" مدیـونالحســــین "
ای خانمی که هیچکس برتر از تــو نیست تو آسمان ترینــی و بالاتر از تــو نیست :)💚 #حاصلِدست
وقتی به این فکر می کنم که ؛
پارسال دقیقا همین موقع کربلا بودم و
زیر بارون قدم میزدم ؛ دلتنگترین میشم ;)💔
143.6K
هی بخوره تو سرشون
دردِ نجف 🥺😍✨
#علیاکبر_حائری
#هیئت_یازینب
صبح یه دختری اومد حرم
بهش گفتم از کجا اومدی ؟
گفت از سوریه :)
آره ! باز دلم رفت حرمش
باز بهم ریختم . .
ثانیه هام گره خوردن
به ساعت سوریه . .
خانوم سه ساله
نمی خوای بطلبی ؟
به وللّه دق کردم از دوریت 😭💔
عـجیب شکـسـته دل و
زار و ناتَـوان شدهام
چِنان که هجر تُو میخواست ؛
آنچنان شدهام . .
#خانومسهساله
اگر مجال بیابم میانِ آغوشت ؛
گلایهها چه زیادند و گریهها بسیــــار . .
" یافاطمــهالزهرا "
بتکان چـــادر خود را که دلم را بتکانی
بتکانیُ دلم را به حُسینت بسپاری . . 🖤!~
#حاصلِدست
#یومــاه
حالا ؛
شبیهِ همان بچهای که
دورهایش را زده و
هیچکس برایش #مادر نمیشود !
شبیه همان بچهای که ؛
چندقدم مانده تا آغوشِمادر
این پا آن پا میکندُ ؛
زیر چشمی نگاهِ خجالتزدهش را
دوخته به دستهایِ مادرش . .
شبیهِ همان بچهای که ؛
با مِنمِن . .
معذرت میخواهدُ
پناه میبرد به مهربانیِمادرش . .
همان بچهای که قلبش ؛
تُند میتپَد برایِ آغوشِ شما . .
گوشهیِ چشمش اشك جمع شده
محضِ غمِ شما . .
باران میزندُ
بچههای شما یکییکی دارند
از راه میرسند . .
او اما مردد است
خجالت میکشد . .
با گردنِ کج
سر خم کردهُ
ایستاده دمِ خیمهای
که عزایِ مادرانهی شما به پاست و
دلَش اذنِ ورود میخواهد . .
میخواهد بگوید :
- اجازه هست . .
این شبها
در سایهیِ چادر شما بنشینمُ
به قدّ غمهایم اشك بریزم . .
اجازه هست ؟
از تهِ دلم بگویم که شما را دوست دارم . . !
قدّ همهی دلتنگیهایم بغلم کنید . .
اجازه هست ؟!
میانِ آتشِ روضه . .
همنوا با بچههای غریبتان
دم بگیرم «یومّاه» و
شما را مـــادر صدا بزنم . . ؟!
#نوشته_دلی
#به_قلم_غریب