#زندگینامه_شهدا
حسین در سال ۱۳۳۶ در یکی از محله های اصفهان به دنیا امد.
از همان کودکی باهوش و مودب بود و اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه اش به همراه پدر به مسجد محله میرفت و به خاطر صدای صاف و پرطنینی که داشت اذانگو و مکبر مسجد شد.
در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ دیپلم به سربازی اعزام و ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید.
حاج حسین با آغاز پیروزی انقلاب اسلامی درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی شد و با شروع فعالیت ضدانقلابیون در گنبد، ماموریتی به آن خطه داشت.
در غائله کردستان در اوج درگیریها ، بعد از رشادتهایی که در زمینه آزاد کردن شهر سنندج از خود نشان داد ، در سمت فرماندهی گردان ضربت وارد عمل شد و در آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل دیواندره ، سقز ، بانه ، مریوان و سردشت نقش مؤثری را ایفا کرد
با شروع جنگ تحمیلی بنا به تقاضای همرزمان خود ، پس از یکسال خدمت صادقانه در کردستان راهی منطقه جنوب شد و به سمت فرمانده اولین خط دفاعی که مقابل عراقیها در جاده آبادان اهواز در منطقه دارخوین تشکیل شده بود منصوب گشت
خرازی در آزادسازی بستان بهترین مانور عملیاتی را با دور زدن دشمن از چزابه و تپههای رملی و محاصره کردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد
پس از عملیات پیروزمند طریقالقدس تیپ امام حسین(ع) متشکل از رزمندگان اصفهان را تشکیل داد
در عملیات خیبر مجروح و یک دست خود را از دست داد
درعملیات کربلای ۵ در اوج آتش توپخانه دشمن در روز ۸ اسفند ۱۳۶۵ با اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.....
سردار
#شهیدحسین_خرازی
📕 سایت مشرق
🇮🇷 @mafeleshg
#خـــاطرات_شهدا
نشسته بودم روی خاک ریز ، با دوربین آن طرف را می پاییدم . بی سیم مدام صدا می کرد. حرصم در آمده بود.
آدم حسابی ، بذار نفس تازه کنم . گلوم خشک شد آخه .
گلویم ، دهانم ، لب هام خشک شده بود . آفتاب مستقیم می تابید توی سرم. یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد .
جایی که من بودم ، جای پرتی بود ، خیلی توش رفت و آمد نمی شد. گفتم ، کیه یعنی؟!
یکی از ماشین پرید پایین ، دور بود درست نمی دیدم ، یک چیز هایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین ، به نظرم گالن های آب بود ، بقیه اش هم جیره ی غذایی بود لابد.
گفتم ، هر کی هستی خدا خیرت بده مردیم توی این گرما.
برایم دست تکان داد و سوار شد. یک دست نداشت . آستینش از شیشه ی ماشین آمده بود بیرون ، توی باد تکان می خورد....
سردار
#شهیدحسین_خرازی
📕 ستارگان خاکی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
#سیره_شهدا
به شناسایی رفته بود ؛
بعد شناسایی نقشه عملیات را پهن کرد ، نقطه ای را نشان داد و گفت ،
اگر من شهید شدم ؛
اینجا از روی چند خوشه گندم رد شدم !!
به صاحبش بگویید راضی باشد ...!
سردار
#شهیدحسین_خرازی
📕 ستارگان خاکی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
#خاطرات_شهدا
( به روایت تصویر )
سردار
#شهیدحسین_خرازی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
🇮🇷 instagram.com/mahfeleshgh
#خاطرات_شهدا
عشق عجیبی به محرم و سینه زنی داشت ، مخصوصا که اسم لشکر هم #امام_حسین (ع) بود .
ایام محرم سینه زنی بچه های لشکر شور و حال خاصی پیدا می کرد . بعضی وقتها که توی سنگر جمع بودیم ، حاجی را می دیدیم که با دست قطع شده ، سینه زنی می کند....
سردار
#شهیدحسین_خرازی
📕 خط عاشقی ، ج1
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
#زندگینامه_شهدا
حسین در سال ۱۳۳۶ در یکی از محله های اصفهان به دنیا امد.
از همان کودکی باهوش و مودب بود و اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه اش به همراه پدر به مسجد محله میرفت و به خاطر صدای صاف و پرطنینی که داشت اذانگو و مکبر مسجد شد.
در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ دیپلم به سربازی اعزام و ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید.
حاج حسین با آغاز پیروزی انقلاب اسلامی درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی شد و با شروع فعالیت ضدانقلابیون در گنبد، ماموریتی به آن خطه داشت.
در غائله کردستان در اوج درگیریها ، بعد از رشادتهایی که در زمینه آزاد کردن شهر سنندج از خود نشان داد ، در سمت فرماندهی گردان ضربت وارد عمل شد و در آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل دیواندره ، سقز ، بانه ، مریوان و سردشت نقش مؤثری را ایفا کرد
با شروع جنگ تحمیلی بنا به تقاضای همرزمان خود ، پس از یکسال خدمت صادقانه در کردستان راهی منطقه جنوب شد و به سمت فرمانده اولین خط دفاعی که مقابل عراقیها در جاده آبادان اهواز در منطقه دارخوین تشکیل شده بود منصوب گشت
خرازی در آزادسازی بستان بهترین مانور عملیاتی را با دور زدن دشمن از چزابه و تپههای رملی و محاصره کردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد
پس از عملیات پیروزمند طریقالقدس تیپ امام حسین(ع) متشکل از رزمندگان اصفهان را تشکیل داد
در عملیات خیبر مجروح و یک دست خود را از دست داد
درعملیات کربلای ۵ در اوج آتش توپخانه دشمن در روز ۸ اسفند ۱۳۶۵ با اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.....
سردار
#شهیدحسین_خرازی
📕 سایت مشرق
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
#کلام_شهید
در هر شهیدی یک خصیصه ای ، یک اخلاق نیکو و پسندیده ای است که اگر ما به آن تاسی کنیم ، برای ما می تواند رهنمون و هدایت گر باشد!....
سردار
#شهیدحسین_خرازی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
#خـــاطرات_شهدا
نشسته بودم روی خاک ریز ، با دوربین آن طرف را می پاییدم . بی سیم مدام صدا می کرد. حرصم در آمده بود.
آدم حسابی ، بذار نفس تازه کنم . گلوم خشک شد آخه .
گلویم ، دهانم ، لب هام خشک شده بود . آفتاب مستقیم می تابید توی سرم. یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد .
جایی که من بودم ، جای پرتی بود ، خیلی توش رفت و آمد نمی شد. گفتم ، کیه یعنی؟!
یکی از ماشین پرید پایین ، دور بود درست نمی دیدم ، یک چیز هایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین ، به نظرم گالن های آب بود ، بقیه اش هم جیره ی غذایی بود لابد.
گفتم ، هر کی هستی خدا خیرت بده مردیم توی این گرما.
برایم دست تکان داد و سوار شد. یک دست نداشت . آستینش از شیشه ی ماشین آمده بود بیرون ، توی باد تکان می خورد....
سردار
#شهیدحسین_خرازی
📕 ستارگان خاکی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
#سیره_شهدا
وقتی حاج حسین دستش قطع شد دیگران نسبت به او حساس شده بودند و کارهایش را زير نظر داشتند.
ولی او تا آنجا که امکان داشت اوضاع را عادی جلو می داد و با سعی و تلاش بی وقفه خود خیلی زود کارها را با تمرینات مرتب ، شخصآ انجام می داد .
چقدر با صفا بود با آن دستش که قطع نشده بود به همه کمک میکرد.
ایام محرم شور و حال دیگری داشت و با یک دست سینه زنی می کرد.....
سردار
#شهیدحسین_خرازی
📕 ستارگان خاکی ، ج۳
#ایران_قوی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
🇮🇷 rubika.ir/mafeleshg
#سیره_شهدا
ترکش توپ خورده بود به گلوی حاج حسین و راننده اش.
خون ریزی حاجی شدید شده بود ، اما نمی ذاشت زخمش رو ببندم. میگفت ،
اول راننده ام !!
بعد با خودش حرف میزد و میگفت ،
اون زن و بچه داره ، امانته دست من !!
اینا رو گفت و بیهوش شد...
سردار
#شهیدحسین_خرازی
📕 یادگاران٧ ، ص ۶۶
#حجاب
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🇮🇷 @mafeleshg
#خـــاطرات_شهدا
نشسته بودم روی خاک ریز ، با دوربین آن طرف را می پاییدم . بی سیم مدام صدا می کرد. حرصم در آمده بود.
آدم حسابی ، بذار نفس تازه کنم . گلوم خشک شد آخه .
گلویم ، دهانم ، لب هام خشک شده بود . آفتاب مستقیم می تابید توی سرم. یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد .
جایی که من بودم ، جای پرتی بود ، خیلی توش رفت و آمد نمی شد. گفتم ، کیه یعنی؟!
یکی از ماشین پرید پایین ، دور بود درست نمی دیدم ، یک چیز هایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین ، به نظرم گالن های آب بود ، بقیه اش هم جیره ی غذایی بود لابد.
گفتم ، هر کی هستی خدا خیرت بده مردیم توی این گرما.
برایم دست تکان داد و سوار شد. یک دست نداشت . آستینش از شیشه ی ماشین آمده بود بیرون ، توی باد تکان می خورد....
سردار
#شهیدحسین_خرازی
📕 ستارگان خاکی
#مشارکت_حداکثری
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🇮🇷 @mafeleshg
#سیره_شهدا
وسط عملیات..!
زیر آتش..!
فرقی براش نداشت ؛
هرجا که بود ،
اذان که می شد می گفت :
من میرم ، موقعیت الله...
سردار
#شهیدحسین_خرازی
📕 ستارگان خاکی
#غدیر
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🇮🇷 @mafeleshg