز نام نماند نامِ او ماند به تاریخ ولی شام نماند خطِ خون زنده شد و خِطّه‌ی دشنام نماند گفت در شام که اسلامِ علی می‌ماند به رویِ مأذنه‌ها نامِ علی می‌ماند همه رفتند ولی سنگرِ او دست نخورد به پَرِ بیرق آبِ آور او دست نخورد به سویِ سایه‌ای از معجرِ او دست نخورد آه یک روزه عطش دور و برش را سوزاند خواست آهی بکشد غم جگرش را سوزاند خواهری بود که  بی  پنج برادر  بود و با حرم در وسط آنهمه لشگر بود و دید در خیمه‌ی آتش‌زده دختر بود و یک نفر بود و هرآنکس که نمی‌زد می‌زد بشکند دست حرامی چقدر بد می‌زد... تپشِ ما نَفَسِ ما قلمِ ما زینب قدم ما دو دمِ ما علَم ما زینب شرف ما نجف ما حرم ما زینب ما مسلمان شده‌ی غیرت زینب هستیم بنویسید که ما ملت زینب هستیم
ای آرزوی عشق، تمنا کنم تو را در شاه بیت عاطفه انشا کنم تورا پرسند اگر تجلی حسن تو را ز من با آفتاب و آینه معنا کنم تورا تو راز سر به مهری و در سجده از خدا خواهم به آه و ندبه که افشا کنم تو را وقتی اسیر غربت دنیایی خودم در کنج دل بگردم و پیدا کنم تو را شرمنده ام که در اثر روسیاهیم خیمه نشین خلوت صحرا کنم تورا (این دیده نیست قابل دیدار روی تو چشمی دگر بده که تماشا کنم تورا) تا مست فیضتان شوم و مستفیض لطف دعوت به جشن (بزم) زینب کبری کنم تو را روشن ز نور عصمت او عالمین شد تفسیر شادی و غم زینب حسین شد حیدر که بوده زینت هستی عبادتش زینب ز عرش آمده گردیده زینتش زینب، چه زینبی؟ که شده در طفولیت آغوش پنج حجت حق مهد عصمتش زینب، چه زینبی؟ ز همان خردسالگی خواندند صابرین، جبل استقامتش جبریل خاکبوس اتاق جلالتش روح القدس ملازم روح قداستش جایی برای عالم دیگر نمانده است آنجا که هست زینب و علم و فقاهتش هرجا سخن به یاد حسین است لاجرم آید کلام زینب و عشق و محبتش چشمی به سمت سایه ی او هم نرفته است سوگند میخورم به حیا و نجابتش زیبا سروده شاعر دلداده ای که گفت: (زینب عفیفه ای است که در راه عفتش) (عباس می دهد نخ معجر نمی دهد) یک لحظه چادر شرف از سر نمی دهد جز مصطفی که نام علی بی وضو نگفت تفسیر نام او احدی مو به مو نگفت تفصیل شان زینب کبری نگفتنی است چون عارفی که قصه رازِمگو نگفت از چهار سالگی غم زینب شروع شد دنیا به جز حدیث جدایی به او نگفت می خواست از حکایت محسن کند سوال آمد میان حنجره بغض گلو نگفت مادر! دلیل روی کبودت چه بوده است؟ هر قدر کرد دخترکش پرس و جو، نگفت مادر دلش گرفت و زبان باز کرد و گفت: (می زد مرا مغیره و یک تن به او نگفت) (زن را کسی مقابل شوهر نمی زند) (مادر کسی مقابل دختر نمی زند) وقتی سخن ز گرمی فردای محشر است زینب به فرق فاطمیون سایه گستر است او ابر رحمت است به دریای کربلا ماییم قطره ای که به دریا شناور است در ماجرای زندگی زینب و حسین یک روح عاشقانه ولی در دو پیکر است باشد شفای شاعر دلخسته ای که گفت: ابیات ناب را که چنان درّ و گوهر است (احکام ارث در همه جا چون بیان شود سهمی ز خواهر است و دو سهم از برادر است این امتیاز در خور زینب بود که او میراث عشق را به برادر برابر است) جان ها فدای زینب و قلب صبور او از صبر و از غریبی او دیده ها تر است زینب چه دید روز دهم بین قتلگاه کز گفتن و شنیدن آن قلب، مضطر است آن حنجری که بوسه بر آن داد مصطفی حالا نشان بوسه شمشیر و خنجر است آن سینه ای که مخزن اسرار عشق بود دردا که زیر چکمه شمر ستمگر است ( "والشمرُ جالسُُ" نفس مادرش گرفت) (سر را برید و روبروی خواهرش گرفت) شاعر: حجت الاسلام
دست در عالم ایجاد تو داری زینب خبر از مبداء و میعاد، تو داری زینب کلماتی که خداوند به قرآن فرمود آن معانی همه را یاد، تو داری زینب چون حسین و حسن و احمد و زهرا و علی خوب‌تر از همه استاد، تو داری زینب پسر کعبه علی بود و تویی دختر او خون آن مرد حَرم‌زاد، تو داری زینب طینتی فاطمه‌پرور چوحسین است تو را همّتی عاطفه‌بنیاد، تو داری زینب چون علی منطق کوبنده و علمی سرشار چون حسن صبر خداداد، تو داری زینب همه اجداد تو آقای دو عالم هستند ارث آقایی اجداد، تو داری زینب پر شد از عطر تو امشب همه عالم گویا باغ گل در گذر باد، تو داری زینب چون گل صبح که شبنم چکد از هر برگش خنده درگریۀ میلاد، تو داری زینب گشتی از گریه تو خاموش در آغوش حسین که به او اُنس خداداد، تو داری زینب پنج معصوم به میلاد تو حاضر بودند این‌چنین لیلۀ میلاد، تو داری زینب ای وفادارترین خواهر عاشورایی مکتب زنده و آزاد، تو داری زینب علم و حلم و ادب و عصمت و ایثار و وفا فضل و بذل و کرم و داد، تو داری زینب سخن عالمۀ غیر معلّم شرفی است که ز فرموده سجّاد، تو داری زینب ز عبادات چنانی که خدا خواسته است برتری بر همه عبّاد، تو داری زینب شام تسخیر تو شد، ای مه ویرانه نشین! تا ابد دولت آباد، تو داری زینب در اسارت، طلبِ خون شهیدان کردی در سکوت، این‌همه فریاد، تو داری زینب شعله زد اشک تو در هستی غارتگر شام خطبه چون خطبۀ سجّاد، تو داری زینب راز خود را به تو بسپرد چو دانست حسین دل سرکوبی بیداد، تو داری زینب از درا زنگ شترها ز نهیب تو فتاد که به کف رشتۀ اجساد، تو داری زینب ذرّه‌ای کاش ببخشند «مؤید» را هم ز جلالی که به میعاد، تو داری زینب شاعر: