eitaa logo
آقا مهدی
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
@mahdii_hoseini
🔻 #جزوه ❓ فکر می‌کنید این آمار برای کدام کشور است؟ 🔆 این اوضاع و احوال کشوری است که برای ایران خط و نشان می‌کشد. @mahdii_hoseini
سربازان امام زمانـ(عج) از هیچ چیز جز گناهان‌شان نمےترسند @mahdii_hoseini
” «همهٔ ما روزی غروب می‌کنیم و کاش 😔 اون غروب رو بنویسن .» “ 💌 @mahdii_hoseini
#کتاب_تمنای_بی خزان @mahdii_hoseini
آقا مهدی
#کتاب_تمنای_بی خزان @mahdii_hoseini
برای سفارش کتاب -روایت‌هایی از حیات جاودانه‌ی شهید - می‌توانید عدد 27را به سامانه 3000219027 پیامک کنیدیا با شماره تلفنی66964071،66964069 یا به سایت https://bookroom.ir
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_بیست_و_چهارم: روزهاےالتــهاب روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده
رمانــ🍃 : بدون تـو؛ هرگـز با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد ... برمی گشت خونه اما چه برگشتنی ... گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد ... می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود ... نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون ... هر چند زمان اندکی توی خونه بود ... ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد ... عاشقش شده بودن ... مخصوصا زینب ... هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی ... قوی تر از محبتش نسبت به من بود ... توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود ... آتش درگیری و جنگ شروع شد ... کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود ... ثروتش به تاراج رفته بود ... ارتشش از هم پاشیده شده بود ... حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید ... و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه ... و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم ... سریع رفتم دنبال کارهای درسیم ... تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد ... بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم ... اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد ... ... @mahdii_hoseini
رمانــ🍃 : رگـ یابـ اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه ... رفتم جلوی در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ... دنبالم اومد توی آشپزخونه ... - چرا اینقدر گرفته ای؟ حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! ... با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش... خنده اش گرفت ... - این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ ... - علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ ... صدای خنده اش بلندتر شد ... نیشگونش گرفتم ... - ساکت باش بچه ها خوابن ... صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید ... - قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم می خورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ... رفت توی حال و همون جا ولو شد ... - دیگه جون ندارم روی پا بایستم… با چایی رفتم کنارش نشستم ... - راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن... - اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن ... - جدی؟ لای چشمش رو باز کرد ... - رگ مفته ... جایی هم که برای در رفتن ندارم ... و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش ... - پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی ... و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم ... ... @mahdii_hoseini
آیت الله بهجت: تا می توانیدگناه نکنید اگر احیانا"گناهی مرتکب شدید سعی کنید گناهی که درآن حق الناس.است،نباشد اگر گناهی مرتکب شدید که درآن حق الناس است درهمین.دنیا تسویه کنید #گناه #توبه @mahdii_hoseini
آقا مهدی
#کتاب_تمنای_بی خزان @mahdii_hoseini
بی خزان👇👇 پیچیدیم در خیابانی خلوت.ایستاد زیر سایه ی چند تا درخت‌.ماشین را خاموش کرد و ترمز دستی را کشید.رفت سراغ بقیه ی حرف هایش که آماده کرده بود تا دلم را به تب و تاب بیندازد. اگر شهید شدم،زهرای من،خیلی مراقب خودت باش.بغض گلویم را می فشرد وبه سختی فرو می دادمش واو بدون در نظر گرفتن حال من،حرف هایش را می زد. _ میدونم از پس خودت بر می آی .این توی تمام این سال ها بهم ثابت شده.با انگشتش سوئیچ را بازی میداد و نگاهش به زیر بود.صدای نفس هایش را میشنیدم. @mahdii_hoseini
روز قیامت هر کسی در دست گیرد نامه‌ ای من نیز حاضر می‌شوم تصویر جانان در بغل .. . @mahdii_hoseini