eitaa logo
محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
704 ویدیو
15 فایل
شهدا ازجنس لبخند خدا هستند پاک وساده ومهربان رفیق باز و باوفا میهمانی هایشان هم با بقیه فرق دارد فقط کافی است یکبار هم که شده دلت را به دلشان بسپاری این بار محفل عشق را امتحان کن @mohammad_hmn virasty.com/mohammad_hmn کپی آزاد اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه که بود ، به خواهر و برادرهاش می گفت وقتی میرید حموم ، لباس هاتون رو همون جا بشورید . نگذارید عزیز لباس هاتون رو بشوره. کفش هاتون رو خودتون واکس بزنید ، لباس هاتون رو خودتون اتو کنید. نذارید زحمت شما گردن دیگران باشه.... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 « محفل عشق » http://eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
به هر بهانه ای برایم هدیه می خرید ؛ برای روز مادر و روزهای عید. اگر فراموش می کرد ، در اولین فرصت جبران می کرد. هدیه اش را می داد و از زحماتم تشکر می کرد. زمانی که فرمانده نیروی زمینی بود، مدت ها به خانه نیامده بود. یک روز دیدم در می زنند. رفتم دم در، دیدم چند تا نظامی پشت در هستند ، گفتند: منزل جناب سرهنگ شیرازی؟ دلم لرزید ، گفتم : جناب سرهنگ جبهه هستند. چرا اینجا سراغشان را می گیرید؟ اتفاقی افتاده؟ گفتند: از طرف ایشان پیغامی داریم. و بعد پاکتی را به من دادند و رفتند. آمدم در حیاط ، پاکت را درحالی که دستانم می لرزید ، باز کردم. یک نامه بود با یک انگشتر عقیق نوشته بود: برای تشکر از زحمت های تو ،، همیشه دعایت می کنم . یک نفس راحت کشیدم ، اشک امانم نداد... 📕 یادگاران 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا 🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
خیلی کم خانه بود . ولی همان وقت کمی هم که پیش خانواده می گذرانید ، سرشار از مهربانی و ایمان و محبت و آرامش بود. روزهایی که خانه بود ، در کار خانه کمک می کرد. یک روز صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده آستین ها را بالا زده و رفته در آشپزخانه. ازش پرسیدم : حاج آقا ، چرا اینطوری کرده ای؟ گفت: به خاطر خدا و برای کمک به شما. بعد هم وضو گرفت و شروع کرد به جمع و جور کردن وسایل ها. ناراحت شدم. رفتم که نگذارم کاری کند. چون می فهمیدم چقدر سخت است ، تا آمدم وارد آشپزخانه شوم ،در را به رویم بست و گفت: خانم ،بروید بیرون ، مزاحم نشوید . پشت در التماس می کردم : حاج آقا، شما را به خدا ، بیایید بیرون. من ناراحت می شوم .خجالت می کشم. می گفت: چیزی نیست. الان تمام می شود. آشپزخانه را مرتب کرد. ظرف ها را چیده بود سر جایش . روی اجاق گاز را تمیز کرده بود. بعد شلنگ آورد و کف آشپزخانه را شست. در را که باز کرد ، آشپزخانه شده بود مثل دسته گل . نمی دانستم چه بگویم. تکیه داده بودم به دیوار ، گفتم: آخه چرا این کار را می کنی من خجالت می کشم . گفت : می خواستم من هم کمی کمکتان کنم. از من ناراحت نباشید . محبتش را به من این طوری نشان می داد.... 📕 یادگاران 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا 🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
همیشه میگفت : هر کاری را با وضو انجام بدهيم چرا كه در آن صورت چنين کاری باعث رضای حضرت حق است ، هر بار كه وضوی خود را تازه می كرد با خنده می گفت: اين وضوی تازه نماز خواندن دارد. آنگاه دو ركعت نماز حاجت می خواند و در برابر خداوند خاضع بود و بندگی می كرد و بزرگترين مشكلات را به راحتی پشت سر می گذارد... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا 🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
پیکر شهید صیاد که دفن شد ، صبح روز بعد ، خانواده‌اش نماز صبح را خواندند و رفتند بهشت زهرا (س) ( فردای تدفینش ). وقتی رسیدند جلوی مزار شهید ، یک ‌سری محافظ که نمی‌ شناختند ، آمدند جلوی جمع را گرفتند ، از حضور محافظ‌ ها معلوم شد که آقا آن‌جا هستند. گفتند ما خانواده‌ی شهید صیاد هستیم ؛ تا گفتند خانواده شهید هستیم ، گفتند بفرمایید. بعد ، معلوم شد که آقا نماز صبح را آن‌جا بوده‌اند. خانواده‌ی صیاد گفتند: شما خیلی زود آمدید! ، آقا فرمودند: من دلم برای صیادم تنگ شده!! مگر چقدر گذشته بود؟ آقا دو روز قبل از شهادت ، صیاد را دیده بودند ، یک روز هم از دفنش گذشته بود ، آقا زودتر از زن و بچه‌ی‌ صیاد رفته بودند بالای سر مزار او. این هم مثل بوسیدن تابوت صیاد از آن چیزهای نادری بود که من نشنیدم جای دیگری رخ داده باشد. شاید هم شده ، من خبر ندارم. من نشنیده بودم ، آقا صبح فردای تدفین یک شهید ، سر مزارش باشند.... راوی ، امیر ناصر آراسته 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا 🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
همیشه میگفت : هر کاری را با وضو انجام بدهيم چرا كه در آن صورت چنين کاری باعث رضای حضرت حق است ، هر بار كه وضوی خود را تازه می كرد با خنده می گفت: اين وضوی تازه نماز خواندن دارد. آنگاه دو ركعت نماز حاجت می خواند و در برابر خداوند خاضع بود و بندگی می كرد و بزرگترين مشكلات را به راحتی پشت سر می گذارد... 📕 ستارگان خاکی « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg
به هر بهانه ای برایم هدیه می خرید ؛ برای روز مادر و روزهای عید. اگر فراموش می کرد ، در اولین فرصت جبران می کرد. هدیه اش را می داد و از زحماتم تشکر می کرد. زمانی که فرمانده نیروی زمینی بود، مدت ها به خانه نیامده بود. یک روز دیدم در می زنند. رفتم دم در، دیدم چند تا نظامی پشت در هستند ، گفتند: منزل جناب سرهنگ شیرازی؟ دلم لرزید ، گفتم : جناب سرهنگ جبهه هستند. چرا اینجا سراغشان را می گیرید؟ اتفاقی افتاده؟ گفتند: از طرف ایشان پیغامی داریم. و بعد پاکتی را به من دادند و رفتند. آمدم در حیاط ، پاکت را درحالی که دستانم می لرزید ، باز کردم. یک نامه بود با یک انگشتر عقیق نوشته بود: برای تشکر از زحمت های تو ،، همیشه دعایت می کنم . یک نفس راحت کشیدم ، اشک امانم نداد... 📕 یادگاران « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » ~~~~~~~~~~~~~~ 🇮🇷 @mafeleshg