🖇 پی نوشتها:
1) فقر ذاتی و وابسته بودن تمامی موجودات به خدای متعال بر اساس برهان های عقلی نظیر برهان صدیقین و آیاتی نظیر « أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» (شما نیازمند [وابسته] به خدایید و تنها اوست که بی نیاز [مستقل] و ستوده است) (فاطر:15) قابل اثبات است.
2) أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ: خدا ابا دارد از این که امور اشیاء را جاری سازد مگر با اسباب و عللی(كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق. ج1 ص183)
3) بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ: بلکه دو دست خدا باز است.(المائدة: 64)
4) برای مطالعه بیشتر در زمینه امر بین الامرین به کتابهای اعتقادی شیعه و کتابهایی که در زمینه جبر و اختیار نگاشته شده اند مراجعه کنید.
برای نمونه ببینید: عابدی سرآسیا، علیرضا، مبانی اعتقادی اندیشه اسلامی، دفتر انتشارات اسلامی،قم:1394، ص188
5) در قرآن و روایات نیز به این مطلب اشاره شده است. برای نمونه، در سوره نحل،آیه 112 «خداوند مثالى زده است.
منطقه آبادى که امن و آرام و مطمئن بود و همواره روزیش از هر جا میرسید، امّا به نعمتهاى خدا ناسپاسى کردند و خداوند به سبب اعمالى که انجام میدادند، لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشاند». امام باقر(ع) نیز فرمودند: «همانا انسان گناه میکند، پس روزى از او دفع میشود: إِنَّ الرَّجُلَ لَیُذْنِبُ الذَّنْبَ، فَیُدْرَأُ عَنْهُ الرِّزْقُ».( کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 3، ص 672، قم، دار الحدیث، چاپ اول، 1429ق.)
6) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص طَلَبُ الْحَلَالِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ وَ رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ ص الْعِبَادَةُ سَبْعُونَ جُزْءاً أَفْضَلُهَا طَلَبُ الْحَلَالِ( مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111جلد، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق. ج100 ص90)
7) [334] 328: وَ قَالَ ع إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَرَضَ فِي أَمْوَالِ الْأَغْنِيَاءِ أَقْوَاتَ الْفُقَرَاءِ فَمَا جَاعَ فَقِيرٌ إِلَّا بِمَا مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ وَ اللَّهُ تَعَالَى [جَدُّهُ] سَائِلُهُمْ عَنْ ذَلِك(شريف الرضى، محمد بن حسين، نهج البلاغة (للصبحي صالح)، 1جلد، هجرت - قم، چاپ: اول، 1414 ق.ص533)
8) و آن مصیبتهایی که به شما رسیده پس به خاطر آنچیزی است که دستان شما کسب کرده، و حال آنکه خدا از بسیاری ، گذشت نموده است: وَ مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ ﴿الشوری: 30﴾
9) مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لاَ فِي أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَ اللَّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ﴿الحدید: 22و23﴾
🖇کلید واژه ها:
#رزق
#روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#گرسنگی
#توحید_در_رازقیت
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#نظام_احسن
#کد1019
#شبهات_خداناباوران
@mahad313
⚫️ اشکان :
" لعنت به این زندگي! مردم زندگی دارن ماهم زندگی داریم!" 😑
🔵فرزاد:
" باز که تو غر زدنت شروع شد دوباره.
شد یکبار تو از این و اون ناراحت و شاکی نباشی ؟"😊
🔴شایان:
" شاید حق داره بیچاره.
بگو اشکان جان ببینم چی شده عزيزم!"
⚫️اشکان:
"هیچی این از خدا بی خبر ها باز دوباره حق مارو خوردن!😒
بازهم نامردی، ای لعنت به این آدم ها!"
🔵فرزاد :
"درست بگو ببینیم جریان چیه ؟"
⚫️اشکان:
"رفته بودیم مسابقات المپیاد ریاضی، هیچی دیگه بازهم مثل پارسال مارو قبول نکردند" 😏
🔴شایان :
" آهان پس موضوع اینه.
خب چه ربطی به حق خوری داره ؟"
🔵فرزاد :
" احتمالا آقا اشکان مثل پارسال معترض هستند که چرا ایشون رو اول نکردند و حتما حقشون اول شدن بوده!(😊)"
⚫️اشکان:
" پس چی ؟😒
معلومه که حقم بوده!
حقم رو ازم گرفتن! "
🔴شایان :
" مطمئنی تلاش خودت رو کردی و کاملا جواب سؤالاتت رو درست دادي ؟" 😊
⚫️اشکان :
" معلومه "
🔵فرزاد :
" برگه سوالات رو داری ؟"
⚫️اشکان :
" بیا اینم برگه سوالات"
🔵فرزاد:
" خب همین صفحه ی اول که سه تا سوال رو غلط جواب دادی عزیزم " 😊
🔴شایان :
" اشکان جان روزی چند ساعت درس خوندي توی این سه ماه ؟
تا جایی که من یادمه سه چهار بار که سینما دیدمت، چهار پنج بار هم توی گروه تلگرامی اعلام آمادگی کردی بري فوتسال و اینجور برنامه ها"
⚫️اشکان :
" بحث و عوض نکن حقم رو خوردن "
🔵فرزاد :
" یادمه دیروز با یک راننده تاکسی بحثم شد، پول زور میخواست بگیره، گفتم چرا اضافه ميگيري ؟
گفت چون بدهی دارم!
شما هم شدی مثل همون راننده تاکسی!
جور کم کاری شمارو بقیه باید بکشن، نمیشه که پسر خوب ؛
رفتی تفریح میخوای اول هم بشی؟ 😊
چه فرقی بین شما با اون کسی هستش که شب تا صبح بیدار بوده ؟"
⚫️اشکان:
"چرا یک نفر نیست به من حق بده؟"😐😐
🔵فرزاد :
" آخه عزیزم داری حرف بی منطق میزنی از قدیم گفتن:
" هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد"
نگفتن که
" هرکه طاووس خواهد برود توی سینما طاووس هم میاد اونجا"
عزیز دلم حرف منطقي بگو تا بهت حق بدیم.
🔴شایان :
" ببین اشکان جان، شما کم کاری کردی و باید قبول کنی!
تلاشت رو بیشتر کن ان شاء الله سال دیگه ببینیم میتونیم یک سلفی با مدال طلای المپیاد ریاضیات بندازيم یا نه "😊
⚫️اشکان :
" من تلاش کردم،
خدا چرا نتیجه تلاشم رو نداد؟😔
من هفته ی آخر هر شب بیدار بودم و نخوابیدم و درس خوندم.
مگه مسخره بازيه که خدا نتیجه تلاش هامو نده؟"
🔴شایان :
" نه عزیزم مسخره بازی نیست،
قطعا کسانی بودند که از تو بيشتر درس خوندن!
شب بیدار بودن دلیل بر تلاش و ... نیست.
شما باید درست درس ميخوندي.
از طرفی هم گاهی وقتها اون چیزی که ما فکر میکنیم باید بشه برامون خوب نیست.
🔵فرزاد :
" مثلا اگر با این غلط هایی که مبداشتي المپیاد اول میشدی میدونی چه افتضاحی پیش میومد؟
کلا آبروی همه دانشجو ها و دانش آموزان میرفت،
آخه اینم سواله تو غلط زدي ؟"
🔴شایان:
" البته ناگفته نماند که خداوند بعضی هارو امتحان میکنه تا ببینه چقدر پایبند هستند به اون چیزی که میگن،
مثل رئیس کارخونه ای که برای شريکش شرایطی رو فراهم میکنه تا ببینه چطور آدمیه،
خدا هم برای اینکه به ما بفهمونه چقدر اطاعت میکنیم مارو آزمایش میکنه "
⚫️اشکان :
" بعضی ها که فقیرن و از گشنگی ميميرن چی؟
اونم امتحان خداست ؟"
🔵فرزاد :
"یادم میاد یک زمانی دو تا بچه فقیر اومده بودند درب خونه ی ما،
ما بهشون غذا داديم و براشون مکان فراهم کردیم و بهشون لباس داديم و...
یک روزی هم خودم توی خیابون گرسنه بودم و واقعا نه پول داشتم و نه کسی بود که ازش بخوام،
باورت نمیشه از خدا خواستم هیچ وقت برای کسی این شرایط رو فراهم نکنه،
یک نفر پیدا شد از اشناهامون بهم پیشنهاد داد بريم نهار منم باهاش رفتم،
بعدش با خودم گفتم کاش از خدا چیز دیگه ای میخواستم"😊
🔴شایان :
" آره واقعا،
بعضی وقت ها خود این آدمها خودشون کم کاری میکنند مثل اون راننده تاکسی،
گاهی هم اینها رو گذاشتن تا نعمت خدا رو شکر کنیم و برای اینکه نعمت خدا رو شکر گزار باشیم بهشون غذا بدیم و لباس براشون فراهم کنیم"
⚫️اشکان :
" بچه ها ممنون ،
راست میگید منم خیلی کم کاری کردم ،
خدایا منو ببخش بابت این حرفهایی که زدم"
🔴شایان :
" خب حالا که همه توبه کردن بريم یک فالوده بستنی بزنیم مهمون من.
موافقید ؟"
🔵فرزاد :
"نیکی و پرسش؟😂😂"
⚫️اشکان :
"بريم"
✍ #أحد
#دیالوگ
#رزق
#روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#گرسنگی
#توحید_در_رازقیت
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#نظام_احسن
#کد1019_1
🆔 @mahad313
#لیفهای_دستباف_پونه (قسمت سوم و آخر)
... یه دفعه پونه صدای آشنایی رو شنید.
انگاری صدای ...؟
درسته، مامانش بود که باعصبانیت می گفت: پونه! باز خوابت برده!😠
صد بار نگفتم موقع کار نباید خوابت ببره!
پونه که حسابی هول کرده بود، دست و پاشو جمع کرد و گفت: وای مامان ببخشید اصلا حواسم نبود.
مامان با تعجب گفت: پس لیفات کو!؟ همشو فروختی؟! یا....
پونه با ترس دور و برش رو نگاه کرد و گفت: 😰 وای مامان همینجا بود! خودم یه عالم لیف بافته بودم. حتما یکی برداشتشون...
داشت خودش رو جمع و جور می کرد که چشمش افتاد به یه دستمال سفید و پاکتی که روی اون بود.
پاکت رو باز کرد توش یه نامه بود. نوشته بود:
سلام دخترم. من همونی هستم که می خواستم ازت لیف بخرم. خانمم گفت لیفاش خوب نیست نخر. ولی بعد با خودم گفتم که کاش این لیفا رو از این دختر خوشگل می خریدم چون همش رو با دستای کوچولوی خودش بافته و خیلی براش زحمت کشیده. اومدم بخرم دیدم خوابت برده. حیفم اومد از خواب بیدارت کنم. با اجازت همه لیفاتو خریدم و پولش رو توی پاکت گذاشتم.
پونه کوچولو که حسابی گیج شده بود، یه نگاهی به زیر نامه انداخت. دو تا تراول پنجاه هزار تومنی بود...
ولی از اون مهمتر، قرص نونی بود که لای دستمال تمیز گذاشته شده بود. نون هنوز گرم بود. نون رو می شناخت....
در حالی که چشماشو می بست با نفس عمیقی نون رو بو کرد و بعد اون رو چسبوند به صورتش تا گونه های ظریفش که از سرما قرمز شده بودند گرمای نون رو حس کنه.
همون طور که صورتش روی نون بود، به مامانش گفت: بیا مامان جون، این پولا رو بده به صاحب خونه مون. شام امشبمون هم که جور شده. منم از فردا سعی می کنم لیفهای بهتری درست کنم که مشتری ها بهتر پسند کنن. ☺️
مامان پول رو که گرفت چشمش به انگشت پونه کوچولو افتاد. همون طوری که پارچه رو باز می کرد گفت: حتما دوباره انگشتتو زخمی کردی!
پونه که دفعه اولش نبود، خجالت می کشید جواب بده؛ ولی وقتی دید زیر پارچه سفید، هیچ اثری از زخم و خونریزی نیست، سرش رو بالا گرفت و با غرور گفت:
چیزی نشده مامان! این پارچه یادم می یاره که باید صبر کنم و کارم رو درست انجام بدم و البته، دعا کردن رو هم فراموش نکنم.
✍ #عابد
#داستان
#رزق
#روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#کار
#دعا
#کد1019_2
@mahad313
#طنز
بسم الله الرحمن الرحیم
با نام خدای روزی رسان انشای خودم را آغاز می نمایم!
از آنجا که معلم انشای ما علاقه ی شدیدی به جِزاندن ما می دارد این بار هم موضوعی سختتت پیش کشیده چنان که در پی نوشتن آن ،گوگل جان ؛ رفیق فابریک ما شد😉۰۰۰
خب حالا جانم برایتان بگوید که ایشان فرمودند که چرا اگر خدا روزی رسان است بعضی ها همچنان در گرسنگی و فقر به سرمیبرند
مغز بنده نیز که عن قریب رو به انحلال میرفت اندر خم و پیچ این موضوع سراغ آقاجان همه چیزدان رفتیم و ایشان هم داستان آن مرد را گفتند که در مسجدی اعتصاب غذا نمونده تا ببیند آیا خدا روزی او را با پست پیشتاز میرساند یا خیر؟!
و خدا هم از آنجا که آن بنده تمبر تقاضای صدادار بر پست خود نزده و گستاخانه به آزمون او پرداخته ، غذایی که نفرستاده هیچ ، شب فردی فرستاده با غذایی خوش بر و رو !
و مرد هم که از گرسنگی بیتاب گشته و آن صحنه ی جانگداز را دیده سرفه ای از گلوی مبارک رها نمودا در طلب و تقاضای غذا از نامبرده ۰۰۰
همان: اِهِمِ اِهِمِ خودمان!
و نامبرده نیز از غذای خود تعارفی نهاده و تعارفش آمد داشته و مرد ته دیگه غذا هم میل فرموده۰
ختم کلام آنکه مرد فهمید تا تمبر حرکت و تقاضا را بر خواسته ی خود از خدا ننهاند از غذا مذا خبری نیست!
بیخودم یکجا بیکار ننشیند تا روزی از عالم غیب بر سفره ی او نازل شود!😊
خب نتیجه میگیریم که نامه بدون تمبر واسه هیچکس نفرستید حتی خدا!😉 ✍ نویسنده: سرکار خانم ریحانه لیودانی #رزق
#روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#گرسنگی
#توحید_در_رازقیت
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#کد1019_3
#شعر
#پاسخ_شبهه
رزق گر میرسد از سوی خدا /
فقر پس گشته چرا سهم شما؟
ادعا کرده خدا رزق مرا/
میدهد تا نشود بنده گدا.
پس کجا رفته؟چرا پول نداد؟/
حرف بود این همه، تا گردم شاد؟
گشت نزدیک یکی از آن سو/
داد پاسخ همه را بس نیکو.
گفت: آیا تو تلاشی کردی؟/
یا فقط حرف تراشی کردی؟
صحبت از روی عمل داشته اي؟/
یا فقط بذر فتن کاشته ای؟
اگر این روز تو گشتی بی چیز/
چشم بگشا تو ببین در همه چیز
نقص از هردو طرف باید ديد/
یک طرف را تو گرفتی ناديد.
همه چیز از طرف خالق بود/
حرفهایت همگی صادق بود.
یک ولی دارد و صد ها اما/
تو نپرداخته ای باقی را.
ضعف ها، تنبلی و بیماری/
عاملش چیست؟به جز کم کاری؟
اینهمه ربط به خالق دارد ؟/
یا به آن کس که بدی میکارد؟
عقل داده است خدا تا انسان/
فرق واضح بشود با حیوان .
حیف اما طرق حیوانی/
به همان نحو که خود میدانی،
پیشه کردیم و چه بد رفتاری است/
این طریقی ز دگر آزاری است.
شد سفارش همه از سوی خدا/
دیگران را نبُود فرق ز ما.
همه انسان و همه محدودیم/
در حقیقت همگی معبوديم.
کم اگر بوده ز ما خاسته است/
حرف هارا به شما باید بست.
همه گر راه خدا میرفتند/
شیطنت ها ز شما ميرفتند،
جلوه ی حق به جهان می آمد/
سبز می گشت، عیان می آمد.
