eitaa logo
محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا
1.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
780 ویدیو
16 فایل
شهدا ازجنس لبخند خدا هستند پاک وساده ومهربان رفیق باز و باوفا میهمانی هایشان هم با بقیه فرق دارد فقط کافی است یکبار هم که شده دلت را به دلشان بسپاری این بار محفل عشق را امتحان کن @mohammad_hmn virasty.com/mohammad_hmn کپی آزاد اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسخ به چندشبهه درباره شهدای گمنام چقدر شهید گمنام داریم که هنوز دارن تشییع میشن؟ چرا آزمایش DNA نمیگیرن ازشون که گمنام نمونن؟ ۱.) تاکنون از حدود ۷۰ درصد خانواده معظم شهدای مفقودالاثر نمونه‌گیری شده است. تعداد قابل توجهی از والدین شهدای مفقود الاثر نیز رحلت کرده‌اند و امکان نمونه‌گیری DNA نیست. ۲.) نه‌تنها در ایران بلکه در خارج از کشور هم روند استحصال DNA از جسم سخت همانند استخوان‌ها و دندان‌ها برای شناسایی بسیار دشوار است خصوصا در دو حالت زیر: الف. استخوان در محیط‌های قلیایی مانند مناطق جبهه‌های جنوب باشد. (اکثر مفقودین دفاع مقدس در این مناطق هستند) ب. جسم بمدت طولانی در معرض تابش آفتاب بوده باشد. ۳.) با توجه به میزان پیشرفت علمی کشورها و تجهیزات فنی در اختیار، روند شناسایی متفاوت است و معمولا از شش ماه تا مدت‌های بیشتر بطول می‌انجامد. ۴.) این مسئله فقط مربوط به ایران نیست مثلا جنگ ترکیه و قبرس در سال ۱۹۴۷ میلادی ۲ هزار نفر مفقودالجسد شدند که در طول ۴۸ سال گذشته، فقط هزار نفر پیدا شده‌اند و از آن‌ها نیز تنها ۶۰۰ نفر ، آن هم با کمک آمریکایی‌ها شناسایی شده‌اند و مابقی حتی با کمک آمریکایی‌ها، شناسایی نشده‌اند. پس کشف استخوان‌های مفقودین حتی با تجهیزات مدرن امروزی لزوما به شناسایی آن‌ها نمی‌انجامد. ۵.) تاکنون حدود ۴۵ هزار شهید مفقودالجسد شناسایی شده‌اند که حدود ۱۰ هزار نفر از آن‌ها به‌عنوان شهید گمنام دفن شده‌اند و تقریباً ۲۶۰۰ مفقودالجسد دیگر داریم که عملیات تفحص آن‌ها در ایران و داخل عراق ادامه دارد. توجه: هرمفقود الجسدی، گمنام نیست. از این ۴۵ هزار شهید بسیاری از شهدای مفقودالجسد از طریق پلاک و علایم همانند کارت و ..‌ شناسایی شدند و در قالب شهید گمنام دفن نشدند. شهید گمنام یعنی مفقودالجسدی که کشف ولی شناسایی نشد. ۶.) اینکه پیکرهای شهدا جا مانده‌اند نه به دلیل عدم ایثار رزمندگان بود بلکه تعداد قابل توجهی از آن‌ها همه با هم شهید و مفقود شدند و کسی نتوانست بازگردد. یا در محاصره قرار گرفتند و تعدادی شهید و تعدادی اسیر شدند. پس مفقودالاثر شدن رزمندگان نتیجه کوتاهی نبوده بلکه اصلا شرایط منطقه متفاوت بوده است وگرنه حتی در عقب‌نشینی‌ها تا جایی که امکان‌پذیر بود رزمندگان پیکرها را با خود می‌آ‌وردند مگر در جاهایی که تعدادی از رزمندگان مجروح شده‌بودند و طبعاً باید تحت هر شرایطی با اولویت مجروحین را با خود می‌اوردند و نه شهدا را..... « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg
تأثير تقوای مادر بر فرزند شيخ مفيد -رحمةالله‌عليه- در خواب ديد: حضرت فاطمه زهرا -عليهاالسلام- در حالی كه دست حسن و حسين ـ‌عليهم‌السلام‌ـ را دست داشت، آمد و رو به او فرمود: يا شيخ، به اين دو كودک، فقه را تعليم بده. شيخ مفيد از خواب بيدار شد. تعجب كرد از اين كه حضرت فاطمه (س) به همراه حسنين (ع) بيايد و بگويد به آن‌ها تعليم بده. روزی شيخ در جلسه درس نشسته بود. ناگهان زنی را ديد كه دست دو پسرش را در دست داشت و در برابرش ايستاده بود. زن به شيخ مفيد گفت: يا شيخ به اين دو كودک (سيد رضی و سيد مرتضی‌)، فقه را تعليم بده. شيخ مفيد كه تعبير خوابش را دريافته بود، آن دو كودک را به بهترين وجه پرورش داد تا جایی كه سيد رضی و سيد مرتضی از مفاخر تشيع شدند. روزی شيخ مفيد مقداری سهم امام به اين دو كودک داد كه به مادرشان بدهند. مادر آنها پول را قبول نكرد و گفت: سلام مرا به شيخ مفيد برسانيد و بگوييد پدرمان مغازه‌ای به ارث گذاشته است. مادرمان، مال الاجاره اين مغازه را می‌گیرد و خرج مى‌كند ، لذا احتياج زیادی نداريم و با قناعت زندگی می‌كنيم.... 📕 تربيت فرزند در اسلام، ص۹۰ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg
کت و شلوار تنمه !! وای به حال شما اگر لباس نظامی بپوشم.... سلیمانی « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg
یک نفر باید داوطلب می‌شد که روی سیم خاردار دراز بکشید تا بقیه از روی آن رد شوند یک جوان فورا با شکم روی سیم خاردار خوابید، همه رد شدند جز یک پیرمرد گفتند: بیا! گفت: نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش! مادرش منتظره! 🔹چسبیدن به سیم خاردار کجا و چسبیدن به مقام و جایگاه کجا .... « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg
آنقدر به فکر قیامت بود که هرگاه در جلسات سخنرانی از عقوبت خدا سخن گفته می ‌شد اشک می ‌ریخت . شهید بقایی تاکید و اصرار خاصی بر خواندن دعای عهد در هر روز داشت و مستحبات و واجبات خود را به دقت انجام می ‌داد . با قرآن انس عجیبی داشت .همواره یک جلد قرآن کوچک با خود به همراه داشت و در هر فرصتی به تلاوت آیات آن می ‌پرداخت و سعی داشت آن را حفظ کند.... 📕 سایت هادیون « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg
فرمانده تیپ حضرت ابوالفضل ‌العباس علیه السلام از لشکر فاطمیون می‌گفت ، زمانی که در دیرالزور بودم، رئیس قبیله پیش من آمد و گفت: در نبود شما بسیار مشکل داشتیم. یک روز یک داعشی مغربی آمد و درب خانه یکی از همسایه‌ها را زد. آن همسایه یک دختر ۱۲ ساله داشت. داعشی دست آن دختر ۱۲ ساله را گرفت و گفت: باید به عقد من در بیاید. من به عنوان رئیس قبیله نتوانستم کاری برای آن دختر انجام دهم. پدر و مادرش التماس می‌کردند. اما آن داعشی کوتاه نیامد. ۲ میلیون لیر به پدر آن دختر داد و رفت. فردا آن دختر پیش من آمد و گفت: به پدرم بگویید بیاید. وقتی پدرش آمد، گفت: یک سؤال از شما دارم، مرا به عقد یک نفر درآوردی یا ۵۰ نفر؟! بعد از زیر مانتویش یک گالن بنزین درآورد و در چشم برهم‌زدنی خودش را آتش زد و جلوی چشم ما زنده زنده سوخت و مُرد. ولی با آمدن حاج قاسم، جبهه مقاومت و نیروهای فاطمیون ما به آرامش رسیدیم.... سردار 📕 خبرگزاری فارس. « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg
بعضی انسانها به زمین آمده اند تا زمین قابل تماشا شود... آمده اند که تاریخ؛ شکوه شرافت و آزادگی شان را به نظاره بنشیند... آمده اند تا آبرو و اعتبار دنیا باشند اصلا زمین، از آمدن بعضی انسانها به خود می بالد... و عزیز ما یکی از همین انسانها بود.. « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg
مجید فرزند آقا شمس الله در سال ۱۳۴۶ در خیابان خاوران تهران متولد شد . با اوج گرفتن مبارزات مردمی در سال ۵۷ ، به عنوان مبارزی کوچک در روز ۱۷ شهریور ، در قیام مردمی حضور داشت و یازده ساله بود که انقلاب اسلامی پیروز شد . چون تک پسر خانواده بود ، وی را برای سربازی قبول نمی کردند ، برای همین به سپاه رفت و با اصرار تقاضا نمود که پاسدار افتخاری بشود . بعد از آن برای گذراندن دوره آموزشی در سال ۶۱ رنگ و بوی جبهه گرفت و به عنوان تخریب چی ، زخم های کوچک و بزرگ زیادی دید . در این سال ها ، بیش از هفتاد ماه در جبهه ها حضور داشت و در بیست عملیات شرکت کرد . پس از پایان جنگ تحمیلی در سال ۶۹ در منطقه کردستان ، کانی مانگا و پنجوین در قرارگاه رمضان حضور پیدا کرد و جنگ با ضد انقلاب و اشرار غرب کشور را ادامه داد . در سال ۷۰ ازدواج کرد و صاحب دو فرزند به نام های علی و مرتضی شد . در سال ۷۱ با آغاز کار تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله ، در منطقه جنوب ، به این بزرگواران پیوست و به کار تفحص پیکر شهدا روی آورد و با عروج دوست دیرینه اش شهید محمودوند ، مسئول گروه تفحص لشکر ۲۷ شد . گذر لحظه ها را بی صبرانه گذراند و در نهایت در پی جستجوی پیکر مقدس شهدا ( ۱۷ مهر ۱۳۸۰ ) در منطقه فکه بود که انفجار یک مین او را به دوستان شهیدش رساند ..... 📕 سایت هادیون « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg
قبل از عملیات والفجر یک بود. زمان عملیات نزدیک می‌شد و هنوز معبر‌ها آماده نشده بودند. فاصله ما با عراقی‌ها در بعضی نقاط ۷۰ متر وحتی کمتر بود این باعث می‌شد بچه‌های اطلاعات نتوانند معبر باز کنند و دشمن را خوب شناسایی کنند. خیلی نگران بودم. محمد حسین را دیدم و با او از نگرانی خودم صحبت کردم او راحت و قاطع گفت ، ناراحت نباشید! فردا شب ما این قضیه را حل می‌کنیم شب بعد بچه‌های اطلاعات طبق معمول برای شناسایی رفته بودند. آن قدر نگران بودم که نمی‌توانستم صبر کنم آن‌ها از منطقه برگردند. تصمیم گرفتم با علیرضا رزم حسینی جلو بروم تا به محض اینکه برگشتند از اوضاع و احوال با خبر شوم. دو تایی به طرف خط رفتیم. وقتی رسیدیم، گفتم من همین جا می‌مانم تا بچه‌ها از شناسایی برگردند و با آن‌ها صحبت کنم و نتیجه کارشان را ببینم یک ساعتی نگذشته بود که دیدم محمد حسین آمد با همان لبخند همیشگی که حتی در سخت‌ترین شرایط روی لبانش بود. تا رسید گفت ، دیدید من همان دیشب به شما گفتم که این قضیه را حل می‌کنم؟ با بی صبری گفتم ، خب چی شد؟ بگو ببینم چه کردید؟ خیلی خسته بود نشست روی زمین و شروع کرد به تعریف کردن ، امشب یک اتفاق عجیبی افتاد موقع شناسایی وقتی وارد میدان مین شدیم و به معبر عراقی‌ها برخوردیم، هنوز چیزی نگذشته بود که سر و کله خودشان هم پیدا شد آن قدر به ما نزدیک بودند که ما نتوانستیم کاری بکنیم. همگی روی زمین خوابیدیم و آیه وجعلنا را خواندیم. ستون عراقی‌ها در آن تاریکی شب هر لحظه به ما نزدیک‌تر می‌شد. بچه‌ها از جایشان تکان نمی‌خوردند. نفس در سینه‌ها حبس شده بود. عراقی‌ها به ما نزدیک شدند و از کنار ما عبور کردند. یکی از آن‌ها پایش را روی گوشه‌ای از لباس یکی از بچه‌های ما گذاشت و رد شد. ولی با همه این حرف‌ها متوجه حضور ما نشدند، بی خبر از همه جا به سمت خط خودشان رفتند. ما هم معبرشان را خوب شناسایی کردیم و برگشتیم. خوشحالی در چشمان محمد حسین موج می‌زد... سردار به نقل از شهید سلیمانی 📕 سایت مشرق « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg
پازوکی از بچه ‌هایی بود که توی گردان حبیب همیشه سر نخواستنش دعوا بود . البته نه به این خاطر که بی ‌دست و پا بود و کارآیی نداشت ، اتفاقا پسر با جربزه ‌ای بود ، اما از بس شوخی می ‌کرد و ادا و اطوار در می ‌آورد همه سعی می ‌کردند او را حواله بدهند به دیگری . یک بار نشده بود دو کلام حرف جدی از او بشنویم . او هم هیچ حرفی را جدی نمی ‌گرفت ؛ حتی حرف مسوولین گردان و گروهان ‌ها را..... 📕 سایت هادیون « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg
به هر بهانه ای برایم هدیه می خرید ؛ برای روز مادر و روزهای عید. اگر فراموش می کرد ، در اولین فرصت جبران می کرد. هدیه اش را می داد و از زحماتم تشکر می کرد. زمانی که فرمانده نیروی زمینی بود، مدت ها به خانه نیامده بود. یک روز دیدم در می زنند. رفتم دم در، دیدم چند تا نظامی پشت در هستند ، گفتند: منزل جناب سرهنگ شیرازی؟ دلم لرزید ، گفتم : جناب سرهنگ جبهه هستند. چرا اینجا سراغشان را می گیرید؟ اتفاقی افتاده؟ گفتند: از طرف ایشان پیغامی داریم. و بعد پاکتی را به من دادند و رفتند. آمدم در حیاط ، پاکت را درحالی که دستانم می لرزید ، باز کردم. یک نامه بود با یک انگشتر عقیق نوشته بود: برای تشکر از زحمت های تو ،، همیشه دعایت می کنم . یک نفس راحت کشیدم ، اشک امانم نداد... 📕 یادگاران « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg
هر روز وقتی بر می گشتیم ، بطری آب من خالی بود ، اما بطری مجید پر بود . توی این حرارت آفتاب لب به آب نمی زد . همش دنبال یک جای خاصی می گشت . نزدیک ظهر ، روی یک تپه خاک با ارتفاع هفت هشت متر نشسته بودیم و دیدیم که مجید بلند شد . خیلی حالش عجیب بود تا حالا این طور ندیده بودمش ؛ هی می گفت پیدا کردم این همون بلدوزره و... یک خاکریز بود که جلوش سیم خاردار کشیده بودند ، روی سیم خاردار دو شهید افتاده بودند که به سیم جوش خورده بودند و پشت سر آن ها چهارده شهید دیگر . مجید بعضی از آن ها را به اسم می شناخت مخصوصا آنها که روی زمین افتاده بودند مجید بطری آب را برداشت ، روی دندان های جمجمه می ریخت و گریه می کرد و می گفت : بچه ها ! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم . به خدا نداشتم ! تازه ، آب براتون ضرر داشت ! مجید روضه خوان شده بود و..... 📕 سایت هادیون « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg