:
•﷽•
#زندگینامه_شهدا
مهدی در 30 فروردین سال 33 در میاندوآب ( آذربایجان غربی ) در خانواده ای مذهبی بدنیا آمد .
در کودکی مادرش را از دست داد . پس از اخذ دیپلم در رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه تبریز ادامه تحصیل داد.
در دوران دانشجویی به فعالیتهای سیاسی روی آورد و بارها توسط ساواک دستگیر و تحت نظر بود ، برادرش علی نیز که از گروه فعال مجاهدین بود توسط ساواک ، اعلام شد .
پس از انقلاب وارد سپاه شد و نقش فعالی در سازماندهی نیروهای سپاه داشت .
وی مدتی شهردار ارومیه بود که با شروع جنگ و درست یک روز پس از ازدواج به جبهه رفت و به عنوان فرمانده لشکر 21 عاشورا در چند عملیات مهم حضور داشت .
در عملیات خیبر برادرش حمید به شهادت رسید که وقتی عده ای برای بازگرداندن پیکرش اقدام میکنند با مخالفت مهدی مواجه میشوند ، مهدی میگوید ، هرگاه پیکر بقیه شهدا را آورید ، حمید را هم بیاورید !
سرانجام در عملیات بدر در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکرش مثل برادرانش علی و حمید هرگز برنگشت.....
سردار
#شهیدمهدی_باکری
📕 سایت مشرق
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
🇮🇷 instagram.com/mahfeleshgh
4.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تلنگر
برید دعا کنید شهید بشید.....
#شهیدمهدی_باکری
#ماه_مبارک_رمضان
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
🇮🇷 instagram.com/mahfeleshgh
#خاطرات_شهدا
اولین روز عملیات خیبر بود ، از قسمت جنوبی جزیره ، با یک ماشین داشتم بر می گشتم عقب.
توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن داشت می آمد ،
این طور راه رفتن توی آن جاده ، آن هم روز اول عملیات ، یعنی خودکشی.
جلوی ماشین را گرفتم ، راننده آقا مهدی بود ، بهش گفتم ،
چرا این جوری می روی؟! ، می زنندت ها!
گفت ، میخواهم به بچه ها روحیه بدهم ، عراقی ها را هم بترسانم !
میخواهم کاری کنم آن ها فکر کنند نیروهای مان خیلی زیادند.....
سردار
#شهیدمهدی_باکری
📕 ستارگان خاکی
#ماه_رمضان
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
#سیره_شهدا
یک روز گرم تابستان ، شهید باکری (فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا) از محور به قرارگاه بازگشت.
یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد ، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید:
امروز به بچه های بسیجی هم کمپوت داده اید؟
جواب دادند: نه ، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید:
پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟
گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما!
مهدی این حرف ها را شنید ، با خشم پاسخ داد: از من بهتر ، بچه های بسیجی اند که بی هیچ چشمداشتی می جنگند و جان می دهند. به او گفتند:
حالا باز کرده ایم ، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته ای به آن برادر پاسخ داد ،
خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی....
#شهیدمهدی_باکری
📕 ستارگان خاکی
#اربعین
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
•﷽•
#کلام_شهید
دعا کنید خداوند شهادت را نصیبمان فرمائید ، در غیر این صورت زمانی فرا میرسد که جنگ تمام شده و رزمندگان به سه دسته تقسیم می شوند
1) دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمی خیزند و از گذشته خود پشیمان میشوند
2) دسته ای که راه بی تفاوتی را بر میگیرند و در زندگی مادی غرق میشوند
3) دسته ای به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت میکنند که از شدت مصایب و غصه دق خواهند کرد
پس از خداوند بخواهید شهادت را نصیبمان فرمائید و از عواقب بعد از جنگ دورمان سازد ، که دو دسته اول عاقبت بخیر نخواهند شد و ماندن در دسته سوم سخت و دشوار است....
سردار
#شهیدمهدی_باکری
#برای_آرتین
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~~~~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
🇮🇷 rubika.ir/mahfeleshgh
7.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تلنگر
فیلم شهادت #شهیدمهدی_باکری و یارانش در عملیات بدر (سال ۶۳)
🔹 این فیلم از استخبارات صدام بدست آمده است.....
#ماه_شعبان
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
#سیره_شهدا
مهدی به خانه ای رسید که پیرزنی در حیاطش فریاد می کشید . مهدی در را هل داد ، آب تا بالای زانوانش رسیده بود ، پیرزن به سر و صورت می زد .
مهدی گفت : چه شده مادر جان ؟ کسی زیر آوار مانده ؟ پیرزن که انگار جانی تازه گرفته بود با گریه و زاری گفت : قربانت بروم پسرم ، خانه و زندگی ام زیر آب مانده کمکم کن !
چند نفر به کمک مهدی آمدند ، آنها وسایل خانه را با زحمت بیرون می کشیدند و روی بام و گوشه حیاط می گذاشتند .
پیرزن گفت : جهیزیه دخترم توی زیرزمین مانده ، با بدبختی جمعش کرده ام .
مهدی رو به احمد و هاشم کرد و گفت : یا الله زود جلوی در سد درست کنید ! ، احمد و هاشم سدی از خاک جلوی در خانه درست کردند ، راه آب بسته شد ، مهدی به کوچه دوید ، وانت آتش نشانی را پیدا کرد و به طرف خانه پیرزن آورد ، چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد ، پمپ کار می کرد و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم می شد ، مهدی غرق گل و لای شده بود .
پیرزن گفت : خیر ببینی پسرم ، .یکی مثل تو کمکم می کند آنوقت شهردار ذلیل شده از صبح تا حالا پیدایش نیست ، مگر دستم بهش نرسد !!
مهدی فرش خیس و سنگین شده را با زحمت به حیاط آورد ، پیرزن گفت ، اگر دستم به شهردار برسد حقش را کف دستش می گذارم .
چند ساعت بعد جلوی سیل بطور کامل گرفته شد ، مهدی پمپ را خاموش کرد و پیرزن هنوز دعایش می کرد .
گروههای امدادی پتو و پوشاک و غذا بین سیل زده ها تقسیم می کردند ، مهدی رو به پیرزن گفت : خب مادر جان با من امری ندارید ؟
پیرزن گریه کنان دست رو به آسمان بلند کرد و گفت : پسرم ان شاء الله خیر از جوانی ات ببینی ، برو پسرم دست علی به همراهت ، خدا از تو راضی باشد ، خدا بگویم این شهردار را چه کند ، کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو را داشت .
مهدی از خانه بیرون رفت ، پیرزن همچنان او را دعا می کرد و شهردار را نفرین ! ، دریغ از این که پیرزن بداند شهردار شهرشان همین جوان است ، آقا مهدی باکری...
سردار
#شهیدمهدی_باکری
📕 یادگاران
#ماه_مبارک_رمضان
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
~~~~~~
🇮🇷 @mafeleshg
#خاطرات_شهدا
اولین روز عملیات خیبر بود ، از قسمت جنوبی جزیره ، با یک ماشین داشتم بر می گشتم عقب.
توی راه دیدم یک ماشین با چراغ روشن داشت می آمد ،
این طور راه رفتن توی آن جاده ، آن هم روز اول عملیات ، یعنی خودکشی.
جلوی ماشین را گرفتم ، راننده آقا مهدی بود ، بهش گفتم ،
چرا این جوری می روی؟! ، می زنندت ها!
گفت ، میخواهم به بچه ها روحیه بدهم ، عراقی ها را هم بترسانم !
میخواهم کاری کنم آن ها فکر کنند نیروهای مان خیلی زیادند.....
سردار
#شهیدمهدی_باکری
📕 ستارگان خاکی
#ماه_رمضان
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🇮🇷 @mafeleshg
#سیره_شهدا
آب باران رفته بود زیر گونی های برنج انبار. وقتی به آقا مهدی خبر دادیم ، نشست و شروع به گریه کرد.
ازش پرسیدیم. اتفاقی افتاده؟ ، ایشون هم جواب داد:
اگه من نیروی خوبی برا نگهبانی از انبار انتخاب کرده بودم، این اتفاق برا بیت المال نمی افتاد ، الان من مسئول این خسارت هستم و احساس گناه می کنم.....
سردار
#شهیدمهدی_باکری
📕 سوژه های سخن
#حجاب
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🇮🇷 @mafeleshg
#سیره_شهدا
آب باران رفته بود زیر گونی های برنج انبار. وقتی به آقا مهدی خبر دادیم ، نشست و شروع به گریه کرد.
ازش پرسیدیم. اتفاقی افتاده؟ ، ایشون هم جواب داد:
اگه من نیروی خوبی برا نگهبانی از انبار انتخاب کرده بودم، این اتفاق برا بیت المال نمی افتاد ، الان من مسئول این خسارت هستم و احساس گناه می کنم.....
سردار
#شهیدمهدی_باکری
📕 سوژه های سخن
#کربلا
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🇮🇷 @mafeleshg
#خـــاطرات_شهدا
برای عروسی هیچ هدیهای نگرفتیم.
فکر کردیم که چرا باید بعضی از وسائل تجملی وارد زندگی مون بشه؟
تمام وسایل زندگی مون دو تا موکت ، یه کمد ، یه ضبط صوت ، چند تا کتاب و یک اجاق گاز دو شعله کوچک بود.
با همدیگه قرار گذاشتیم فقط لوازم ضروری مون رو بخریم ، نه بیشتر...
سردار
#شهیدمهدی_باکری
📕 شام عروسی، ص۵۱
( به مناسبت سالگرد شهادت باکری )
#میلاد_امام_حسن_مجتبی
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🇮🇷 @mafeleshg
#خـــاطرات_شهدا
برای عروسی هیچ هدیهای نگرفتیم.
فکر کردیم که چرا باید بعضی از وسائل تجملی وارد زندگی مون بشه؟
تمام وسایل زندگی مون دو تا موکت ، یه کمد ، یه ضبط صوت ، چند تا کتاب و یک اجاق گاز دو شعله کوچک بود.
با همدیگه قرار گذاشتیم فقط لوازم ضروری مون رو بخریم ، نه بیشتر...
سردار
#شهیدمهدی_باکری
📕 شام عروسی، ص۵۱
#جانم_فدای_ایران
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🇮🇷 @mafeleshg