باید این فکر جهان گیر شود/
شاید این قصه زمان گیر شود.
همه ی حق فقط از آن تو نیست/
زندگی در دو جهان مال تو نیست.
همگی حق و حقوقی دارند/
شرط احقاق اگر بگذارند!
همه را همچو خودت انسان بین/
دیگران جمله مقصر تو نبین.
کم اگر دیده شود خوبی ها/
نفي کردی تو چرا خوبی را؟
خالق این ها همه داده است به ما/
عقل و فکر و عمل انسان را
تا که از عقل و عمل بهره برد/
با همه راه سعادت بخرد.
✍ #أحد
#رزق
#روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#گرسنگی
#توحید_در_رازقیت
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#کد1019_4
کنار پل عابر پیاده پاتوقش بود، هر روز با دوتا زنبیل پر از بافتنی می آمد و بساطش را پهن میکرد۰۰۰
از پشت پنجره ی شرکت که مشرف به پل بود می دیدمش۰چهره ی نمکی و مهربانی داشت۰تا به حال چندین بافتنی از او خریده بودم و الحق که حرفه ای با میل و بافتنی کُشتی میگرفت و من تنها مشتری خصوصیش بودم!
چند روزی زیرنظر داشتمش،کمی آشفته حال بود۰پیرزن هیچ فروشی نداشت و کمتر می بافت ۰۰۰
😔غصه ام گرفت،فلاسک چای را از میز کارم برداشتم و پیش او رفتم،شالگردنی مردانه برای روز پدر سفارش دادم با همان مدلی که آقاجانم میخواست۰پیرزن خوشحال همانجا گره ی اول را زد و شروع به بافت کرد۰
میگفت چند وقتی است فروشی ندارد و او هم سخت به پولش نیازمند است۰چایی را به دستش دادم۰
آنقدر دلم گرفته بود که زیرلب گفتم : خدا خودش گفته است روزی رسان است،درک نمیکنم چرا شرایط شما این هست؟!😔😔
پیرزن لبش را گاز گرفت و گفت:
این چه حرفی ست پسرم! و با شیطنت ادامه داد: نکند این سفارش های بافتنی را شما میدهی 😉 نه جانم۰ خدا شما را میفرستد با این سفارش های قشنگت!☺️
لبخندی زدم و گفتم:
این را نگوییم ، چه بگوییم ۰۰۰ ؟!
راستش دوست ندارم مادر مهربانی چون شما را در چنین شرایطی ببینم، پس خدا کجاست ؟!😞
پیرزن چایی اش را تمام کرد و گفت:
بچه که بودم به مکتبخانه میرفتم۰حاجی بابایی پیر قرآنمان درس میداد۰ آیه را مجبور کرد که حفظ کنیم۰یادم نمی آید ولی۰۰۰ولی معنایش میگفت خدا به بنده ای ظلم نمیکند۰ مردم به هم و خودشان ظلم میکنند ۰
زیرلب خواندم:
إِنَّ اللَّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لٰكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» ﴿یونس: 44﴾
ادامه دادم خب منظورتان چیست؟
ِآهی کشید و گفت: غریبه که نیستی۰قدیمتر در روستا بودیم، زمینی داشتیم و محصولی۰روزگارمان خوب بود تا اینکه طمع پسرم جنبید۰😔 دیگر به پولِ فروش محصول راضی نبود۰پدرش فوت شده بود۰زیر جلد خواهرش رفت که زمین را بفروشیم و به شهر برویم۰
آه بلندتری کشید و گفت: بعضی ها راه روزی را بر خود هم می بندن چه برسد به دیگری!
راضی نبودم ولی زمین، حق یتیم بود ،نمیتوانستم مانع شوم هرچه گفتم کمی پرس و جو کن و راه و چاه را بپرس، گوشش بدهکار نبود که نبود۰
سرت را به درد نیاورم در شهر با پول زمین یک مغازه ی پوشاک زدند و به سال نکشیده سرمایه شان کم وکمتر شد۰
عجولانه پرسیدم: الآن چه میکنند؟
صدایش بغض آلود شد و گفت: یادش بخیر زمین مان۰خانه یمان!
جفتشان برشکست کردند۰ من در روستایمان اتاقی از همسایه های قدیمی اجاره کردم و با این بافتنی اموراتم را میگذرانم۰خدا خیر همسایه هایم را بدهد۰۰۰آنها هم وسیله ی خدایند در رساندن کمک و روزی اش به من۰
ولی دختر و پسرم در روزی را به روی خودشان بستند و حالا۰۰۰۰
بافتنی را از سر گرفت و گفت:
خدا روزی رسان است پسرم۰بنده ش به خود و بقیه ظلم میکند.... نویسنده: سرکار خانم ریحانه لیودانی
#رزق
#روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#گرسنگی
#توحید_در_رازقیت
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#کد1019_5
#داستان
@mahad313
در ماشین را با شدت بستم؛در حالیکه از شنیده هایم عصبی بودم زنگ آیفون را با بی صبری پشت سر هم زدم،صدای فاطمه طنین انداز شد و مانند مسکن تزریقی ناگهان از تپش قلبم کاسته شد۰
فاطمه طبق معمول با چهره ی بشاش پذیرایم بود ولی فکر حرفهای دخترک دستفروش آرامم نمیکرد۰
با ناراحتی رو به فاطمه گفتم:
از کار خدا سر در نمیارم! گاهی چیزایی می بینم که واسم قابل درک نیست😔😔
فاطمه با لبخند گفت:
خب خیلی چیزا از درک ما خارجه!
#: این چه حرفیه فاطمه۰اصلا مگه میدونی موضوع چیه؟
&: نه آرش جان۰بگو تا بدونم۰
#:دختره بیچاره رو با یک وزنه وهر روز میزارن یک گوشه ی خیابون۰😔دختره یک دل سیر با ترس و لرز باهام درد دل کرد۰
خونواده ش فروختنش و صاحبش اینا رو توو خیابون میزاره واسش پول در بیارن تا یک لقمه نون بهشون بده۰
واسه یک لقمه نون یک دختر ۷ ساله باید کار کنه؟😠 بهشون تکدی گری یاد میدن و ....
وای خدا سردرد شدم۰
نمیفهمم مگه خدا نمیگه که روزی رسونه؟
فاطمه در حالیکه ناراحتی از صورتش می بارید گفت:
دیدن این شرایط خیلی آزاردهنده ست😔 ولی خب آرش جان به نظرت این خلافِ وعده ی روزی رسونی ِخداست؟
#: آره دیگه۰نزار ادامه بدم۰۰۰
$: آرش جان اگه این دختر واسه ی یک لقمه ی نون داره به این وضع میوفته بخاطر نعوذبالله بی توجهی خداست؟!
$: خب حالا که چنین شرایطی داره چکار کنه؟ خدا که داره می بینه!
#: آرش جانم، تو که میدونی۰خدا هرکاری رو به وسیله ای انجام میده۰اون وسیله انسانه در خیلی موارد۰
یکجا یک سخن از امام علی خوندم که میگفتن:
در مورد بندگان خدا و شهرهایش تقوای الهی را رعایت کنید، زیرا شما حتی نسبت به زمین ها و حیوانات نیز مسوول هستید! (1)
تصورش رو بکن۰مسئولیت تا چه اندازه۰
حالا واسه ی این دختر تنها کاری که همه کردند نچ نچ بوده و طفلکی گفتن !
$: خب مثلا من چکار میکردم؟ پول هنگفتی میدادم بهش که سرازیر بشه توو جیب صاحب کار وقیحش ۰یا بیارمش به فرزندی قبولش کنم؟!
فاطمه لبخندی زد و دستمو فشرد و گفت:
هیچ کدوم۰میتونستی زنگ بزنی به بهزیستی اطلاع بدی۰میدونی که به کار گرفتن بچه ها توو این سن خلاف قانونه!
به همین سادگی!
$: دهانم بسته شد۰مغلطه کردم و گفتم: یکی دوتا نیستن۰صبح تاشب نمونه های این آدمها رو داریم می بینیم۰
#: آرش جان تو این موارد همه فقط داد و بیداد بیفایده میکنن نمیگن وظیفه ی خودشون در قبال این موردا چیه۰این وسط سواستفاده گرا هم بازارداغی میکنن۰
آقا زورش میاد کار کنه رو هر کاری عیبی میزاره بعد میگه خدا روزی رسون نیست۰شده همون مثال معروف تو یک سرفه بکن تا صدات شنیده بشه۰
یه جاهایی هم ما چشمامونو می بندیم رو کمک به این افراد ۰یک عده هم کمک رو به پول دادن میدونن جای یاد دادن یک کار به طرف که خودش صاحب شغل بشه پول درآره ۰
یک عده ظالم هم از این ولوشو پول درمیارن مثل صاحب کارِ این دختر۰
یک عده هم توو کار تخریب به نفع خودشونن۰به هروسیله ای شده واسه سود خودشون راه امرار معاش بقیه رو میبندن۰
بازم بگم؟!
لبخندی زدم اما فکرم مشغول حرفای فاطمه بود و نقش و مسئولیت خودم در قبال این وضع! نویسنده: سرکار خانم ریحانه لیودانی
1: نهج البلاغه،قسمتی از خطبه 167
#رزق #روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#گرسنگی
#توحید_در_رازقیت
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#داستان
#کد1019_6
@mahad313
#لیفهای_دستباف_پونه (قسمت سوم و آخر)
... یه دفعه پونه صدای آشنایی رو شنید.
انگاری صدای ...؟
درسته، مامانش بود که باعصبانیت می گفت: پونه! باز خوابت برده!😠
صد بار نگفتم موقع کار نباید خوابت ببره!
پونه که حسابی هول کرده بود، دست و پاشو جمع کرد و گفت: وای مامان ببخشید اصلا حواسم نبود.
مامان با تعجب گفت: پس لیفات کو!؟ همشو فروختی؟! یا....
پونه با ترس دور و برش رو نگاه کرد و گفت: 😰 وای مامان همینجا بود! خودم یه عالم لیف بافته بودم. حتما یکی برداشتشون...
داشت خودش رو جمع و جور می کرد که چشمش افتاد به یه دستمال سفید و پاکتی که روی اون بود.
پاکت رو باز کرد توش یه نامه بود. نوشته بود:
سلام دخترم. من همونی هستم که می خواستم ازت لیف بخرم. خانمم گفت لیفاش خوب نیست نخر. ولی بعد با خودم گفتم که کاش این لیفا رو از این دختر خوشگل می خریدم چون همش رو با دستای کوچولوی خودش بافته و خیلی براش زحمت کشیده. اومدم بخرم دیدم خوابت برده. حیفم اومد از خواب بیدارت کنم. با اجازت همه لیفاتو خریدم و پولش رو توی پاکت گذاشتم.
پونه کوچولو که حسابی گیج شده بود، یه نگاهی به زیر نامه انداخت. دو تا تراول پنجاه هزار تومنی بود...
ولی از اون مهمتر، قرص نونی بود که لای دستمال تمیز گذاشته شده بود. نون هنوز گرم بود. نون رو می شناخت....
در حالی که چشماشو می بست با نفس عمیقی نون رو بو کرد و بعد اون رو چسبوند به صورتش تا گونه های ظریفش که از سرما قرمز شده بودند گرمای نون رو حس کنه.
همون طور که صورتش روی نون بود، به مامانش گفت: بیا مامان جون، این پولا رو بده به صاحب خونه مون. شام امشبمون هم که جور شده. منم از فردا سعی می کنم لیفهای بهتری درست کنم که مشتری ها بهتر پسند کنن. ☺️
مامان پول رو که گرفت چشمش به انگشت پونه کوچولو افتاد. همون طوری که پارچه رو باز می کرد گفت: حتما دوباره انگشتتو زخمی کردی!
پونه که دفعه اولش نبود، خجالت می کشید جواب بده؛ ولی وقتی دید زیر پارچه سفید، هیچ اثری از زخم و خونریزی نیست، سرش رو بالا گرفت و با غرور گفت:
چیزی نشده مامان! این پارچه یادم می یاره که باید صبر کنم و کارم رو درست انجام بدم و البته، دعا کردن رو هم فراموش نکنم.
✍ #عابد
#داستان
#رزق
#روزی
#خدای_روزی_رسان
#فقر
#رازقیت_خدا
#طلب_روزی
#کار
#دعا
@mahad313