#برشی_از_یک_کتاب
یک بار داشتم روی سنگ صافی نان میپختم که چند نظامی از دور نزدیک شدند. تندی از جا بلند شدم. دستم از آرد سفید بود. وقتی رسیدند، سردستۀ نظامیها پرسید: «شماها اینجا چه کار میکنید؟ اینجا دیگر خط مقدم است. برگردید بروید گیلانغرب، یا روستاهای دورتر. اینجا بمانید، کشته میشوید. ما خودمان هم به سختی اینجا میمانیم، شما چطور ماندهاید؟»
باورشان نمیشد مردم روستا، با این وضعیت، توی منطقۀ جنگی مانده باشند. نظامیها از شهرهای شمالی و تهران بودند. با خنده به آنها گفتم: «نکند میترسید؟!»
یکیشان با تمسخر گفت: «یعنی میخواهی بگویی تو نمیترسی؟»
مستقیم نگاهش کردم؛ چشم دوختم توی تخم چشمهایش و گفتم: «نه، نمیترسم. آنجا را که میبینی، خانۀ من است.»
#مهاد
#کتاب_فرنگیس
#نقش_بانوان
#زن_مسلمان
#زن_قهرمان
#زن_ایرانی
🆔👇🏻
ایتا: https://eitaa.com/mahadnews
بله : https://ble.ir/mahadnews
تلگرام: https://t.me/mahadnews
#معرفی_کتاب 📚
مادرم همیشه می گفت: «چقدر تو شری فرنگ! اصلا تو اشتباهی دنیا آمدی و باید پسر می شدی، هیچ چیزت به دختر ها نرفته. دختر باید آرام و باحیا باشد، متین و رنگین...» وقتی می دید به حرفش گوش نمی دهم، می گفت:« فرنگیس ، مردی گفتند ، زنی گفتند... کاری نکن هیچ مردی برای ازدواج نیاید سراغت! دختر باید سنگین و رنگین باشد🙂...»
#کتاب_فرنگیس
#برشی_از_یک_کتاب
#زن_قهرمان
#زن_مسلمان
#مهاد
#شبکه_سازی_زنان
@mahadnews