#سیره_شهدا
وقتی ازدواج کردیم جهیزیه من تقریباً از وسایل قیمتی بودند .
شهید مغفوری که متوجه شد از من خواست ظروف ، پرده ها و قالی ها را تعویض کنیم.
با در آوردن پرده های خانه ، موافقت کردم.
شهید روی قالی های خانه نمی نشست.
می گفت :
" نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند ... "
او یک فرش ساده مانند حصیر تهیه کرده بود و یک گوشه خانه گذاشته بود و زمانی که در خانه بود روی این فرش می نشست ...
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری
معاونت ستاد لشگر 41 ثارالله
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ « محفل عشق »
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
#تلنگر
رفته بودم خونشون مشغول حساب و کتاب های سپاه بود
بهش گفتم دایی شماره تلفن محل کارت را بهم میدی
گفت صبر کن الان میام ،
رفت و بعد از چند دقیقه اومد ،
دیدم یه خودکار و یه برگه دستشه
شماره را نوشت ، بهم داد
گفتم این همه دفتر و خودکار جلوی شما کجا رفتی؟
گفت: رفتم کاغذ و خودکار خریدم ،
اینا مال بیت المال هست و حساب و کتاب داره ، نمیشه استفاده شخصی کرد ،
قیامت کی میخواد جواب چند میلیون آدم را بده ....
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری
« اللهم عجل لولیک الفرج »
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
#خاطرات_شهدا
ماشین را نگه داشت و پیاده شد ، دیدم زیر لب چیزی می گفت ، رفتم جلو و گفتم ،
حاج آقا مغفوری چیزی شده !؟
گفت ، خدایا مرا ببخش ، گناه بزرگی انجام دادم ،
گفتم ، آخه چه گناهی !؟ ، مگر چه کار کردی !؟
گفت ، سرعتم از 90 تا بیشتر بود ، آخه دستور دادند ماشین های سپاه سرعتشان بیشتر از 90 تا در ساعت نباشد !! ، ولی من سرگرم صبحبت شدم و حواسم پرت شد ....
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری
📕 امام سجاد و شهدا ، ص26
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
#خاطرات_شهدا
وقتی پیکر شهید مغفوری را آوردند حال مساعدی نداشتم ، داشتم گریه می کردم.
در حزن و اندوه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می گفت ، شهید قرآن می خواند.
یکی از روحانیون هم قسم خورد که صدای قرآن او را شنیده است.
گفتم ، خدایا این شهید چه مقامی پیش شما دارد که این کرامت را به وی عطا کردی که از جنازه اش پس از چند روز که شهید شده صدای تلاوت قرآن می آید.
وضو گرفتم ، رفتم بالای سرش و روی او را کنار زدم ، رنگش مثل مهتابی نور می داد ، و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می رسید ، وقتی گوشم را نزدیک صورت و دهانش نزدیک کردم ، مثل کسی که برق به او وصل کرده باشند در جا خشکم زد ، چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست یادمه در همان لحظه ای که گوشم نزدیک دهان او بود شنیدم که سوره کوثر را می خواند. چند نفر دیگر هم شنیده بودند که قرآن می خواند...
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری
📕 لحظه های آسمانی ، ص69
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
#سیره_شهدا
همین اندازه کافی بود کسی توی حرف هاش حضرت امام (ره) ، تو خطاب کند ! ، یا نام و القاب ایشان را کامل نگوید ! ، آن وقت حاجی اخم هایش می رفت توی هم و می گفت ،
شما حضرت امام رو نمی شناسید ! ، هرکس این حضرت را بشناسد ، حتی بی وضو اسمشون هم نمیاره !
وقتی از مسائل اجتماعی حرفی می شد می گفت ،
جونم فدات امام ، که امدی و اسلام را زنده کردی.....
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری
📕 خط عاشقی ، ج5
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا
🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88
#خاطرات_شهدا
وقتی پیکر شهید مغفوری را آوردند حال مساعدی نداشتم ، داشتم گریه می کردم.
در حزن و اندوه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می گفت ، شهید قرآن می خواند.
یکی از روحانیون هم قسم خورد که صدای قرآن او را شنیده است.
گفتم ، خدایا این شهید چه مقامی پیش شما دارد که این کرامت را به وی عطا کردی که از جنازه اش پس از چند روز که شهید شده صدای تلاوت قرآن می آید.
وضو گرفتم ، رفتم بالای سرش و روی او را کنار زدم ، رنگش مثل مهتابی نور می داد ، و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می رسید ، وقتی گوشم را نزدیک صورت و دهانش نزدیک کردم ، مثل کسی که برق به او وصل کرده باشند در جا خشکم زد ، چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست یادمه در همان لحظه ای که گوشم نزدیک دهان او بود شنیدم که سوره کوثر را می خواند. چند نفر دیگر هم شنیده بودند که قرآن می خواند...
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری
📕 لحظه های آسمانی ، ص69
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
#خـــاطرات_شهدا
وقتی ازدواج کردیم جهیزیه من تقریباً از وسایل قیمتی بودند .
شهید مغفوری که متوجه شد از من خواست ظروف ، پرده ها و قالی ها را تعویض کنیم.
با در آوردن پرده های خانه ، موافقت کردم.
شهید روی قالی های خانه نمی نشست.
می گفت ، نشستن روی این قالی ها من را از یاد محرومان غافل می کند .
او یک فرش ساده مانند حصیر تهیه کرده بود و یک گوشه خانه گذاشته بود و زمانی که در خانه بود روی این فرش می نشست...
سردار
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری
📕 ستارگان خاکی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
#خاطرات_شهدا
هر هفته خانمان روضه داشتیم .
تا روضه خوان اسم #امام_حسین (ع) را می آورد ، اشک حاجی جاری میشد .
یکبار وسط روضه پسرم رفت نشست روی پای حاجی ، بعد گریه کنان آمد سمتم و گفت ، بابا منو دوست نداره ، هرچی صداش کردم جواب نداد .
بعد از روضه به حاجی گفتم ، چرا به مصطفی محل نداشتی !؟
با تعجب گفت ،
خدا شاهده نه کسی رو دیدم نه صدایی شنیدم....
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری
📕 خط عاشقی ، ج1
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg