🔹 پرسش یا شبهه اجمالی:
اگر #روزی همه دست خداست پس چرا برخی، از #گرسنگی می میرند؟
🔸 پاسخ اجمالی:
👈 سر منشأ هر روزی و نعمتی خدای متعال است.
🔻اما روزی رسان بودن خدا به معنای عدم تاثیر انسان در روزی خود یا دیگران و یا بی تاثیری علل طبیعی نیست؛ بلکه روزی نیز مثل هر امر دیگری، #شرایط و #موانعی دارد.
👈 خداوند با قرار دادن روزی هر جانداری در طبیعت، و نهادن غریزه ای در وی برای یافتن نیازهای خود، روزی هر موجود زنده ای را مقدر کرده است.
👌 در مقابل، محرومیت بعضی، می تواند ناشی از #کوتاهی_خود آنان در تحصیل روزی، #کوتاهی_دیگران در کمک به نیازمندان، #تخریب_منابع_طبیعی توسط ظالمان، یا #استثمار، استعمار و ظلم آنان باشد.
🔴 از طرفی نباید از وجود تضمین هایی نظیر «وجدان شخصی»، «نظارت عمومی در قالب وجوب امر به معروف و نهی از منکر» و «لزوم قیام در برابر طاغوتها و ظالمان به منظور رفع موانع ظلم و محرومیت» از یک سو
و عدالت خدا در #مجازات_ظالم و ستاندن حق مظلوم از وی(که عموما در آخرت و بعضا در دنیاست) از دیگر سو،
و نیز لزوم مرگ، سختی و #آزمایش در #نظام_احسن(که برای آزمایش و زمینه سازی کمال، آفریده شده؛ نه خوشگذرانی و لذت) غفلت نمود.
#کد1019
پاسخ تفصیلی و مستندات در:
www.mahad313.com
همراهان گرامی! چندین دیالوگ و داستان توسط گروه نویسندگی ماهاد در خصوص شبهه مربوط به رزق و روزی نوشته شده که منتشر میگردد.
⚫️ اشکان :
" لعنت به این زندگي! مردم زندگی دارن ماهم زندگی داریم!" 😑
🔵فرزاد:
" باز که تو غر زدنت شروع شد دوباره.
شد یکبار تو از این و اون ناراحت و شاکی نباشی ؟"😊
🔴شایان:
" شاید حق داره بیچاره.
بگو اشکان جان ببینم چی شده عزيزم!"
⚫️اشکان:
"هیچی این از خدا بی خبر ها باز دوباره حق مارو خوردن!😒
بازهم نامردی، ای لعنت به این آدم ها!"
🔵فرزاد :
"درست بگو ببینیم جریان چیه ؟"
⚫️اشکان:
"رفته بودیم مسابقات المپیاد ریاضی، هیچی دیگه بازهم مثل پارسال مارو قبول نکردند" 😏
🔴شایان :
" آهان پس موضوع اینه.
خب چه ربطی به حق خوری داره ؟"
🔵فرزاد :
" احتمالا آقا اشکان مثل پارسال معترض هستند که چرا ایشون رو اول نکردند و حتما حقشون اول شدن بوده!(😊)"
⚫️اشکان:
" پس چی ؟😒
معلومه که حقم بوده!
حقم رو ازم گرفتن! "
🔴شایان :
" مطمئنی تلاش خودت رو کردی و کاملا جواب سؤالاتت رو درست دادي ؟" 😊
⚫️اشکان :
" معلومه "
🔵فرزاد :
" برگه سوالات رو داری ؟"
⚫️اشکان :
" بیا اینم برگه سوالات"
🔵فرزاد:
" خب همین صفحه ی اول که سه تا سوال رو غلط جواب دادی عزیزم " 😊
🔴شایان :
" اشکان جان روزی چند ساعت درس خوندي توی این سه ماه ؟
تا جایی که من یادمه سه چهار بار که سینما دیدمت، چهار پنج بار هم توی گروه تلگرامی اعلام آمادگی کردی بري فوتسال و اینجور برنامه ها"
⚫️اشکان :
" بحث و عوض نکن حقم رو خوردن "
🔵فرزاد :
" یادمه دیروز با یک راننده تاکسی بحثم شد، پول زور میخواست بگیره، گفتم چرا اضافه ميگيري ؟
گفت چون بدهی دارم!
شما هم شدی مثل همون راننده تاکسی!
جور کم کاری شمارو بقیه باید بکشن، نمیشه که پسر خوب ؛
رفتی تفریح میخوای اول هم بشی؟ 😊
چه فرقی بین شما با اون کسی هستش که شب تا صبح بیدار بوده ؟"
⚫️اشکان:
"چرا یک نفر نیست به من حق بده؟"😐😐
🔵فرزاد :
" آخه عزیزم داری حرف بی منطق میزنی از قدیم گفتن:
" هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد"
نگفتن که
" هرکه طاووس خواهد برود توی سینما طاووس هم میاد اونجا"
عزیز دلم حرف منطقي بگو تا بهت حق بدیم.
🔴شایان :
" ببین اشکان جان، شما کم کاری کردی و باید قبول کنی!
تلاشت رو بیشتر کن ان شاء الله سال دیگه ببینیم میتونیم یک سلفی با مدال طلای المپیاد ریاضیات بندازيم یا نه "😊
⚫️اشکان :
" من تلاش کردم،
خدا چرا نتیجه تلاشم رو نداد؟😔
من هفته ی آخر هر شب بیدار بودم و نخوابیدم و درس خوندم.
مگه مسخره بازيه که خدا نتیجه تلاش هامو نده؟"
🔴شایان :
" نه عزیزم مسخره بازی نیست،
قطعا کسانی بودند که از تو بيشتر درس خوندن!
شب بیدار بودن دلیل بر تلاش و ... نیست.
شما باید درست درس ميخوندي.
از طرفی هم گاهی وقتها اون چیزی که ما فکر میکنیم باید بشه برامون خوب نیست.
🔵فرزاد :
" مثلا اگر با این غلط هایی که مبداشتي المپیاد اول میشدی میدونی چه افتضاحی پیش میومد؟
کلا آبروی همه دانشجو ها و دانش آموزان میرفت،
آخه اینم سواله تو غلط زدي ؟"
🔴شایان:
" البته ناگفته نماند که خداوند بعضی هارو امتحان میکنه تا ببینه چقدر پایبند هستند به اون چیزی که میگن،
مثل رئیس کارخونه ای که برای شريکش شرایطی رو فراهم میکنه تا ببینه چطور آدمیه،
خدا هم برای اینکه به ما بفهمونه چقدر اطاعت میکنیم مارو آزمایش میکنه "
⚫️اشکان :
" بعضی ها که فقیرن و از گشنگی ميميرن چی؟
اونم امتحان خداست ؟"
🔵فرزاد :
"یادم میاد یک زمانی دو تا بچه فقیر اومده بودند درب خونه ی ما،
ما بهشون غذا داديم و براشون مکان فراهم کردیم و بهشون لباس داديم و...
یک روزی هم خودم توی خیابون گرسنه بودم و واقعا نه پول داشتم و نه کسی بود که ازش بخوام،
باورت نمیشه از خدا خواستم هیچ وقت برای کسی این شرایط رو فراهم نکنه،
یک نفر پیدا شد از اشناهامون بهم پیشنهاد داد بريم نهار منم باهاش رفتم،
بعدش با خودم گفتم کاش از خدا چیز دیگه ای میخواستم"😊
🔴شایان :
" آره واقعا،
بعضی وقت ها خود این آدمها خودشون کم کاری میکنند مثل اون راننده تاکسی،
گاهی هم اینها رو گذاشتن تا نعمت خدا رو شکر کنیم و برای اینکه نعمت خدا رو شکر گزار باشیم بهشون غذا بدیم و لباس براشون فراهم کنیم"
⚫️اشکان :
" بچه ها ممنون ،
راست میگید منم خیلی کم کاری کردم ،
خدایا منو ببخش بابت این حرفهایی که زدم"
🔴شایان :
" خب حالا که همه توبه کردن بريم یک فالوده بستنی بزنیم مهمون من.
موافقید ؟"
🔵فرزاد :
"نیکی و پرسش؟😂😂"
⚫️اشکان :
"بريم"
✍ #أحد
#دیالوگ
#رزق
#روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#گرسنگی
#توحید_در_رازقیت
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#نظام_احسن
#کد1019_1
🆔 @mahad313
دومین داستان در مورد شبهه رزق و روزی توسط گروه نویسندگان ماهاد منتشر شد. منتظر قسمتهای بعدی باشید
#لیفهای_دستباف_پونه
پونه کوچولو، کنار خیابون روی یک زیلوی کوچک نشسته بود و چند تا لیفی رو که خودش با دست خودش بافته بود جلوش گذاشته بود.
آخرای شب بود، مادرش گفته بود نزدیک عیده، باید حداقل صد هزارتومن دیگه بفروشیم تا بتونیم یک کمی از اجاره عقب مونده رو بدیم وگرنه صاحب خونه ممکنه از این خونه بیرونمون کنه.😔
دوباره پولهاشو💵 نگاه کرد.
از صبح تا حالا فقط سه تا لیف فروخته بود.
انگشتاش از سرما نای بافتن نداشت.
دستاشو بهم مالید و جلوی دهنش گرفت.
با هوای دهنش کمی انگشتاش گرم شد.
میل رو برداشت و شروع کرد تند و تند به بافتن.
یه خانم و آقا وایستادن و نگاه به لیفای پونه کوچولو کردند.
آقایه گفت: دخترم این لیفا دونه ای چنده؟
پونه گفت: دونه ای سه هزارتومنه آقا.
آقا گفت: یکم ارزونتر بده تا یکیش رو بردارم.
پونه گفت: نه آقا! مامانم دعوام می کنه آقا.😞خیلی گرون نیست آقا. تو رو خدا یکیش رو بخرید آقا.
خانم به شوهرش گفت: این لیفا رو برای چی می خوای؟! بهداشتی نیست. ولش کن.
آقایه یکم لیف رو این طرف و اون طرف کرد و اون رو گذاشت و رفت.🚶
پونه کوچولو رفت توی فکر...
این اولین کسی نبود که... از صبح خیلی ها این کار رو کردند و رفتند تا بهترش رو بخرند.
همینطور که فکر می کرد... بی اختیار میلای بافتنی رو فشار داد. یه دفعه میلای بافتنی رو انداخت زمین و هق هق کنان به تاولای دستش نگاه کرد که آب و خون ازش می زد بیرون.
میل بافتنی فرو شده بود تو یکی از تاولای دستش.
دیگه بغضش ترکید.😭
همین طور که با دستش نوک انگشتش رو فشار می داد، زیر لب یه چیزایی می گفت:
می گفت خدایا! مامانی گفته روزی مون دست شماست ولی چرا روزی ما رو نمیدی؟
مگه ما چه گناهی کردیم؟😔
همۀ هم سن و سالای من الان توی خونه کنار بخاریِ گرم نشستن و دارن تلویزیون نگاه می کنند. لباسای نو خریدند و کفشای نو پاشون کردند.
ببین کفشام چقدر پاره است؟ خونَمون بخاری نداریم.
یعنی داریم ولی ... خیلی وقته که قبض گاز رو پرداخت نکردیم و گازمون قطع شده...
خیلی حرف داشت که بزنه...
کم کم پلکاش سنگین شد.
وقتی چشماش رو باز کرد، دید توی یک خونۀ کوچکه.
خونه «کاه گلی» بود ولی خیلی دلنشین و با صفا بود.
آروم چشماشو مالید و گفت: خدایا من کجایم؟
خانمی که کنار خونه نشسته بود توجهش رو جلب کرد.
جلوی دستش دوتا سنگِ گِرد و بزرگ روی هم گذاشته شده بودند. دونه های گندم رو از بالا می ریخت و سنگ بالایی رو به سختی می چرخوند.
از پایین، آرد بیرون می ریخت. براش خیلی جالت بود.
تاحالا ندیده بود آرد رو چطور درست می کنند.
داشت با خودش فکر می کرد این خانم کیه؟ چقدر برام آشناست!
خانم روش رو برگردوند و صدا زد: سلام «پونه سادات». بیدار شدی دخترم؟
پونه کوچولو برق از چشماش پرید.
با تعجب گفت: س سلام. شُ شما اسم منو از کجا بلدی خانم؟😳
خانم گفت: مگه میشه یه مادر، اسم بچه شو بلد نباشه؟! اونم دختر خوشگلی مثل تو رو؟!
پونه که بیشتر تعجب کرده بود گفت: مااااادر! آخه ما...
خانم دوباره خندید و گفت: آره عزیزم، مادر. بیا، بیا این نون رو تازه خودم با دستای خودم پختم برای پونه سادات خوشگلم.
پونه دستاشو دراز کرد و گرمی نون رو لمس کرد.
#ادامه_دارد
#داستان
#رزق_و_روزی
#کد1019_2
@mahad313
#لیفهای_دستباف_پونه (قسمت دوم)
... پونه دستاشو دراز کرد و گرمی نون رو لمس کرد.
نون رو که گرفت، چشمش افتاد به تاولای کف دست خانم.
گفت: خانم! دستای شما هم که تاول زده! شما دیگه چرا؟!
خانم با لبخند گفت: خوب منم مثل شما کار می کنم دیگه! آخه من کارکردن رو خیلی دوست دارم. خدا آدمای بی کار و بی فایده رو دوست نداره.
پونه گفت: آخه خانم شما چرا دعا نمی کنی؟!
مامانم گفته روزی همه دست خداست.
خوب شما دعا کنید خدا هم روزیتون رو میده.
خانم گفت: مامانت درست گفته عزیزم. منم دعا می کنم. خیلی هم دعا می کنم؛ چون حرف زدن با خدا رو خیلی دوست دارم.
ولی دعا کردن هم مثل هر کار دیگه ای شرایطی داره.
یک شرطش اینه که در کنار دعا، برای رسیدن به خواستت تلاش کنی.
اگه تو خونت نشستی و گفتی خدایا روزی منو برسون، این دعا از اون دعاهاییه که مستجاب نمی شه.
خدا روزی رو در کار و تلاش قرار داده و دعا هم به ما کمک می کنه که در کار و تلاشمون موفق باشیم.
پونه گفت: اما خانم! من و مامانم خیلی کار می کنیم. ولی... ولی مردم خیلی از ما چیزی نمی خرن. 😔
خانم –همین طور که پارچه تمیزی رو به زخم سر انگشت پونه می بست- گفت: راست می گی عزیزم.
ولی ...
ولی هر کاری یه راه و روشی داره که باید یاد بگیری.
خیلی وقتها هم باید زمان زیادی بگذره تا به نتیجه برسی.
نباید عجله کنی. باید صبر کنی و امیدت رو از دست ندی و هر روز سعی کنی کارت رو بهتر از قبل انجام بدی.
البته یک عده ای هم مقصرند.
-کیا خانم؟
- هییییییی. چی بگم عزیزم؟ خدای مهربون روزی فقیرا و افراد ناتوان رو توی دست ثروتمندا قرار داده و از اونها قول گرفته که به نیازمندا کمک کنند.
اما خیلی از اونها....
خیلیاشون به وظیفشون عمل نمی کنن و خمس و زکات نمی دن و به فقرا کمک نمی کنن.
انگار، مال دنیا چشم و گوششون رو بسته.
☝ولی خدا حواسش هست... و یه روزی ... حق مظلومها رو از اونها می گیره.
-خانم می شه یه چیزی بپرسم؟
-بله عزیزم حتما
- چرا شما زندگی تون این قدر ساده است؟ از زندگی ما هم ساده تره! نه پرده های رنگ و وارنگ، نه فرشای نو و گرون قیمت، نه لباسای پر زرق و برق و....
- خانم خنده ای کرد و گفت: منم لباسای قشنگ و نو داشتم. این رو که گفتی یاد لباس عروسیم افتادم. خیلی قشنگ و نو بود.
-خوب خانم؟ چی شد؟
- موقعی که منو داشتن می بردن خونه شوهر، چشمم افتاد به یه خانمی که خیلی نیازمند بود. لباس عروسیمو بهش دادم تا ببره و برای خودش بفروشه. خیلی روز قشنگی بود. هر وقت یادم میاد، خدا رو شکر می کنم که بهم کمک کرد این کار رو بکنم. چون اون خانم خیلی خوشحال شد و مشکلش حل شد.
- وااییی خانم چه کار کردی شما؟!!! پس خودتون چی؟!!😳😳
- یه چیزی بهت بگم دخترم، همیشه یادت باشه!
«اگه این دنیا یه ذره برای خدا ارزش داشت، هیچ وقت به دشمنان خودش نمی داد».
- یعنی چی خانم؟
- یعنی خدا برای آدمای خوب و دوستای خودش هدیه های بهتری رو در نظر گرفته. ولی جاش اینجا نیست. جاش توی بهشته.
شرط رسیدن به اونجا هم اینه که در این چند روزِ کم دنیا، صبر کنیم، کارهای خوب بکنیم، و نذاریم دنیا ما رو آلوده کنه. چون توی بهشت فقط آدمای پاک رو راه می دن.
آدمهایی مثل تو رو... .
#ادامه_دارد
#داستان
#رزق_و_روزی
#کد1019_2
@mahad313
#لیفهای_دستباف_پونه (قسمت سوم و آخر)
... یه دفعه پونه صدای آشنایی رو شنید.
انگاری صدای ...؟
درسته، مامانش بود که باعصبانیت می گفت: پونه! باز خوابت برده!😠
صد بار نگفتم موقع کار نباید خوابت ببره!
پونه که حسابی هول کرده بود، دست و پاشو جمع کرد و گفت: وای مامان ببخشید اصلا حواسم نبود.
مامان با تعجب گفت: پس لیفات کو!؟ همشو فروختی؟! یا....
پونه با ترس دور و برش رو نگاه کرد و گفت: 😰 وای مامان همینجا بود! خودم یه عالم لیف بافته بودم. حتما یکی برداشتشون...
داشت خودش رو جمع و جور می کرد که چشمش افتاد به یه دستمال سفید و پاکتی که روی اون بود.
پاکت رو باز کرد توش یه نامه بود. نوشته بود:
سلام دخترم. من همونی هستم که می خواستم ازت لیف بخرم. خانمم گفت لیفاش خوب نیست نخر. ولی بعد با خودم گفتم که کاش این لیفا رو از این دختر خوشگل می خریدم چون همش رو با دستای کوچولوی خودش بافته و خیلی براش زحمت کشیده. اومدم بخرم دیدم خوابت برده. حیفم اومد از خواب بیدارت کنم. با اجازت همه لیفاتو خریدم و پولش رو توی پاکت گذاشتم.
پونه کوچولو که حسابی گیج شده بود، یه نگاهی به زیر نامه انداخت. دو تا تراول پنجاه هزار تومنی بود...
ولی از اون مهمتر، قرص نونی بود که لای دستمال تمیز گذاشته شده بود. نون هنوز گرم بود. نون رو می شناخت....
در حالی که چشماشو می بست با نفس عمیقی نون رو بو کرد و بعد اون رو چسبوند به صورتش تا گونه های ظریفش که از سرما قرمز شده بودند گرمای نون رو حس کنه.
همون طور که صورتش روی نون بود، به مامانش گفت: بیا مامان جون، این پولا رو بده به صاحب خونه مون. شام امشبمون هم که جور شده. منم از فردا سعی می کنم لیفهای بهتری درست کنم که مشتری ها بهتر پسند کنن. ☺️
مامان پول رو که گرفت چشمش به انگشت پونه کوچولو افتاد. همون طوری که پارچه رو باز می کرد گفت: حتما دوباره انگشتتو زخمی کردی!
پونه که دفعه اولش نبود، خجالت می کشید جواب بده؛ ولی وقتی دید زیر پارچه سفید، هیچ اثری از زخم و خونریزی نیست، سرش رو بالا گرفت و با غرور گفت:
چیزی نشده مامان! این پارچه یادم می یاره که باید صبر کنم و کارم رو درست انجام بدم و البته، دعا کردن رو هم فراموش نکنم.
✍ #عابد
#داستان
#رزق
#روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#کار
#دعا
#کد1019_2
@mahad313
#طنز
بسم الله الرحمن الرحیم
با نام خدای روزی رسان انشای خودم را آغاز می نمایم!
از آنجا که معلم انشای ما علاقه ی شدیدی به جِزاندن ما می دارد این بار هم موضوعی سختتت پیش کشیده چنان که در پی نوشتن آن ،گوگل جان ؛ رفیق فابریک ما شد😉۰۰۰
خب حالا جانم برایتان بگوید که ایشان فرمودند که چرا اگر خدا روزی رسان است بعضی ها همچنان در گرسنگی و فقر به سرمیبرند
مغز بنده نیز که عن قریب رو به انحلال میرفت اندر خم و پیچ این موضوع سراغ آقاجان همه چیزدان رفتیم و ایشان هم داستان آن مرد را گفتند که در مسجدی اعتصاب غذا نمونده تا ببیند آیا خدا روزی او را با پست پیشتاز میرساند یا خیر؟!
و خدا هم از آنجا که آن بنده تمبر تقاضای صدادار بر پست خود نزده و گستاخانه به آزمون او پرداخته ، غذایی که نفرستاده هیچ ، شب فردی فرستاده با غذایی خوش بر و رو !
و مرد هم که از گرسنگی بیتاب گشته و آن صحنه ی جانگداز را دیده سرفه ای از گلوی مبارک رها نمودا در طلب و تقاضای غذا از نامبرده ۰۰۰
همان: اِهِمِ اِهِمِ خودمان!
و نامبرده نیز از غذای خود تعارفی نهاده و تعارفش آمد داشته و مرد ته دیگه غذا هم میل فرموده۰
ختم کلام آنکه مرد فهمید تا تمبر حرکت و تقاضا را بر خواسته ی خود از خدا ننهاند از غذا مذا خبری نیست!
بیخودم یکجا بیکار ننشیند تا روزی از عالم غیب بر سفره ی او نازل شود!😊
خب نتیجه میگیریم که نامه بدون تمبر واسه هیچکس نفرستید حتی خدا!😉 ✍ نویسنده: سرکار خانم ریحانه لیودانی #رزق
#روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#گرسنگی
#توحید_در_رازقیت
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#کد1019_3
#شعر
#پاسخ_شبهه
رزق گر میرسد از سوی خدا /
فقر پس گشته چرا سهم شما؟
ادعا کرده خدا رزق مرا/
میدهد تا نشود بنده گدا.
پس کجا رفته؟چرا پول نداد؟/
حرف بود این همه، تا گردم شاد؟
گشت نزدیک یکی از آن سو/
داد پاسخ همه را بس نیکو.
گفت: آیا تو تلاشی کردی؟/
یا فقط حرف تراشی کردی؟
صحبت از روی عمل داشته اي؟/
یا فقط بذر فتن کاشته ای؟
اگر این روز تو گشتی بی چیز/
چشم بگشا تو ببین در همه چیز
نقص از هردو طرف باید ديد/
یک طرف را تو گرفتی ناديد.
همه چیز از طرف خالق بود/
حرفهایت همگی صادق بود.
یک ولی دارد و صد ها اما/
تو نپرداخته ای باقی را.
ضعف ها، تنبلی و بیماری/
عاملش چیست؟به جز کم کاری؟
اینهمه ربط به خالق دارد ؟/
یا به آن کس که بدی میکارد؟
عقل داده است خدا تا انسان/
فرق واضح بشود با حیوان .
حیف اما طرق حیوانی/
به همان نحو که خود میدانی،
پیشه کردیم و چه بد رفتاری است/
این طریقی ز دگر آزاری است.
شد سفارش همه از سوی خدا/
دیگران را نبُود فرق ز ما.
همه انسان و همه محدودیم/
در حقیقت همگی معبوديم.
کم اگر بوده ز ما خاسته است/
حرف هارا به شما باید بست.
همه گر راه خدا میرفتند/
شیطنت ها ز شما ميرفتند،
جلوه ی حق به جهان می آمد/
سبز می گشت، عیان می آمد.
باید این فکر جهان گیر شود/
شاید این قصه زمان گیر شود.
همه ی حق فقط از آن تو نیست/
زندگی در دو جهان مال تو نیست.
همگی حق و حقوقی دارند/
شرط احقاق اگر بگذارند!
همه را همچو خودت انسان بین/
دیگران جمله مقصر تو نبین.
کم اگر دیده شود خوبی ها/
نفي کردی تو چرا خوبی را؟
خالق این ها همه داده است به ما/
عقل و فکر و عمل انسان را
تا که از عقل و عمل بهره برد/
با همه راه سعادت بخرد.
✍ #أحد
#رزق
#روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#گرسنگی
#توحید_در_رازقیت
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#کد1019_4
کنار پل عابر پیاده پاتوقش بود، هر روز با دوتا زنبیل پر از بافتنی می آمد و بساطش را پهن میکرد۰۰۰
از پشت پنجره ی شرکت که مشرف به پل بود می دیدمش۰چهره ی نمکی و مهربانی داشت۰تا به حال چندین بافتنی از او خریده بودم و الحق که حرفه ای با میل و بافتنی کُشتی میگرفت و من تنها مشتری خصوصیش بودم!
چند روزی زیرنظر داشتمش،کمی آشفته حال بود۰پیرزن هیچ فروشی نداشت و کمتر می بافت ۰۰۰
😔غصه ام گرفت،فلاسک چای را از میز کارم برداشتم و پیش او رفتم،شالگردنی مردانه برای روز پدر سفارش دادم با همان مدلی که آقاجانم میخواست۰پیرزن خوشحال همانجا گره ی اول را زد و شروع به بافت کرد۰
میگفت چند وقتی است فروشی ندارد و او هم سخت به پولش نیازمند است۰چایی را به دستش دادم۰
آنقدر دلم گرفته بود که زیرلب گفتم : خدا خودش گفته است روزی رسان است،درک نمیکنم چرا شرایط شما این هست؟!😔😔
پیرزن لبش را گاز گرفت و گفت:
این چه حرفی ست پسرم! و با شیطنت ادامه داد: نکند این سفارش های بافتنی را شما میدهی 😉 نه جانم۰ خدا شما را میفرستد با این سفارش های قشنگت!☺️
لبخندی زدم و گفتم:
این را نگوییم ، چه بگوییم ۰۰۰ ؟!
راستش دوست ندارم مادر مهربانی چون شما را در چنین شرایطی ببینم، پس خدا کجاست ؟!😞
پیرزن چایی اش را تمام کرد و گفت:
بچه که بودم به مکتبخانه میرفتم۰حاجی بابایی پیر قرآنمان درس میداد۰ آیه را مجبور کرد که حفظ کنیم۰یادم نمی آید ولی۰۰۰ولی معنایش میگفت خدا به بنده ای ظلم نمیکند۰ مردم به هم و خودشان ظلم میکنند ۰
زیرلب خواندم:
إِنَّ اللَّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لٰكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» ﴿یونس: 44﴾
ادامه دادم خب منظورتان چیست؟
ِآهی کشید و گفت: غریبه که نیستی۰قدیمتر در روستا بودیم، زمینی داشتیم و محصولی۰روزگارمان خوب بود تا اینکه طمع پسرم جنبید۰😔 دیگر به پولِ فروش محصول راضی نبود۰پدرش فوت شده بود۰زیر جلد خواهرش رفت که زمین را بفروشیم و به شهر برویم۰
آه بلندتری کشید و گفت: بعضی ها راه روزی را بر خود هم می بندن چه برسد به دیگری!
راضی نبودم ولی زمین، حق یتیم بود ،نمیتوانستم مانع شوم هرچه گفتم کمی پرس و جو کن و راه و چاه را بپرس، گوشش بدهکار نبود که نبود۰
سرت را به درد نیاورم در شهر با پول زمین یک مغازه ی پوشاک زدند و به سال نکشیده سرمایه شان کم وکمتر شد۰
عجولانه پرسیدم: الآن چه میکنند؟
صدایش بغض آلود شد و گفت: یادش بخیر زمین مان۰خانه یمان!
جفتشان برشکست کردند۰ من در روستایمان اتاقی از همسایه های قدیمی اجاره کردم و با این بافتنی اموراتم را میگذرانم۰خدا خیر همسایه هایم را بدهد۰۰۰آنها هم وسیله ی خدایند در رساندن کمک و روزی اش به من۰
ولی دختر و پسرم در روزی را به روی خودشان بستند و حالا۰۰۰۰
بافتنی را از سر گرفت و گفت:
خدا روزی رسان است پسرم۰بنده ش به خود و بقیه ظلم میکند.... نویسنده: سرکار خانم ریحانه لیودانی
#رزق
#روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#گرسنگی
#توحید_در_رازقیت
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#کد1019_5
#داستان
@mahad313